قدیس هیرونیموس

او در حدود سال ۳۴۰، در ستریدو، نزدیک آکویلیا، محتملا از والدینی اهل دالماسی زاده شد؛ چون پدر و مادرش به آتیه او امیدوار بودند، وی را ائوسبیوس هیرونوموس سوفرونیوس نام دادند که معنیش این است: «خردمند گرامی و قدسی نام.» در تریر و رم تعلیماتی سودمند گرفت؛ آثار کلاسیک لاتینی را بخوبی آموخت، و به حدی بدانها علاقه‌مند شد که خودش آن را گناهی تلقی می‌کرد. مع هذا، وی مسیحی مثبت و پر حرارتی بود؛ برای تأسیس یک سازمان اخوت زاهدانه در آکویلیا، به روفینوس و سایر دوستان خود پیوست؛ کوشش در راه کمال را چنان در مواعظ خود تبلیغ می‌کرد که اسقفش او را برای ناشکیبی بیجا در برابر ناتوانیهای طبیعی بشر سرزنش کرد. او این علامت را با حمله‌ای شدید پاسخ داد و اسقف را نادان، وحشی، شریر، همپایه،‌ و لایق همان جماعت جهان طلبی که راهبرشان بود، و ناخدای ناشی سفینه‌ای پر از دیوانگان خواند. با واگذاشتن آکویلیا به گناهانش، هیرونوموس و چند تن از یاران مخلصش به خاور نزدیک رفتند و در بیابان خالکیس نزدیک انطاکیه، به صومعه‌ای وارد شدند (۳۷۴). اقلیم ناسازگار آن دیار بر سلامت آنان بسیار گران آمد؛ دوتنشان مردند، و خود هیرونوموس تا چندی در آستانه مرگ بود. آنگاه، بی آنکه خللی در عزمش پدید آید، آن صومعه را، به قصد اعتکاف در دیری در بیابانی دیگر، ترک کرد و در آنجا گاه به مطالعه آثار ویرژیل و سیسرون می‌پرداخت. او کتابخانه خویش را هم با خود برده بود، زیرا نمی‌توانست از خواندن شعر و نثری که زیباییش همچون طنازی دختران دلربا مجذوبش می‌ساخت دست شوید. شرح او از این موضوع نمایاننده خوی قرون وسطایی است. می‌نویسد:

خواب دیدم که مرده‌ام و مرا به پیشگاه داور بزرگ می‌کشانند. از وضع من پرسیدند، و من پاسخ گفتم که مسیحی هستم. اما آن که ریاست محکمه را داشت گفت: «دروغ می‌گویی! تو سیسرونی هستی نه مسیحی! زیرا هر کجا که گنج توست،‌ قلب تو نیز آنجاست.» من فی الفور لال شدم، و ضربه‌های تازیانه را احساس کردم ـ زیرا او دستور تازیانه زدن مرا داده بود. … سرانجام، حاضران در آن میدان بر پای رئیس دادگاه افتادند و از وی استدعا کردند که بر جوانی من ببخشاید و به من فرصت دهد تا از خطای خود توبه کنم، مشروط بر آنکه اگر بار دیگر کتابهای نویسندگان مشرک را بخوانم، به شکنجه‌ای سخت محکومم سازد. … این تجربه، رؤیای دلپذیر یا بیهوده نبود. … اعتراف می‌کنم که شانه‌هایم سیاه و کبود شده بود، و تا مدتها پس از بیدار شدن آثار کوفتگی را در بدن خود مشاهده می‌کردم. … از آن پس من با شوقی بیش از آنچه قبلا به مطالعه آثار بشری داشتم به مطالعه کتابهای خدا روی آوردم. 

در سال ۳۷۹ به انطاکیه بازگشت و در زمره کشیشان درآمد. در ۳۸۲ در رم به دبیری پاپ داماسوس برگزیده شد و از طرف او مأموریت یافت که عهد جدید را به صورت بهتری به لاتینی ترجمه کند. او همچنان ردای قهوه‌ای و قبای خاص راهبان را می‌پوشید و در دربار پرتجمل پاپ زندگی مرتاضانه‌ای را می‌گذراند. مارکلا و پائولای پرهیزکار در خانه‌های اشرافی خود از او به منزله مشاور روحانی پذیرایی می‌کردند؛ نقادان مشرک گمان داشتند که وی بیش از آنچه شایسته یک ستاینده تجرد و بکارت است، از آمیزش با زنان بهره‌مند می‌شود. او، با هجو کردن جامعه رم آن زمان با عباراتی که هرگز کهنه نمی‌شود، چنین پاسخ گفت:

آن زنانی که گونه‌های خود را با غازه و چشمان خود را با سرمه رنگین می‌سازند و رخسارشان را از سفیداب می‌پوشانند. … در هیچ سن و سالی نمی‌پذیرند که پیر هستند؛ سر خود را با گیسوان عاریه می‌پوشانند.‌.. و رفتارشان در برابر کسانی که به سن نوه‌هایشان مانند دختران دبیرستانی هراسان است. .‌.. بیوگان مشرک با جامه‌های حریر فخر می‌فروشند و خود را با گوهرهای درخشان می‌آرایند، و بوی مشکشان مشام را می‌آزارد. .‌.. زنان دیگری هستند که جامه مردان می‌پوشند، گیسوان خود را کوتاه می‌کنند. .‌.. از زن بودن شرم دارند و ترجیح می‌دهند که به خواجگان همانند باشند.‌ .‌.. برخی از زنان مجرد با دواهای مخصوص از آبستنی پیشگیری می‌کنند و نطفه‌‌های انسانی را پیش از شکل گرفتن معدوم می‌کنند؛ برخی دیگر وقتی که بر اثر گناه آبستن می‌شوند، با صرف دارو وسیله سقط جنین را فراهم می‌آوردند. .‌.. و تازه،‌ زنانی هم هستند که می‌گویند: «برای پاکان همه چیز پاک است … چرا من باید خود را از نعمتی که خداوند برای لذت من آفریده محروم کنم؟»

او یک زن رومی را با عباراتی که حاکی از چشمانی خریدار است سرزنش می‌نماید:

نیمتنه‌ات بعمد چاکدار است. .‌.. پستانهایت با نواری از کتان تنگ بسته شده، دنده‌گاهت در زندان کمربندی سفت است … شالت گاه فرو می‌افتد تا شانه‌های سیمینت را عریان سازد؛ و آنگاه با شتاب، آنچه را که عمداً نمایان ساخته است می‌پوشاند.

هیرونوموس اغراقگوییهای یک ادیب هنرمند را که دوره‌ای از زمان را به قالب می‌ریزد، و درازپردازیهای یک وکیل دعاوی را که مایه قطور ساختن پرونده است، بر تعصب یک معلم اخلاق می‌افزاید. ساتیرهای او یادآور ساتیرهای یوونالیس یا طنز زمان خود ماست،‌ و اینکه می‌بینیم زنان همیشه و در هر زمان به اندازه امروز جذابیت و فریبایی داشته‌اند برای ما جالب است. هیرونوموس نیز، مانند یوونالیس، خطاکاران را با بینظری و شجاعت، و بی‌استثنا، تقبیح می‌کند. از اینکه معشوقه‌بازی حتی در میان مسیحیان رایج است به خشم می‌آید، و چون در می‌یابد که با تظاهر به زهد و ریاضت بر هرزگیهای خود سرپوش می‌گذارند، خشمش بیشتر می‌شود. می‌پرسد: «این بلای (خواهران محبوب و مطلوب) از کجا به کلیسا راه پیدا کرده است؟ این زنان شوی ناکرده از کجا آمدند؟ این همخوابه‌های نوین،‌ این روسپیان (یک مردی) از کجا پیدا شدند؟ آنان با دوستان مرد خود در یک خانه و در یک اطاق زندگی می‌کنند 

و غالباً یک بستر دارند، با این حال اگر تصور کنیم که خطایی در کار است، ما را بدگمان می‌خوانند.» به روحانیان رم،‌که حمایتشان ممکن بود او را به پایی برساند، حمله می‌کند؛ کلیساییان موی و روی آراسته را، که در اجتماعات باب روز آمد و شد دارند، و کشیشان مرده ریگ خواری را که پیش از فلق برمی‌خیزند و به دیدن زنانی می‌روند که هنوز از بستر بیرون نیامده‌اند، مسخره می‌کند. از دواج کشیشان و انحرافات جنسی آنان را تقبیح می‌کند و بشدت در لزوم تجرد آنان داد سخن می‌دهد؛ به عقیده او فقط راهبان مسیحیان راستین هستند که از قید مال، شهوت، و غرور آزادند. هیرونوموس، با فصاحتی که حتی می‌توانست کازانووا را جزو پیروانش درآورد، از مردان می‌خواهد که از همه چیز دست شویند و به پیروی از عیسای مسیح برخیزند؛ از بانوان مسیحی درخواست می‌کند که نخستین کودک خود را، به موجب شریعت، وقف خداوند سازند؛ به بانوان دوست خود توصیه می‌کند که اگر نتوانند وارد صومعه شوند، دست کم در خانه خود چون باکره‌ها زندگی کنند. در بحث خود به جایی می‌رسد که ازدواج را تقریباً گناه می‌داند. می‌گوید: «من ازدواج را می‌ستایم، اما فقط برای اینکه از آن باکرگانی پدید آیند،» پیشنهاد می‌کند که با تبر بکارت درخت ازدواج را بیفکنند، و یوحنای رسول مجرد را از پطرس، که زن داشت، برتر می‌داند. جالبترین نامه‌اش آن است که درباره لذات بکارت به دختری به نام ائوستوخیوم می‌نویسد (۳۸۴). او به وجه مطلق با زناشویی مخالف نیست، ولی می‌گوید کسانی که از آن پرهیز کنند از «سدوم»، رنج آبستنی، مویه اطفال، غم و گرفتاری خانواده، و شکنجه‌های حسد برکنار می‌مانند. ضمناً اذعان می‌کند که راه طهارت دشوار است؛ که هشیاری جاودان بهای بکارت است.

بکارت حتی ممکن است در اثر یک اندیشه از دست برود. … همنشینان خود را از میان کسانی برگزین که بر اثر روزه پریده رنگ و نزارند. … هر روز روزه بگیر و بستر خود را با اشک شبانگاهی بشوی. … بگذار انزوای اطاقت همواره نگهبانت باشد؛ بگذار همیشه «داماد ملکوت» در درونت با تو عشق ورزد. … وقتی که خواب بر تو چیره می‌شود، «او» به پشت دیوار خواهد آمد، دستش را از میان در به درون خواهد آورد و بر شکمت خواهد کشید. و تو بر خواهی خاست و گریان خواهی گفت: «من بیمار عشقم.» و این پاسخ را از او خواهی شنید: «خواهر و عروس من باغی است بسته شده، چشمه‌ای است مقفل و منبعی مختوم.»

هیرونوموس می‌گوید پس از انتشار این نامه، مردم «با سنگباران از آن استقبال کردند»؛ شاید برخی از خوانندگان آن، در این اندرزهای عجیب مردی که ظاهراً هنوز از حرارت میل آزاد نبود وجود شهوتی بیمار را حس کرده بودند. چند ماه بعد (۳۸۴) وقتی که راهبه جوان ـ بلسیلا ـ مرد بسیار کسان به خاطر اینکه مشقات ناشی از تعلیمات هیرونوموس موجب مرگ راهبه شده بود،‌ وی را سرزنش کردند؛ برخی از مشرکان پیشنهاد کردند که او و تمام راهبان رم در رود تیبر افکنده شوند. هیرونوموس، که از روش خود پشیمان نبود، نامه‌ای تسلیت آمیز و 

ملامتبار برای مادر سوگوار او فرستاد. در همان سال پاپ داماسوس درگذشت، و جانشین او انتصاب هیرونوموس به دبیری پاپ را تجدید نکرد. در ۳۸۵، هیرونوموس رم را برای همیشه ترک کرد و پائولا و ائوستوخیوم (مادر و خواهر بلسیلا) را با خود برد. در بیت لحم صومعه‌ای ساخت که خود رئیس آن شد؛ دیری نیز برای راهبه‌ها بنا کرد که نخست پائولا و سپس ائوستوخیوم ریاست آن را عهده‌دار شدند؛ و مهمانسرایی هم برای زایران بیت المقدس ساخت.

هیرونوموس حجره خود را در مغاکی برگزید، کتابها و کاغذهایش را در آن گرد آورد، اوقات خود را وقف مطالعه و تألیف کارهای اداری کرد، و سی و چهار سال بقیه عمر را در آنجا زیست. با سلاح قلم به جنگ یوحنای زرین دهن، آمبروسیوس، پلاگیوس، و آوگوستینوس رفت و، با نیروی جازمی، در حدود پنجاه رساله در مسائل وجدانی و اخلاقی و تفسیر کتاب مقدس نوشت؛ نوشته‌هایش حتی از سوی دشمنانش با شور و شوق خوانده می‌شد. مدرسه‌ای در بیت لحم گشود و در آن برایگان و با فروتنی به کودکان مجموعه‌ای از معلومات مختلف از جمله لاتینی و یونانی می‌آموخت؛ حال که قدیسی مورد تأیید همگان بود، احساس کرد که می‌تواند مطالعه آثار نویسندگان کلاسیک را که خواندنشان را در جوانی ترک کرده بود از سر بگیرد. تحصیل زبان عبری را، که هنگام اقامت کوتاه نخستینش در شرق آغاز کرده بود، از سر گرفت؛ و طی هجده سال تلمذ صبورانه توانست از کتاب مقدس ترجمه‌‌ای فصیح و اعجازآمیز به لاتینی به دست دهد. این ترجمه اکنون نزد ما به وولگات معروف است و از بزرگترین و بانفوذترین آثار ادبی قرن چهارم به شمار می‌رود. البت در این ترجمه، مانند هر اثر دیگری به آن حجم، اشتباهاتی وجود دارد و برخی اصطلاحات خشن عامیانه نیز در آن هست که هر ناب گرایی را مشمئز می‌کند؛ اما لاتینی آن در سراسر قرون وسطی زبان الاهیات و ادبیات شد، عواطف و تخیلات عبرانی را به قالب لاتینی ریخت، و هزاران عبارت اصیل، فصیح، موجز، و نیرومند به ادبیات اعطا کرد. جهان لاتینی از طریق این ترجمه بیش از هر وقت دیگر با کتاب مقدس الفت یافت.

هیرونوموس تنها از آن جهت که زندگی مرتاضانه‌ای در پیش گرفته بود و خود را وقف کلیسا کرده بود یک قدیس به شمار می‌رفت؛ و گرنه از نظر کردار و گفتار مشکل بتوان او را قدیس به حساب آورد. مایه‌ تأسف است که در چنین مرد بزرگی اینهمه انفجار خشونتبار نفرت، اینهمه قلب حقیقت،‌ و اینهمه سبعیت جدلی می‌یابیم. یوحنا، بطرک اورشلیم، را یهودا و شیطان 

می‌خواند و می‌گوید حتی آتش جهنم برای او مجازاتی بس اندک است؛ آمبروسیوس عظم‌الشأن را به عنوان «زاغ بیریخت» توصیف می‌کند؛ و برای اینکه دوست قدیمی خود روفینوس را به زحمت اندازد، اوریگنس مرده را با خشمی در خور یک مرتد تعقیب می‌کند، چنانکه گویی می‌خواهد بزور حکم محکومیت وی را از پاپ آناستاسیوس بگیرد (۴۰۰). راستی که از سر بعضی از گناهان جسمانی آسانتر می‌توان گذشت تا از این تلخیهای روح.

منتقدان او را بلادرنگ سزا دادند. وقتی که آثار کهن یونانی و لاتینی را تعلیم می‌داد، وی را به عنوان مشرک تقبیح کردند؛ هنگامی که عبری را نزد یک یهودی فرا می‌گرفت، وی را متهم ساختند که به آیین یهود گرویده است؛ چون آثارش را به زنان اهدا کرد، گفتند که نفع مالی یا چیزی بدتر از آن در نظر دارد. در زمان پیری، زندگی شادمانه‌ای نداشت. بربرها به خاور نزدیک سرازیر شدند و بر سوریه و فلسطین تاختند (۳۹۵)؛ «چه بسیار صومعه‌ها که تسخیر کردند و چه رودها که با خون کشتگان رنگین ساختند!» هیرونوموس غمگینانه چنین نتیجه می‌گیرد: «جهان روم در حال سقوط است.» هنوز زنده بود که پائولا، مارکلا، و ائوستوخیوم محبوب او مردند. شدت ریاضت برایش رمقی به جا نگذاشته بود، و در حالی که پشتش از فرط پیری خمیده بود، همواره از کاری به کاری دیگر می‌پرداخت؛ سرگرم نوشتن تفسیری درباره ارمیاء نبی بود که مرگ در رسید. او بیش از آنکه نیکمرد باشد، بزرگمرد بود؛ همچون یوونالیس ساتیرنویسی آتشین طبع بود، نامه‌هایش در فصاحت به نامه‌های سنکا می‌مانست، و در دانشوری و الاهیات کوشنده‌ای قهرمان صفت بود.

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ