قدیس آوگوستینوس / عالم الاهی
آدئوداتوس به سال ۳۸۹ درگذشت، و آوگوستینوس چنان در مرگ او سوگوار کرد که گویی هنوز درباره سعادت ابدی کسانی که به دین مسیح میمیرند یقین نداشت. تنها مایه تسلی او کار کردن و چیز نوشتن بود. در ۳۹۱، والریوس، اسقف هیپو (اکنون بونه)، از او در اداره اسقفیه خود یاری طلبید و، در اجرای این منظور، رتبه مقدسی کشیشی به وی اعطا کرد. والریوس غالباً کرسی وعظ را به آوگوستینوس میسپرد، و فصاحت او در جماعت مقتدیان، حتی زمانی که کلامش را نمیفهمیدند، مؤثر میافتاد. هیپو دریا، بندری بود با تقریباً ۴۰.۰۰۰ نفوس؛ کاتولیکها در آنجا یک کلیسا داشتند، و دوناتیان هم کلیسایی دیگر؛ باقی مردم مانوی یا مشرک بودند. اسقف مانوی آنجا، فورتوناتوس، تا آن زمان یکهتاز صحنه الاهیات بود؛ دوناتیان به اتفاق کاتولیکها آوگوستینوس را تحریض کردند که با او مناظره کند؛ او موافقت کرد، و مدت دو روز این دو گلادیاتور نوین، در برابر جماعتی که حمامهای سوسیوس را اشغال کرده بودند، به جدل پرداختند. آوگوستینوس پیروز شد؛ فورتوناتوس هیپو را ترک کرد و دیگر هرگز بازنگشت (۳۹۲).
چهار سال بعد، والریوس به علت کبر سن از مقتدیان خود خواست که جانشینش را برگزینند. آوگوستینوس به اتفاق آرا انتخاب شد؛ و، گرچه اظهار نارضایتی کرد و گریست و تمنا کرد که بگذارند تا از توفیق بازگشت به صومعه خود بهرهمند گردد، اراده مردم فایق آمد و او به اسقفی هیپو برگزیده شد و سی و چهار سال بقیه عمر خود را در آن مقام باقی ماند، از این نقطه زمین بود که وی جهان را تکان داد. او یک یا دو شماس برای یاری خود برگزید و دو راهب از صومعه خود آورد تا دستیارش باشند؛ همه آنان در عمارات اسقفی مانند راهبان میزیستند و در امور زندگی با هم شریک بودند؛ وقتی که یکی از این دستیاران چشم از جهان فرو بست، آوگوستینوس از اینکه او توانسته است مختصر ماترکی از خود باقی گذارد، در شگفت شد. آوگوستینوس و تمام دستیارانش با خوراک گیاهی میساختند و گوشت را برای مهمانان و بیماران باقی میگذاشتند. گویند که خود آوگوستینوس کوتاه قد و لاغر بود و هرگز جسماً قوی نبود؛ از اختلال ریوی شکوه داشت و غالباً به سرماخوردگی مبتلا میشد. اعصاب حساس داشت، زود به هیجان میآمد، نیروی تخیلی حاد و بیمارگونه داشت، و فکرش زیرکانه و قابل انعطاف بود. با وجود جزمیت لجوجانه و عدم تسامح دینی گهگاهیش، خصایص دوست داشتنی فراوانی داشت؛ چندین نفر از کسانی که برای آموختن علم معانی بیان نزد او آمده بودند، تحت ارشادات او، به مسیحیت گرویدند؛ و آلوپیوس تا آخر عمر همچنان پیرو او بود.
هنوز مسند اسقفی خود را اشغال نکرده، جدالی طولانی را با دوناتیان آغاز نمود. پیشوایان آنها را به مناظره علنی دعوت کرد، اما جز تنی چند دعوت او را نپذیرفتند؛ آنان را به مباحثه دوستانه خواند؛ اما نخست با سکوت، سپس با توهین، و پس از آن با شدت عمل آنان مواجه شد؛ چندین اسقف کاتولیک در شمال افریقا مورد شتم قرار گرفتند، و ظاهراً چندین سوءقصد به جان خود آوگوستینوس شد؛ معهذا، توضیحی از جانب دوناتیان در مورد این ماجرا در دست نیست. در ۴۱۱، شورایی از طرف امپراطور هونوریوس فرا خوانده شد تا به مشاجره دوناتیان پایان دهد؛ دوناتیان ۲۷۹ اسقف، و کاتولیکها ۲۸۶ اسقف فرستادند ـ اما در افریقا منزلت اسقف چندان بالاتر از کشیش ناحیه نبود. مارکلینوس، نماینده امپراطور، پس از شنیدن دلایل هر دو طرف، فرمان داد که دوناتیان نباید دیگر انجمنی تشکیل دهند و باید تمام کلیساهای خود را به کاتولیکها واگذارند. دوناتیان در پاسخ از سر نومیدی دست به اعمالی خشونتبار زدند؛ از جمله بنا به روایات، یکی از کشیشان هیپو به نام رستیتوتوس را کشتند و کشیش دیگری از اتباع آوگوستینوس را مثله کردند. آوگوستینوس دولت را تحریض کرد که حکم خود را بشدت اجرا کند؛ وی نظریه سابق خود را، مبنی بر اینکه «نباید وحدت وجود مسیح را بزور به کسی قبولاند … و مبارزه ما باید از راه استدلال باشد، و فقط به نیروی منطق باید عقیده خود را به کرسی بنشانیم،» تغییر داد؛ و به این نتیجه رسید که کلیسا، چون پدر روحانی همه است، باید از حق پدری خود برای تنبیه فرزندان سرکش به خاطر اصلاح خودشان استفاده کند؛ به نظر
او چنین میآمد که چند تن از دوناتیان لطمه ببینند بهتر است «تا آنکه، فقط برای رعایت عدم توسل به زور، همه به لعنت گرفتار شوند». در عین حال، از صاحبمنصبان دولت کراراً خواست که مجازات مرگ را درباره بدعتگزاران اجرا نکنند.
صرف نظر از این جدال ناگوار، و اهتمامات مربوط به اداره امور حوزه خود، آوگوستینوس در «کشور ذهن» می زیست وهمش بیشتر مصروف قلمش میشد. تقریباً هر روز نامهای مینوشت که مضامینش هنوز در الاهیات کاتولیک نافذ است. تنها وعظهایش به چندین مجلد بالغ میشوند، وگرچه برخی از آنها به واسطه به کارگیری تصنعی عبارات موزون و مقفا ضایع شدهاند و برخی نیز که راجع به مسائل، محلی و زودگذرند به زبان سادهای هستند که در خور فهم مقتدیان بیسوادش بودهاند، اما بسیاری نیز از فصاحتی اصیل برخوردارند که زاده شوری رازورانه و ایمانی عمیق است. ذهن پرکار او، که با منطق مدرسی بارآمده بود، نمیتوانست در مسائل حوزه روحانی محدود و محصور ماند. در رسالات متوالی، میکوشید تا آموزههای کلیسا را با اصول خرد آشتی دهد، زیرا کلیسا را یگانه ستون نظم و پیراستگی در این جهان خراب و پر آشوب میشمرد. وی میدانست که تثلیث لغزشگاهی برای عقل است؛ مدت پانزده سال روی نظامیافتهترین اثرش ـ در باب تثلیث ـ کار کرد و کوشید تا در تجربه انسانی نظایری برای سه شخص در یک خدا بیابد. معضلتر از مسأله تثلیث، مشکل وفق دادن اراده آزاد بشر با علم غیب خداوند بود که آوگوستینوس عمری را به تعمق و مناظره در آن گذراند. اگر خدا علیم است، آینده را با تمام جزئیات آن میبیند؛ چون خدا لایتغیر است، تصویری که از تمام وقایع آینده دارد لزوم واقع شدن آنها را به نحوی که خدا از پیش دیده است تحمیل میکند؛ و لذا همه آنها به نحوی قاطع محتومند. در این صورت، انسان چگونه میتواند آزاد باشد؟ مگر انسان مجبور نیست آنچه را خدا از پیش دیده است انجام دهد؟ و اگر خدا همه چیز را پیش بینی کرده است، از ازل سرنوشت نهایی هر یک از مخلوقات خود را میدانسته است؛ بنابراین چرا کسانی را خلق کرده است که از پیش محکوم به لعن بودهاند؟
آوگوستینوس، در نخستین سالهای گرویدنش به مسیحیت، رسالهای به نام در باب اختیار نوشته بود. در آن زمان کوشیده بود تا وجود شر را با خیرخواهی خدای قادر متعال وفق دهد، و پاسخ او این بود که شر نتیجه اختیار است: خداوند نمیتوانست انسان را آزاد خلق کند، مگر آنکه به وی، به همان اندازه که امکان انجام اعمال خیر را داشت، امکان انجام اعمال شر را هم میداد. بعدها، تحت تأثیر رسالههای بولس، چنین احتجاج کرد که گناه آدم ابوالبشر نطفهای از تمایل به شر را در نژاد انسانی به جا نهاد، و روح، هر قدر هم که عمل خیر انجام دهد، نمیتواند این نطفه را زایل کند و بر این میل بشر غلبه یابد و به رستگاری برسد، و تنها به واسطه عنایت بیکران الاهی ممکن است بدین مهم نایل آید. خداوند این عنایت را به همه مبذول فرمود، اما بسیار کسان آن را نپذیرفتند. خداوند میدانست که اینان از پذیرش این عنایت سر
باز خواهند زد، اما امکان نفرین شدگی بهای ناگزیر آزادی اخلاقیی بود که بی آن بشر دیگر بشر نمیبود. علم غیب الاهی قاتل آزادی اراده بشر نیست؛ خداوند فقط گزینشهایی را که بشر آزادانه انجام خواهد داد از پیش میبیند.
نظریه «گناه نخستین» ابداع آوگوستینوس نبود؛ بولس، ترتولیانوس، کوپریانوس، و آمبروسیوس آن را پیش از او آورده بودند؛ اما تجربه شخصی وی از گناه، و از «سروش»، که او را به دین مسیح گروانده بود، باعث پا گرفتن این اعتقاد غم انگیز در وی شده بود که اراده انسان از بدو تولد معطوف به شر است و فقط در نتیجه عنایت خداوند ممکن است به سوی خیر بگردد. او تمایل اراده به شر را نتیجه گناه حوا و عشق آدم دانست و جز این توضیحی برای آن نیافت. آوگوستینوس استدلال میکرد که چون ما هم فرزندان آدمیم، در گناه او نیز شریکیم و در حقیقت ذریه گناه اوییم: گناه نخستین آلودگی به شهوت بود، و شهوت هنوز هم همه اعمال نسل آدم را آلوده میکند؛ دقیقاً به خاطر همین پیوستگی میان رابطه جنسی و بقای نسل است که انسان به «تودهای از خسران» بدل شده است و بسیاری از ما نفرین شده خواهیم بود. برخی از ما نجات خواهند یافت، اما فقط به واسطه فیض رنجهای «پسر خدا» و شفاعت «مادر» که «او» را با قدسیت آبستن شد. «یک زن ما را به تباهی کشاند، اما زنی دیگر رستگاری را برای ما باز خرید.»
آوگوستینوس چون زیاد و شتابان مینوشت ـ و از قرار غالباً این کار را با تقریر به کاتبان انجام میداد ـ چندین بار به اغراقگوییهایی دچار شد که بعداً در اصلاحشان کوشید. بارها این آموزه کالونی را پیش کشید که خداوند از ازل جمعی «برگزیدگان» را که میخواست مشمول فیض نجاتبخش خود قرار دهد انتخاب کرده است. جماعتی از منقدان بر سر این گونه نظریاتش پاپیچش شدند؛ اما او در هیچ مورد پا پس نکشید و به دفاع از تک تک نظریاتش پرداخت. تواناترین مخالف او راهب آزاده انگلیسی پلاگیوس بود که با قدرت به دفاع از اختیار و نیروی نجاتبخش اعمال خیر پرداخت. پلاگیوس میگفت خداوند در واقع با اعطای شریعت و احکام سرمشق و دستورهای قدیسان، آب پاک کننده تعمید، و خون رستگار کننده مسیح خویش ما را یاری میکند و هرگز، با شر ساختن طینت انسان، ترازو را به زیان رستگاری ما سنگین نمیکند. گناه نخستین و سقوطی در کار نیست؛ فقط آن کس که مرتکب گناه میشود مجازات میبیند، و هیچ گناهی به اعقاب آدمی منتقل نمیشود. خداوند بهشت و دوزخ را از پیش برای انسان مقدر نمیکند، و هرگز بر حسب میل خود تعیین نمینماید که چه کس باید مشمول رحمت شود یا به لعنت گرفتار آید؛ او انتخاب سرنوشت ما را به خودمان وا میگذارد. پلاگیوس میگفت نظریه فساد جبلی انسان در واقع تقصیر گناهان بشر را بزدلانه به گردن خدا میاندازد. انسان احساس میکند و بنابراین مسئول است؛ «اگر من مکلف به اجرای عملی هستم، پس به انجام آن هم قادرم.»
پلاگیوس در حدود سال ۴۰۰ به رم آمد، با خانوادههای پرهیزکار زیست، و به تقوا شهره شد. در ۴۰۹ از چنگ آلاریک گریخت و نخست به کارتاژ و سپس به فلسطین رفت. وی در آنجا مدتی را به آرامش زیست تا آنکه آوگوستینوس کشیشی اسپانیایی به نام اوروسیوس را نزد هیرونوموس فرستاد تا وی را از پلاگیوس برحذر دارد (۴۱۵). یک سینود کلیسای شرق آن راهب را محاکمه کرد و او را اصیل آیین شناخت؛ اما سینود دیگری در افریقا، به تحریک آوگوستینوس، این حکم را رد کرد. و از پاپ اینوکنتیوس اول پژوهش خواست. پاپ، پلاگیوس را بدعتگذار اعلام کرد؛ پس از صدور این رأی، آوگوستینوس با لحنی پر امید اظهار داشت: «قضیه خاتمه یافته است.» اما اینوکنتیوس اندکی بعد مرد و جانشین او، زوسیموس، پلاگیوس را بیگناه دانست. اسقفان افریقا به هونوریوس متوسل شدند؛ امپراطور ـ از خدا خواسته ـ حکم پاپ را تصحیح کرد؛ زوسیموس تسلیم شد (۴۱۸)؛ و شورای افسوس (۴۳۱) این نظریه پلاگیوس را که انسان میتواند بی یاری عنایت پروردگار رستگار شود، به عنوان یک بدعت، محکوم ساخت.
آوگوستینوس بعضاً دچار تناقض گویی، مهملبافی، و حتی بیرحمی فکری بیمارگونه میشد؛ اما کسی نمیتوانست بر او فایق آید، زیرا در نهایت این مخاطرات روحی و شور ذاتیش بود که به الاهیات شکل میداد نه یک سلسله استدلالات. او بر ضعف عقل آگاه بود: عقل تجربه کوتاه فرد است که بیپروا به داوری تجربه نوع بشر مینشیند، و چگونه چهل سال میتواند از عهده درک چهل قرن برآید؟ به یکی از دوستان خود چنین نوشت: «درباره آن چیزهایی که هنوز نمیفهمید، یا آن قسمت از مندرجات کتاب مقدس که به نظرتان نامربوط یا متضاد میآید، بیهوده به احتجاجات هیجان آمیز نپردازید؛ فقط با صبر و تسلیم، روز ادراک خود را به تعویق اندازید.» ایمان باید مقدم بر ادارک باشد. «در پی آن نباشید که بفهمید تا ایمان آورید، بلکه ایمان آورید تا بتوانید بفهمید.» «مرجعیت کتاب مقدس از تمام کوششهای عقل انسان بالاتر است.» کتاب مقدس را نباید همواره لزوماً به معنای تحت اللفظیش گرفت، زیرا طوری نوشته شده است که برای اذهان ساده قابل فهم باشد، به همین جهت در آن برای حقایق معنوی ناگزیر اصطلاحات مادی به کار رفته است. هنگام بروز اختلاف در تفسیر، ما باید به تصمیم شوراهای کلیسا و عقل جمعی خردمندترین مردان آن تکیه کنیم.
اما حتی ایمان هم برای درک حقایق کافی نیست؛ باید دلی پاک داشت تا انوار الوهیت محیط بر ما بتواند در آن نفوذ کند. انسان وقتی بدین گونه فروتن و پاک شد، میتواند پس از سالیان دراز به درک مقصود و جوهر حقیقی دین، که همانا «دریافتن خدای حی» است، اعتلا
یابد. «من میخواهم خدا و روح را بشناسم. آیا چیزی بیش از این میخواهم؟ نه، ابداً.»
در مسیحیت شرق بیشتر سخن از مسیح میرفت؛ اما الاهیات آوگوستینوس از «شخص اول» دم میزند؛ درباره «خدا – پدر» و خطاب به اوست که وی سخن میگوید و مینویسد. آوگوستینوس توصیفی از خدا نمیکند، زیرا فقط خدا میتواند خدا را کاملا بشناسد؛ محتملا «خدای حقیقی نه جنس دارد، نه سن، و نه جسم.» ولی ما میتوانیم خدا را از طریق خلقت به نحوی باطنی و ودادی بشناسیم؛ هر چیز در این جهان از حیث ترکیب و فعل دارای شگفتی بیانتهاست و از این رو ممکن نیست که آفریده یک عقل فعال نباشد؛ نظم، هماهنگی، و تجانس چیزهای زنده از نوعی الوهیت افلاطونی حکایت دارند که در آن زیبایی و خرد یکی هستند.
آوگوستینوس میگوید که نیازی به این باور نیست که جهان در شش «روز» خلق شد؛ یزدان محتملا در ابتدای خلقت یک توده ابری آفرید؛ اما در این توده نظمی مولد یا قدرتی خلاق نهفته بود که از آن همه اشیا، از طریق علل طبیعی، به وجود آمدند. آوگوستینوس نیز مانند افلاطون میپنداشت که اشیا و وقایع بالفعل این جهان قبلا در ذهن خدا بالقوه وجود داشتهاند، «همان گونه که طرح یک عمارت، پیش از ساخته شدن آن، در تصور معمار موجود است»؛ و خلقت، بتدریج در طی زمان، طبق این نمونههای جاویدان موجود در ذهن خدا انجام میپذیرد.