مرگ اورشلیم و رستاخیر آن
ولادت تورات- ویران شدن اورشلیم- اسارت بابلی – ارمیا- حزقیال- اشعیای دوم- آزاد شدن یهودیان- هیکل دوم
مهمترین تأثیر انبیای بنیاسرائیل، درمعاصران ایشان، این بود که سبب نوشتهشدن تورات شدند. مردم بتدریج از پرستش یهوه روگردان شده، به عبادت خدایان بیگانه پرداخته بودند؛ کاهنان رفته رفته در این اندیشه افتادند که آیا وقت آن نرسیده است که سخت ایستادگی کنند و از تلاشی دین ملی جلوگیرند. چون میدیدند که انبیا آنچه را در خاطر خود ایشان نسبت به یهوه میگذشت و به آن معتقد بودند بر زبان میراندند، بر آن شدند که پیامی از جانب خدا برای مردم بیاورند و قانون و شریعتی بگذارند که اسباب تقویت مبانی اخلاقی امت باشد، و برای آنکه از یاری انبیا نیز برخوردار شوند، از عقاید ایشان هم آنچه را که کمتر جنبه افراطی دارد در آن بگنجانند. یوشیا، شاه یهودا، این نقشه کاهنان را پسندید و، در پیش بردن آن، یار ایشان شد؛ در حدود سال هجدهم سلطنت وی، حلقیای کاهن به آن پادشاه اظهار داشت که، در سجلات محرمانه هیکل، طومار عجیبی «یافته» است که در آن خود حضرت موسی، به فرمان یهوه، تکلیف تمام مسائل و مشکلات تاریخی و اخلاقیی را که اسباب مجادله و اختلاف شدید میان انبیا و کهنه شده، به صورت قطعی و برای همیشه، روشن کرده است. این اکتشاف تأثیر عظیمی در تمام قوم یهود داشت؛ یوشیا بزرگان قوم را به معبد فرا خواند و کتاب عهد را در برابر هزاران نفر از مردم (چنانکه روایت میگوید) فرو خواند. پس از آن، با آداب تمام سوگند یاد کرد که از آن پس به آنچه در این کتاب آمده اطاعت کند، «و همه آنهایی را که در اورشلیم و بنیامین حاضر بودند بر این متمکن ساخت.»
ما درست نمیدانیم که آن کتاب عهد چه بوده؛ ممکن است سفر خروج بوده باشد (بابهای ۲۰ – ۲۳)، یا سفر تثنیه. هیچ امری ما را نیازمند آن نمیسازد که فرض کنیم آن کتاب در همان وقت تهیه شده باشد؛ در آن کتاب اوامر و خواستهها و نصایحی، که در مدت چند قرن به وسیله انبیا و کاهنان هیکل گفته شده، به صورت مکتوب و مدون درآمده بود. به هر صورت،کسانی که هنگام خواندن کتاب عهد در آن مجلس حاضر بودند، و نیز کسانی که، در خارج، از آن آگاه شدند، به صورت عمیقی تحت تأثیر آن قرار گرفتند. یوشیا این فرصت را غنیمت شمرد و، با تکیه بر احساسات و عواطف به جوش آمده مردم، همه قربانگاههای خدایان بیگانه را در یهودا ویران کرد؛ «تمامی ظروفی را که برای بعل… ساخته شده بود از هیکل خداوند بیرون آوردند»؛ «کاهنان بتها را، که پادشاهان یهودا تعیین نموده بودند تا در مکانهای بلند شهرهای یهودا و نواحی اورشلیم بخور بسوزانند، و آنان را که برای بعل و آفتاب و ماه و برج، و تمامی لشکر آسمان، بخور میسوزانیدند معزول کرد»؛ «توفت را… نجس ساخت، تا کسی پسر یا دختر خود را برای مولک از آتش نگذراند»؛ قربانگاههایی را که سلیمان برای کموش و ملکوم و آستارته ساخته بود ویران کرد.
به نظر میرسد که این اصلاحات یهوه را خرسند ساخته باشد تا به یاری امت خویش برخیزد. درست است که نینوا، همان گونه که انبیا پیشگویی کرده بودند، سقوط کرد، ولی سقوط آن جز این اثری نداشت که یهودیان پس از آن، ابتدا، به زیر فرمان بابل درآمدند. در آن هنگام که نخو، فرعون مصر، برای تسخیر سوریه از فلسطین میگذشت، یوشیا در رزمگاه قدیمی مجدون راه بر او گرفت، و چنان میپنداشت که خدایش به یاری او برخواهد خاست، ولی شکست خورد و کشته شد. چند سال پس از آن، بختنصر در کرکمیش بر نخو پیروز شد و بر یهودا دست یافت و آن سرزمین را در جزو متصرفات بابل قرار داد. جانشینان یوشیا در اندیشه آن برآمدند که، با بند و بستهای محرمانه، خود را از زیر بار اطاعت بابل بیرون آورند، و از مصر در این باره یاری جستند، ولی بختنصر آگاه شده و بر فلسطین لشکر کشید و اورشلیم را مسخر کرد؛ یهویاکین، شاه یهودا، را به اسیری گرفت و صدقیا را بر تخت سلطنت یهودا نشانید و، با ده هزار اسیر یهودی، به سرزمین خویش بازگشت. ولی صدقیا نیز، که دوستار آزادی یا قدرت بود، بر بابل شورید. به همین جهت دوباره بختنصر به جانب او متوجه شد و بر آن شد که مسئله یهودیان را یکباره حل کند؛ بار دیگر اورشلیم را مسخر ساخت و آن را آتش زد و هیکل سلیمان را ویران کرد و پسران صدقیا را در برابر چشمش کشت و چشمان وی را برکند و تقریباً تمام ساکنان شهر را پیش کرد و با خود به اسیری به بابل برد. بعدها یکی از شاعران یهود داستان این کاروان بخت برگشته را، در ضمن سرودی که از زیباترین سرودهای جهان به شمار میرود، چنین شرح داده است:
نزد نهرهای بابل نشستیم و به یاد صهیون گریستیم
بر درختان بید، که در میان آنها بود، بربطهای خود را آویختیم؛
زیرا آنان که ما را به اسیری برده بودند، در آنجا از ما سرود خواستند،
و آنان که ما را تاراج کرده بودند، شادمانی]خواستند[، که یکی از سرودهای صهیون را برای ما بسرایید.
چگونه سرود خداوند را در زمین بیگانه بخوانیم؟
اگر ترا ای اورشلیم فراموش کنم، آنگاه دست راست من مهارت خود را فراموش کند. اگر ترا به یاد نیاورم، آنگاه زبانم به کامم بچسبد، اگر اورشلیم را بر همه شادمانی خود ترجیح ندهم.
در تمام این بحران، تلخترین و فصیحترین انبیای بنیاسرائیل از بابل دفاع میکرد، و علناً اظهار میداشت که بابل تازیانه عذابی در دست خداست، و حکام یهود را به ابلهی و سرسختی احمقانه متهم میساخت، و به آنان اندرز میداد که از هر جهت تسلیم بختنصر شوند؛ تا آنجا که کسی از اهل این زمان گفتههای او را بخواند، ممکن است چنان تصور کند که وی از دستنشاندگان و مزدوران بابل بوده است. ارمیا از قول پروردگار خود چنین میگوید: «و الان تمامی این زمینها را به دست بختنصر پادشاه بابل دادم، و نیز حیوانات صحرا را به او بخشیدم، تا او را بندگی نمایند. و تمامی امتها او را و پسرش و پسر پسرش را خدمت خواهند نمود… و واقع خواهد شد که هر امتی و مملکتی که بختنصر پادشاه بابل را خدمت ننماید و گردن خویش را زیر یوغ بابل نگذارد، خداوند میگوید که آن امت را به شمشیر قحط و با سزا خواهم داد تا ایشان را به دست او هلاک کرده باشم.»
ممکن است که آن مرد خیانتکار بوده باشد، اما از لحاظ ادبی کتاب پیشگوییهای وی، که معروف است به وسیله شاگرد وی باروخ تدوین شده، بلیغترین و نیرومندترین اثر ادبی جهان است، و در آن، علاوه بر نمایش زنده تخیل و سرزنش و سرکوفت بیرحمانه، اخلاص و صداقتی است که از پرسش از نفس آغاز میکند و در پایان کار به شک نجیبانهای، درباره زندگی خود وی و سراسر زندگی بشری، میانجامد: «وای بر من که تو ای مادرم مرا مرد جنگجو و نزاعکنندهای برای تمامی جهان زاییدی. نه به ربا دادم و نه به ربا گرفتم، معهذا هر یک از ایشان مرا لعنت میکنند… ملعون باد روزی که در آن مولود شدم.» چون میدید که اخلاق مردم فاسد شده و پیشوایان در سیاست روش احمقانه پیش گرفتهاند، آتش خشم در درون وی افروخته میشد و بر خود واجب میدید که بنیاسرائیل را به توبه و پشیمانی دعوت کند. به نظر ارمیا، انحطاط ملی و ضعف سیاسی و کشیدن یوغ تسلط بابلیان، همه، کیفری بود که یهوه در برابر گناهانی که قوم یهود مرتکب شده بودند به ایشان میداد. «در کوچههای اورشلیم گردش کرده ببینید و بفهمید، و در چهارسوهایش تفتیش نمایید که آیا کسی را توانید یافت که به انصاف عمل نماید و طالب راستی باشد، تا من آن را بیامرزم.» همه جا را ظلم فرا گرفته و فسق و فجور پرکرده بود: «مثل اسبان پروردهشده مست شدند، که هر یک از ایشان برای زن همسایه خود شیهه میزند.» در آن هنگام که بابلیان اورشلیم را در محاصره گرفتند، ثروتمندان شهر برای خرسند ساختن یهوه همه بندگان عبرانی را که در خدمت خود داشتند آزاد کردند، و چون برای مدت کوتاهی حصار از شهر برداشته شد، به تصور آنکه خطر از میان برخاسته، دوباره آن بندگان را گرفتند و به خدمت و بندگی دیرینه واداشتند؛ وضع آن دوره، از لحاظ تاریخ انسانیت، چنان بود که ارمیا نمیتوانست در برابر آن خاموش و بیحرکت بنشیند. مانند دیگر انبیا، به تهدید کردن و وعید دادن منافقانی پرداخت که خون فقیران و بیچارگان را میمکیدند، و با چهره عابدنما مقداری از آنچه را از دیگران ربوده بودند با خود به معبد میآوردند و نیاز میکردند؛ وی به آن مردم میگفت که خدا از مردم آن نمیخواهد که برای او قربانی کنند، بلکه میخواهد که با انصاف و دادگستر باشند. به نظر وی، کاهنان و انبیا نیز از حیث فساد دست کمی از بازرگانان نداشتند؛ آنان نیز مانند تمام قوم محتاج آن بودند که تطهیر اخلاقی پیدا کنند، و یا بنا به عبارت عجیبی که از ارمیا نقل شده، همانگونه که تن خود را ختنه میکنند، روح خود را نیز ختنه کنند: «خویشتن را برای خدا مختون سازید، و غلفه دلهای خود رادور کنید.»
در برابر افراط مردم در گناه، این نبی با الفاظ آتشین به موعظه کردن میپرداخت، که تنها خطابههای تند و سخت قدیسان ژنو و اسکاتلند و انگلستان در دوره اصلاح دینی میتواند با آن دم از برابری زند. یهودیان را به بدترین صورت دشنام میداد، و با کمال شادی بلاهایی را که از نشنیدن سخنان وی بر سر ایشان فرو خواهد ریخت در برابر آنان مجسم میساخت. چه بسیار که از ویران شدن اورشلیم و اسیر شدن ایشان به دست بابلیان پیشگویی کرد و بر مصیبتهایی که بر آن شهر (که وی آن را «دختر صهیون» مینامید) وارد خواهد شد سوگواری نمود؛ در این باره، سخنان او با سخنان مسیح بسیار شباهت دارد: «کاش که سر من آب بود و چشمانم چشمه اشک، تا روز و شب برای کشتگان دختر قوم خود گریه میکردم.»
در نظر «امیران» و درباریان صدقیا، همه این گفتهها به عنوان خیانت به میهن تلقی میشد و آنها را، در زمانی که جنگ درگیر بود، همچون پراکندن تخم نفاق در میان قوم یهود تصور میکردند. ولی ارمیا به مردم توجهی نداشت، و برای آنکه ایشان را بیشتر تحریک کرده باشد، یوغی چوبین به گردن خویش آویخت، و پیوسته میگفت که همه سرزمین یهودا ناچار باید در فرمان بابلیان درآید، و چون چنین است چه بهتر که این فرمانبرداری بدون جنگ و خونریزی صورت پذیرد. و در آن هنگام که حننیا یوغ چوبی را از گردن وی برداشت، ارمیا بانگ برداشت که یهوه برای همه یهودیان یوغهای آهنی خواهد ساخت. کاهنان، برای خاموش کردن وی، سرش را در کند کردند، ولی ارمیا در این حال نیز از شمردن نابکاریهای ایشان باز نایستاد. به این جهت او را به هیکل دعوت کردند و کمر قتل او بستند؛ ولی، به دستیاری دوستی که در میان ایشان داشت، از این بند جست. پس از آن، امیران وی را در بند کردند و با ریسمان او را در سیاهچال پر از گل و پلیدی فرود آوردند؛ ولی صدقیا مجازات او را تخفیف داد و ارمیا را درکاخ خود زندانی کرد؛ در آن هنگام که اورشلیم به دست بابلیان افتاد، وی را در همین حال یافتند؛ بختنصر فرمان داد که با او به نیکی رفتار کنند، و او را از تبعید اجباری دستهجمعی معاف داشت. یکی از روایات مورد اعتماد میگوید که ارمیا کتاب مراثی را، که بلیغترین افسار عهد قدیم است، در روزگار پیری نوشته است. در آن کتاب بر اینکه پیشگوییهای وی درست درآمده، و بر پیروزی خود و خرابی اورشلیم، زاری و سوگواری میکند، و مانند ایوب سر به آسمان بر میدارد و سؤالاتی میکند که بیجواب میماند:
چگونه شهری که پر از مخلوق بود منفرد نشسته است! چگونه آن که در میان امتها بزرگ بود مثل بیوه زن شده است! چگونه آن که در میان کشورها ملکه بود خراجگزار گردیده است! … ای جمیع راهگذریان، آیا این در نظر شما هیچ است؟ ملاحظه کنید و ببینید آیا غمی مثل غم من بوده است؟… ای خداوند، تو عادلتر هستی از اینکه من با تو محاجه نمایم، لیکن درباره احکامت با تو سخن خواهم راند. چرا راه شریران خوش انجام است، و جمیع خیانتکاران ایمن میباشند؟
در این اثنا، واعظ دیگری در بابل به جای ارمیا به کار پیشگویی ادامه میداد، که همان حزقیال نبی است. وی مردی از طبقه کاهنان بود، که در ایام اسارت اول او را به بابل برده بودند. حزقیال نیز، مانند اشعیای اول و ارمیا، بر بتپرستی و فساد اخلاقیی که در اورشلیم رواج یافته بود سخت میتاخت و، از راه طعنه، اورشلیم را به زنی روسپی تشبیه میکرد، از آن جهت که دین خود را به خدایان بیگانه فروخته بود. از سامره و اورشلیم به عنوان دو دختر هر جایی نام میبرد، و در استعمال این کلمات بسیار افراط میکرد.فهرست درازی از گناهان اورشلیم ترتیب داده بود و، بنا بر همان گناهان، این شهر را مستوجب اسارت و ویرانی میدانست. مانند اشعیا از هیچ شهری طرفداری نمیکرد و گناهان موآب و صور و مصر و آشور، و حتی کشور اسرارآمیز مأجوج، را بر ملا میکرد و از خراب شدن همه آنها خبر میداد. ولی سخنان وی تندی و گزندگی سخنان ارمیا را نداشت، و در آخر کار دل وی نرم شد و اعلام کرد که خدا «بازمانده» یهود را نجات خواهد داد، و شهر اورشلیم دوباره زنده خواهد شد. آنچه را در یک تأمل بر وی آشکار شده بود به مردم خبر داد و گفت که در آنجا هیکل جدیدی ساخته خواهد شد، و از پیدا شدن مدینه فاضلهای پیشگویی کرد که در آن، مقام برتر و والاتر با کاهنان است و یهوه برای همیشه در میان قوم خویش سکونت خواهد گزید.
وی آرزومند بود که، با بیان این طرز پایان یافتن قرین سعادت کار، روحیه هموطنانش را، که در تبعید به سر میبردند، تقویت کند و از محو شدن ایشان در فرهنگ و خون بابلی جلوگیرد. در آن هنگام نیز، مانند امروز، چنان به نظر میرسید که چون ملتی در ملت دیگر مستحیل شود، وحدت و حتی منش خویش را از دست میدهد؛ به این ترتیب از قوم یهود چیزی باقی نمیماند. یهودیان، در نتیجه زندگی کردن در سرزمین پر نعمت و حاصلخیز بینالنهرین، ترقی کردند و از قید بسیاری از آداب و عادات و شعایر دینی رستند؛ شماره آنها بزودی زیاد شد و ثروت فراوان به دست آوردند؛ در سایه آرامش و وفاقی که از برکت اسارت برای آنان پیدا شده بود، و پیشتر از آن محروم بودند، به راه پیشرفت افتادند. گروهی از ایشان، که پیوسته زیادتر میشدند، به پرستش خدایان بابلی پرداختند و به کارهای شهوانیی که در آن پایتخت قدیم رایج بود خو گرفتند. چون یک نسل از میانه گذشت و نسل دوم یهودیان تبعید شده روی کار آمد، اورشلیم تقریباً از خاطرهها محو شده بود.
مؤلف مجهولی که اتمام کتاب اشعیا را بر عهدهخود گرفته بود، در صدد آن برآمد که این نسل از دین برگشته را دوباره به دین اسرائیل باز گرداند؛ امتیاز وی در آن است که، در ضمن این عمل، دین یهودی را به سطح بلندی رسانید که هیچ یک از دینهایی که تا آن زمان در شرق نزدیک پیدا شده بود به چنین پایگاه بلندی نرسیده بود. در همان هنگام بود که بودا در هند مردم را به سرکوبی شهوات دعوت میکرد، و کنفوسیوس در چین تخم حکمت را میان قوم خود میافشاند، اشعیای دوم، با نثر شیوا و باشکوهی، اصول یکتاپرستی را برای یهودیان تبعیدی به صورت آشکاری بیان میکرد و بر آنان خدای مهربانی را عرضه میداشت که مهر و محبت و بخشایش وی، با شیوه خشمناک و سختگیر اشعیای اول به هیچ وجه قابل مقایسه نبود. این نبی بزرگ، با کلماتی که بعدها یکی از اناجیل آنها را انتخاب کرده و از گفته مسیح آورده است، پیام خود را به مردم تبلیغ میکرد. در این دعوت جدید، دیگر سخن از آن نبود که مردم را، به خاطر گناهانی که مرتکب شدهاند، لعنت و نفرین کنند، بلکه مقصود آن بود که در دل شکسته مردم تبعید شده نور امیدی بتابد:«روح خداوند یهوه بر من است، زیرا خداوند مرا مسلح کرده است تا مسکینان را بشارت دهم؛ مرا فرستاده تا شکسته دلان را التیام بخشم، و اسیران را به رستگاری، و محبوسان را به آزادی ندا کنم.» وی دریافته بود که یهوه خدای جنگ و انتقام نیست، بلکه پدر مهربانی است؛ همین دریافت قلب وی را از شادی لبریز ساخته، و سبب شده بود که سرودهای عالی و باشکوهی بسراید و مردم را امیدوار سازد که خدای جدیدی خواهد آمد و ملت یهود را از بدبختی رهایی خواهد بخشید:
صدای ندا کنندهای در بیابان: راه خداوند را مهیا سازید و طریقی برای خدای ما در صحرا راست نمایید. هر دره بر افراشته، و هر کوه و تلی پست خواهد شد، و کجیها راست و ناهمواریها هموار خواهد گردید.… اینک خداوند یهوه با قوت میآید و بازوی وی برایش حکمرانی مینماید… او، مثل شبان، گله خود را خواهد چرانید و به بازوی خود بره را جمع کرده، به آغوش خویش خواهد گرفت، و شیر دهندگان را به ملایمت رهبری خواهد کرد.
سپس، این نبی از مسیح و نجات دهندهای یاد میکند، و به اندازهای در رساندن این مژده پیش میرود که عقیده به نجات دهنده از عقاید محکم و ریشهدار قوم او میشود. از ما از سرگذشت این نویسنده، که مطابق معمول زمان خود طریقه سخن گفتن از زبان اشعیا را برگزیده بود، هیچگونه اطلاعی نداریم. تنها چیزی که میتوانیم بگوییم آن است که وی اثر خود را کمی قبل یا بعد از آزادی یهودیان به دست کوروش نوشته است. محققان در «تورات» چنان عقیده دارند که فصلهای ۴۰ تا ۵۵ کتاب اشعیا از اوست، چنانکه فصلهای ۵۶ تا ۶۶ همان کتاب را اثر نویسنده یا نویسندگان دیگر میدانند.
شاید اشاره به راهی باشد که میان بابل و اورشلیم امتداد داشته است.
«خدمتگزاری» سخن میگوید که با فدا کردن دردناک خود قوم اسرائیل را نجات میدهد:
… خوار و نزد مردمان مردود؛ صاحب غمها و رنج دیده، و مثل کسی که رویها را از او بپوشانند؛ خوار شده که او را به حساب نیاوریم. لکن او غمهای ما را بر خود گرفت و دردهای ما را بر خویش حمل نمود، و ما او را از جانب خدا زحمت کشیده و مضروب و مبتلا گمان بردیم، و حال آنکه به سبب تقصیرهای ما مجروح، و به سبب گناهان ما کوفته گردید، و تأدیب سلامتی ما بر وی آمد و از زخمهای او ما شفا یافتیم… و خداوند گناه جمیع ما را بر وی نهاد.
اشعیای دوم پیشگویی میکند که وسیله این آزادی قوم یهود سرزمین پارس است؛ او اظهار میدارد که کوروش شکست ناپذیر است و بر بابل مسلط خواهد شد و قوم یهود را از اسارت نجات خواهد داد؛ آنگاه به اورشلیم باز خواهند گشت و هیکل تازه و شهر نویی خواهند ساخت که چون بهشتی خواهد بود: گرگ و بره با هم خواهند چرید، و شیر مثل گاو کاه خواهد خورد، و خوراک مار خاک خواهد بود. خداوند میگوید که، در تمامی کوه مقدس من، ضرر نخواهند رسانید و فساد نخواهند نمود. شاید محرک اشعیای دوم، در توجه به یک خدای واحد جهانی، جنبشی بوده است که در پارس پیدا شد و نیرومندی مردم آن تمام دولتهای خاور نزدیک را در زیر فرمان این کشور درآورد و همه آنها را در امپراطوری عظیمی قرار داد که، از لحاظ پهناوری و سازمان اجتماعی، هیچ یک از سازمانهای دیگری که میشناختند به پای آن نمیرسید. این خدا، مانند یهوه موسی چنین نمیگوید که: «من خدای پروردگار تو هستم… تو نباید در برابر من خدایان بیگانه داشته باشی»، بلکه من میگوید: «من یهوه هستم و دیگری نیست و غیر از من خدایی نی»؛ این نبی شاعر خدای یکتای عالم را در یکی از فقرات باشکوه تورات چنین وصف میکند:
کیست که آبها را به کف دست خود پیموده، و افلاک را با وجب اندازه کرده، و غبار زمین را در کیل گنجانیده، و کوهها را به قپان و تلها را به ترازو وزن نموده است؟… اینک امتها، مثل قطره دلو و مانند غبار، میزان شمرده میشوند. اینک جزیرهها را مثل گرد بر میدارد… تمامی امتها به نظر وی هیچند و از عدم و بطالت، نزد وی، کمتر مینمایند. پس خدا را به که تشبیه میکنید و کدام شبه را با او برابر میتوانید کرد؟… اوست که بر کرهزمین نشسته است، و ساکنانش مثل ملخ میباشند. اوست که آسمانها را مثل پرده میگستراند و آنها را مثل خیمه به جهت سکونت پهن میکند… چشمان خود را به علیین برافراشته، ببینید کیست که اینها را آفرید و کیست که لشکر اینها را به شماره بیرون آورد.
ساعتی که کوروش، همچون مرد جهانگشایی، به بابل درآمد و یهودیان اسیر را آزاد گذاشت تا به سرزمین خود بازگردند، یکی از باشکوهترین ساعات تاریخ بنیاسرائیل به مطابق تحقیقات جدید، لفظ «خدمتگزار» که در اینجا آمده اشاره به ظهور حضرت مسیح نیست.
شمار میرود. ولی از آنجا که شاهنشاه ایران تمدنی عالیتر داشت، بابل را به حال خود واگذاشت و به مردم آن آزاری نرسانید، و به خدایان آن سر اطاعت فرود آورد (گو اینکه این اطاعت ظاهری و مشکوک به نظر برسد). کار دیگر کوروش آن بود که سیم و زری را که بختنصر از معبد اورشلیم به غارت برده، و هنوز در بابل باقی بود، به جای خود بازگردانید و به مردمی که یهودیان تبعیدی در میان ایشان به سر میبردند، فرمان داد که، برای مسافرت درازی که این قوم برای بازگشت به وطن خویش در پیش دارند، به یاری آنان برخیزند و آنچه را به آن محتاجند به ایشان بدهند. یهودیان جوان چندان از این آزادی شاد و خوشدل نشدند، چه بسیاری از آنان با سرزمین بابل خو گرفته و در آن پرورده شده بودند و، در اینکه جایگاه حاصلخیز و بازرگانی پر سود خود را بگذارند و به خرابههای غمانگیز شهر مقدس خود باز گردند، دودل و نگران بودند. تازه دو سال از تسخیر بابل به دست کوروش میگذشت که نخستین دسته یهودیان غیرتمند و مشتاق وطن مسافرت دراز سه ماهه خود را آغاز کردند تا به سرزمینی که پدران ایشان، نزدیک نیم قرن پیش، از آنجا اخراج شده بودند باز گردند.
در آن زمان نیز، مانند زمان حاضر، چنان نبود که مقدم یهودیانی که به سرزمین قدیم خویش بازگشتند با گرمی پذیرفته شود، چه اقوام دیگری از نژاد سامی در فلسطین مستقر شده و، در نتیجه کار و کوشش خویش، مالک آن شده بودند، و البته نسبت به کسانی که تازه به آنجا میآمدند و ظاهرشان صورت مردمان مهاجمی را داشت که میخواستند زادگاه ایشان را از چنگشان بیرون آورند، به چشم دشمنی و نفرت مینگریستند؛ اگر حمایت دولت نیرومند و دوستدار یهودی در پی ایشان نبود، هرگز امکان نداشت که یهودیان بتوانند در سرزمین اسرائیل استقرار پیدا کنند. داریوش اول، پادشاه پارسی، به زربابل، که از شاهزادگان یهود بود، اجازه داد که بنای هیکل اورشلیم را تجدید کند؛ با وجود آنکه شماره مهاجران چندان زیاد نبود و وسایل کافی در اختیار نداشتند، و از طرف دیگر پیوسته مورد هجوم و حمله و کارشکنی مردم ساکن آن سرزمین بودند، بیست و دو سال که از بازگشت یهود گذشت بنای هیکل به پایان رسید. رفته رفته، اورشلیم به صورت یک شهر یهودی درآمد، و نوای تلاوت سرودهای دینی در هیکل به گوش میرسید، و آن گروه از بنیاسرائیل بر آن بودند که دوباره مملکت یهودا را به قدرت و رونق سابق آن برسانند. بازگشت قوم یهود به اورشلیم پیروزی عظیمی به شمار میرود، که تنها پیروزی زمان حاضر، که ما خود شاهد آن هستیم، بر آن میچربد.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما