نقش خانواده در عوامل سیاسی تمدن / ویل دورانت
وظیفه آن در مدنیت – قبیله و خانواده – پیدایش توجه و عنایت به طفل در والدین – بیاهمیت بودن پدر – جدا شدن دو جنس – حقوق مادری – وضع زن – وظایف او – پیروزیهای اقتصادی او – پدرشاهی – فرمانبرداری زن
همانگونه که گرسنگی و عشق احتیاجات اساسی انسان را تشکیل میدهد، همانگونه نیز، وظایف اساسی سازمان اجتماعی عبارت است از پیشبینی در مورد امور اقتصادی و حفظ نوع، از لحاظ زیستشناسی؛ به همین جهت است که جریان پیوسته عمل توالد و تناسل همان اندازه ضرورت دارد که تضمین دایمی موادی که باید به مصرف خوراک برسد. چنین است که همیشه در جنب نظامات خاص اجتماعی، که منظور از آنها تأمین آسایش مادی و نظم سیاسی است، مقررات دیگری وجود دارد که کار آنها ادامه بقای نسل بشر است. تا آن وقت که دولت – در فجر مدنیت تاریخی – مرکز و سرچشمه دایمی نظم اجتماعی شود، عمل دقیق تنظیم روابط میان دو جنس زن و مرد از وظایف قبیله به شمار میرفته، و حتی پس از پیدایش دولت نیز حکومت اساسی بشریت، در جوف ریشهدارترین سازمان تاریخی، یعنی خانواده، باقی و برقرار مانده است.
بسیار بعید به نظر میرسد که در دوران شکارورزی هم انسان به حال خانوادههای پراکنده به سر برده باشد، چه، با ضعفآلات دفاع طبیعی انسان، خانوادهها، در صورت انفراد، خیلی سریع طعمه حیوانات درنده میشدهاند. به طور کلی، در طبیعت، موجوداتی که برای دفاع بخوبی مجهز نیستند به حال اجتماع به سر میبرند. به این ترتیب بهتر میتوانند در عالمی که آکنده از دندان و چنگال تیز و پوستهای نفوذناپذیر است زندگی کنند. گمان غالب آن است که برای انسان نیز، در ابتدای کار، چنین بوده و با همپشتی با دیگران، ابتدا در اجتماع شکارورزی، و پس از آن در قبیله، توانسته خود را حفظ کند. هنگامی که روابط اقتصادی و نیروهای سیاسی جانشین خویشاوندان گردید، قبیله از مقامی که در اجتماع داشت ساقط شد؛ در قسمت پایین اجتماع، خانواده جایگزین آن شد، و از طرف بالا دولت جای آن را گرفت. کار دولت عبارت شد از نگاهداری نظم؛ و خانواده مأمور تجدید تنظیم صناعت و تأمین بقای نوع گردید.
در حیوانات پست به هیچ وجه غم و اندیشه تولیدمثل نیست؛ حیوان ماده تخم فراوان میگذارد، که بعضی از آنها زنده میماند و رشد میکند و قسمت عمده آنها خورده میشود یا از بین میرود. بسیاری از ماهیها، در سال، تا یک میلیون تخم میگذارند، و عده کمی از آنها، که توجه به تخم خود دارند، بیش از پنجاه تخم در سال نمیریزند. توجه مرغ به جوجه خود بیش از ماهی است، و عدد تخمهایی که برای بچهآوردن میگذارد از پنج تا دوازده تغییر میکند؛ اما حیوانات پستاندار، که از اسمشان پیداست که چه اندازه توجه به کودکان خود دارند، به طور متوسط، هر کدام در سال سه فرزند بیشتر نمیدهند، با وجود این سرور کره زمین به شمار میروند. در عالم حیوانات، هرچه عنایت و توجه والدین به فرزندانشان بیشتر شود، زایش و مرگ و میر کمتر میگردد؛ در جهان انسان، هرچه مدنیت پیشتر برود، معدل زادن و مردن تنزل میکند. هر اندازه عنایت خانواده به فرزندانش زیادتر شود، نسل جدید مدت بیشتری میتواند در پناه خانواده بماند؛ و به این ترتیب در هنگامی که به حال خود واگذاشته میشود نمو بیشتری کرده و کارآزمودهتر شده است؛ و همچنین کم شدن موالید سبب میشود که انرژی انسان، به جای آنکه بکلی در راه عمل تولید مثل مصرف شود، به مصارف دیگر برسد.
چون مادر عهدهدار وظیفه توجه و خدمت کردن به کودکان خود بوده است، نظم خانواده در ابتدای امر چنان بود (البته تا آن اندازه که ما میتوانیم چیزی از تاریکیهای تاریخ استخراج کنیم) که بر اساس مادر تکیه میکرد، و پدر منزلت عرضی و ناچیز داشت. در بسیاری از قبایلی که هماکنون بر روی زمین به سر میبرند، و شاید در اجتماعات بشری اولیه هم، نقش زیستشناسی مرد در عمل تولید مثل از نظر دور مانده است؛ در این مورد، مرد مانند حیوانی تلقی میشود که طبیعت او را برای تولیدمثل برمیانگیزد و با کمال لاعن شعوری جفتگیری میکند، و بچهای به دنیا میآید، بدون آنکه در صدد باشد بداند که چه چیز علت است و چه چیز معلول آن. مردم جزیره تروبریاند آبستنی زن را نتیجه روابط جنسی نمیدانند، بلکه علت آن را روح یا شبحی میشناسند که در شکم زن وارد میشود، و خیال میکنند که شبح معمولاً هنگام استحمام به شکم او راه مییابد، و در این قبیل موارد، دختر میگوید: «ماهی مرا گزید». مالینووسکی نقل میکند که: «وقتی میپرسیدم که پدر این طفل کیست، همه یک زبان میگفتند که این طفل، بیپدر به دنیا آمده، زیرا مادر او ازدواج نکرده است؛ و چون صریحتر میپرسیدم و میگفتم که از لحاظ زیستشناسی چه کس با این زن نزدیکی کرده است، سؤال مرا نمیفهمیدند و اگر جوابی میدادند این بود که: شبح این طفل را به او داده است». مردم این جزیره عقیده عجیبی داشتند، و آن این بود که هرگاه زنی خود را به مردان زیادتری تسلیم کند، این شبح زودتر به شکم او راه مییابد؛ با وجود این، اگر زنان میخواستند از بار برداشتن محفوظ بمانند، در موقع مد دریا استحمام نمیکردند و در عین حال، از نزدیکی با مردان نیز خود را نگاه میداشتند. راستی که این عقیده عجیبی است، که مردم را از رنج بسیار برای یافتن پدر طفل آسوده میکرده است، و از این طرفهتر، آنکه این عقیده را برای خاطر شوهران، یا برای خاطر علمای مردمشناسی جعل کرده باشند.
مردم ملانزی میدانند که روابط جنسی سبب آبستنی میشود، با وجود این، دخترانی که هنوز شوهر اختیار نکردهاند اصرار دارند که آبستنی خود را نتیجه خوردن نوعی غذا بدانند. حتی پس از آنکه وظیفه جنسی مرد در عمل توالد و تناسل شناخته شده، روابط جنسی به اندازهای پریشان و بیقاعده بوده که بآسانی نمیتوانستهاند پدر طفل تازه به دنیا آمده را معلوم دارند. به همین جهات است که در اجتماعات اولیه، زن خیلی بندرت به فکر آن بوده است که بداند پدر طفلش کیست؛ طفل، طفل آن زن به شمار میرفته، و خود آن زن متعلق به شوهری نبوده، بلکه به پدر یا برادر یا قبیله خود تعلق داشته و با آنان میزیسته است، و هم آنان تنها خویشاوندان نری بودهاند که طفلش آنان را خویشاوند خود میشناخته است. روابط مهر و محبت میان برادر و خواهر، به طور کلی، شدیدتر از چنین روابطی میان زن و شوهر بوده، و از طرف دیگر، شوهر نیز به نوبه خود با مادر و در قبیله خود میزیسته و پنهانی از زن خود دیدن میکرده است. حتی در دوران مدنیت قدیم نیز برادر در نزد زن گرامیتر از شوهر بوده و چنانکه از تواریخ برمیآید اینتافرنس برادر خود را از خشم داریوش رهانید، نه شوهر خود را، و آنتیگونه، به خاطر برادرش خود را فدا کرد، نه به خاطر شوهرش. «این اندیشه که شوهر نزدیکترین فرد به زن خود و گرامیترین شخص در مقابل دل اوست، خیلی تازه در جهان پیدا شده و در جزء کوچکی از بنی بشر مصداق خارجی دارد».
رابطه میان پدر و فرزندانش، در جامعههای اولیه، به اندازهای ضعیف است که در بسیاری از قبایل دو جنس زن و مرد از یکدیگر جدا زندگی میکنند. در استرالیا و گینه جدید و افریقا و میکرونزی و آسام و بیرمانی، و همچنین در نزد طوایف آلئوت و اسکیمو و ساموئیدها و در بسیاری از جاهای دیگر هنوز قبایلی دیده میشوند که زندگانی خانوادگی در نزد آنان معنی ندارد؛ مردان از زنان جدا هستند و بسیار کم آنان را میبینند، و حتی در موقع غذا خوردن هم، هر دو دسته از یکدیگر دورند. در شمال پاپوا هرگز مجاز نیست که مردی را با زنی در جاهای عمومی ببینند، ولو اینکه آن زن، مادر فرزندان وی باشد. در تاهیتی «اصلاً زندگانی خانوادگی مفهومی ندارد». در نتیجه همین جدایی میان دو جنس است که روابط پنهانی نامشروع میان مردان، که در مردم اولیه دیده میشود، بروز کرده و به این حیله بوده است که مردان توانستهاند خود را از زنان دور نگاه دارند این قبیل اجتماعات، از لحاظ دیگری، با انجمنهای اخوت نیز که در زمان ما شیوع دارد وجه شباهتی دارند، که رعایت سلسله مراتب در سازمان آنهاست.
بنابراین، سادهترین صورت خانواده عبارت میشود از زنی که با فرزندان خویش، در قبیله اصلی خود، با مادر و برادرش به سر میبرد؛ این شکل خانواده نتیجه طبیعی حیوانی بودن محض روابط میان زن و نوزادان وی، و جهل او نسبت به اهمیت حیاتی مرد در عمل تولید مثل بوده است. و نیز، در دورانهای اولیه، یک نوع دیگر ازدواج وجود داشته که در واقع آن را میتوان «زناشویی سرخانه» نامید: مرد قبیله خود را ترک میگفته و به قبیله و خاندان زن میپیوسته و برای او، یا با او، برای خدمت به والدین زن کار میکرده است. در این صورت، نسبت فرزند از جانب مادر نگاه داشته میشده و ارث نیز از طریق مادر میرسیده است؛ حتی حق سلطنت نیز، غالب اوقات، از طرف زن به میراث میرسیده، نه از طرف مرد. ولی این «حق مادری» را نباید با تسلط مادر و مادرشاهی اشتباه کرد حتی در آن صورت که میراث از طرف مادر انتقال مییافته، تمام اختیار دارایی در چنگ زن نبود، بلکه تنها کاری که زن داشته تسهیل تعیین روابط خویشاوندی بوده است، چه اگر چنین نمیشده، از لحاظ اهمالی که مردم در تعیین روابط جنسی داشتند، علایم خویشاوندی به کلی از بین میرفته است. ۳۵ آری، آنچه حقیقت دارد این است که در هر نوع نظام اجتماعی زن دارای نفوذی است، ولو آنکه به حدودی محدود باشد، و این نتیجه طبیعی مکانت خاصی است که وی از لحاظ وظیفه تقسیم غذا در منزل دارد، و همچنین نتیجه نیازمندی مخصوصی است که مرد به او دارد و او میتواند از انجام آن خودداری کند. بعضی از اوقات، مخصوصاً در نواحی افریقای جنوبی، حکومت به دست زن افتاده است؛ در جزایر پلو هرگز رئیس قبیله به کار مهمی دست نمیزده است، مگر آنکه، بیشتر، نظر شورای خاصی را که از زنان پیر تشکیل میشده جلب کند؛ در قبایل ایروکوئوی حق زنان در شورای قبیله، در رأی دادن و اظهار نظر کردن، با حق مردان برابر بوده است. زنان هندیشمردگان سنکا تا آن حد نیرومند بودند که حق انتخاب رئیس را داشتند. همه اینها صحیح است، ولی جزو امور نادر به شمار میرود و در بیشتر قبایل اولیه وضع زن چندان با بردگی فاصله نداشته است. ناتوانی متناوبی که از حیض دیدن برای زن فراهم میشود و او را از حمل سلاح عاجز میسازد، و همچنین مصرف شدن نیروی وی، از لحاظ زیستشناسی، برای حمل و شیردادن و پروردن کودک خود، همه از عواملی است که او را از مقابله با مرد بازداشته و ناچارش کرده است که در تمام اجتماعات – جز در اجتماعات خیلی پست یا خیلی پیشرفته – به مقام پستی بسازد. نباید تصور کرد که با پیشرفت مدنیت مقام زن هم بتدریج بالا رفته است؛ من باب مثال باید گفت که وضع زن در یونان دوره پریکلس بسیار پستتر از وضع زن در میان هندیشمردگان امریکای شمالی بوده است. حقیقت امر این است که زیادتر بودن حس همکاری زن، در تغییر وضع اجتماعی او بیشتر مؤثر بوده تا تربیت فرهنگی مردان و ملاحظه جهات اخلاقی.
در دوره شکارورزی، جز تعقیب شکار، تقریباً تمام کارهای دیگر خانواده بر عهده زن بود. مرد، برای رفع خستگی شکار، قسمت اعظم سال، با خیال راحت به آسایش و تنپروری میپرداخت. زن زیاد میزایید و نوزادان خود را بزرگ میکرد و کلبه یا خانه را خوب نگاه میداشت و از جنگلها و مزارع خوراکی به دست میآورد و پختن و پاک کردن و تهیه لباس و کفش برعهده او بود. هنگام حرکت قبیله، مردان، که میبایستی منتظر دفع هر حملهای باشند، تنها کارشان حمل اسلحه بود و زنان باقی ساز و برگ خانواده را حمل میکردند. زنان قبیله بوشمن را به عنوان حمال، برای حمل اسباب خانه، استخدام میکردند، و چون معلوم میشد که نیروی حمل بار را ندارند، آنان را میان راه میگذاشتند و خود به راه خویش ادامه میدادند. میگویند هنگامی که ساکنان اطراف قسمت جنوبی نهرماری، در استرالیا، برای اولین بار دیدند که بر پشت گاوان بار گذاشتهاند، پیش خود چنین تصور کردند که این گاوان، زنان سفیدپوستان هستند. اختلاف مقاومتی که اکنون میان زن و مرد دیده میشود، در آن روزها، چندان قابل ملاحظه نبوده است؛ این اختلاف، بیشتر از لحاظ شرایط زندگی و محیط پیدا شده و، از حیث عمقی و فطری بودن، چندان قابل توجه نیست. اگر از ناتواناییهای زیستشناسی زن چشم بپوشیم، در آن هنگام، از حیث بلندی قامت و بردباری و چارهاندیشی و شجاعت، دستکمی از مرد نداشته و مثل زینت و تجمل یا بازیچه جنسی مرد به او نظر نمیکردهاند، بلکه حیوانی بوده است نیرومند که میتوانسته ساعات درازی به انجام کارهای دشوار بپردازد، و هرگاه ضرورت پیدا میکرده در راه فرزندان و عشیره خود، تا حد مرگ، میجنگیده است. یکی از رؤسای قبیله چیپوا گفته است که: «زن برای کار آفریده شده و میتواند به اندازه دو مرد بار ببرد یا بکشد؛ زن است که برای ما خیمه میزند و لباس میدوزد و ما را شبهنگام گرم میکند… ما هرگز بدون آنان نمیتوانیم جابهجا شویم. زنان همهکار میکنند و برای غذا خوردن به چیز کمی قناعت دارند. چون دایماً کارشان آشپزی است، در سالهای سخت و قحط به این اندازه خشنودند که انگشتان خود را بلیسند.»
در اجتماعات اولیه قسمت اعظم ترقیات اقتصادی به دست زنان اتفاق افتاده است، نه به دست مردان. در طی قرنهای متوالی، که مردان دایماً با طریقههای کهن خود به شکارورزی اشتغال داشتند، زن در اطراف خیمه کشاورزی را توسعه میداده و هزاران هنر خانگی را ایجاد میکرده که هر یک روزی پایه صنایع بسیار مهمی شده است. از پنبه، که به گفته یونانیان «درخت پشم» است، همین زن اولیه نخست ریسمان و پس از آن پارچه را اختراع کرد. کانون خانوادگی را نیز زن به وجود آورده و بتدریج نام مرد را هم در فهرست حیوانات اهلی خود وارد کرده و به او ادب آموخته و هنر معاشرت و آداب اجتماعی را، که بنیان روانشناسی و ملاط مدنیت است، تعلیم کرده است.
ولی هنگامی که صنعت و کشاورزی پیشرفت پیدا کرد و مفصلتر شد و سبب به دست آمدن عایدی بیشتری گردید، جنس قویتر بتدریج استیلای خود را بر آن وسعت داد. با توسعه دامداری منبع تازه ثروتی به دست مرد افتاد، و به این ترتیب، زندگانی نیرومندتر و باثباتتر شد. حتی کشاورزی، که در نظر شکارورزان عصر قدیم عمل پیش پا افتادهای به شمار میرفت، در پایان کار، مرد را بتمامی به طرف خود جلب کرد و سیادت اقتصادی را که برای زن از این عمل حاصل شده بود از چنگ وی بیرون آورد. زن، تا آن هنگام، حیوان را اهلی کرده بود؛ مرد این حیوان را در کشاورزی به کار انداخت و به این ترتیب سرپرستی عمل کشاورزی را خود در دست گرفت، و مخصوصاً چون گاوآهن اسباب خیش زدن شد و نیروی عضلانی بیشتری برای به کار انداختن آن لازم بود، خود این عمل، انتقال سرپرستی کشاورزی را از زن به مرد تسهیل کرد. باید اضافه کرد که زیاد شدن دارایی قابل انتقال انسان، از قبیل حیوانات اهلی و محصولات زمین، بیشتر به فرمانبرداری زن کمک میکرد، چه مرد در این هنگام از او میخواست که کاملاً وفادار باشد تا کودکانی که به دنیا میآیند و میراث میبرند فرزندان حقیقی خود مرد باشند. مرد، بدین ترتیب، پابهپا در راه خود پیش رفت، و چون حق پدری در خانواده شناخته شد، انتقال ارث، که تا آن موقع از طریق زن صورت میگرفت، به اختیار جنس مرد درآمد؛ حق مادری در برابر حق پدری سر تسلیم فرود آورد، و خانواده پدرشاهی که بزرگترین مرد خانواده ریاست آن را داشت، در اجتماع به منزله واحد اقتصادی و قانونی و سیاسی و اخلاقی شناخته شد، خدایان نیز، که تا آن زمان غالباً به صورت زنان بودند، به شکل مردان ریشداری درآمدند که در واقع مظهر پدران و شیوخ قبیله بودند؛ در اطراف این خدایان «حرمسرایی»، مانند آنچه مردان پرادعا در دوره عزلت خود به عنوان خیالبافی خلق کرده بودند، ایجاد گردید.
ظهور خانواده پدرشاهی ضربت محکمی برای از بین بردن سلطه زن به شمار میرود؛ از این به بعد زن و فرزندانش عنوان مملوک پدر یا برادر بزرگ، و پس از آنان، شوهر او را پیدا کردند. برای زناشویی، همانگونه که غلام و کنیز را در بازار میخرند، زن را نیز میخریدند، و هنگام وفات شوهر، زن نیز مانند انواع دیگر دارایی وی به میراث میرفت؛ در بعضی از نقاط، مانند گینه جدید و هبریز جدید و جزایر سلیمان و فیجی و هندوستان و غیره، زن را خفه میکردند و با شوی مرده در گور میگذاشتند، یا از وی میخواستند که خود را بکشد تا در حیات آن جهانی به خدمت شوهر قیام کند. در این حال پدر خانواده حق داشت که با زن و فرزندان خود هرچه خواهد بکند، آنان را بفروشد یا به کرایه دهد، و هیچ مسئولیتی نداشت جز آنکه اگر در استعمال این حق افراط میکرد، پدران دیگر، که خود مانند وی بودند، او را سرزنش میکردند. در عین آنکه مرد آزاد و مختار بود که در خارج خانه روابط جنسی داشته باشد، زن، در سیستم پدرشاهی، موظف بود که عفت خود را تا پیش از زناشویی حفظ کند و پس از آن هم کاملا به شوهر خود وفادار بماند؛ به این ترتیب، برای طرز رفتار هر یک از دو جنس، معیار اخلاقی جداگانهای ایجاد گردید.
فرمانبرداری زن، که به صورت کلی در دوره شکارورزی وجود داشت و در دورهای که حق مادری در خانواده رواج یافت کمی تخفیف پیدا کرد، از این به بعد شدت میگرفت و ظالمانهتر میشد. در روسیه قدیم، هنگامی که پدری دختر خود را به خانه شوهر میفرستاد، او را آهسته با تازیانهای میزده و پس از آن، تازیانه را به داماد خود میداده است، تا بدین ترتیب نشان دهد که تنبیهات لازم از این به بعد به دست کسی اجرا خواهد شد که جوانتر و نیرومندتر است. حتی هندیشمردگان آمریکا، که هنوز حق مادری را محفوظ داشتهاند، با زنان خود بسیار به خشونت رفتار میکرده و آنان را به پلیدترین کارها وامیداشتهاند، و غالباً آنان را به نام «سگان» میخواندهاند. همه جا در روی زمین ارزش زندگی زن کمتر از مرد بوده، و چون زنان دختر میآوردهاند جشنی، نظیر جشنی که برای تولد پسران گرفته میشد، در کار نبوده است؛ مادرها احیاناً دختران خود را میکشتهاند تا آنان را از بدبختی برهانند. زنان را در جزیره فیجی خرید و فروش میکنند، و غالباً ارزش آنها مانند ارزش یک تفنگ است؛ در بعضی از قبایل، زن و مرد یک جا نمیخوابند و گمان دارند که نفس زن از نیروی مرد میکاهد. اهل فیجی شایسته نمیدانند که مرد همه شب در خانه خود بخوابد، و در کالدونی جدید زن زیر ساباط بیرون اطاق میخوابد و مرد در داخل اطاق؛ همچنین در جزایر فیجی اجازه آن هست که سگان در بعضی از معابد داخل شوند، در صورتی که زنان مطلقاً از دخول در معبد ممنوعند. این دوری زن از حیات مذهبی و اجتماعات دینی هنوز هم در دین اسلام وجود دارد.. درست است که زن در همه ادوار از این نوع سیادتی که آزادی در سخن گفتن و پرگفتن است برخوردار بوده و در شرمسار کردن مرد و نزاع کردن با او، و حتی کتک زدن وی، درپارهای از مواقع موفقیت داشته است، با همه این احوال، مرد آقاست و زن خدمتگار او. مردان قبیله کافر زن و همسر را مانند بردهای میخریدند، و این سرمایه حیات آنان به شمار میرفت، چه، آنگاه که عده کافی زن در اختیار خود داشتند، میتوانستند راحت کنند و زنان با کار و کوشش خود وسایل زندگی آنان را فراهم سازند. بعضی از قبایل هندوستانی، در حساب میراث بردن، زن را با حیوانات اهلی همسنگ قرار میدادند و قسمت میکردند: و اگر درست توجه کنیم، در آخرین حکم از احکام
اطلاع مؤلف از دین اسلام بسیار ناقص است. – م.
عشره (ده فرمان) موسی هم، میان این دو، تفاوت مشخصی را قایل نشده است. در میان تمام سیاهان افریقایی زن و کنیز تفاوتی نداشتهاند، جز آنکه از زنان فایده و لذتی میبردهاند که کاملا اقتصادی به شمار نمیرفته است؛ ازدواج، در ابتدای پیدایش، نوعی از مالکیت و قسمتی از نظام اجتماعی بوده که سازمان بندگی و غلامی برطبق آن جریان پیدا میکرده است.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما
اگر چه آزار و اذیت زنان قابل قبول نیست اما زن سالاری و تضعیف مرد نیز باطل است . شما ببینید در قبل از انقلاب در مورد مهریه صحبت کی داده و کی گرفته بود و زنان مظلوم بودند اما الان را ببینید که با گرفتن مهریه یک نفر(مرد) به طور کامل نابود می گردد و حاصل یک عمر تلاش او از بین می رود و می بینیم که زندانها را از مردها بعلت بدهی مهریه پرکردند (در یک مقطعی و بعد دیدند که زندانها دیگر جا ندارد شعار را عوض کردند که کسی که پول ندارد از لحاظ شرعی حرام است که در زندان بماند).
شخصی می گفت که اگر خودم در زمان شاه، در پای منابر و سخنرانی آخوندها در باره زنان نبودم وصحبت آنها در باره زنان را با گوش خود نمی شنیدم(که با انواع و اقسام حدیث ها و آیه ها همه جا جانب مرد بودند) و حالا که همین آخوندها در تلویزیون می آیند و برعکس به جانب زن صحبت می کند و آموزش طلاق گرفتن و غیره را می دهند و روز زن و دختر و غیره درست می کنند. به خدا سوگند اگراز کس دیگر و با واسطه این حرفها را می شنیدم به هیچ عنوان اینقدر تفاوت حرف را قبول نمی کردم (امان از سیاست)