میراث قسطنطین

در سال ۳۳۵، امپراطور قسطنطین (کونستانتینوس) چون مرگ خویش را نزدیک یافت،‌ پسران و برادرزادگانش را نزد خود فرا خواند و، از سر امیدی خوشباورانه، حکومت امپراطوری وسیعی را که به دست آورده بود میان آنان تقسیم کرد. غرب را، که شامل بریتانیا و گل و اسپانیا بود، به پسر مهترش قسطنطین دوم داد؛ شرق را، که آسیای صغیر و سوریه و مصر را در بر می‌گرفت، به دومین پسرش کنستانتیوس واگذار کرد؛ شمال افریقا و ایتالیا و ایلوریکوم و تراکیا را، که شامل دو پایتخت جدید و قدیم یعنی قسطنطنیه (کنستانتینوپل) و رم هم می‌شد، به پسر کهترش کنستانس بخشید؛ و ارمنستان و مقدونیه و یونان را به دو برادرزاده‌اش داد. نخستین امپراطور مسیحی عمر خود را صرف بازگرداندن حکومت سلطنتی به امپراطوری روم و یکی کردن ایمان مردم آن کرده بود؛ مرگ وی (۳۳۷) این همه را به مخاطره افکند. وی انتخابی دشوار پیش رو داشت: حکومت او حرمت و تقدس زمان را به دست نیاورده بود، و لذا تضمینی برای جانشینی صلح آمیز و آرام یک وارث واحد وجود نداشت؛ پس حکومت منقسم بظاهر مصیبتی کوچکتر از جنگ داخلی بود.

با این حال، جنگ داخلی به وقوع پیوست، و آدمکشی صحنه را دوباره خلوت کرد. ارتش زیربار سلطه هیچ کس جز پسران قسطنطین نرفت؛ تمام خویشان ذکور امپراطور به استثنای برادرزادگانش، گالوس و یولیانوس، کشته شدند؛ گالوس بیمار بود و نوید مرگی زودرس را می‌داد؛ یولیانوس پنجساله بود و شاید کم سنی او دل کنستانتیوس را،‌که طبق روایات و نوشته‌های آمیانوس مسئول همه این جنایتها بود، نرم کرد. کنستانتیوس جنگ کهن شرق و غرب را،‌ که از زمان نبرد ماراتون تا آن هنگام هرگز قطع نشده بود، با ایران تجدید نمود و برادرانش را به حال خود رها کرد تا یکدیگر را با برادرستیزی از صحنه محو کنند. چون 

به عنوان تنها امپراطور باقی ماند (۳۵۳)، به قسطنطنیه بازگشت، و با استقامت لجوجانه و بیکفایتی شورمندانه بر قلمرو به هم پیوسته فرمان راند؛ وی بداندیشتر از آن بود که شاد باشد، بیرحمتر از آنکه محبوب باشد، و مغرورتر و پوچتر از آنکه بزرگ باشد.

شهری که قسطنطین رم جدید نامیده بود ـ اما حتی در زمان زندگی او نام وی را گرفته بود ـ در حدود ۶۵۷ق‌م، توسط یونانیان بر ساحل بوسفور بنا شده بود. این شهر به مدت هزار سال به نام بیزانس (بوزانتیون) مشهور بود؛ و صفت «بیزانسی» برای اطلاق به تمدن و هنر آن شهر همچنان باقی ماند. هیچ محلی در روی زمین نمی‌توانست موقعیت پایتختی آن را داشته باشد؛ ناپلئون در سال ۱۸۰۷، در تیلزیت، آن را «امپراطوری جهان» نامید و از واگذاری آن به روسیه، ‌که به واسطه جهت رودهای خود در آرزوی استقرار سلطه خویش بر آن بود، امتناع کرد. قدرت حاکم بر این شهر می‌توانست هر لحظه که اراده کند این گذرگاه اصلی میان شرق و غرب را مسدود سازد؛ این شهر مرکز تلاقی تجارت قاره‌ها و محصولات صد کشور بود؛ و یک ارتش می‌توانست در کرانه‌های آن طوری موضع بگیرد که بهادران ایرانی، هونهای شرق، اسلاوهای شمال،‌ و بربران غرب را عقب براند. آبهای تندگذر آن از هر سو، جز یک طرف، دفاع شهر را فراهم می‌کردند؛ آن یک طرف را هم می‌شد با بارویی مستحکم ساخت؛ در «شاخ زرین» ـ شاخابه آرام بوسفور ـ ناوهای جنگی و کشتیهای بازرگانی می‌توانستند پناهگاهی از طوفان یا حمله دشمن پیدا کنند. یونانیان این شاخابه را ، شاید به مناسبت شکلش، کراس (شاخ) می‌نامیدند؛ کلمه «زرین» بعداً به آن افزوده شد تا نمودار ثروتی باشد که به صورت ماهی، غله، و کالاهای فراوان به بندر آن وارد می‌شد. در این شهر، در میان جمعیتی که بیشتر مسیحی بود و سالیان دراز به حکومت سلطنتی و جلال شرقی خو گرفته بود، امپراطور مسیحی می‌توانست از حمایت عمومی، که سنای مغرور و مردم مشرک روم از او دریغ می‌داشتند،‌ برخوردار شود. امپراطوری روم در این ناحیه به مدت هزار سال از موج حمله بربران، که روم را فرو گرفت، مصون ماند، گوتها،‌ هونها، واندالها، ‌آوارها، ایرانیان، اعراب، بلغاریان، و روسها بنوبت پایتخت جدید را تهدید کردند، اما نتوانستند بر آن دست یابند؛ در طی این هزار سال، قسطنطنیه فقط یک بار تسخیر شد،‌آن هم توسط جنگجویان صلیبی مسیحی که طلا را کمی بیش از صلیب دوست می‌داشتند. تا هشت قرن پس از ظهور حضرت محمد [صلی الله علیه و آله]، این شهر از موج خروشان اسلام،‌که آسیا و افریقا و اسپانیا را فرا گرفته بود، مصون ماند. برخلاف انتظار، تمدن یونان در این شهر از پیوستگی و بقایی استثنایی برخوردار شد، ‌خزاین کهن خود را با سرسختی حفظ کرد، و سرانجام آن را به ایتالیای دوران رنسانس و جهان غرب منتقل ساخت.

در نوامبر ۳۲۴، قسطنطین کبیر دستیاران، مهندسان، و کشیشان خود را از بندر بیزانس حرکت داد و از میان تپه‌های اطراف گذراند تا حدود پایتخت مورد نظر خویش را تعیین کند. برخی به شگفت آمدند که چرا او چنان پهنه وسیعی را برای شهر برمی‌گزیند، اما او چنین گفت: «من 

چندان پیش خواهم رفت که او، آن خدای نامرئی که پیشاپیش من ره می‌سپرد، حرکت مرا کافی بداند.» او از هیچ کار یا سخنی که می‌توانست حمایت عمیق مردم را از لحاظ احساسات دینی و پشتیبانی کلیسای مسیحی را برای برنامه و کشورش تأمین کند فرو گذار نکرد.

«در اطاعت امر خدا»، هزاران کارگر و هنرمند آورد تا برای شهر دیوار و حصار، استحکامات، ابنیه اداری، کاخها، و خانه‌ها بسازند؛ میدانها و خیابانها را به آبنماها و رواقها، ‌و مجسمه‌هایی که بی تبعیض از دهها شهر کشور خود به یغما آورده بود آراست و، برای منحرف کردن مسیر سرکشیهای مردم، هیپودوروم (اسپریس) مزین و وسیعی، به وسعتی که نظیرش فقط در روم رو به انحطاط امکان داشت،‌ ساخت تا در آن عشق مردم به قمار و بازیهای قهرمانی به نحوی اطفا شود. رم جدید به عنوان پایتخت امپراطوری شرق در ۱۱ مه ۳۳۰ گشایش یافت،‌ و پس از آن هر سال در همان روز جشن باشکوهی گرفته می‌شد. شرک رسماً خاتمه یافت، و قرون وسطای ایمان پیروزمند در واقع آغاز شد. شرق نبرد روحی و معنوی خود را علیه غرب بظاهر پیروزمند با موفقیت از پیش برده بود و می‌رفت تا برای هزار سال بر روح غریبان حکومت کند.

قسطنطنیه، در طی دو قرن پس از پایتخت شدن، تبدیل به غنیترین و زیباترین و متمدنترین شهر جهان شد و تا ده قرن نیز به همان حال باقی ماند. در سال ۳۳۷، جمعیتی در حدود پنجاه هزار نفر داشت؛ در سال ۴۰۰، حدود صد هزار؛ و در سال ۵۰۰، حدود یک میلیون. به موجب یک سند رسمی (حدود ۴۵۰)، قسطنطنیه پنج کاخ سلطنتی، شش کاخ برای بانوان دربار، سه کاخ برای سران دولت، ۴۳۸۸ عمارت بزرگ، ۳۲۲ کوچه، و ۵۲ رواق داشت. براینها باید صدها دکان، دهها تفریحگاه، ‌حمامهای مجلل، کلیساهای بسیار مزین، و میدانهای بزرگ و زیبا را،‌که در حقیقت موزه‌های هنر دنیای باستان بودند، نیز افزود. بر دومین تپه از تپه‌هایی که شهر را بر آبهای اطراف مسلط می‌ساخت،‌ فوروم قسطنطین قرار داشت؛ و آن محوطه‌ای بیضوی بود که در ورودیهای دوسویش طاق نصرتی بنا شده بود و رواقها و مجموعه‌ای از مجسمه‌ها دور تا دور آن را در بر گرفته بود؛ در سمت شمال آن کاخ سنای مجللی قرا داشت؛ و در وسط، یک ستون سنگ سماق مشهور بود با ۳۶,۵ متر ارتفاع، که در بالای آن مجسمه آپولون ،‌منتسب به شخص فیدیاس ، قرار داشت.

از فوروم قسطنطین یک خیابان اصلی پر زرق و برق و وسیع منشعب می‌شد که در دوسویش ردیف قصرها و مغازه‌ها قرار داشت و رواقهای ستوندار آن را سایه‌دار می‌کرد. این خیابان رو به باختر امتداد می‌یافت، از میان شهر می‌گذشت، و به آوگوستئوم می‌رسید که میدانی بود به طول سیصد و عرض صد متر. نام این میدان برگرفته از کلمه آوگوستا، عنوان هلنا،‌ مادر 

قسطنطین، بود. در انتهای شمالی این میدان، سانتا سوفیا، کلیسای حکمت مقدس، به نخستین شکل خود افراشته بود؛ در سمت خاوری میدان دومین عمارت سنا قرار داشت؛ در سمت جنوب، قصر اصلی امپراطور و حمامهای عمومی زئوکسیپوس ـ ساختمانهای تناوری با صدها مجسمه مرمری و مفرغی‌ـ بود؛ و در سمت باختر، بنای یادگاری کوچکی بود با طاق قوسی که فرسخ شمار (سنگ مسافت) نامیده می‌شد. این «سنگ» کانون انشعاب شاهراههایی بود که ایالات را به پایتخت می‌پیوست ـ برخی از این راهها هنوز هم مورد استفاده‌اند. اینجا نیز، در سمت باختری آوگوستئوم،‌ هیپودروم بزرگی قرار داشت. بین این هیپودروم و کلیسای سانتاسوفیا کاخ امپراطوری یا «کاخ مقدس» واقع بود که ساختمان تودرتویی بود از مرمر، و محاط در ۱۵۰ ایکر از باغها و رواقها. اینجا و آنجا، و در حومه‌‌های شهر، خانه‌های اشراف قرار داشت. در پس کوچه‌های باریک و معوج و نزدیک به هم، دکانهای کسبه و خانه‌های مردم عادی واقع بود. «خیابان اصلی» در انتهای باختری خود از طریق «دروازه طلایی» ـ در دیوار قسطنطین ـ به دریای مرمره راه می‌یافت. ردیف کاخها هر سه ساحل را فرا گرفته بود،‌ و تصویر پرشکوهشان در آب با حرکت امواج می‌لرزید.

جمعیت شهر در سطوح بالا عمدتاً رومی بود، و در میان باقی جمعیت یونانیان اکثریت داشتند، اما همه به طور یکسان خود را «رومی» می‌نامیدند. در حالی که زبان رسمی دولت لاتینی بود، مردم به یونانی تکلم می‌کردند؛ اما، ‌در قرن هفتم، یونانی حتی در دستگاه دولت نیز جانشین لاتینی شد. پایینتر از مأموران عالیرتبه دولتی و سناتوران طبقه‌ای از اشراف زمیندار بود که افراد آن گاه در شهر و گاه در املاک روستایی خود زندگی می‌کردند. طبقه دیگر، که مورد تحقیر این اشراف بودند ولی از لحاظ ثروت با آنان برابری می‌کردند، بازرگانانی بودند که کالاهای قسطنطنیه و درونبوم آن را با امتعه سایر نقاط جهان مبادله می‌کردند، پایینتر از اینان کارمندان ادارات بودند که همواره بر شمارشان افزوده می‌شد؛ و باز هم پایینتر از اینان دکانداران و افزارمندان حرفه‌های مختلف بودند؛ یک طبقه دیگر، که از اینان نیز پایینتر بود، از رنجبران اسماً آزاد تشکیل می‌شد که حق رأی نداشتند و مستعد آشوبگری بودند، اینان را معمولاً به زور گرسنگی و پلیس تحت انضباط درمی‌آوردند و، با مسابقات و بازیها و جیره روزانه‌ای جمعاً بالغ بر ۸۰.۰۰۰ کیل غله یا قرص نان، سبیلشان را چرب می‌کردند تا آرام بگیرند. فرودست تر از تمام این طبقات،‌ در اینجا نیز مانند دیگر قسمتهای امپراطوری، بردگان بودند که تعدادشان از بردگان روم در زمان قیصر کمتر بود و، به برکت قانونهای دوران قسطنطین و تأثیرات تعدیل کننده کلیسا، رفتار با آنان انسانیتر بود.

در ادوار معین، ‌مردم آزاد پس از فراغ از کار روزانه به هیپودروم می‌شتافتند. این میدان دارای آمفی تئاتری به طول ۱۷۰ متر و عرض ۱۱۶ متر بود و از ۳۰.۰۰۰ تا ۷۰.۰۰۰ تماشاگر را در خود جا می‌داد. خندقی بیضوی این تماشاگران را از میدان مسابقه جدا 

می‌کرد. در فواصل میان بازیها، تماشاگران می‌توانستند در گردشگاه سایه‌داری به طول ۸۴۳ متر و آراسته به نرده‌های مرمرین گردش کنند سپینا یا ستون فقرات میدان ـ دیوار کوتاهی که در درازای میدان از دروازه‌ای تا دروازه دیگر امتداد داشت ـ به ردیف مجسمه‌ها آراسته بود. در وسط سپینا، مسله تحوطمس سوم بود که از مصر آورده بودند،‌ و در جنوب آن ستونی بود که سه مار مفرغین به هم پیچیده سطح آن را پوشانده بودند. این ستون قبلا در دلفی به یادبود پیروزی پلاتایا (۴۷۹ ق‌م) برپا شده بود. این دو ستون هنوز بر جایند. جایگاه مخصوص امپراطور، کاتیسما، در قرن پنجم با مجسمه چهار اسب از مفرغ مطلا، از آثار باستانی ساخته لوسیپوس،‌ آراسته شده بود. در این هیپودروم، جشنهای ملی بزرگ با رژه عمومی، مسابقات قهرمانی، شکار یا جنگ با حیوانات، عملیات آکروبات، و نمایش حیوانات و پرندگان عجیب برگزار می‌شد. آمیزش سنت یونانی و عاطفه مسیحی موجب شده بود که جنبه ظالمانه و ددمنشانه این تفریحات در قسطنطنیه کمتر از رم باشد. ما از نبردهای گلادیاتوری در پایتخت روم شرقی چیزی نمی‌شنویم. مع هذا بیست و چهار مسابقه اسبدوانی و ارابه‌رانی، که معمولا قسمت عمده برنامه را تشکیل می‌داد، تمام آن هیجانی را که مشخصه اعیاد رومی بود فراهم می‌آورد. سوارکاران و ارابه‌رانان، طبق رنگ جامه و عنوان مخدومان خود، به چهار دسته آبی، سبز، سرخ، و سفید تقسیم می‌شدند؛ تماشاگران ـ و در حقیقت تمام مردم شهر ـ نیز به همین گونه تقسیم می‌شدند. دو دسته اصلی ـ آبی پوشان و سبز پوشان ـ در هیپودروم با بوق و داد و فریاد و احیاناً در کوچه‌ها با چاقو، می‌جنگیدند. فقط در اثنای بازیها بود که مردم عادی می‌توانستند احساسات خود را فریاد بزنند؛ از فرمانروای خود عنایت بخواهند، تقاضای اصلاحات کنند، به مذمت مأموران ظالم بپردازند، و گاه خود امپراطور را، که بر جایگاه بلند خویش در امان نشسته بود و پس از اتمام مسابقه‌ها آن را در پناه محافظان ترک می‌کرد، سخت ملامت کنند.

از اینکه بگذریم، مردم از لحاظ سیاسی ناتوان بودند. مشروطه قسطنطین، که دنباله مشروطه دیوکلتیانوس (دیوکلسین) بود، آشکارا حکومت سلطنتی بود. دو مجلس سنا ـ در قسطنطنیه و رم ـ می‌توانستند کنکاش کنند، قانون بگذرانند، و حکم صادر کنند؛ اما مصوباتشان همواره دستخوش وتوی امپراطور بود، و قوه قانونگذاری آنها تا حد زیادی از طرف شورای مشورتی فرمانروا (ساکروم کونسیستوریوم پرینکیپیس) غصب شده بود. خود امپراطور می‌توانست با یک فرمان ساده قانونگذاری کند، و اراده او بالاترین قانون بود. در نظر امپراطوران، دموکراسی ناتوان از کار درآمده بود؛ همان امپراطوریی که دموکراسی موجبات تحصیلش را فراهم آورده بود، دموکراسی را از میان برده بود؛ دموکراسی برای حکومت بر یک شهر شاید می‌توانست مفید واقع شود، اما برای فرمانروایی بر صد ایالت مختلف فایده نداشت؛ دموکراسی آزادی را به خودسری و خودسری را به هرج و مرج کشانده بود؛ تا آنجا که جنگ طبقاتی و داخلی حاصل از آن، زندگی اقتصادی و سیاسی سراسر جهان مدیترانه را در معرض تهدید قرار داده بود. دیوکلتیانوس و قسطنطین به این نتیجه رسیدند که نظم را فقط می‌توان با محدود ساختن مناصب عالی به یک آریستوکراسی از کنتها و دوکهای پاتریسین حفظ کرد؛ آن هم کنتها و دوکهایی که نجابتشان میراثی نباشد. بلکه اعطایی امپراطوری باشد کاملا مقتدر و مختار که، بنابر مقام شاخص منحصر به فرد و حشمت و جلال شرقیش، و نیز به خاطر سلطنت و قدوسیت و حمایتی که کلیسا بدو تفویض داشته، از حیثیت خطیری برخوردار است. شاید وضع آن زمان وجود چنین سیستمی را اقتضا می‌کرد؛ اما عیبش آن بود که هیچ عامل بازدارنده‌ای بر سر راه فرمانروا نمی‌ماند، مگر اندرزهای چاپلوسانه کارگزاران و ترس از مرگ ناگهانی. این سیستم سازمان اداری و قضایی بسیار کارآمدی به وجود آورد و امپراطوری بیزانس را به مدت هزار سال بر دوام داشت ـ اما به قیمت رکود سیاسی، بیحالی عمومی، دسیسه‌های درباری، توطئه‌های خواجگان، جنگهای جانشینی، و یک سلسله انقلابهای درون کاخی که تاج و تخت را احیاناً به فردی شایسته،‌ ندرتاً به مردی پاکدامن، و غالباً به ماجراجویی دسیسه‌گر یا شاهزاده‌ای دیوانه می‌سپرد.

عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها