نظام یوگه در هند باستان
مرتاضان – قدمت «یوگه» – معنای آن – هشت مقام تربیت نفس – هدف «یوگه» – معجزات «جوکی» – صداقت «یوگه»
چون نشیمنی استوار بیافت
در محلی آرام و مصفا
مسکن گرفت، نه بس بلند و نه بسیار پست،
فروپوشیده از علف مقدس،
و [برآن] پوست آهویی [نهاده]، و[برآن پوست]
پارچهای [فکنده]، یکی بر دیگری.
چون بر آن نشیمنگه بنشست،
دل یکدله کرد، و اندیشه را و حس را به فرمان آورد،
و برای خویشتن زدایی به یوگه روی آرد.
تن را وسر را و گردن را برافراشته، آرام،
به نوک بینی چشم بردوخته، بی جنبش،
به پیرامون خویش هیچ نظر نکند
آرام و بی بیم، تجرد را ایستاده
در تأثیر «سانکیه» در آیین بودا بسیار گفتهاند، اما مراد از «سانکیه» شکل بسیار کهن این اندیشه است، نه این نظام یا این «درشنه». –م.
مقایسه کنید با شعری که در ص ۵۷۹ آمده است.
«زدودن و پاککردن خود» از هرگونه ناپاکی؛ صفای جان (atmavisuddhaya).ـم.
دل را رام کرده، یکدله مینشیند،
روی دل به «من» آورده، مجذوب «من» تنها.
روی گاتهای غسل، اینجا و آنجا در میان هندوان محترم، مسلمانان بیاعتنا و جهانگردان متحیر، مرتاضان یا جوکیهایی نشستهاند که دین و فلسفه در آنان آخرین و عجیبترین تجلی خود را یافته است. در جنگلها و کنار راهها به تعداد کمتری از آنان بر میخوریم، که ساکت و مجذوب نشستهاند. بعضی پیر و برخی جوانند، جمعی مرقعی بر دوش افکنده، گروهی فوطهای به میان بسته؛ عدهای خاکسارند و به سراپا و به موی ژولیده خود خاکستر میپاشند. دستهای چارزانو و بیحرکت نشسته، به نوک بینی یا به نافشان چشم دوختهاند. اینان ساعتها و روزها صاف به خورشید نگاه میکنند و کم کم کور میشوند؛ آنان در گرمای نیمروز بر آتش مینشینند؛ یکی پابرهنه در آتش میرود، یا آتش روی سرش خالی میکند؛ دیگری، برهنه، سی و پنج سال روی بستر میخکوب میخوابد؛ سه دیگر هزاران فرسنگ میغلتد تا به زیارتگاه برسد؛ بعضی خود را به درخت زنجیر میکنند، یا خود را در قفسی زندانی میکنند، تا بمیرند؛ برخی خود را تا گردن در خاک دفن میکنند و سالها، یا تمام عمر، به همین شکل میمانند؛ جمعی سیمی از دو گونهشان میگذرانند و باز شدن آروارهها را ناممکن میکنند، و خود را به خوردن فقط مایعات محکوم میکنند؛ جمعی دیگر دستشان را مشت میکنند و آن قدر نگاه میدارند که ناخنهایشان از پشت دستشان بیرون آید؛ عدهای یک دست یا یک پایشان را بلند میکنند تا خشک شود و از کار بیفتد. دستهای جایی آرام مینشینند، و شاید سالها به برگ و بادام و مانند اینها که مردم برایشان میآورند، میسازند، و بدقت هر حسی را از کار میاندازند، و بر هر اندیشهای متمرکز میشوند، به این قصد که معرفت را دریابند. خیلی از آنها از روشهای نمایشی میپرهیزند، و حقیقت را در گوشه خلوت خانههایشان میجویند.
ما [در غرب] در قرون وسطی چنین مردانی داشتیم، اما امروزه باید در گوشه و کنار اروپا و امریکا سراغ آنان را گرفت. هند 2500 سال است که چنین مردانی داشته است – احتمالاً از دوران ماقبل تاریخ – شاید آنها دشمنان قبایل وحشی بودند. نظام تفکر مرتاضانه، که به یوگه معروف است، در عصر ودایی وجود داشت. اوپانیشادها و مهابهاراتا آن را پذیرفتند؛ در عصر بودا رونق داشت؛ و حتی اسکندر، که از توانایی این «برهنه فیلسوفان»
«بهاگاواد- گیتا» ترجمه سر ادوین آرنلد، به نام «آسمانی سرود»، لندن، ۱۹۲۵، دفتر ششم، ص ۳۵. «تجرد» یا «برهمه چاری» سوگند و پیمان تجرد و پاکدامنی است که خواهنده ریاضت میپذیرد. «من»، کریشناست. [در ترجمه فارسی، ترجمه راوا کرشنان، لندن، ۱۹۷۳ اساس قرار گرفته است.-م.]
در آثار فارسی هند «یوگه» را «جوک» و «یوگی» را «جوکی» خواندهاند.-م.
در تحمل خاموش درد به حیرت افتاده بود، متوقف شد که در حال آنان تحقیق کند، و یکی از آنان را دعوت کرد که بیاید و با او زندگی کند. آن جوکی این پیشنهاد را به همان صلابت دیوجانس رد کرد و گفت چیزی از او نمیخواهد، چون به همان هیچی که دارد خرسند است. مرتاضان دیگر به این آرزوی کودکانه این مرد مقدونی که میخواست جهانگیری کند خندیدند و به او گفتند هرکس را، خواه زنده باشد و خواه مرده، فقط دو ذرع خاک بس است. فرزانه دیگری، کالانوس نام (۳۲۶ قم)، همراه اسکندر به ایران آمد و در آنجا بیمار شد و از او رخصت خواست که بمیرد، گفت که مرگ را بر بیماری ترجیح میدهد؛ و بآرامی بالای تلی از آتش رفت و سوخت و مرد، بی آنکه صدایی از او برخیزد. این امر یونانیان را به حیرت انداخت، چه هرگز از این گونه دلاوریهای بدون خونریزی ندیده بودند. دو قرن بعد (در حدود ۱۵۰ قم) پتنجلی اعمال و سنتهای این نظام را در یوگه – سوترههای مشهور خود جمع کرد. این سوترهها هنوز از بنارس تا لوس آنجلس به عنوان کتاب معتبر پیروان یوگه مورد استفاده است. یوانگ چوانگ، در قرن هفتم میلادی، در وصف این نظام گوید «هزاران سرسپرده دارد». مارکوپولو، در حدود ۱۲۹۶، شرح زندهای از آن به دست میدهد؛ امروزه، بعد از گذشت قرنها، پیروان تندروتر آن، که تعدادشان به یک تا سه میلیون نفر میرسد، هنوز خود را میآزارند تا به دریافت معرفت نایل شوند. یوگه یکی از نمودهای بسیار مؤثر و متأثر کننده تاریخ بشر است.
یوگه چیست؟ یوگه در لغت به معنی «یوغ» است، نه آنکه یوغ یا اتحاد و اتصال روح با وجود متعال، بلکه یوغ تربیت مرتاضانه و ضبط نفس که مشتاق یوگه بدان تن در میدهد تا روحش را از هرگونه قیود مادی پاک کند و به ادراک و قدرتهای فراتر از طبیعی برسد. ماده، ریشه نادانی و رنج است؛ از این رو یوگه جویای رهانیدن روح از همه نمودهای حسی و همه علایق جسمانی است؛ کوششی است در رسیدن به روشن شدگی [یعنی اشراق] و رستگاری در یک زندگی، که از طریق پس دادن کفاره همه گناهان تناسخهای گذشته روح در یک وجود صورت میگیرد.
البته یکباره نمیتوان به چنین اشراقی رسید، بلکه سالک باید قدم به قدم به سوی آن رود؛ و هیچ کس نمیتواند به مقامی از این مقامات برسد، الا آنکه مقام پیش از آن را طی کرده باشد؛ حصول یوگه تنها با پژوهش طولانی و صبورانه [در خود] و با تربیت نفس ممکن است. مقامات «یوگه» هشت است:
I- «یمه» یا مرگ آرزو و کام؛ در این مقام روح دو خویشتنداری اهیمسا و برهمه چاری را [که
—————————————
اشاره است به این حکایت که میگویند اسکندر مقدونی به دیوجانس گفت از من چیزی بخواه، و او در پاسخ گفته است: از جلو من دور شو که مانع آفتاب نشوی.-م.
پاکدامنی و تجرد است] میپذیرد، ارضای نفس را رها کرده، خود را از همه علایق مادی و خواهشها آزاد، و برای همه چیز آرزوی نیکی میکند.
II- «نیمه»، به جا آوردن مؤمنانه برخی از دستورات مقدماتی یوگه، یعنی پاکیزگی، خرسندی، تصفیه، پژوهش [در خود]، و ورع.
III- «آسنه»، وضع و حالت تن؛ مراد از آسنه این است که هر حرکت و نیز هر احساسی را آرام کند؛ بهترین آسنه برای این مقصود چارزانو نشستن است، یعنی گذاشتن پای راست روی ران چپ، و پای چپ روی ران راست، و صلیب کردن دستها و گرفتن دو شست پا، و چسباندن چانه به سینه، و چشم دوختن به نوک بینی.
IV- «پرانایامه»، حبس دم و تنظیم تنفس: سالک با این تمرینات همه چیز، جز خو تنفس، را فراموش میکند، و به این طریق ذهن را برای تهیت نقش پذیر، که مقام پیش از جذبه است، صافی میکند؛ در همان حال باید بیاموزد که به کمترین مقدار هوا زندگی کند، و روزهای بسیار در خاک مدفون باشد بیآنکه دستخوش خطری شود.
V- «پرتیاهاره»، تجرید؛ در این مقام ذهن همه حواس را به فرمان دارد، و خود را از همه موضوعات حسی برکنار میدارد.
VI- «دارنا» یا تمرکز، یعنی یگانه کردن یا انباشتن ذهن و حواس با یک اندیشه، یا با یک موضوع، و بریدن از ماسوا. تمرکز بر هر چیزی که به اندازه کافی دوام داشته باشد روان را از هر احساسی، هر اندیشه خاص و هر آرزوی خودخواهانهای، آزاد میکند؛ بعد، ذهن، که از چیزها مجرد شده، آزاد خواهد بود که جوهر غیرمادی حقیقت را احساس کند.
VII- «دیانه»، نگرش یا نظاره، این یک حالت تقریباً هیپنوتیسم مانند است که از دارنا نتیجه میشود؛ پتنجلی میگوید این حالت از ذکر مدام هجای مقدس «اوم» حاصل میشود. سرانجام مرتاض در اوج یوگه به مقام یکدلی یا «سمادی» میرسد.
VIII- «سمادی»، یکدلی یا نظاره در جذبه است، در این مقام حتی آن آخرین اندیشه هم از ذهن زدوده میشود. ذهن که تهی است خودآگاهی را، در مقام وجودی جداگانه، از دست میدهد؛ ذهن با جامعیت میآمیزد، و به این اندریافت سعادتآمیز و خداگونه میرسد که همه چیز را در احد بنگرد. هیچ سخنی نمیتواند شرح این حال را به نامحرمان بازگوید؛ هیچ خرد یا استدلالی نمیتواند آن را بیابد، یا نظمی به آن ببخشد؛ «یوگه را هم از راه یوگه باید شناخت.»
مقایسه کنید با سخن هابز:«.Semper idem senlire idem est ac nihit scntire». «همیشه یک چیز را احساس کردن چون هیچ احساس نکردن است.»
الیت، برای روشنگری این مقام، آن را با سخنی از شوپنهاور مقایسه میکند که خود آشکار است که ملهم از مطالعه این فیلسوف از فلسفه هندی است: «آنگاه که یک علت ناگهانی یا کششی درونی ما را از جریان بیپایان اراده بیرون میکشد، توجه ما دیگر برانگیزههای اراده متمرکز نخواهد بود، بلکه چیزها را آزاد از نسبت آنها با اراده میفهمد و، بدینسان، آنها را به دیده ذهنی مینگرد و صرفاً در عینیت آنها نظر میکند و، تا آنجا که تصورات محض هستند نه انگیزه، به آنها دل میبندد. آنگاه آرامشی را که همیشه در طلبش بودیم، و آن همیشه در کوره امیال از دست ما میگریخت، ناگهان به رضای خود به سوی ما میآید، و مایه تسلای ما میشود.»
با اینهمه، چیزی که جوکی جویای آن است خدا، یااتحاد با خدا، نیست؛ در فلسفه یوگه، خدا (ایشوره) آفریدگار یا نگاهدار جهان، یا پاداش و پادافرهده انسانها نیست، بلکه از جمله مواضیع متعددی است که روح میتواند آن را واسطه نیل به تمرکز و روشن شدگی به شمار آورد. آشکار است که غایت آن انفصال ذهن از جسم، و ستردن همه علایق مادی از ضمیر است، تا بدین وسیله ادراک و ظرفیت مافوق طبیعی برای روح فراهم شود. اگر روح از بند تن آزاد شود، با برهمن یگانه نخواهد شد، بلکه او خود برهمن خواهد شد؛ زیرا برهمن دقیقاً همان بنیان معنوی نهانی، و آن روح عاری از خود و غیر مادی است که، چون آدمی هرگونه تعلقات حسی را از میان بردارد، باقی میماند. هر قدر روان بتواند خویشتن را از محیط جسمانی و زندانش آزاد کند، به همان اندازه برهمن میشود، و هوش و قدرت برهمن را به کار میگیرد. در اینجا باز بنیاد جادوی دین آشکار میشود. و کمابیش ذات خود دین را، که همانا پرستش نیروهای فراتر از انسان باشد، تهدید میکند.
در روزگار اوپانیشادها، یوگه را زوری بود، یعنی کوششی بود به ادراک همانی روان و خدا. در افسانه هندی آمده است که در روزگاران قدیم هفت فرزانه، یا ریشی، بودند که، با ریاضت و تفکر، به دانش کامل همه چیز رسیدند. در تاریخ متأخر هند، یوگه با جادوگری تباه شد، و بیشتر به قدرت معجزات میاندیشید تا به آرامش ادراک. جوکی یقین دارد که با یوگه خواهد توانست هر بخشی از تنش را، با تمرکز بر آن بخش، از کار بیندازد و به فرمان خود درآورد؛ میتواند اراده کند که غیب شود؛ یا چنان برجای بماند که نتوانند او را از جا بجنبانند، یا طیالارض کند؛ یا چندان که بخواهد عمر کند؛ یا گذشته و آینده را، وبسیاری از ستارگان دور دست را، بشناسد.
شکاکان باید بپذیرند که در این کارها هیچ چیز ناممکن نیست؛ ابلهان میتوانند بیش از آن فرضیه ببافند که فیلسوفان قادر به رد کردن آنها باشند؛ و فیلسوفان اغلب در این بازی خود به آنان میپیوندند. خلسه و توهمات را میتوان از راه روزه و خودآزاری پدید آورد، تمرکز میتواند حساسیت شخص را به درد، چه از نظر موضعی و چه به طور کلی، از میان ببرد؛ راستی که چه نیروها و تواناییهای اندوختهای در ذهن ناشناخته آدمی نهفته است. اما بسیاری از جوکیان گدایانی بیش نیستند که به امید زر، که آن را از آمال غربیان فرض کردهاند، یا به اشتیاق جلب توجه و تحسین مردم، ریاضت میکشند. ریاضت کشی مخالف شهوت پرستی است، یا، به بیان دیگر، کوششی است برای مهار کردن این شهوت پرستی؛ اما دوبوای صریحاللهجه آنان را به «طایفهای از بیکارگان» وصف میکند. گاهی یوگی (=جوکی) را «فقیر» (به انگلیسی fakir) هم میخوانند، که یک واژه عربی است که در اصل به معنی «بیچاره و بینوا»ست و درست آن است که فقط به اعضای آن انجمنهای دینی مسلمان که سوگند «فقر» خوردهاند اطلاق شود.
خود این کوشش در زمره یک نفسپرستی خود آزارانه قرار دارد که مرتاض در آن از درد خود تقریباً یک لذت شهوانی میجوید. برهمنان بخردانه از این کارها دوری جسته و به پیروان خود سفارش میکردهاند که تکالیف معمولی زندگی را آگاهانه به جا آورند و به تقدس از این راه دست یابند.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما