تشکیلات اداری و نظامی در دوره اشکانیان
فرمانروایان شاهنشاهی اشکانی
فرمانروایان اشکانی بالاخره دشتنوردانی بودند که از میان غبار تاریخ سر درآوردند و پدیدار شدند و توانستند پس از بهزانو انداختن فاتحان مقدونیایی و یونانی زمین متمدن روزگار خود را با رومیان نصف کنند. اینها که بودند؟ دیدیم که حتی به سبب غبارآلود بودن آغاز کارگاه تیرداد را پیدا میکنیم و گاهی گم و سرانجام به این نتیجه میرسیم که او را کنار بگذاریم! با خاطراتی کمرنگ از تاریخ سیاسی، آرام و نامطمئن، از پیرامون ابیورد در میان مرو و عشقآباد (نیسا)، با پشت سر گذاشتن البرز بهطرف جنوب و درون ایران خزیدیم و سر از تیسفون در بینالنهرین درآوردیم.
اما برخلاف همه مورخان، بر این باوریم که باید تئوری از زیر بته سبز شدن اغلب خاندانهای حکومتی را کنار گذاشت. جستجو برای یافتن آغاز حکومت در ایران کار بیهودهای است. پیداست که مردم این سرزمین هم، مثل هر جای دیگر، یکشبه به فکر راه انداختن حکومت نیفتادهاند. پیش از هخامنشیان، مادها بر بخش بزرگی از ایران فرمان میراندند و در کنار آنها، دیگر قومهای آریایی و غیر آریایی نیز هرکدام در بخشی از فلات ایران قلمروی را در اختیار داشتند. پیش از مادها هم قومهای گوناگونی درصحنههای سیاسی و نظامی حضورداشتهاند. باستانشناسی نیز با دستاوردهای خود همین حرف را میزند. پس نبود آگاهی از تاریخ، نمیتواند سبب حذف مردم و بشان شود. زیرا با حذف حکومتهایشان شود.زیرابا حذف حکومتهای و کشیدن خطی مشخص میان حکومتهایحنه های سیاسی معلق هخامنشیان و مادها و هر آنچه پیش از مادها بوده است، انبوهی از یافتههای بیصاحب باستان شناسان، مانند سفالهای گوناگون، روی دست مورخان میمانند از شیوه حکومت داریوش و کوروش نیز چنین پیداست، که آنان یکی شبه نمیتوانستهاند جهان داری را آموخته بوده باشند.
اشکانیان هم همینطور! این درست است که اشک اول از میان غبار تاریخ برخاست، اما این هم درست است که هیچ پهلوان نمیتوانست بیآنکه سابقهای در میدانداری داشته باشد و بی آوازۀ شایستگی، تنها با این هوا که باد فرمانروایی در سر دارد، از مردم پراکنده منطقهای کمجمعیت برای خود سپاهی متراکم فراهم آورد. الا اینکه او مردی بوده است باکفایتی شناخته و پذیرفتهشده و مردم پیرامون او مردمی بودهاند آموخته به او. در این میان تنها فرصتی متناسب لازم بوده است برای گستراندن قلمرو، که فراهم آمده است. بیدلیل نیست که بعدها هرگاه که شاهان اشکانی به تنگنا میافتند در پناه بردن به سرزمین مادری و خاطرات این سرزمین هرگز درنگ نمیکنند و بدون استثنا به کمک این سرزمین خود را از تنگنا میرهانند. چیزی که هست این واقعیت است که آگاهی ما از ریشههای اصالت اشک اول بسیار ناچیز است. اشارههای گیج و مبهم مورخان دوره اسلامی میتواند حقیقتی را در خود پنهان داشته باشد. برای نمونه، اشک پسر دارا (داریوش) پسر دارا است.
وجود خودکامگی مطلق، که در میان شاهان ایران معمول است، در شاهان اشکانی هم میتواند یکی از نشانههای لازم در قدیم بودن فرمانروایی در این خاندان بوده باشد. اگرچه این نشانه کافی نیست! نشانهای لازم است مانند سنت گزیدن نام اشک که همه شاهان اشکانی به داشتن آن بر خود میبالند. گویا در سرزمین اشکانیان تنها اشک است که جواز فرمانروایی دارد و روح اشک اول است که در همه فرمانروایان این دودمان حلول میکند. در طول ۴۷۰ سال فرمانروایی بارها فرمانروایی دستبهدست شد و بارها در مجلس مهستان بزرگان و بلندپایگان ایران برای گزیدن شاه در تنگنا قرار گرفتند، اما هرگز به خود اجازه ندادند که جز یک اشک اصیل کسی دیگر را به سلطنت بردارند. این اشک با ارشک همان نامی است که بهصورت ارسس (هو-ارسس) و ارسیکاس در دوره هخامنشیان داریم. شاید اینکه اشکانیان تبار خود را به هخامنشیان (اردشیر دوم) میرسانیدهاند هم نشانه دیگری باشد. این واقعیت که دشتنوردان اشکانی بهظاهر ناآگاه هخامنشیان را نیاکان خود میدانستند نمیتواند عاری از پیام باشد. پیام و نشانه دیگر در پیوند با عدد هفت است. هم هخامنشیان شاخه داریوش و هم اشکانیان باهم سوگندی هفت یار به قدرت دست مییابند.
رویهمرفته نقش دیکتاتوری در خاندان اشکانی در میان همه خاندانهایی که در طول تاریخ ایران بر ایرانیان فرمان راندهاند، کمرنگتر از همه بوده است. درحالیکه شاهان دوره اشکانی بیشتر از هر دورهای عزل شدهاند و بااینکه شاه شخص اول کشور بود، در حقیقت قدرت اصلی و پنهان در دست شورای خانوادگی( مجلس مردان کبیر خانواده شاهی) و مجلس مهستان (مجلس اشراف یا سنا) است و مجلس خردمندان و مغان. بااینهمه به نظر نمیآید که مغان دوره اشکانی از قدرت مغان دوره ساسانی برخوردار بوده باشند. انتخاب با تأیید ولی عهد نیز حاصل نشست مشترک این مجلسها بود. تاج شاهی را معمولاً رئیس خاندان پرقدرت سورن بر سر شاه مینهاد، که لابد ریاست مجلس نیز با او بود. سپهسالاری کل قوا نیز با خاندان سورن بود.
تاسیتوس تا حدودی نقش مجلس در حکومت اشکانی و شیوه و اهمیت گزینش را فاش میکند: سیصد نفر از مردان برگزیده ثروتمند و هوشیار مجلسی شبیه به سنا را تشکیل میدهند. مردم سوار بر قدرت قانونی خود هستند. تا هنگامیکه مجلس و مردم باهم اتفاقنظر دارند واهمهای از شاهان اشکانی ندارند، اما همینکه میان این دو شکاف میافتد، هرکدام برای خود حریفی را به کمک میطلبد تا سرانجام یکی از حریفان به برتری برسد. رویدادهای زمان سلطنت اردوان سوم و عزل و نصب دوباره او بهترین نمونه نقش مردم (مردمسالاری) و مجلس در بقاء شاه بر سر قدرت است.
اما نباید چنین برداشت کرد که شاه در زمان فرمانروایی قادر مطلق نبوده است. او بهمحض استوار کردن پایههای فرمانروایی خود، مانند همه دیکتاتورها، حکومتی مطلقالعنان داشت و میتوانست هرکس را که اراده کند بکشد و از سر راه بردارد. نمونههای برادرکشی و پدرکشی در میان شاهان اشکانی فراوان است. فرهاد چهارم ۳۹ تن از برادران خود را کشت. شاه باقدرت تمام به هرکاری که میپسندید دست میزد، تا اینکه سرانجام حوصله مجلس و مردم از لگام گسیختگی شاه به سرآید و در فرصتی مناسب دست به اقدام بزند و شاه را از تخت قدرت به پایین کشد و شاهزاده دیگری را بر سر جای او بنشاند. در این میان میتوان تصور کرد که شاهان اشکانی، به سبب بیمی که از عزل خود داشتهاند، کمتر از شاهان دیگر دورههای حکومتی در ایران لگامگسیخته باشند!
به نظر میرسد که مجلس در میان اشکانیان عشیرهای تقریباً همان نقشی را داشته است که امروز نمونه بسیار کمرنگی از آن هنوز در جامعه روستایی و عشایری ایران به قوت خود باقیمانده است. بنابراین، بااینکه شاهان اشکانی پسر یا برادر خود را به ولی عهدی خود برمیگزیدند، چنین پیداست که تأیید این گزینش با مجلس مهستان بوده است. ازاینروی میتوان شاه اشکانی را تا حدودی شاهی انتخابی به شمار آورد. البته بدیهی است که نقش و قدرت مجلس مهستان همیشه یکسان نبوده است و قدرت این مجلس رابطه مستقیم و معکوسی باقدرت شاه داشته است.
این گزینش درباره ساتراپها و یا شاهان استانها نیز کموبیش صدق میکند و چنین نیست که این ساتراپها و شاهان همواره از سوی شاهنشاه اشکانی گزیده شده باشند. شاهنشاه ساتراپها و یا شاهان زیر نفوذ خود را بیشتر بهصورت تشریفاتی تأیید میکرد که از چندوچون آن اطلاعی نداریم، اما معلوم است که قدرت شاهنشاه در ارتباط با ساتراپها یا شاهان و یا هر نام دیگری که به آنها بدهیم محدود بوده است. از همین روی است که اغلب فرمانروایی اشکانیان را ملوکالطوایفی نامیدهاند.
بااینهمه از زمان مهرداد اول شاهان اشکانی خود را جانشینان هخامنشیان مینامند. مهرداد اول، بهرغم پیروزی بیچونوچرا بر سلوکیه، بر روی سکههای خود عنوان «یونان دوست» را به خود میدهد. شگفتانگیز است که این عنوان تا پایان کار اشکانیان همچنان درروی سکهها میماند. در برخی از سکهها شاهان اشکانی به تقلید از شاهان سلوکی به خود عنوان تئوس (خدا)، نامدار، دادگر و نیکوکار نیز بخشیدهاند.
از نشانههای برجایمانده چنین برمیآید که دستکم در شهرهایی که برای مدتی طولانی در دست سلوکیه بودهاند، شورایی نیز به نام شورای شهر وجود داشته است. نامه بسیار گران بهایی که در سال ۱۹۳۲ میلادی در ویرانههای شوش پیدا شد، نهتنها به گونه غافلگیرکنندهای ما را به یک شاه اشکانی نزدیک میکند، بلکه از وجود شورای شهر آگاه میکند. این نامه که امروز در موزه لوور نگهداری میشود، از سوی اردوان سوم در مهرومومهای ۲۱-۲۲ میلادی به زبان یونانی بر سنگی از مرمر خاکستری به دو نفر از بزرگان شهر به نامهای آنتیوخوس و فرهاد و مردم شوش (شورای شهر) نوشتهشده است. نامه مربوط است به انتخاب دوباره مسئولان شهر و لغو قانون مربوط به سه سال فاصله میان انتخاب نخست و انتخاب دوباره. این سنگ برای نصب بر پایه تندیس کستیای خزانهدار شوش در شهر از مهرومومهای ۲۵-۲۶ تهیهشده بود. از چگونگی این تندیس و ضرورت برپایی آن اطلاعی در دست نیست. ظاهراً آنتیوخوس نماینده و ناظر شاه در شهر بود و فرهاد فرمانده پادگان آن. مقام نماینده شاه از زمان سلوکیه معمول بود. بااینکه در این زمان خط پهلوی و آرامی، بهطوریکه از پوست نبشتِ های اورامان برمیآید، معمول بوده است، زبان یونانی نامه نشان میدهد که هنوز در قلمرو شوش زبان یونانی کاربرد بیشتری داشته است و هنوز در شهر، بهطوریکه از نامهای یونانی موجود در نامه اردوان برمیآید که در شهر مخاطبان بلندپایه مقدونیایی و یونانی زیادی از زمان سلوکیه برجایمانده بودهاند.
این نامه، که از سوی دبیرخانه شاهی در پاسخ به ظاهراً شکایت شورای شهر به اردوان نوشته است، با مطالب بسیار جالب خود نشاندهنده نقش شورای شهر در این دوره است. بهرغم مخالفتی که از سوی مجلس بزرگان با انتخاب گستای خزانهدار شوش برای سه سال دوم شده بود، شورای شهر اصرار داشت که او دوباره به خزانهداری برگزیده شود. با این نامه که در آغاز آن به اعضاء شورا درود فرستادهشده و شایستگی آنها برای انتخاب مجدد تأییدشده است، از سویی درمییابیم که شورای شهر تسلیم بیگفتوگوی شورای بزرگان نبوده است و از سوی دیگر فاش میشود که این قبیل از انتصابها با شخص شاه نبوده است. اعضاء شورای شهر برای مدت یک سال انتخاب میشدهاند. از مضمون نامه چنین برمیآید که یکی از برگزیدگان رفتاری دور از حقیقت و عدالت میداشتند مورد مؤاخذه قرار میگرفتند.
بااینهمه طبیعی است که ثروت شرط رسیدن به مقام، از آن میان مقام خزانهداری، بوده است. در نامه اردوان آمده است که پدر گستیای، که ډمتری اساگوگ نامیده میشد، کار گزینش و تأیید پسرش را بر عهده داشته است. درمجموع چنین پیداست که بهرغم وجههای که شورای شهر داشت، اردوان، با نوشتن این نامه و اظهارنظر بود که بیشتر به یک دیکته میماند، آهنگ آن را داشته است که از قدرت شورا کاسته و خود کلانتری کارها را به دست گیرد. از همین روی است که او در نامه خود به مردم شوش لغو قوانین سلوکیه را ابلاغ میکند.
اینکه مورخان میکوشند تا شیره نامهای چند سطری را بکشند، حکایت از تنگدستی اینان درباره ساختار فرمانروایی اشکانیان میکند. اما مگر میتوان با یک نامه و یا چند نامه کوتاه به واقعیت و ماهیت حکومتی ۴۷۰ ساله دستیافت؟ همین است که امروز با آگاهی اندکی که از آغاز کار اشکانیان داریم، تنها میدانیم که این قومی سکایی به نام پرنی بود که اشک اول را به سرداری برداشت و باد فرمانروایی را به دماغ او انداخت. بعدها در تاریخ سیاسی نیز دیدیم که هرکدام از شاهان اشکانی هرگاه که به مشکلی در دربار خود برخوردند و یا ناگزیر از تحمل شکستی شدند بیدرنگ سوار بر اسب شده و به دامن قوم خود پرنی یا داهه در هیرکانی تاختند، تا راهحلی کدخدامنشانه بیابند. سرانجام بزرگان و ریشسفیدان قوم و خانواده بودند که میتوانستند که به هنگام دشواریها رأی نهایی بزنند و راهحل نشان بدهند.
دامنه قلمرو قدرت شاهان اشکانی در کل کشور متغیر بود و بستگی به قدرت آنها در دربار خود داشت. هرگاه شاهی در درون دربار خود ضعیف میشد از نفوذ او بر فرمانروایان و شاهک های محلی کاسته میشد و هرگاه شاه نیرومندی تکیهبر تخت میزد انسجام و هماهنگی بیشتری میان استانها و شبه استانهای کشور پدید میآمد. بنابراین دولت اشکانی ازنظر وحدت و انسجام شباهتی با هخامنشیان و ساسانیان ندارد. برای نخستین بار مهرداد اول کوشید تا با جمعآوری قوانین سنتی محلی بر اقتدار حکومت اشکانیان بیفزاید و خود را مانند شاهان هخامنشی شاهنشاه نامید. مهرداد با پرهیز از برکنار کردن شاهان محلی، تنها به دستنشاندگی آنها و دریافت خراج از آنان بسنده میکرد، که ظاهراً این شیوه تا پایان فرمانروایی اشکانی کموبیش برجای ماند. از همین روی است که اغلب سکههایی از شاهان اشکانی همزمان به دست میآیند.
درباره شخصیت و رفتار شاهان اشکانی نیز اگر گزارشهایی برجایمانده باشد آنها را نباید تعمیم داد. اما درمجموع میتوان چنین برداشت کرد که فرمانروایان اشی نیز مانند شاهان هخامنشی و شاهان پس از خود برای خود شخصیتی بالاتر از یک انسان زمینی متصور بودهاند. شاهان اشکانی نهتنها خود را مقامی ربانی میدانستند، حتی در مواردی به تقلید از یونانیان خود را خدا (تئوس) مینامیدند. متناسب با این برداشت حضور آنها در میان درباریان بسیار محدود بود.گزارشی داریم که شاه بر سر میز غذا که درجایی بلندتر از میز حاضران قرار داشت، تنها و بدون همسفره مینشست و به هنگام غذا خوردن کسی او را همراهی نمیکرد و برای حاضر آنکه دورتر از میز شاه بر زمین مینشستند از سفره شاهی، غذا میدادند. در این هنگام در پیرامون شاه مسئولانی برای اجرای فوری دستورهای او حضور داشتند.
طبیعی است که جهان بیرون از دربار با برداشتی که از شاه داشت درباره او گرفتار خیالپردازی و اغراق نیز میبود، که امروز جدا کردن درست از نادرست بسیار دشوار است. برای نمونه، یوزفوس مینویسد که شاه بر تختی زرین میخوابید و جز او کسی اجازه چنین کاری را نداشت.
ظاهراً پس از اندام گرفتن فرمانروایی اشکانی تیسفون پایتخت دائمی و زمستانی و همدان پایتخت تابستانی بوده است. برای دوره آغازین از شهر صددروازه (پیرامون دامغان) و شهری احتمالاً در پیرامون قوچان (خبوشان)، درگز و عشق آباد (اشک آباد) امروزی نیز مطرح است.
تقسیمات کشوری
گمان نمیرود که تقسیمات کشوری خیلی متفاوت از دوره هخامنشی و سلوکیه بوده باشد. سلوکیه تقریباً نظام اداری و تقسیمات کشوری هخامنشی را دستنخورده حفظ کرده بودند. بهویژه اینکه در این دوره دخالت مرکزیت شاهنشاهی در کارهای استانها بهمراتب کمتر از دورههای پیش بوده است و کشور کموبیش بهصورت ملوکالطوایفی اداره میشده است. البته در به کار بردن اصطلاح ملوکالطوایفی کمی باید محتاط بود.
مورخان معاصر غربی، با تعصبی غیرقابل درک نمیتوانند نارضایی خود را از شکست آرمان اسکندر و رانده شدن سلوکیه بهوسیله اشکانیان از ایران پنهان کنند. اینان اشکانیان را بیابانگردانی مینامند که گویا کوچکترین برداشتی از حکومت نداشتهاند و ناگزیر هر طایفهای برای خودسازی جدا مینواخته است. درصورتیکه میدانیم که اشکانیان مانند هخامنشیان به همدستی هفت خاندان بر سرکار آمدند و میدانیم که از زمان مهرداد اول شاهان اشکانی خود را آگاهانه جانشینان شاهان هخامنشی و شاهنشاه میخواندند و دیدیم که اردوان سوم با اشاره به مرزهای ایران و مقدونیه در زمان هخامنشیان و با این ادعا که جانشین کوروش و اسکندر است مدعی سرزمینهایی شد که روزگاری به تصرف اسکندر درآمده بودند. بنابراین چنین نبوده است که چند بیابانگرد خالی از ذهن یکشبه به جهان داری رسیده بوده باشند.
از خاندانهای بزرگ این دوره چند خاندان بزرگ را بانام میشناسیم: خاندان سورن در سیستان، خاندان کارن در نهاوند، خاندان مهران در پیرامون ری، خاندان اسپهبد در پیرامون هیرکانی و خاندان زک در آتروپاتن. از این خاندانها سه خاندان نخست از قدرت زیادی برخوردار بودند. مثلاً تاج شاهی را یکی از افراد خاندان سورن بر سر شاه جدید مینهاد. طبقهای نیز که وزورکان (بزرگان) نامیده میشد مهمترین مقامهای کشوری و لشکری را در اختیار داشت. اطلاعات ما، به سبب دستاوردهای مکتوب بهوسیله باستان شناسان در دورا-اروپوس، شهری که بهوسیله سلوکوس اول در حدود ۳۰۰ پیش از میلاد در کرانه فرات بنا شد و در سدۀ دوم میلادی به دست اشکانیان افتاد، درباره برخی از مقامها کمی بیشتر از دیگر سرزمینهای اشکانی است رویهمرفته به سبب متمرکز نبودن فرمانروایی به نظر میرسد که در دوره اشکانی مانند دوره قاجارها، عنوانها فراوانتر از پیش بوده است. در این دوره به گزارش تئوفیلاکتوس، مورخ بیزانسی بهجای نام بیشتر از عنوانهای خود استفاده میکردهاند. اما پیداست که به سبب فراوانی مقامها اعتبار مقام بهاندازه دوره هخامنشی نبوده است.پلینی در تاریخ طبیعی خود شاهنشاهی اشکانیان را در میان دریای سرخ و دریای خزر به دو بخش علیا و سفلا تقسیم میکند. بنا بر گزارش او بخش سفلا از هفت ساتراپی یا استان تشکیل میشده است:
۱.بینالنهرین و بابل،
- آپولونیاتیس (در سوریه)،
۳. خالونیتیس (اربل؟)،
۴. کارینا (کرند؟)،
۵. کامبادنه (پیرامون کرمانشاه؟)،
۶. ماد علیا،
۷. ماد سفلا.
و بخش علیا از ۱۱ امیرنشین.
۱. خورنه،
۲. قومس،
۳. گرگان،
۴. استان (قوچان، شیروان، بجنورد)،
۵. پارت،
۶. پارتیکنه (پیرامون ابیورد)،
۷. مرگیان (مرو)،
۸- آریا (آریا، هرات)،
۹. آناویا (جنوب هرات)،
۱۰. سکستان،
۱۱. هندوستان سفید (رخج؟).
البته این جغرافیدان رومی از شاهک نشینهایی نیز نام میبرد که تابع شامان اشکانی بودهاند. اینها ازاینقرارند: پارس، الیمایی، مسنه (خارا کنه)، هتره، اوسروئنه، ادیابنه، آتروپاتن و ظاهراً هیرکانی. واقعیت این است که آگاهی ما درباره استان بندی پلینی بسیار ناچیز است. درحالیکه در آنجا قلمروهای بزرگی خالی است، اینکه گاهی از ۵ استان بسیار نزدیک به هم یاد میشود قانعکننده نیست. در سنگ نبشته بزرگ شاپور دوم ساسانی در کعبه زرتشت، که تقریباً از استانها و شاهک نشینهای همین سرزمین زمان اشکانیان
سخن میرود، به نامهای دیگری نیز برمیخوریم: سگان (در کرانه دریای سیاه )، ویروزان (در شرق سگان)،آرمن (ارمنستان)، بلاسگان (در غرب دریای خزر)،گلان (گیلان)، کرمان، مکران، تورگیستان، هند، سکستان و مرو و خوارزم قلمروهایی حکومتی کوچک و بزرگی هستند که در زمان اشکانیان وجود داشتهاند و جز پارهای مانند کرانه دریای سیاه، زیر فرمانروایی اشکانیان بودهاند، اما در فهرست پلینی گنجانده نشدهاند.
بااینهمه از بسامد نام استانها میتوان مهمترین آنها را بازشناخت. برای نمونه درحالیکه بهندرت از پارس سخنی به میان میآید، هیرکانی، پارت و ماد بزرگ و تا حدودی شوش و بابل همواره در میدان دید قرار دارند. نقش ارمنستان، آدیابته و او سروئنه نیز در خط مقدم جنگهای نخست با یونانیان و سپس با رومیان متبلور است. ماد کوچک یا آتروپاتن تقریباً مستقل بوده و بهندرت در مسیر رویدادهای دوره اشکانی قرارگرفته است. ظاهراً شاهان اشکانی در پارس و چند شاهک نشین دیگر هرگز نتوانستهاند جای پای استواری بیابند. دیدیم که شاهکی از پارس بود که به عمر طولانی این دودمان پایان داد.
در کنار استانها و شاهک نشینهای تابع و نیمهمستقل، حوزههای شبه فرمانداری نیز، مانند خورنه، وجود داشتند که بلافاصله از مرکز شاهنشاهی قرار داشتند. در این میان با اصطلاح و یا عنوان «ساتراپ ساتراپها،» بیگانهایم که تقلیدی است از شاهنشاه و در سنگ نبشته ای یونانی در بیستون آمده است. تقسیمبندی جغرافیایی اشکانیان بهرغم پارهپاره شدن برخی از ایالات درمجموع با تقسیمبندی کشور به شش ایالت در زمان سلوکیه مطابقت میکند. ظاهراً بخش علیای امپراتوری اشکانی متصرفات نخستین پارتها را شامل میشود و بخش سفلی متصرفات مهرداد را در غرب. نکتهای که جلبتوجه میکند عدم کوشش یا تمایل اشکانیان برای دستیابی به دریا است. پارتها بهرغم اهمیتی که در این روزگار بازرگانی از طریق دریا داشت، مانند عراق امروز، تنها در نوار باریک دهانه فرات با دریا در پیوند بودند. در تقسیمات کشوری پارتها از شوش و کرمان هم خبری نیست.
ظاهراً سیستان، بلوچستان و کرمان ارتباط چندانی با بدنه حکومت اشکانی نداشتهاند. اینها کل آگاهی ما هستند از شاهنشاهی بزرگ اشکانی. بااینهمه پیداست که وحدت نامرئی همه بخشهای کشور را به یکدیگر پیوند میزده است و این وحدت چنان بوده است که کسی از بیرون از مرزهای ایران هوس رخنه به درون کشور را در سر نمی پروانده است و در طول ۴۷۰ سال حکومت اشکانیان مرزهای کشور تقریباً ثابت ماندهاند و اگر بهندرت قلمرو تیسفون آسیبدیده است دیری نگذشته است که مهاجمان راه بازگشت را پیش کشیدهاند. شاید بتوان موقعیت کشور اشکانی را، ازنظر ارتباط استانها با یکدیگر و دربار مرکزی، با موقعیت سیاسی آلمان پیش از بیسمارک و ایجاد وحدت ملی میان ایالتهای گوناگون مقایسه کرد.
در میان یافتههای باستان شناسان از نیسا بهعنوان هایی مانند ساتراپ، مرزبان و دژپد و دردورا-اروپوس بهعنوان ارگبد برمیخوریم. در قراردادی از سال ۱۲۱ میلادی از دورا اروپوس (پرگامنت شماره ۲۰)، در عنوان خواجهای به نام فرهاد به قدیمترین ضبط واژه ارگ که تاکنون بهدستآمده است برمیخوریم: آرکپتس (ارگبد) است. در چند نبشته پالمیرا نیز ارد علاوه بر عنوان رومی خود، عنوان ارکپتس را نیز دارد. ارد اشکانی باروی کار آمدن ساسانیان، پس از پیوستن به رومیان در پالمیرا، عنوان اشکانی خویش را نیز حفظ کرده بود. بهاینترتیب، بهرغم کمبود منبع، روشن است که در زمان اشکانیان اصطلاح ارگ، حتی اگر در زمان هخامنشیان چنین اصطلاحی هنوز پدید نیامده بوده، وجود داشته است.
آدیابنه و او سروئنه
دو شاهک نشین بهاصطلاح شناور آدیابنه و اوسروئنه را هم باید بخشهایی از قلمرو اشکانیان به شمار آوریم. این دو شاهک نشین در خط مقدم جبهه، کموبیش مانند ارمنستان، در جنگهای ایران و روم نقش تعیینکنندهای داشتند. در گزارش تاریخ سیاسی با ابگرها تا حدودی با موقعیت سیاسی اوسروئنه آشنا شدیم. اینک نگاهی میاندازیم به آدیابنه.
ادیابنه، شاهک نشینی کوچک بود در جنوب غربی دریاچه ارومیه و جنوب شرقی اوسرئنه در شمال بینالنهرین، میان زاب بزرگ و کوچک (کردستان عراق)، پیرامون کرکوک امروزی که در زمان اشکانیان و ساسانیان بخش اصلی سرزمین آشور باستانی را دربرمی گرفت که اربل باستانی پایتختش بود. به گزارش پلینی آدیابنه ۴۷۰ میل طول و ۱۷۵ میل عرض داشت. برای نخستین بار در سال ۶۹ پیش از میلاد درنبرد لوکولوس سردار رومی با تیگران، شاه ارمنستان، به نام آدیابنه برمیخوریم. مهرداد ساتراپ پونتوس و تیگران پادشاه ارمنستان برای مقابله با لوکولوس، سردار رومی، از فرهاد شاه اشکانی خواستار کمک شدند و در عوض هفتاد وادی و آدیابنه را به او واگذار کردند. پیشنهاد مشابهی نیز از لوکولوس به فرهاد رسید و فرهاد به هردو جناح وعده مساعد داد. متخاصمین از لشکرکشیهای خود طرفی نبستند و آدیابنه از آن شاه اشکانی شد.
چگونگی تغییر نام آشور به آدیابنه اطلاع دقیقی در دست نیست. ظاهراً صورت یونانی این نام از نام محلی سریانی حدیب گرفتهشده است. آدیابنه به خاطر موقعیت جغرافیایی پراهمیتش همواره در مسیر جنگهای ایران و روم و ارمنستان قرار داشت. حتی بهطوریکه دیدیم گامی برای حلوفصل اختلافات درون دربار به کارمی آمدندِ یکبار اردوان سوم، که به سبب درگیریهای درباری ناگزیر از فرار شده بود آدیابنه را برای پناه برگزید. ایزد یا عزت دوم، شاه آدیابنه که دستنشانده ایران بود اردوان را با احترام پذیرفت و کوششهای او در بازگشت دوباره اردوان بر قدرت مؤثر افتاد. اردوان بهپاس خدمات ایزد به او اجازه گذاشتن کلاه بلند شاهی و استفاده از تخت طلا را داد و او را از امتیازاتی برخوردار کرد که تنها در انحصار شاهان ایران بود. علاوه بر این بهفرمان اردوان نصیبین از ارمنستان جدا شد و به آدیابنه پیوست.
این شاهک نشین اغلب در قلمرو ایران و گاهی در تصرف رومیان بود و علاوه بر صدماتی که از جنگ میان این دو ابرقدرت زمان با یکدیگر و یا هرکدام با ارمنستان میدید، دستخوش اختلافات درباری اینان نیز میشد. آدیابنه در سده اول میلادی بااینکه ساتراپهای مستقل خود را داشت، درمجموع تابع شاهان اشکانی بود و ساتراپهایش اجازه داشتند که خودرا شاه بنامند. نینوا را نیز از شهرهای آدیابنه نوشتهاند. نخستین فرمانروای شناختهشده آدیابنه ایزد اول بود. ایزد دو فرزند به نامهای هلنا و مونوبازو داشت. با ازدواج این دو با یکدیگر هلنا ملکه آدیابنه شد حاصل این ازدواج ایزد دوم بود که در تاریخ آدیابنه نقش مهمی داشت.
مونوبازو در سال ۳۰ میلادی، پس از ایزد اول، به حکومت آدیابنه رسید و پسرش ایزد را برای دور ساختن از توطئههای درباری و همچنین دیدن آموزش به ادینرگلوس شاه خاراکس سپرد. در این زمان بود که ایزد وسیله بازرگانی یهود به دین یهودگرویدپس از درگذشت اردوان سوم، جانشین او وردان (۴۰-۴۵ میلادی)، در دیداری که از آدیابنه داشت، کوشید تا ایزد را وادار به حمله به منافع روم کند، اما ایزد که ۵ تن از پسرانش در قلمرو روم میزیستند از این اقدام سرباز زد. وردان نیز به سبب شورش برادرش گودرز، ناگزیر آدیابنه را ترک کرده و به جنگ با گودرز شتافت.
در جریان اقدام مهرداد برای برکنار کردن گودرز از طریق روم، شاهک نشین های کوچک ادیابنه و او سروئنه نسبت به طرفین متخاصم رفتار مشابه و دوگانهای داشتند، اما سرانجام هر دو حکومت جانب گودرز را گرفتند که حدود مهرومومهای ۴۹-۵۰ میلادی منجر به سرکوبی شورش مهرداد و دستگیری او شد. بلاش اول (۵۱-۷۷ یا ۷۸میلادی)،
به تقاضای بزرگان آدیابنه، که از ایزد دوم ناراضی شده بودند، تصمیم به تحدید اختیارات شاه دستنشانده گرفت و از ایزد خواست تا خراج بپردازد. ایزد نپذیرفت و خود را آماده جنگ با بلاش کرد. در این هنگام بلاش خبر شورش قوم سکایی داهه را دریافت و بیدرنگ به شمال شرقی ایران روی آورد. شورش درهم شکست و بلاش دوباره متوجه آدیابنه شد. در اینجا هم مسئله با درگذشت شاهک آدیابنه و افتادن قدرت به دست پسرش مونوبازو بدون جنگ پایان گرفت.
هنگامیکه تیگران در سال ۶۱ میلادی با حمایت رومیان در ارمنستان بر تخت نشست به آدیابنه حمله برد و این سرزمین را ویران کرد. مونوبازو به دربار اشکانی اطلاع داد چنانچه کمکی فوری نشود ناگزیر از پذیرفتن حمایت روم خواهد بود. بلاش بیدرنگ به سپاهی گزیده به فرماندهی موناسس مأموریت داد تا با کمک سپاهی کمکی از آدیابنه و به فرماندهی مونوبازو به تیگرانوکرت یورش ببرد و تیگران را از ارمنستان برانده سپاه اشکانی به فرماندهی موناسس سراسر ارمنستان را درنوردید و تیگرانوکرت را محاصره کرد. در این جنگ که پای رومیان نیز به آن کشیده شد هیچکدام از طرفین کاری از پیش نبردند، فقط دوباره آدیابنه جز قلمرو اشکانیان شد و مونوبازو از طرف بلاش مأموریت یافت تا همراه تیرداد که به سلطنت ارمنستان برگزیدهشده بود، تیگران را از ارمنستان براند . بهاینترتیب بااینکه آدیابنه همچنان دستنشانده دولت اشکانی بود، از چنان اعتباری برخوردار بود که مونوبازو به هنگام انعقاد عهدنامه صلح اشکانیان با حکومت روم نقش شاهد را داشت.
ازاینپس تا بهار سال ۱۱۶ میلادی که آدیابنه و شهر عمدهاش اربل، با شکست خسرو اشکانی (۱۱۰-۱۲۸ یا ۱۲۹ میلادی)، به تصرف تراژن، امپراتور روم، درآمد و به نام آشور ایالتی از امپراتوری روم شد اطلاع چندانی درباره آدیابنه نداریم. به هنگام حمله تراژن شاهک آدیابنه شخصی به نام مبارسپس بود که با نزدیک شدن دشمن راه فرار را پیش کشید و با درگذشت تراژن در سال ۱۱۷ میلادی و روی کار آمدن هادریان دوباره به تخت خود بازگشت و آدیابنه به تصرف ایران درآمد.
در زمان بلاش دوم (۱۰۶ یا ۱۰۵-۱۴۷ میلادی) آدیابنه کاملاً زیر نفوذ دولت اشکانی قرار گرفت. در این هنگام فرمانروای آدیابنه مرد ثروتمند و نامداری بود به نام رکبکتوس که در زمان او آیین مسیح در آدیابنه رواج پیداکرده. بزرگان و مغان زرتشتی که از رکبکتوس در هراس بودند به فکر کشتن او افتادند، اما چون رکبکتوس به تیسفون احضار شده بود از مرگ رهایی یافت. هر بار که اشکانیان جنگی در پیش داشتند، سپاه آدیابنه نیز بسیج میشد و به فرماندهی رکبکتوس به یاری آنها میشتافت. ظاهراً رکیکتوس بلندپایهای اشکانی بوده است
تراجان در اواخر سال ۱۱۴ بهسوی بینالنهرین سرازیر شد و سرزمینهای او سروئنه، گوردین و آدیابنه و دیگر سرزمینهای بینالنهرین را بهفرمان خود درآورد و از سنای روم عنوان «فاتح پارت» را دریافت کرد. او در بهار ۱۱۶ دوباره علیه پارتها لشکر کشید. عبور از دجله بهسختی انجام گرفت. سپس بخشی از آدیابنه که مقابل دجله قرار داشت رساند و شهرهای نینوا، اربل و گوگمل ناگزیر از تسلیم شدند.
باری دیگر بلاش چهارم (۱۹۰ یا ۱۹۱-۲۰۹ میلادی) بر رومیان تاخت و آدیابنه را تسخیر کرد. در سال ۱۹۵ میلادی مجدداً آدیابنه به دست رومیها افتاد. فتح آدیابنه برای سپتیمیوس سوروس، امپراتور روم از آنچنان اهمیتی برخوردار بود که به او لقب ادیابنیکوس داده شد. در این جنگ نرسی ساتراپ آدیابنه بود که قادر به حمایت از شاه اشکانی نبود و خود در رود زاب غرق شد و کشورش به غارت رفت. پس از نرسی شهرت به حکومت رسید. ظاهراً شهرت آخرین فرمانروای آدیابنه در زمان اشکانیان است. پسازاین فقط یکبار دیگر بهطورجدی سخن از آدیابنه به میان میآید و آن زمانی است که اردوان پنجم (۲۰۹-۲۲۶ میلادی) به هنگام جنگ با رومیان شهرت شاهک آدیابنه را در کنار خود دارد. در همین زمان آدیابنه دوباره ایالتی از روم میشود؟ گمان میرود که قوای کاراکالا، امپراتور روم، در سال ۲۱۶ آدیابنه را ویران کرده است، اما درباره سرنوشت نهایی این جنگ و همچنین فرمانروای وقت آدیابنه چیزی نمیدانیم.
آدیابنه به فرمانروایی شهرت در براندازی اشکانیان بهوسیله ساسانیان از متحدان ساسانیان بود. بنابر «رویدادهای سریانی»، ساسانیان پس از به دست گرفتن قدرت، بهجای ساتراپهای پیشین فرمانروایان و مرزبانان مطیع خودرا بر حکومتهای محلی گماردند. بهاینترتیب نظام پیشین بهکلی منسوخ شد. آدیابنه محل تلاقی سه دین بزرگ آن روزگار، یعنی دینهای حضرت موسی، حضرت زرتشت و حضرت عیسی بود و پلی بود میان ایران اشکانی و بینالنهرین سامی.
سپاه و سپاه گردانی
نقش سپاه گردانی در دوره اشکانی چنان بارز است که سلسله اشکانیان را میتوان سلسله نظامیان و چریک ها نامید. جالب است که اشکانیان با این خصلت بهاصطلاح نظامیگری دارای یک ارتش منظم با یک فرماندهی منظم نبودند و نیروهای رزمی آنها انعکاسی از اوضاعواحوال اجتماعی کشور بود و هر سردمدار بزرگی چریک های مخصوص خود را داشت. در طول فرمانروایی ۴۷۰ ساله خود اشکانیان هرگز نتوانستند خود را از شیوۂ نبرد و آرایش جنگی و سپاه گردانی خاص خود که الگویی سکایی داشت و با آن در آسیای مرکزی خو گرفته بودند جدا کنند.
این شیوه بسیار ساده و بی نیاز از تشکیلاتی منظم عبارت بود از به هم پیوستن سواران تیرانداز چند سردمدار بزرگ و کوچک و تاختن ناگهانی بر دشمن، برای رسیدن به هدفی مشترک، که ممکن بود به ناگهان و متأثر از شرایط روز پدید آمده بوده باشد. مانند برنامه یک شکار که نیازی به زمینه سازی چندانی ندارد! شاهان نخستین اشکانی، که هنوز با شگردهای فرمانروایی نا آشنا بودند، نخست به تقلید از شیوه های نظامی سلوکیه، سپاهیان سبک و سنگین اسلحه پیاده و سواره موردنیاز خود را به صورت مزدور به استخدام خود در آوردند. اما دیری نپایید، شاید در زمان فرهاد (۱۳۸ یا۱۳۷-۱۲۸پیش از میلاد)، به نقص بزرگ داشتن سرباز مزدور و غیر قابل اعتماد پی بردند و از آن صرفنظر کردند و سپاه خودرا بر اساس شیوه سنتی خود سازمان دادند.
پوستین مینویسد، اشکانیان همواره سوار بر اسب اند، با اسب به کارزار می شتابند، با اسب به مهمانی می روند، به کارهای اجتماعی و شخصی خود می رسند و با اسب می روند و می ایستند، دادوستد میکنند و با یکدیگر سخن می گویند. هنگامی که کراسوس به رسم رومی ها، پیاده به نزد سورن سردار ایرانی آمد، بانگ برآورد: عجب؟ سردار رومی پیاده و ما در این بالا سوار براسب! و دستور داد اسبی در اختیار کراسوس قرار بدهند.
سپاهیان ثابت معمولاً در پادگانهای مرزی بودند و تنها به هنگام ضرورت از مالکان بزرگ تقاضای نیرو میشد. ارتشی که بهاینترتیب و تنها به هنگام جنگ فراهم میآمد بیشتر سوارهنظام بود. زیرا اشکانیان فقط وقتیکه سوار بر اسب بودند خود خویش را مییافتند. ظاهراً، بهرغم نقش بارز اسب در ایران، در این دوره استفاده از اسب در سپاه وارد مرحله نوینی میشود. قدرت اشکانیان در سوارهنظام آنان بود که به دودسته تقسیم میشد: تیراندازان و زره پوشآنکه با تیر و نیزه میجنگیدند. وزن سلاح بهقدری بود که سوار بی رکاب قدرت نگهداشتن داشت، اما دیری نپایید که سواران سنگین اسلحه اشکانی مؤثرترین نیروی آسیایی شدند. سواران تیرانداز مجهز به کمانی بلند بودند و بهآسانی میتوانستن به دشمن گزندی گران به رساننده. سپاه اشکانیان بیشتر از غیر آزادان تشکیل میشد، اما اینان نیز ناگزیر از آموختن سوارکاری بودند؟
ارتش اشکانیان از آرایش و سنتهای نظامی هخامنشیان برخوردار نبود و ارتش را بیشتر نیروهای پراکنده سران قبایل و مناطق تشکیل میداد که به هنگام لزوم فراخوانده میشدند. ثروت یک نجیبزاده با تعداد سوارانی که به هنگام جنگ در اختیار شاه میگذاشت سنجیده میشد. این سواران از فرمانده اشرافی خویش بیشتر فرمان میبردند تا از شاه. قدرت اشکانیان در حمله ناگهانی با اسب به دشمن و بهمحض احساس آسیبپذیری فرار از برابر دشمن بود. این شیوه که رومیان آن را خدنگ پارتی مینامیدند و شیوهای آسیایی بود، از میزان احتیاط دشمن میکاست. سواران اشکانی علاوه بر اسبی که سوار بودند اسب دیگری را نیز یدک میکشیدند تا بهمحض خسته شدن اسبشان از اسب یدک استفاده کنند.
نبرد با نواختن طبل پیکار آغاز میشد. سوارهنظام اشکانی به خاطر سنگینی اسلحه و همچنین برای تسلط بیشتر به میدان نبرد از شتر نیز استفاده میکرد. در جنگ اردوان پنجم با رومیان، چون رومیان از بارش تیر و نیزههای شترسواران اشکانی تلفات زیادی را متحمل شدند، ناگزیر با افشاندن گلولههای خاردار حرکت شترها را غیرممکن کردند. اشکانیان به جنگ تنبهتن و یا محاصره دشمن بهای چندانی نمیدادند و چون از سپر استفاده نمیکردند خود و اسبشان را با زره میپوشاندند. بااینکه زرهپوش کردن اسب از زمان هخامنشیان معمول بود، اشکانیآنکه نقاب بر صورت میکشیدند و خود و اسبانشان را زرهپوش میکردند، با درخششی که جلو نور خورشید مییافتند رویینتن به چشم میآمدند و هراس خاصی بر دل دشمن میافکندند. از این شیوه نخست رومیان و تقریباً همزمان با آنان چینیان و سپس عربها تقلید کردند. پروکر پیوس در مقایسه سواران رزمنده اشکانی با جنگاوران پیاده مینویسد، سواران آزموده اشکانی درحالیکه بر پشت اسب میتازند کمان خود را به هر سو میگردانند و بر دشمن تیر میبارند و این روش بسیار متفاوت از شیوههای گذشته است. همین شیوه بود که کمکم شیوه جنگ در امپراتوری روم شد.
برای یک جنگ طولانی اشکانیان از بردباری کافی برخوردار نبودند و گاهی درست در گرماگرم جنگ دست از نبرد میکشیدند و پا به فرار میگذاشتند، اما دوباره قوای خود را جمع کرده و آماده دفاع میشدند. ارتشن اشکانیان بهطورکلی ارتشی تدافعی بود و برای جنگ تهاجمی تربیتنشده بود و از فن محاصره بهرهای کافی نداشت و به همین دلیل در زیر دیوار دژهای دشمن عجز خود را نشان میداد . تیر و کمان سلام همیشگی اشکانیان بود و شاهان سکایی( اشکانی) خود ناوک تیرهایشان را تیز میکردند. کمان اشکانیان از همان ابتدا «ابرویی» بود که همراه تیر در کماندان حمل میشد.
پیادهنظام ضعیف و کم اعتبار بود و فقط مسلح به تیر و کمان بود. افراد سوارهنظام نیز اغلب تیر و کمان داشتند، پیراهنی کمردار و شلواری گشاد میپوشیدند و تشکیل نیرویی سبکاسلحه را میدادند. این سواران سوارانی را در کنار داشتند که سرتاپا زرهپوش بودند. سرزمین اصلی زره، سرزمین سواران آسیای میانه بود. زره سربازان اشکانی نهتنها خود آنها بلکه اسبهایشان را نیز میپوشاند. علاوه بر تیر و کمان از نیزه بلند نیز استفاده میشد. در میان سواران نیزهدار اشکانی گروهی نیز نیزه در سر داشتند، که سلاحی بسیار خطرناک بود و سوارکار میتوانست به هنگام نبرد، دو دشمن را درآنواحد موردحمله قرار دهد. بهعبارتدیگر، دو دشمن با یک نیزه به یکدیگر دوخته میشدند!
سوارهنظام سبک و سنگین اشکانیآنکه مکمل یکدیگر بودند از هماهنگی ویژهای برخوردار بودند: پسازاینکه باران تیر کمان داران سوارهنظام سبک عرصه را بر دشمن تنگ میکرد، زره پوشان سوار بر قلب نیروی پیاده دشمن میتاختند و آنها را بهکلی از پای درمیآوردند. سورن، فاتح کرخه (هران) این تاکتیک را به حد کمال رسانید. به گزارش اغراقآمیز پلوتارک سورن یک نیروی هزارنفری زرهپوش داشت که از رعایا و بندههای خود او تشکیلشده بود و ۱۰۰۰ شتر تیرهای این سواران را حمل میکردند، تا هرگز به هنگام نبرد دچار کمبود تیر نشوند. در سپاه اشکانی پیادهنظام کاربرد چندانی نداشت. بااینهمه در نبردهای مناطق کوهستانی صرفنظر کردن از نیروی پیاده غیرممکن بوده است. گزارششده است که بلاش سوم در جنگ با الآن از۲۰ با سپاهی پیاده استفاده کرده است.
در نظر اشکانیان جنگ بیشتر به مجموعهای از نبردهای فردی اطلاق میشد و هرکس بهتنهایی سهمی مستقیم در جنگ داشت. بزرگترین ضعف سپاه اشکانی فرار لگاه گسیخته از برابر دشمن، به هنگام کشته شدن فرمانده سپاه بود. البته کم و پیش، در سپاه هخامنشیان و ساسانیان نیز معمول بود. این امر ازآنجا ناشی میشد که ارتش فاقد مهارت خودگردانی بود. مردان به جنگ میرفتند چون امیران و شاهک های محلی بهفرمان شاه نیروهایی را در اختیار او قرار داده بودند. این امیران توجهی به مهارت افراد نداشتند. با کشته شدن سردار، چون در اعضای سپاه توانایی انتخاب سرداری جدید نبود، بیدرنگ افراد زیر فرمان سردار کشتهشده بیهدف و درمانده پا به فرار میگذاشتند. سود و زیان جنگ نیز با شاه بود و جنگجویان تنها در این حد علاقه به سرنوشت جنگ داشتند که امکان به دست آوردن سهمی از غنائم میرفت.
اشکانیان نیز مانند هخامنشیان در نبردهای خود از نیروهای تا حدودی بیگانه مانند سکاها، یعنی تورانیهای آنسوی آمودریا، استفاده میکردند. یکی دیگر از شگردهای اشکانیان برای ایجاد وحشت در دل دشمن استفاده از پرچمهایی با تصویر اژدها بود. این پرچمها را از جنسی سبک میساختند تا دستخوش وزش باد مانند مارهایی بسیار بزرگ به جنبش درآیند. رومیان پس از آشنایی با این روش در لژیونهای خود از آن تقلید کردند و همواره در سپاه خود افرادی را برای حمل این پرچمها داشتند. اشکانیان در فصل زمستان معمولاً از پرداختن به جنگ پرهیز میکردند.
آگاهی ما از لباس نظامی اینان بسیار اندک است. بااینهمه به کمک طرحی بسیار ساده اما گویایی که از یک سوار اشکانی در معبد دورا بهدستآمده است با هیئت عمومی یک سوار اشکانی بهخوبی آشنا میشویم. این طرح نیز باکیفیت استثنایی خود، مانند تندیس بلندپایه اشکانی که از معبد شمی بهدستآمده است، به سمبل اشکانیان تبدیلشده است. در این طرح نقاب و زره سوارکار و زره اسب که تقریباً تمام بدن اسب را پوشانده است بهخوبی نشان دادهشده است. شباهت غافلگیرکننده نیمتنه کوتاه و شلوار سوارکار که از قسمت زانو به پایین تنگ است با شلوار سوارکاران امروز جالبتوجه است. زره سوار و اسب ظاهراً از صفحات فلزی گردی به شکل فلس ماهی ساختهشده است. به کمک این طرح تصور هیبت یک سوار اشکانی به هنگام نبرد یا شکار بهآسانی میسر است.
منبع:
- تاریخ ایران در دوره سلوکیان و اشکانیان ، نوشته دکتر پرویز رجبی
- انتشارات پیام نور، چاپ شده در بهمن ۱۳۸۶
- تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی
اشکانی زیاد هم از ایران الان بزرگ تر نبوده
زمان اشکانی امکانات بسیار کم و وضعیت بحران زده ای بوده
هر روز هم یه گوشه قلمرو اشکانی فقط قحطی و مرگ و میر و بیماری و جنگ و شورش و تفرقه و اغتشاش و….. بوده
در جایی هم خوندم در دوره اشکانیان خیلی پلیدی و شرارت زیاد شده بود. از طرفی فرهنگ و دین واحد هم نداشته