بررسی متون تاریخی فارسی در دوره قاجار

با متون تاریخی منثور به زبان فارسی در دوره قاجار و نیز سبک نگارش این متون

به نام خدا

مقدّمه

در اوایل قرن سیزدهم ه.ق چندی پس از درگذشت کریم خان زند و آغاز کار محمد خان قاجار که هم زمان با انقلاب فرانسه ( ۱۷۸۹ م) و ظهور ناپلئون و جنگهای پیاپی و نیز پیشرفت فنون و ابزار جنگی است دولتهای نیرومندی در جهان، به ویژه اروپا، پدید آمدند که نتیجه سیاستهای این کشورها در اوضاع اجتمامی ایران نیز موثر بود. ورود هیئت های نظامی و سیاسی به ایران‌ و برقراری ارتباط مستمر با اروپا، اصلاحات و پیشرفتهای اجتماعی و فرهنگی هر چند کند به همراه داشت و افکار تازه ای را در میان مردم ایجاد کرد. کم کم ارتباط علمی با اروپا و اعزام دانشجو به کشورهای اروپایی آغاز شد که وارد کردن دستگاه چاپ و تأسیس چاپخانه و تألیف کتب و روزنامه از نتایج آن بود. از سوی دیگر، اصلاحات میرزا تقی خان امیرکبیر، تأسیس مدرسه دارالفنون و دعوت از معلمان خارجی برای تعلیم علوم جدید به جوانان ایرانی، همچنین طلیعه انقلاب روسیه هر کدام در بیداری افکار ایرانیان اثر قطعی داشت که به تدریج زمینه های انقلاب مشروطیت را در ایران فراهم کرد.

آثار این تحوّلات فکری و اجتماعی در عرصه زبان و ادب فارسی نیز مشهود است. تحقیقات تاریخی که در آغاز دوره قاجار به روال گذشته، یا با اندک تغییراتی ادامه داشت همراه با دگرگونیهای اجتماعی و فرهنگی وارد مرحله جدیدی شد. تاریخ نگاران با بهره گیری از شیوه پژوهش کشورهای غرب مطالعه علمی و مقایسه استاد و منابع را مورد اطلاعات تاریخی خود به کار بردند و نویسندگانی چون حسن پیرنیا، سید حسن تقی زاده، عباس اقبال و احمد کسروی با استفاده از اسلوب کار اروپائیان و منابع موجود توانستند آثاری روش مند و مستند عرضه کنند.

ویژگی سبکی این دوره

در آغاز عهد قاجاریه نثرنویسی دچار هرج و مرج بود و سبکهای گوناگون نثر رواج داشت. با وارد شدن صنعت چاپ و دایر شدن چاپخانه، رواج روزنامه نویسی و تأسیس دارالفنون و ترجمه متونی که استادان غربی به شاگردان ایرانی تدریس می کردند سبک نگارش فارسی را به ساده نویسی سوق داد و تا حدودی از غلط نویسی رهانید.

در اواخر دوره قاجار دو نوع نثر ادبی و فنی، یا دست کم، به شیوه جرفادقانی و میرخواند و همچنین نثر ساده و موجز متداول بود.[۱]

قاجاری1

مآثر سلطانیه

مآثر سلطانیه، تألیف عبدالرزاق بیگ دنبلی (۱۷۶ ۱-۱۲۴۳ هـ.ق) متخلص به مفتون از فضلا و ادبای دوره قاجار است که در تذکره ها از وی به عنوان مورخ و شاعر یاد کرده اند. پدر عبدالرزاق، نجفقلی خان دنبلی، از خانان بزرگ و پرنفوذ آذربایجان بود که در زمان حکومت کریم خان از طرف وی به حکومت آذربایجان منصوب شد و در این زمان عبدالرزاق ده ساله بود که به عنوان گروگان به شیراز روانه شد. وی در مدت چهارده سال که در شیراز اقامت داشت به تحصیل پرداخت. با مرگ کریم خان ( ۱۹۳ ۱ هـ. ق)، عبدالرزاق به آذربایجان برگشت و در خدمت سلاطین قاجار در آمد و به دلیل معلومات وسیعی که داشت به زودی مورد توجه میرزا ابوالقاسم قایم مقام قرارگرقت.

عبدالرزاق در مآثر سلطانیه که به شرح تاریخ قاجار تا سال ۱۲۴۱ هـ.ق پرداخته شرح وقایع این دوران را با دقت تمام بیان کرده است. اگرچه عبد الرزاق به دلیل احاطه شرح وقایع این دوران را با دقت تمام بیان کرده است. اگرچه عبد الرزاق به دلیل احاطه بر ادب فارسی و عرب نثری متکلّفانه داشت ولی در نگارش مآثر سلطانیه از شیوه متعارف عصر خود استفاده کرده است؛ و سبک وی در مآثر سلطائیه ادیبانه و پخته است. این کتاب پس از پایان تألیف مورد توجه قرار گرفت و در همان زمان در چاپخانه دارالسلطنه تبریز به چاپ رسید.

از عبدالرزاق آثاری دیگری نیز به جا مانده است. از جمله می توان به الشعر والشعرا، حدایق الادبا، حدایق الجنان، حقایق الانوار، نگارستان دارا و مثنوی ناز و نیاز اشاره کرد. مآثر سلطانیه بعدها نیز چاپ شد. این کتاب را به سال ۱۳۵۱ هـ. ش حسین صدری افشار در تهران به چاپ رسانده است. در سالهای اخیر نیز دو چاب از این اثر به بازار کتاب عرضه شده است، ولی به تصحیح فیروز منصوری که در سال ۱۳۸۳ هـ.ش از طرف انتشارات اطلاعات چاپ گردیده و دومی با تصحیح انتقادی غلام حسین زرگری نژاد که توسط انتشارات روزنامه ایران در همان سال چاپ و منتشر شده است.

بیان فتوحات و مقامات خاقان مغفور محمد شاه بعد از فوت کریم خان

زند بر سبیل اجمال از قرار سیاق این کتاب تا زمان شهادت آن جناب

کریم خان زند در روز سه شنبه سیزدهم شهر صفر هزار صد و نود و سه هجری، زهر ممات از دست ساقی اجل کشیده در گذشت. خاقان مغفور محمد شاه عم داور دین پناه از حصن حصین شیراز به سوی الکای دار المرز و استراباد عنان گشاده خرم و شادکام پای بر سریر بختیاری و کامکاری نهاد اعادی را برانداخت و ولایات را آباد و معمور ساخت. شمّه ای از مآثر آن مهر مکارم فروغ و شیوه حزم و بیداری و عزم برق ازار[۲] آن سلطنت شعار این است که؛ خاقان مغفور بعد از فوت کریم خان با برادران والاشان جعفر قلی خان و مهد قلی خان و بعضی از خویشان و اخلاص کیشان در عرص سه روز از شیراز به اصفهان تکاورانگیز و از آنجا به جانب مازندان سبک عنان و جلو ریز گردید. در طهران ابدال خان کرد جهان بیگلو و روسای سایر اکراد را که با ایل و اویماق در محال ری و اصفهان ساکن بودند به رکاب ظفر مآب آورد و برادران دیگر آن جناب، مصطفی قلی خان و مرتضی قلی خان در استرآباد از خبر فوت کریم خان با جمعی به مازندان آمده در بلده بار فروش قرار گرفتند. اول از مژده استخلاص خانان مغفور شادمان گشته آخر از افساد بعضی حاد به نفاق و عناد ایستاده، در راه برادر بلند اختر سنگر ترتیب دادند و جمعی را به ممانعت ورود خاقان معفور به سواد کوه تعیین و درین بین برادر دیگر آن جناب رضاقلی خان از رکاب آن حضرت جدا شده به مازندران فرار کرد و شیوه بی وفایی ظاهر ساخت، خاقان مغفور جعفرقلی خان را نزد مرتضی قلی خان فرستاد و پیغام داد که با وصف دوری چندین سال اگر ایشان را خواهش ملاقات ما نباشد، ما را خار خار شوق دامن گیر است و هنوز از جانب ما امری که باعث این همه اجتناب و ملال و موجب این بی رغبتی و قیل و قال باشد صدور و ظهور نیافته، باید که از خلاف و بفاق محذّر بوده و رهسپار وفاق و اتفاق باشیم. خلاصه مرتضی قلی خان را این نصایح مفید نیفتاد، اصرار در عناد نمود و میان برادران به نزاع انجامید و جنگ در پیوست. رضاقلی خان از مرتضی خان جدا شده به بلده بار فروش رفت و شکست مرتضی قلی خان افتاد. خاقان مغفور به بار فروش رفته علی مرادخان اراده تسخیر مازندران نمود و به اغوای جماعت لاریجانی که به وی پیوستند لشکری جرّار از الوار و زند به استراباد تعیین و ایشان از خاقان مغفورشکست فاحش خورده به طهران برگشتند و خاقان مغفور اراد اصفهان نموده رضاقلی خان باز از سبک سری بنای فساد گذاشته خاقان مغفور جعفر قلی خان را بر سر او مأمور. رضاقلی خان لابد ناچار مأمنی نیافته، به خدمت برادر والا گهر پیوست و عهد کرد که پیرامون خلاف نگردد. خاقان مغفور، قصور او را به عشق و اغماض مقرون فرموده متوجه تسخیر اصفهان شد و به حوالی طهران آمد و جعفر قلی خان را با فوجی سپاه به قزوین مأمور و در منزل دو لاب های قلی خان برادر کهتر خود را به استمالت جماعت لاریجان تعیین و رضاقلی خان بعد از رفتن او از اردوی همایون فرار کرده در فیروزکوه و دماوند به جماعت لاریجانی پیوست و بنای شرارت و فساد نهاد. خاقان مغفور دفع دشمن خانگی را اهمّ دانسته به صوب مازندان منعطف [گردید.] و در حین توقف خاقان مغفور در حوالی طهران مرتضی قلی خان و رضاقلی خان همدیگر را ملاقات کرده مسیر راه به جعفر قلی خان که از قزوین برگشته عازم خدمت برادر بود گرفته، او را شکست دادند و جمعی از چاکران او در میانه مقتول گردیده خود در استرآباد به برادر پیوست و از آنجا بر سر رضا قلی خان مامور و او را در بلده کجور[۳] شکست داده دستگیر نمود و به خدمت خانان مخدر آورد. مرتضی قلی خان، مصطفی قلی خان را با معدودی از چاکران به خدمت خاقان مغفور فرستاده اظهار ندامت نمود. خاقان مغفور به ساری و از آنجا به بار فروش توجه فرموده توقف نمود. جعفر قلی خان و مصطفی قلی خان را به تسخیر گیلان مامور فرمود ورضاقلی خان را به استمالت اهالی لاریجان مقرّر کرد و آن جهول را باز تلوّن مزاج و سودای قطری طغیان کرد. بار دیگر نار عصیان ظاهر ساخت. در شهر ذی حجّه الحرام سنه هزار و صد و نود و پنج هجری، غفله وارد بار فروش[۴] [شده] و عمارت دیوانخانه حضرت اعلی را احاطه کرد. خاقان مغفور را از سر زیاده سری دستگیر کرده به بندپی[۵] فرستاد. جعفر قلی خان و مرتضی قلی خان و علی قلی خان و هادی قلی خان و سایر امرا و خوانین قاجار از استماع این اخبار ناهنجار جمعیت کرده بر سر رضا قلی خان راندند. بعد از دو دفعه قتال و جدال او را منهزم ساخته اعوان و انصار و امرا و سپاهیانش را به قتل رسانیدند و او فرار بر قرار اختیار کرده، به عراق رفت و به علی مرادخان زند پیوست و چندی نزد او ماده به او بی وفایی ظاهر ساخته از وی جدا شد و در شیراز نزد صادق خان زند رفت. و بعد از چندی با او نیز طریق بی وفایی مسلوک داشته، از شیراز به خراسان گریخت در مشهد مقدس وفات یافت القصّه، بعد از فرار رضاقلی خان، خاقان مغفور برادران را على قدر مراتبهم مورد نوازش ساخت.*[۶]

تاریخ نو

تاریخ نو، تألیف جهانگیر میرزا سومین پسر عباس میرزا نایب السلطنه است که حوادث بیست و شش ساله دوره قاجار را از ۱۲۴۰ تا اوایل ۱۲۶۷ هـ.ق (ده سال از دوره فتحعلیشاه ۱۴ سال از دوره محمد شاه و دو سال و اندی از دوره ناصرالدّین شاه) به رشته تحریر در آورده است.

تاریخ نو در حقیقت ذیلی است بر مآثر سلطانی عبدالرزاق بیگ دنبلی، مؤلف از آن رو کتاب خود را تاریخ نو نامیده که تاریخ نو به حساب جُمّل[۷] با سال ۱۲۶۷ هـ.ق مطابقت دارد. البته این کتاب را با توجه به اسم مؤلف《تاریخ جهانگیری 》نیز نامیده اند. تاریخ نو اطلاعات مهمی درباره جنگهای دوم ایران و روس و سایر رجال آن دوره در اختیار ما قرار می دهد. این اثر نثری پخته و روان دارد و در سال ۱۳۲۷ هـ.ش توسط عباس اقبال در سلسله انتشارات علمی در تهران منتشر شده است.

قاجاری1

ذکر ورود نایب السّلطنه به تبریز و وقایعی که روی نمود

چون نایب السلطنه مرحوم وارد تبریز شد و زمستان به میان آمد به خیال اینکه آسودگی در این زمستان برای طرفین خواهد بود، زندگانی می شد. در این اوقات حاجی میرزا آقاسی در خدمت شاه مرحوم راه یافته و میرزا نصرالله اردبیلی را که معلم پادشاه مرحوم بود، بی ربطی و بی سر رشتگی از امر تعلیم در نظر نایب السلطنه جلوه داد و تایب السلطنه حاجی را اذن دادند که هفته ای یک دو بار به خدمت پادشاه مرحوم رسیده متوجه امور تعلیم ایشان نیز شوند. حاجی در این اوقات دخل کلی در مزاج پادشاه مرحوم به همراه رسانید و از طریق عرفان و معرفت و خداشناسی و زهد و ورع[۸] چنان بر آمد که در خدمت پادشاه مرحوم محقق شد که یکی از اولیاء الله است و از آنجایی که طینت مبارک پادشاه مرحوم مایل به اخذ کمالات صوری و معنوی بود حاجی مذکور را در این باب مصدق داشتند و تخم محبّت او را در خاطر شرین کاشتند. و پادشاه مرحوم نیز مبنای سلوک، خود را بر هدر ورع گذاشته چنان شد که در اکثر اوقات لیل و نهار به نان و سرکه قابلی در آن ایام قناعت می فرمودند و از مأکولات و ملبوسانی که از ولایت فرنگ می آورند. مجتنب شدند و از آن تاریخ مادام الحیاه قند روی میل فرمودند و ملبوس از اقمشه فرنگی را بدون شستن نمی پوشیدند و رفته رفته این اخلاق از ایشان به ظهور آمد، و نایب الشلطنه دانست که این احوالات از اثر سلوک حاجی می باشد و بعضی امور را که با سال ظاهر منافی می دانستند، مثل ترک سیاسات و سایر اسباب ملک داری از شاه مرحوم نمی پسندیدند و به این جهت گاهی به پادشاه مرحوم عتاب فرموده و به اَکل[۹] لحوم[۱۰] و دسوم[۱۱] پادشاه مرحوم را مضطر می ساختند. و در این اوقات در خلوات حاجی از احوالات خود و عداوت بی جهت میرزا ابوالقاسم قایم مقام و هرزگیهای حاجی علی عسگر خواجه و آقا محمد حسن برادرش را که با او کرده بودند در خدمت پادشاه مرحوم بیان می نمود و غالباً مشغول به این کار بود تا کلّی نتیجه ظاهر شود.

الحاصل، سیف الملوک میرزا که حاکم قراجه داغ[۱۲] و مأمور به حفظ و حراست معبرهای رودخانه ارس و کر بود، تهاون[۱۳] از خدمت مأموره خود کرده به قراجه داغ آمد و ینارال مده دوف که در قراباغ[۱۴] مستعد کار نشسته بود از خالی شدن سرحدّ مخبر شده به جرات و جلادت هرچه تمامتر با لشکرهای روس از آب ارس عبور کرده سیف الملوک میرزا وقتی مخبر آمد که ینارال مده دوف به سه فرسخی قصبه اهر رسیده بود، نایب السّلطنه را از کیفیت حال مخبر کرده، نایب السّلطنه مرحوم به احضار افواج مراغه و تبریز و مرند فرمان دادند. و این دعا گوی دولت را مامور فرمودند که جمیع خانوار تبریز را اسم نویس کرده جمیع مردم آذوقه شش ماهه را جمع آوری نمایند و هرکس را قدرت نباشد یا از دیوان آذوقه گرفته یا از شهر بیرون رود.

ینارال مده دوف و لشکر روس که به این جرأت پیش آمده بودند، خبردار شدند که نایب السّلطنه مرحوم به فکر حصار داری تبریز و جمع آوری شده و به استحکام برج و بارو مشغولی دارند واضح است که با وجود مثل نایب السّلطنه که در شهر تبریز نشسته باشد چگونه ممکن است که هفت هشت هزار نفر به کنار تبریز آمده به جنگ رو به رو یا به محاصره اشتغال نمایند، لابد فسخ عزیمت کرده از سه فرسخی اهر عود به طرف محال مشکین نمودند.

در این وقت قلعتین اردبیل و حکومت آن ولایات اسکندر خان قاجار ولد فتحعلی خان بیگلربیگی مراغه مفوّض بود و ساخلو[۱۵] معقولی به جهت اینکه در کناره سرحدات بود نداشت و اسکندر خان بعد از گذشتن لشکر از آب ارس مکرّر این مطلب را امنای دولت نایب السلطنه عرض کرده بود. چون دولت تبریز لشکر متوجه دارالسّلطنه تبریز دیدند، از کار اردبیل غفلت کرده به امورات ضروریه دارالسّلطنه تبریز که اهمّ و الزم بود مشغولی داشتند. اسکندر خان که جوان کم تجربه بود دلتنگ شده، خود از قلعه اردبیل عازم تبریز شده بود که به هر نحو باشد از تبریز مستحفظ برای قلعه اردبیل برده باشد.

مقارن این حال که مده دوف از قراجه داغ عود نموده به مشکین رفت، خالی ماندن قلعه اردبیل را دوف معلوم داشته بودند. و نایب السّلطنه نیز بعد از برگشتن روس از قراجه داغ خبر بیرون آمدن اسکندر خان از قلعه اردبیل بی قرار شده به فکر کار اردبیل افتادند. این دعاگوی دولت شاهی را احضار فرموده فوج شقاقی را که ابواب جمع سلیمان خان گیلک بودند با سلیمان خان ابواب جمع این دعاگوی دولت نموده به حفظ حراست قلعه این دعاگو به تعجیل هرچه تمامتر وارد قصبه سراب شده سه چهار دسته سرباز که حاضر بودند بی خوف هراس برداشته خود را به قلعه اردبیل انداخت و سایر سرباز و سوار را قرار داد که به دفعات وارد اردبیل شوند. از آن مده دوف شنیدن خالی ماندن قلعه اردبیل و بیرون آمدن اسکندر خان، طمع در گرفتن قلعه کرده به تعجیل تمام روانه اردبیل شد به کنار رودخانه قراسو که دو فرسخی اردبیل است خبر محقق به او رسید که این دعاگوی دولت شاهی از تبریز دو روز است که با سرباز نظام وارد قلعه شده است قطع طمع از تسخیر اردبیل کرده ازهمانجا به طرف مغان و به میان و احشام ایران که در آن ولایت قشلامیشی[۱۶] داشتند روان شد.

این دعاگوی دولت نیز سلیمان خان را با سواره شاهیسون و شقاقی وعالیجاه میرحسن خان را با جماعت طالش مامور به تعاقب ینارال مده دوف نمود. و ینارال مده دوف به مغان رفته کاری از پیش نتوانست برد. و لشکر تعاقب چی رسیده، اسب اخته و عراده مانده و سی چهل نفر از صالدات[۱۷] و قزاق اسیر کرده و تا کنار رود ارس او را دوانیده مراجعت کردند. او نیز از آب ارس گذشته به قراباغ رفته قرار گرفت. و بعد از رسیدن این اخبار به دارالسّلطنه تبریز آسایش برای نایب السلطنه العلیّه پیدا شده به تدارک کار بهار همّت مصروف می داشتند.

پسقویج[۱۸] این حرکت را که از ینارال مده دوف خود سر ظاهر شده بود نپسندیده، او را از سرحد داری و حکومت قراباغ معزول نموده به دار السّلطنه پطرز بورغ فرستاد و شاهزاده عبدالله میرزا حاکم خمسه[۱۹] ملقب به دارا که از اولاد صلبی خاقان مغفور بود و به حکم خاقان مغفور با سواره نظام خمسه تا نیم فرسخی اردبیل آمده، بعد از مراجعت لشکر روس او نیز در همان زمستان عود نموده به خمسه رفت.*[۲۰]

ناسخ التواریخ

ناسخ التواریخ، تألیف میرزا تقی خان لسان الملک، متخلّص به سپهر، فرزند میرزا محمد علی. در سال ۱۲۱۶ هـ.ق در شهر کاشان به دنیا آمد، تحصیلات مقدماتی خود را در کاشان گذرانید و سپس به خدمت ملک الشعرای صبا درآمد و دختر وی را به زنی گرفت و مدتی نیز در خدمت پدر زن خود بود. پس از درگذشت ملک الشعرا به اتفاق برادر زن خود محمد حسین خان عندلیب به تهران آمد. پس از مدّتی به دلیل برهم خوردن میانه اش با عندلیب به کاشان رفت و در دستگاه شاهزاده محمود میرزا حاکم نهاوند مشغول کار شد. سپهر تا سال ۱۲۴۵ هـ.ق در خدمت محمود میرزا بود. پس از آن که بین محمود میرزا و بردارش محمدتقی میرزا اختلاف روی داد، سپهر به تهران برگشت و در سال ۱۲۵۰ هـ. ق به همراه فتحعلیشاه به فارس رفت. پس از درگذشت فتحعلیشاه دوباره به کاشان بازگشت. سپهر در زمان محمد شاه به تهران آمد و شغل استیفا را بر عهده گرفت و تا مرگ محمد شاه ( ۱۳۶۴ هـ.ق) در همین شغل بود. اما با جلوس ناصرالدین شاه بر تخت سلطنت، مأمور کاشان شد و تا سال ۱۲۶۷ ه.ق در آن جا ماند. سپس به تهران بازگشت و در سال ۱۲۷۲ هـ.ق لقب《 لسان الملک》گرفت و سرانجام در سال ۱۲۹۷ هـ.ق در تهران درگذشت.

ناسخ التواریخ کتابی است در تاریخ عمومی عالم در نه جلد که سپهر در سال ۱۲۵۸ هـ.ق به دستور محمد شاه مأمور تألیف آن شد و در سال ۱۲۷۴ هـ.ق به پایان رسانید. بخش تاریخ قاجاریه کتاب مستقلی است که از تأسیس حکومت قاجار تا وقایع ده سال سلطنت ناصرالدین شاه را در برمیگیرد. سپهر در نگارش بخش قاجاریه از مشهودات، مسموعات و اسناد و مدارک رسمی استفاده کرده است. نخستین بار بخش قاجار ناسخ التواریخ به تصحیح جهانگیر قائم مقامی در سال ۱۳۳۷ هـ.ش توسط انتشارات امیرکبیر چاپ و منتشر شد. محمدباقر بهبودی نیز در سال ۱۳۴۴ هـ. ش این اثر را تصحیح و در سلسله انتشارات اسلامیه منتشر کرد. آخرین تصحیح از ناسخ التواریخ به اهتمام جمشید کیانفر انجام یافته که در سال ۱۳۷۷ هـ.ش توسط انتشارات اساطیر به چاپ رسیده است.

ذکر پادشاهی و جهانگیری محمد حسن خان قاجار

و خاتمه احوال فرخ مال او

محمد حسن خان پسر فتحعلی خان است و او را برادری بود که محمد حسین خان نام داشت و در روزگار کودکی او از جهان روی برکاشت. اما محمد حسین خان چون به حد رشد و بلوغ رسید، همه تن شجاعت و جوهر جلادت بود و آن آثار از وی ظاهر گشت که دور و نزدیک حشمت وجود و عظمت نهادش را گردن نهادند.

نادر شاه افشار چون مکانت او را دانست، در قلع و قمع او یک جهت گشت. محمد حسن خان نیز مکنون خاطر او را مکشوف داشته راه دشت بر گرفت و در میان ترکمانان نشیمن ساخت. مدتی دیر برنیامد که از ترکمانان سپاهی ملازم حضرت ساخته به شهر استرآباد تاختن آورد و آن بلده را فرو کوفت.

محمد زمان بیگ که در این وقت حکومت استرآباد داشت فرار کرده، در کنار اتک[۲۱] با بهبود خان که سردار نادر شاه بود پیوسته شد و او را با لشکری خونخوار جنبش داده به کنارگرگان آورد، و محمد حسن خان جنگ او را پذیره شده، در برابر او صف راست کرد و چون شیر خشمگین حمله بپیوست و بهبود خان را بشکست. محمد زمان بیگ دیگر باره از رزمگاه فرار کرده در قریه کنگاور[۲۲] وقتی که نادر شاه از موصل[۲۳] باز میشد، به درگاه آمد و صورت حال را باز نمود.

نادر شاه محمد خان قاجار را با لشکری که این جنگ را تواند ساخته کرد، فرمان داد تا به سرعت برق و باد شتافته به کنار استرآباد آمد و بدان بلده غلبه یافت و از دولت خواهان محمد حسن خان هرکه را به دست کرد، سر بر گرفت و از سرهای ایشان مناره ها برافراخت. دیگر باره محمد حسن خان ناچار شده به طرف دشت برفت و در میان قبیله داز[۲۴] جای کرد.

نادر شاه به قبایل ترکمان منشوری[۲۵] کرد که محمد حسن خان را دست بسته به درگاه فرستند و اگر نه منتظر آتش غضب و سورت[۲۶] سخط[۲۷] پادشاه باشند. بزرگان ترکمانان انجمن شده به قبیله داز آمدند و گفتند واجب افتاد یا محمد حسن خان را به درگاه فرستاد یا مورد سقط نادر شاه باید بود. بکنج[۲۸] که صاحب و قائد[۲۹] قبیله بود، ناچار بدین سخن رضا داد. زن او که مکانتی به سزا داشت، محمد حسن خان را در سرای خویش پنهان کرده، به میان انجمن آمد و گفت ای بزرگان قبایل ترکمان سخن بر این نباشید که پسر فتحعلی خان را دست بسته به قتلگاه فرستید. این بگفت و معجر بر گرفت و در میان انجمن افکند و گفت هم اکنون در سایه این معجر بنشینید و پاسخ نادر شاه را با زنان بگذارید. ترکمانان از گفتار او شرمسار شدند و سخن بر آن نهادند که محمد حسن خان را از میان خود به سلامت کوچ دهند و در حضرت نادر شاه معروض دارند که ما را از او خبری نباشد. لاجرم محمد حسن خان با دو سر اسب و یک تن غلام و یک بهله[۳۰] باز از میان ترکمانان بیرون شد و راه دشت برگرفته مسافتی بعید در نوشت و در میان آن بیابان بی پایان یک تنه با آن غلام بزیست و خورش ایشان همه از صید مرغان بود که به دستیاری آن باز اصطیاد[۳۱] می کرد و بریان نموده اکل[۳۲] می فرمود.

چون روزگاری بر آن سپری شد، روزی چون آن باز را از بهر صید رها کردند، در پرواز صعود همی کرد و دیگر باز نیامد. روز دیگر زحمت جوع[۳۳] برایشان اثر کرد، ناچار یکی از اسبان را ذبح کردند و روزی چند بخوردند. چون از هیچ روز فتح بابی نشد، اسب دیگر را نیز بکشتند و بخوردند. آنگاه جوعان و حیران مانده بعد از دو روز به اتفّاق غلام، نیم جان، محمد حسن خان پیاده و گرسنه پهلو بر زمین نهاده آماده هلاک گشت.

در این هنگام همچنان که صماخ[۳۴] بر زمین داشت بنگ سُم تکاوران[۳۵] همی اصغا فرمود، در عجب شد که در این بیابان آمد و شد سواران از چه در باشد. به زحمت تمام بر پای خاست و با آن همه ضعف، تیغ برگرفت و بر کشید تا اگر مردم نادر شاه باشد مصاف دهد. چون سواد خویشتن نمودار کرد، سواران از دور او را دیدار کردند و به جانب او تاختند و او را بشناختند، پس حال او را فحص کرده نخستین مقداری خوردنی در گلویش فرو دادند تا به قوت آمد. آنگاه، گفتند شاد باش که نادر شاه از جهان رخت بربست. و جنیبتی[۳۶] پیش داشته تا محمد حسن خان بر نشست و او را به میان قبیله آورده، لشکری ملتزم رکابش ساختند تا دیگر باره به استرآباد تاخته آن بلده را مسخّره فرمود و این هنگام ۱۱۶۰ سال از تاریخ هجرت گذشته بود.*[۳۷]

حقایق الأخبار ناصری

حقایق الأخبار ناصری، تألیف محمد جعفر خان حقایق نگار خور موجی دشتستانی

و از مورّخان عصر قاجاری است.

محمد جعفر خان فرزند میرزا محمد علی در خورموج متولد شد. سالها عهده دار سمت ضابطی و کلانتری خورموج را داشت و تا سال ۱۲۵۸ هـ.ق در آن سمت باقی ماند. سپس به شیراز رفت و در امارت دیوانخانه عدلیه شیراز به کار پرداخت و کتاب آثار جعفری را در جغرافیا و تاریخ فارس نوشت و در سال ۱۲۷۶ هـ.ق آن را منتشر کرد. و بعد به تهران آمد و به امر ناصرالدین شاه کتاب حقایق الاخبار ناصری را تألیف کرد و در سال ۱۲۷۷ هـ.ق به حقایق نگار ملقب شد.

او اثر خود را که تاریخ مختصر قاجاریه است با تاریخچه ایل قاجار شروع کرده آنگاه به ذکر وقایع سلطنت آقا محمدخان قاجار، فتحعلیشاه، محمدشاه و ناصرالدین شاه پرداخته و با ذکر وقایع سال ۱۲۸۰ هـ.ق به پایان رسانده است. او در اثر خود، سلطنت ناصرالدین شاه را در مقایسه با سایر بخشها، مفصل تر آورده است. گفتار مؤلف بنا به گفته اکثر مورّخان از جمله عباس اقبال آشتیانی برخلاف موخان متملق و چاپلوس دربار قاجار، صحیح تر و به حقیقت نزدیکتر است. از این رو، کتاب حقایق الاخبار پس از نشر مورد پسند ناصرالدین شاه واقع نشد و مؤلف مورد بی مهری قرار گرفت و به اجبار در سال ۱۲۸۴ هـ.ق به عراق عرب رفت و تا سال ۱۳۰۱ هـ.ق در آنجا روزگار گذرانید و سرانجام در همانجا درگذشت.

از دیگر آثار او می توان به نزهه الاخبار اشاره کرد که در دو جلد نوشته شده است و جلد دوم آن آیینه مظفری نام دارد. جلد اول در بیان جغرافیای دنیا و جلد دوم مختص تاریخ و جغرافیای ایالت فارس است که در سال ۱۲۹۸ هـ.ق تألیف و به ظل السلطان تقدیم شده است. کتاب حقایق الاخبار را در ۱۳۴۴ هـ.ش حسین خدیو جم تصحیح و درانتشارات زوئار به چاپ رسانده است.

قاجاری3

ذکر حقایق اخبار سال هزار و دویست و هفتاد و پنج و اختلال حال

میرزا آقا خان صدراعظم نوری، و خذلان و بوار[۳۸]

 بعضی از اشرار جماعت الوار

توضیح این مقال آن که، بعد از حادثه میرزا تقی خان، در تعیین پیشکاری که شوارد[۳۹] احوال را در سلک انتظام آورد، و کارگزاری که به عظایم مهمّات و ملمّات[۴۰] ملک و ملت قیام کند، حکم محکم به مشاورت و مشارفت[۴۱]، شرف صدور پیوست.

تفضیل اسامی جمعی از اکابر معاصر که در ملازمت خدمت حاضر بودند و ایشان را مستمد تقلّد این منصب سترگ و شایسته متکفّل این امر بزرگ می دانستند، معروض گردانیدند. در مرآت نورانی خاطر مبارک سلطانی، پیشکاری میرزا آقاخان نوری اعتمادالدوله عکس پذیر گردید. شاهزادگان و امرا موافقت این خاطر رحمانی را متّفق الکلمه گشتند، هم چنانچه مرقوم افتاد صدراعظم دولت و شخص اول ملت آمد. چون شاهنشاه اسلام پناه را حسن اعتقاد بر حسن اخلاص و انقیاد او بود، هر روزه به ظهور عنایتی تازه، و بروز عاطفتی بی اندازه، از حضرت جم مرتبت مخصوص می آمد، در کمال قدرت و نفاذ حکومت، صدارت ترقی زیادت می یافت، و به لقبی خاص چون؛ شخص اول، و نویین[۴۲] اعظم، و جناب اشرف امجد[۴۳] افخم، مخصوص می گردید. بیرون از اسم سلطنت آنچه از لوازم کار پادشاهی و نفاذ اوامر و نواهی[۴۴] بود، به وی تفویض فرمود. مشارالیه نیز مدّتی مدید در خیرخواهی دولت و شوکت سلطنت و حسن سلوک با عموم و اهالی ملک و ملّت، به تقصیری از خود راضی نگردید.

آنچه در حیزّ قدرت و امکان داشت فرو گذاشت نکرد، تا زمانی که روزگار در مقام استرداد داده مستعار خود برآمد. چنانچه گفته اند: چون دولت روی به کسی نهد آرزوها خدمت عقل او کند، و چون رو بگرداند عقلش خدمت آرزوها کند. به کثرت نقود و جواهر و اسباب ممتاز نامعدود وافر متظاهر شد. شیطان غرور او را وسوسه داد و غوغای《اِنَ اِلإنسانَ لَیَطغی، أن رَاهُ اَستَغنی[۴۵]》در دماغش افتاد، خواست که بالانفراد مالک الرقاب بیگانه و خویش، و جامع مراد خویش شود، عزیز خان سردار کل را به جرم مجعول معزول گردانید، و ستاره بخت میرزا یوسف مستوفی الممالک را به درج هبوط[۴۶] و افول رسانید. آن را به صحرا و دشت سردشت، سرداد. و این را به دهات صحرانشینان آشتیان فرستاد.

بعد قضاء الله سر آمد قبایح افعال، همچنان که سمت تحریر پذیرفت، چون در رعایت خویش و تبار بی اختیار بود، کافه منسوبان و متعلقان تا همسایگان ایشان، بل أکثر اهالی بی شعور نورکجور[۴۷]راحتی المقدور حاکم بلاد گردانید، و مالک الرّقاب عباد، هر جا احمقی بود از شراب هوش ربای دولت مست آمد، و هر کجا ابلهی، با عیش و نعمت هم دست گردید. هر خزانی ربیع شد، و هر تسدیسی[۴۸] تربیع،[۴۹] همچنانکه ملک الشعرای کاشانی مرحوم گفت《بیّاعان[۵۰] زکال[۵۱] و هیزم، آتش زن دودمان شدند، و بقّالان عراق و بغداد مستوفی دارالعباد، و وکیل شداد[۵۲].》

این جهّال بی تمیز، بدون رعایت و حفظ اعتبار و عزّت این مرد بزرگ عزیز، چندان که به مناصب عالیه ارتقا جستند، از حدّ مایه و مقدار پایه خود متجاوز شدند و از استماع معنی《رَحِمَ اللهُ أمرَءَ عَرَّفَ قَدرِهِ وَلَم یَتَعّد طوره》تصامم[۵۳] نموده، التزام طریقه ادب بالمَرّه از دست دادند. بعضی از مالک سیرتان آن قوم، چون لقب مقلوب خود را بر ملک اضافه دیدند به ذیل تنزیل《کُلُوا مِمافِی الأرضِ حَلالاً [۵۴]》  تمسّک جسته، رقم تملیک بر مایملک اهالی ممالک کشیده، تعدّی را در مملکت لازم، و تملّک و تصرّف در《 ماء ودماء》مظلومین را ملازم شدند.

اگر نعوذبالله سخنی نه بر وفق خاطر خواه مسموعشان افتادی، جانی بل خاندانی را بر باد دادندی. هر ناحیتی از ایران که به تصرف آن بی دینان بود ویران شد، و خزانه سلطان چون دل عاشقان از صبر و قرار، و کف کریمان و کیسه مفلسان بی درهم و دینار گردید، خلاصه از اثر افعال این گروه بد فعال نخل صدارت را نهال آفت و زمان وزارت را ایّام مخافت.[۵۵]

بیت

او می کند جنایت و من می کشم عذاب         در دست روزگـــار چو انگشت نــادمم

اختر دولتش در حاق[۵۶] محاق[۵۷] آمد، و ستاره اقبالش در عین احتراق[۵۸]. آراء اعم از او متغیّر و متبّدل گشت، و شاهنشاه ملک عجم از او بد دل.

در اول عشر آخر محرم این سال رأی مبارک اقدس شاهنشاهی – صان الله شوکته عن التناهی – بر این قرار گرفت که پیشکاری و کارگزاری دولت ابد مدّت را بر وجهی احسن و طریقی مستحس تبدیل فرماید، لهذا حکم اعتزال میرزا آقاخان از منصب صدارت به دستخط مبارک، مصحوب حاجی علی خان حاجب الدوله به مشارالیه انفاذ وارسال گردید.

هــزار سالـــه حکومــت بـــدان نـمی ارزد           کـــه تــرککی بــدر آید که “اُلکه اَلَّندی”[۵۹]

اقــبــــال را بـــقا نــبـــود دل در او مبـــنــد           عــمری کــه بر غرور گـذاری عنا بـود

ور نیست باورت ز من، اینک تو خود ببین           کــاقبال را چو قلب کنـی “لابــقا” بــود*[۶۰]

مرآت البلدان

مرآت البلدان (یا مرآت ناصری) تألیف محمد حسن خان اعتمادالسلطنه، کتابی مفصل در جغرافیای تاریخی ایران و بخشی از تاریخ روزگار ناصرالدّین شاه است.

اعتماد السلطنه مردی ادیب و دانشمند و تحصیل کرده فرانسه بود و با دانش و فرهنگ و تمدن غرب آشنایی داشت. در مقام وزیر دارالتألیف و دار الترجمه و دار الطباعه دوره ناصری به تألیف و ترجمه کتابهای مفید همت گماشت و آثار زیادی از خود به جا گذاشت؛ که از جمله می توان به خلسه، روزنامه خاطرات، المآثر والآثار، منتظم ناصری، مطلع الشمس و جغرافیای طالقان اشاره کرد.

مرآت البلدان مشتمل بر چهار جلد است، که مؤلف آن را براساس مآخذ مختلف تألیف کرد، اما به پایان نرساند. در این اثر اطلاعات گوناگون تاریخی و جغرافیایی و باستان شناسی آمده و کتاب به صورت الفبایی تنظیم شده است.

مرآت البلدان وقایع سلطنت ناصرالدین شاه را تا سال سی و دوم سلطنت او در بر می گیرد و اطلاعات مفیدی در اختیار خواننده قرار می دهد. این اثر را عبدالحسین نوایی و میرهاشم محدث تصحیح در سال ۱۳۶۷ ه.ش از سوی انتشارات دانشگاه تهران چاپ و منتشر کرده اند.

ذکر فتح تفلیس به دست لشکر اسلام

در سنه بیست و پنج هجری – سال دویم خلافت عثمان بن عفان – ولیدبن عقبه حاکم کوفه که از جانب خلیفه مأمور تنبیه اهالی آذربایجان بود، سلمان بن ربیعه باهلی را با دوازده هزار نفر به ارمینیه و گرجستان روانه نمود. سلمان بعضی اراضی این مملکت را تاخت و اموال زیاد به غنیمت برده اسیر بسیار بگرفت و به اردوی ولید پیوست.

در سال نود و دو هجری ولید بن عبدالملک عموی خود محمد بن مروان را از بلاد جزیره و ارمینیه عزل کرد و مسلمه برادر خود را حکومت داد. مسلمه به طرف ارمینیه و آذربایجان روان شد و جمیع قلاع و حصون[۶۱] آن صفحات را تا باب الأبواب[۶۲] فتح کرد.

در سال دویست و سی و هفت هجری، اهل ارمینیه به حاکم خود یوسف بن محمد که از جانب متوکل عباسی حکومت می کرد شوریده، او راکشتند. و علت شورش این بود که بقراط بن اشوط بطریق البطارقه ارمینیه با پسر خود به طور امان نزد یوسف آمدند، یوسف او را با پسرش گرفته به بغداد فرستاد. ارامنه صبر کردند تا زمستان شد و یوسف قشون خود را در ولایت متفرق ساخت و برف راه ها را مسدود نمود، آنگاه بطارقه ازمینیّه با برادر زاده بقراط هم قسم شدند. موسی بن زراره حاکم اَرزنه الروم نیز چون داماد بقراط بود با آنها اتفاق نموده یوسف را در شهر طرون محصور کردند. یوسف با معدودی که با او بودند از شهر بیرون آمده جنگ کرد، همگی کشته شدند و قشونی را که یوسف در بلاد متفرق کرده بود یا برهنه کرده بیرون نمودند یا بکشتند و برهنه شده ها نیز غالباً از سرما مردند. چون این خبر به سمع متوکل رسیده، بوقای کبیر را که حاجب[۶۳] بزرگ خلیفه و یکی از سردارهای معتبر بود، به نظم آن نواحی و خونخواهی یوسف مأمور کرد. بوقا از راه موصل و کرکوک[۶۴] به طرف ارزنه الروم[۶۵] رانده، اول موسی بن زراره را گرفته به بغداد فرستاد و جمیع کسانی را که اجماع کرده و با یوسف جنگ نموده و در آنجا بودند بکشت و شماره این اشخاص تقریبا سی هزار بود و همین قدرها اسیر بگرفت. از آنجا به طرف باق رفته حاکم باق و اشوط بن حمزه را اسیر کرد، بعد به شهر دبیل[۶۶] رفت و یک ماه در آنجا توقف نمود. بعد به جانب تفلیس[۶۷] راند. آن شهر را محاصره کرد. مقدمه لشکر بوقا با زیرک ترک بود. این شخص نیز یکی از سردارهای معروف است. بالجمله زیرک از نهر کر عبور کرده آن طرف تفلیس پهلوی نهر صعدبیل اردو زد. اسحاق بن اسماعیل که از غلام زاده های بنی امیه بود در تفلیس خروج کرده از شهر بیرون آمد و با زیرک جنگ کرد. در حین جنگ بوقا حکم داد شهر تفلیس را آتش زدند. اسحاق فرار کرده به جانب شهر رفت. وقتی به شهر رسید که خانه و عیال او سوخته بودند. علاوه بر آتش زدن شهر، لشکر به شهر ریخته قتل و اسر کردند و اسحاق را با پسر او گرفته نزد بوقا آوردند. بوقا هر دو را گردن زده در کنار نهر کر، جسد ایشان را به دار آویخت و قریب پنجاه هزار نفر در شهر سوخته و اسیر زیاد گرفتند. بعد بوقا، زیرک را به فتح قلعه خزران – که میانه تفلیس و قراباغ است – مأمور نمود. زیرک بدان طرف رانده قلعه را مسخّر کرد. بعد بوقا به طرف قلعه کیش که به سمت بیلقان[۶۸] است رانده، آنجا را و جمیع قلاع ارمینیه را فتح نمود و بطارقه را گرفته همراه خود به بغداد برد.

مؤلف گوید حق این است که تاریخ گرجستان تا سال هزار و چهل و نه مسیحی مطابق با چهارصد و چهل و یک هجری هرچه باشد قابل اعتماد نیست. چه پیش از سنه مسطوره اهالی این مملکت چندان به ترتیب نزدیک نبوده اند و صنعت کتابت کمتر میان ایشان متداول بوده. چیزی که محقّق است این است که این مملکت غالباً جزء سلطنت ایران یا موقتاً در تصرف قیاصره روم و امپراطورهای یونانی بیزانس بوده و از سلاطین ایران، سلاجقه و دیالمه خاصّه الب ارسلان فتح گرجستان کرده اند، و نگارش تاریخ صحیح این مملکت که مشعر بر مطالب و دقایق تاریخی است از سنه چهارصد و چهل و یک هجری می باشد، و آن از این قرار است:

داود نامی که سلطنت گرجستان داشت، مقارن سنه مذکوره، مقهور عساکر سلاطین سلجوقی شده چون در خود تاب مقاومت ندید، ولایت دشتی گرجستان را تخلیه کرده و به کوهستان فرار کرد. اربلیان نام سپهسالار گرجستان قشونی مرکّب از ارامنه و یونانی دور خود جمع کرده قشون سلاجقه را از گرجستان بیرون کرده داود را مجددا به سلطنت آن مملکت برقرار ساخت. اعاظم گرجستان به رشادت اربلیان حسد برده او مقتول ساختند و بعد از قتل اربلیان، دوباره لشکر سلاجقه داخل گرجستان شده آن نواحی را قتل و غارت کردند و به خصوص شهر تفلیس را قتل عام کردند. پادشاه گرجستان با مختصر قشونی که برای او مانده بود باز به کوهستان گریخت. داود دویم پادشاه – گرجستان که بعد از داود اول پدر خود سلطنت این مملکت می کرد – ایوان نام پسر اربلیان را که در رشادت و جلادت وارث پدر بود، سپهسالار خود ساخت و قشونی به او سپرده ایوان با آن قشون، عساکر سلاجقه را در ثانی از خاک گرجستان خارج کرد.*[۶۹]

افضل التواریخ

افضل التواریخ، تألیف افضل الملک میرزا غلامحسین خان شیرازی است. وی در سال ۱۲۷۹ هـ.ق متولد شد و پس از طی تحصیلات به عنوان مترجم در دربار ناصرالدین شاه به کار پرداخت. در سال ۱۳۱۴ هـ.ق از طرف مظفرالدین شاه مأمور نوشتن تاریخ دوره مظفری شد. میرزا غلامحسین خان پس از به اتمام رساندن کتاب آن را افضل التواریخ نام نهاد و از این جهت خود نیز به افضل الملک شهرت یافت.

از افضل الملک کتابهای دیگری چون کتابچه تفصیل و حالات دارالایمان قم و تاریخ و جغرافیای قم به جا مانده است. تاریخ فوت وی را ۲۳ محرم سال ۱۳۴۸ هـ.ق ثبت کرده اند.

سبک نگارش کتاب افضل التواریخ پخته و روان و دلکش است. این اثر به اهتمام سیروس سعدوندیان و منصوره اتحادیه تصحیح و توسط نشر تاریخ ایران در سال ۱۳۶۱‌ هـ.ش به چاپ رسیده است.

ذکر تجهیز و تشییع جنازهای شاهنشاه شهید سعید – نورالله مضجعه[۷۰]

 – از تهران به

زاویه مقدسه حضرت عبد العظیم، علیه التکریم

در سال گذشته، یعنی هزار و سیصد و سیزده هجری، که شهادت و تیر خوردن شاهنشاه شهید سعید – انارالله برهانه – در هفدهم ذی القعده در حرم مطهّر حضرت عبد العظیم که در یک فرسنگی تهران است، وقوع یافته بود؛ جناب مستطاب میرزا علی اصغر خان صدراعظم نعش آن مرحوم مغفور را در کالسکه به هیأت شخصی زنده نشانیده و عینک بر چشم های او زده و خود در پهلوی او نشسته، در کمال احتشام وارد تهران کرد و به سرای خلافت عظما برد. اهل شهر که هیات شاهانه را در کالسکه نشسته دیدند، گمان کردند که شاهنشاه شهید تیری خورده، ولی کارگر نشده، منتها جراحتی دارند؛ اگر خلاف کنند و شهر را غارت کند، هر یک کشته خواهند شد. لهذا، احدی قدرت خلاف و شرارت نکرد؛ همه به این امید بودند که صبح شاهنشاه شهید به سلام می نشیند و خود را نشان می دهد. مردم در کمال آرامی و شاه پرستی و دعاگویی بودند، جز چند نفر خواص، احدی از کشته شدن شهنشاه جمجاه اطلاعی نداشت.

جناب صدراعظم نعش را در اندرون برده و شست و شو داده و به آذربایجان تلگراف کرده از جانب بندگان اقدس شهریاری – روحنافداه – که آن وقت سمت ولایتعهد داشتند، تلگرافات و احکام سخت رسیده؛ مقرّر داشتند که اختیار وزراء و رعایا و اجراء امور دولتی تمام به عهده شخص صدراعظم است.

حکم مبارک را که مردم زیارت کنند و سلطان مقتدری بیایند، دیگر احدی را مجال تخلّف نیست و همه شاه پرستی را پیشه ای خود می سازند. کارها نظمی گرفت و رعایا دانستند شبانی مثل حضرت موسی دارند که ید بیضا میکند و عصا را از برای سحره[۷۱] و کفره ازدر می سازد..

خلاصه، از همان روز هفدهم در جنب روضه مطهره حضرت عبدالعظیم – علیه التحیّه والتکریم – جایی وسیع برای مدفن جسد همایون اختیار کرده؛ شروع به بنای مقبره و بقعه عالیه نمودند. و در این مدّت یک سال جسد مبارک ناصری در تهران در تکیه دولت که وصل به عمارات و سرای سلطنتی است، امانت بود. روز و شب جمعی از قرآن در آنجا به تلاوت قرآن مشغول بوده، آن محوطه جلوه و نمایش داشت.

روز پنجشنبه نوزدهم ذیقعده این سال، که هزار و سیصد و چهارده هجری است و یک سال دو روز از شهادت آن شاهنشاه میگذرد، نعش مبارک را با تعظیمات و تشریفات دولتی حمل به زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم نمودند. اهل لشکر و کشور و وزاره و امراء و شاهزادگان عظام و مستوفیان[۷۲] فخام[۷۳] و لشکر نویسان کرام و قشون ظفر فرجام هر یک از خدام آستان گردون احتشام را حاضر کرده؛ علماء عظام دارالخلافه و سفراء و وز راه مختار دول مُتحابّه[۷۴]، به خیابان همایون و پیشگاه سردر الماسیه، از برای تشریفات تشییع جنازه منتظر بودند. این اشخاص، همه جا از دم باب همایون تاقرب دروازه تهران، از دو طرف خیابانها صف بسته، در کمال ارادت و گریه و عزاداری ایستاده بودند. بندگان اقلام همایون شاهنشاهی، با حالت عزا به کریاس[۷۵] باب همایون تشریف آورده شاهزادگان عظام و منتسبین خاص خاندان سلطنت، که از آن جمله امیر زادگان فخام، فرزندان حضرت والا رکن الدوله بودند، نعش مبارک شاهنشاه شهید را که از تکیه دولت به کریاس آورده بودند به دوش خود حمل نموده، به پای محفه[۷۶] آوردند.

بندگان آقا سن همایون هم از عقب نعش، از در باب همایون، بیرون تشریف آورده السبت به علماء اسلام و سفراء خارجه بال تفقّد فرموده، یک مسافتی هم با کمال همّ و هم مشایعت جنازه فرموده، همین قدر که جنازه مبارک را بر تخت و محفه ای که بر دوازده اسب سیاه عظیم الجثه بسته بودند حمل نمودند و هنگام حرکت شد، آقایان و علماء عظام و شاهزادگان فخام و وزراء کرام، از حضور همایون استدعا کردند که ذات اقدس شاهانه تشییع جنازه را به شاهزادگان و رجال درباری واگذار فرموده، به سرای سلطنت رجعت فرمایند. بندگان اقدس همایون معاودت فرموده، جنازه را حرکت دادند و از توبخانه مبارکه شلیک توپ شد.

علماء بزرگ تا آخر خیابان باب همایون، و سفراء کبار تا اول میدان توپخانه پیاده مشایعت نمودند. شاهزادگان عظام و رجال دولت با ارباب قلم، یعنی مستوفیان و لشگر نویسان و اهالی نظام که چندین هزار نفر بودند، با همان هیات و لباس رسمی و حالت گریه تا ابتدای خیابان امیریه پیاده تشیع جنازه نموده؛ از آنجا به مرگبان خود سوار شدند. عمله درباری، از فرّاشان و یساولان[۷۷] و شاطران[۷۸] و پلیس پیاده، تا بیرون دروازه حضرت عبدالعظیم رفتند. از آنجا بعضی از شاهزادگان و رجال دولت و سواره و توپخانه قزاق و سایر سواران دولتی، تا حضرت عبدالعظیم از جلوی جنازه می رفتند و دستجات موزیک نظامی، به مقتضای رسم و آیین دولتی، به آهنگ فزا در اطراف خیابان می نواختند، و حاضرین را قرین گریه و عزاداری می ساختند.

تمام اهالی شهر، باستثناء مگر معدودی از خانه پایان، از مرد و زن و خرد و بزرگ، از درب میدان توپخانه تا قریه حضرت عبد العظیم، که یک فرسنگ و نیم راه است، همه جا در دو طرف خیابان و کوچه ها و بالای بام ها و بالاخانه ها و غرفه ها و روزنه ها، از کنار خیابان خارج شهر و دامن صحرا، پشت در پشت ایستاده؛ تمام بدون استناء به حالت گریه و اندوه بودند و بعضی به سر و سینه می زدند. چنان هنگامه ای بر پا شد که سنگ جماد به حالت ناله و فریاد می آمد. در این چندین سال عمر، چنین شورش و عزاداری دیده نشده بود. بی اختیار زن و بچه گریه می کردند محشری عظیم و قیامتی کبرا بر پا بود. فی الحقیقه، آن روز، من از این مردم تعجب ها کردم و حیرت ها بردم که چقدر با وفا و با حقوق و شاه پرستند. اگر رجال دولت و سلسله چاکران درباری گریه می کردند، تعجب نداشتم؛ از آنکه، پنجاه سال در سایه صاحب این جنازه نعمت برده بودند. تعجب من از این بود، اشخاصی را دیدم گریه می کنند و به خود جنازه می زنند که شرّ محض یا الواد[۷۹] سر محله یا فلان بچه و بیوه زن بوده اند. اگر از ترس ملامت نبود، شاید بعضی خود را هلاک می کردند. سبحان الله چه رزه عظیم و چه بلای عمیمی[۸۰] بود! چقدر دل شخص مسلمان می سوزد که در حرم مطهر حضرت عبد العظیم علیه التکریم پس از آنکه بندگان اقدس همایون شاهنشاه شهید سعید زیارت کند و طواف نماید، به حضور آن شاه دیندار عرض کنند که:《ظهر شده و ناهار حاضر است! بیرون تشریف بیاورید و ناهار میل کنید! 》؛ آن شاهنشاه بگوید:《 چون با وضو هستم، در این حرم نماز می گزارم و بیرون می آیم!»؛ چون بخواهد که مشغول نماز شود، ناگاه مرد ناپاکی به سینه بی کینه او تیر طپانچه زند که به قلب کارگر شده، دو دقیقه بیشتر در این جهان نماند. و بعد از آن قائل ناپاک سبب را استفسار کنند، کمال رضامندی را از آن شاهنشاه اظهار کرده، بگوید: «شاخه ها و ثمرات او به من زیان رسانیدند. من اصل شجره را انداختم که دیگر چنین شاخه ها از وی بروز نکند و چنین بارها ندهد که مردم در گزند نیفتند». افسوس ! افسوس! که مجال شرح و بسط نیست؛ والا، بعضی کلمات مکنونه و اسرار مخزونه می نگاشتم و عبرت نامه به یادگار می گذاشتم.

خلاصه، هنگام وصول جنازه مقدس به دم دروازه شهر، مجدد شلیک توپ شد. در ورود به زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم هم، از دو طرف خیابان، سپاه انجم پایگاه صف بسته، با تعبیه تمام ایستاده بودند. نزدیک چوب بست بازار، تابوت مبارک را از محفه بزرگ بیرون آورده، محفه کوچکی گذاشتند؛ و از آنجا با دوش به صحن مطهر برده، درحرم مقدس طواف دادند؛ و بعد در بقعه ای که بین الحرمین است و به دو حرم مقدس راه دارد، به خاک سپردند.*[۸۱]

قاجاری4

حیات یحیی یا تاریخ معاصر

حبات یحیی، تألیف یحیی دولت آبادی است. وی در سال ۱۲۴۱ هـ.ش در دولت آباد اصفهان متولد شد و در همانجا نشو و نما یافت. از سال ۱۲۵۱ هـ.ش همراه خانواده چندین سفر به عراق عرب، خراسان و تهران کرد. در سال ۱۲۶۰ هـ.ش به اصفهان بازگشت و با میرزا آقای کرمانی و شیخ احمد روحی ملاقات کرد. دوباره به عراق بازگشت و از محضر استادانی چون میرزای شیرازی و محمد تقی شیرازی بهره برد. پس از بازگشت به ایران، نزد میرزا ابوالحسن جلوه تحصیل کرد. در سال ۱۲۷۶ هـ.ش به استانبول رفت و در آنجا با همکاری دهخدا روزنامه سروش را منتشر کرد. پس از بازگشت به تهران در چندین دوره به نمایندگی مجلس شورای ملی رسید. او عضو انجمن معارف و اهل شعر و ادب بود.

دولت آبادی مدرسه سادات را در تهران تأسیس کرد و سرانجام در سال ۱۳۱۸ هـ.ش در تهران درگذشت. از وی به جز حیات یحیی، داستان شهر ناز و دفتر شعری با عنوان اردیبهشت نامه باقی است.

کتاب حیات یحیی در چهار جلد نوشته شده است. جلد اول آن مشتمل بر زندگی و اقدامات فرهنگی نویسنده، جلد دوم و سوم آن در تاریخ مشروطیت و جلد چهارم شامل موضوعهای تاریخی و مسائل سیاسی دوره قاجار و سلطنت رضاشاه پهلوی است.

مصر و حجاز ایران

در ماه رمضان سنه ۱۳۰۴ از نجف به کاظمین آمده با جمعی از آشنایان ایرانی هم سفر شده از راه حلب به جانب حجاز مسافرت می نماید. چون راهی است که دو مرتبه پیموده ام با بینایی می روم و قافله سالار شناخته می شوم همه جا را مخصوصاً شهر حلب را از همه بهتر می بینم و محسوس است که بر آبادی راه پیش از اقتضای مدت کم افزوده گشته.

در ساحل مدیترانه بر کشتی نشسته به اسکندریه می روم فرصت را غنیمت شمرده با یکی از رفیقان به مصر می روم. و این اول مرتبه است که در راه آهن سفر می نمایم. نزدیک غروب آفتاب به قاهره رسیده، چون سالهاست آرزوی دیدار این شهر را دارم مسرّت فوق العاده در خاطر خود احساس می نمایم. جمعی از ایرانیان برای تجارت و غیره مقیم قاهره می باشند و در میان آنها حاج میرزا رفیع اصفهانی معروف به مشکی در مهمان نوازی و جوانمردی گوی سبقت از دیگران ربوده است و حاج محمد حسن کازرونی مسن و اقدام تجّار ایرانی است.

نگارنده بر حاج میرزا رفیع وارد می شود روزی چند به موافقت وی دیدنیهای آن شهر شهیر را دیده آثار قدیمه آن جالب نظر می گردد.

مخصوصاً مومیائیهای اجساد فراعنه و بزرگان قدیم مصر که از اهرام در آمده و به مردم عوامی که از روی توهّمات مردم قدیم دنیا را به قامت و قیافه های دیگر تصوّر می نموده می فهماند که مردم دنیا به اقتضای آب و هوای مختلف همه وقت به یک شکل و یک قد و قامت بوده اند و در برابر عمر روزگار هزارها سال چیزی شمرده نمی شود تمدن عالم بشری دائما تازه و کهنه گشته تبدیل مکان می نماید و هر وقت از گوشه ای سر در آورده چندی در آنجا خود نمایی کرده پس منقرض شده به جانب دیگر رو می آورد یک وقت ملک مصر بوده که عزیزش به سلطنت آن ادعای خدایی می کرده و اکنون همان مملکت مانند گویی در چوگان سیاست بازی انگلستان از هر طرف می غلطد تا عاقبت به کجا قرار گیرد و خود را چگونه نجات بدهد.

خدیو حالیه محمد توفیق پاشا به نام حکمرانی مصر دلخوش است و از تبعیت حقیقی دولت بیگانه ناگزیر. دوایر دولتی مصر گرچه به ظاهر در دست مصریان است ولی بالای دست هر رئیس در هر اداره امرکننده ای از انگلستان نشسته هرچه می خواهد می کند. محمد توفیق پاشا خدیو حالیه در جنگ طولانی با دولت عثمانی به تحریکات اجنبی مصر را مجزی و خود را پادشاه می خواند ولی نمی داند ممکن نیست بگذارند این مملکت پر قیمت به دست او باقی بماند.

این است وضع حالیه تا مصریان کی بیدار گشته و چگونه بتوانند گم کرده پربهای خود جستجو نمایند – بی مناسبت نیست به مختصری از اوضاع سیاسی و ملکی مضر اشاره نمایم. از سنه ۱۸۶۹ مسیحی که کانال سوئز باز شده و قنسول فرانسه که به دست او این کار صورت گرفت انگلستان را شرکت داد، دولت مصر نود و یک میلیون لیره مقروض کار کانال شد و دو طلبکار بزرگ مصر، انگلیس و فرانسه مالیّه مصر را در تحت نظر گرفتند. این نظارت تا سال ۱۸۸۲ مسیحی طول کشید و فتنه اعرابی پاشا و بمبار دمان اسکندریه اتفاق افتاده و نفوذ خارجه در مصر بر زیادت شد. و در سال ۱۹۰۴ مسیحی به سعی انگلیس معاهده ما بین دول اروپایی که ذی علاقه در مصر و به مسائل آفریقا بودند، بسته شد و تسلط انگلیس بر مصر و سودان فوق العاده گشت. در سنه ۱۸۸۱ مسیحی متمهدی در سودان قیام کرده با مصریان جنگید و دو سردار بزرگ انگلیس که در خدمت نظامی مصر بودند در این جنگ کشته شدند، در نتیجه اردوهای انگلیس بر رود نیل تسلّط یافت و سودان را هم به نام مصر در تحت تصرف خود درآورد: و این در حدود ۱۸۸۹ مسیحی بود.

بالجمله دیدن اوضاع مصر و تماشای آثار فراعنه از اهرام و غیره و دیدار موزه ها و آثار کهنه آنها و جامع ازهر [۸۲] و ابنیه محمد علی پاشا مخصوصا جامع کبیر او در خاطر نگارنده تأثیر شدید نموده، بعد از چند روز از مصر به ساحل دریای احمر رفته از آنجا به جده و به زیارت بیت الله الحرام مشرف می گردم.*[۸۳]

تاریخ بیداری ایرانیان

تاریخ بیداری، ایرانیان تألیف میرزا محمد ناظم الاسلام کرمانی، مترجم، روزنامه نگار و مورخ عصر قاجار.

وی در سال ۱۲۸۰ هـ.ق در کرمان متولد شد. از محضر استادانی چون حاج شیخ ابوجعفر مجتهد، میرزا آقاخان کرمانی، میرزا جلوه، حاج میرزا حسن آشتیانی و حاج شیخ هادی نجم آبادی بهره برد. او از مشروطه خواهان و با جمعی از روشنفکران از جمله سید محمد طباطبایی نجم آبادی محشور بود. چون سید محمد طباطبایی مدرسه اسلام را تأسیس کرد، میرزا محمد در آنجا ناظم و ملقب به ناظم الاسلام شد. وی در سال ۱۳۲۵ هـ.ق روزنامه کوکب دری ناصری را در تهران تأسیس و منتشر  کرد. سپس به کرمان بازگشت و در دادگستری به خدمت پرداخت و سرانجام در ۱۳۳۷ هـ.ق در همان شهر درگذشت و در مقبره سیّد علوّیه به خاک سپرده شد.

کتاب تاریخ بیداری ایرانیان از متون مهم عصر قاجار خصوصاً انقلاب مشروطیتایران است. ناظم الاسلام ظاهراً از سال ۱۳۲۲ هـ.ق به ثبت دیده ها و شنیده های خود پرداخته است و چون با آزادی خواهان ارتباط داشته و مذاکرات آنها را شنیده، مشروح گفتگوهای آنان را یادداشت کرده و بعدها هر هفته قسمتی از این یادداشتها را به صورت پاورقی در روزنامه کوکب دری منتشر کرده است. این اثر اول بار در ۱۳۲۸ تا ۱۳۲۰ هـ.ق با چاپ سنگی به صورت جزوه هایی و سپس در ۱۳۲۴ تا ۱۳۳۲ هـ.ق در سه جلد در تهران انتشاریافته است. علی اکبر سعیدی سیرجانی نیز این اثر را در سال ۱۳۵۹ هـ.ش در سلسله انتشارات بنیاد فرهنگ ایران به چاپ رساند. چاپ دیگر آن را نیز انتشارات آگاه در سال ۱۳۶۱ روانه بازار کتاب کرده است.

مجلس ضیافت

پس از آن که اعلان جهادیه منتشر گردید و مترتّب بر آن مجلس علماء و درباریان منعقد امین السلطان متقبّل گردید که امتیاز را مرتفع سازد و معامله را فسخ نماید، آقایان. هم متعهد شدند که شایعه جهادیّه را مکذّب شوند و در بالای منبر مردم را امر به صبر و تأمل و انتظار تا روز چهارشنبه ۲۱ ماه فرمودند. و نیز به مردم رسانیدند که شما با پادشاه طرف می باشید و استرداد حقوق خود را جاهدید. این مقاوله و مجاهده را جهاد گفتن خطاست. امام جمعه در بالای منبر به همین مضمون نطق نمود که یک دفعه صدای زنها و ضجّه آنها بلند شد که امروز اگر مردان ما مانند زنان در خانه بنشینند، ما زنان جامه مردان می پوشیم و حق خود را از دست نمی دهیم. این چه فرمایش است که می فرمایید، ما نه با پادشاه طرفیم نه با کس دیگر، ما اجراء حکم خدا را خواهانیم. این مذاکرات آقایان اگرچه قدری مردم را ساکت نمود لکن باز از وحشت و اضطراب آسایش نداشتند. این شد که سفیر دولت روس مجلسی به عنوان ضیافت ترتیب داده و سایر سفرای خارجه را به انضمام رئیس کمپانی امتیاز《 آرسن》نام دعوت نموده همگی شان حاضر آن مجلس شدند. پس از پذیرائی ورودشان چون هنگام دور باده رسید، صاحب منزل یعنی سفیر روس خود ابتداء نموده جامی به دست گرفت و این عبارت بگفت: به سلامت اتفاق کلمه ملت اسلام و لاجرعه نوش جان کرد. حضار مجلس از استماع این کلمه که بر حسب رسم و عادت مردم فرنگستان این چنین کلمه در چنین موقعی کاشف از کمال اشتیاق و آرزومندی گوینده به این معنی است به غایت در عجب شده بدیهی است «سلامتی اتفاق کلمه ملت اسلام » گذشته از این که به کلی منافی مقاصد عموم فرنگستان است امروزه همان اتفاق کلمه ملت اسلام است که عرصه را بر همه مقیمین این شهر بدین – حد تنگ گرفته.

سفیر روس چون آثار تعجب از ایشان مشاهده نمود به گفتار آمده که مرا از ترتیب این مجلس غرض جز این منظور نظر نبود که همگی شماها را در یک مجلس جمع آ آورده همین عبارت را بگویم و شرح دهم، اگر رخصت فرمائید بی پرده سخن کنم؟ گفتند: همه گوشیم، تا چه فرمایید. آغاز سخن کرد که آقایان من امروزه معادل دو کرور مالیات از اجناس و معمولات فرنگستان از قبیل قلیان و سر قلیان چینی و بلور در جاهای خود موقوف و معطل مانده و حال آنها بالمال هم معلوم نیست چه خواهد بود و سبب این موضوع اختلال آمیز همگی را معلوم است که《آرسن》این مرد صاحب امتیاز دخانیّه عملی را بر خلاف آیین مسلمانان با دولت گذرانیده و چون این گونه عمل مطابق اصول اسلامیه نبوده است رئیس اسلامیان که به مراحل از حدود ایران بیرون است، رفع و ابطال این عمل را در این دیده که مسلمانان را از استعمال دخانیات ممتنع دارد در این مقام بر آمده دو کلمه در خصوص منع مسلمانان از این عمل نوشت. و فرستاد و این نوشته به محض وصول در ظرف یک نیم روز در شهر به این عظمت همه جا منتشر گردیده و به محض اشتهار این دو کلمه نوشته، تمامی مسلمانان با این که هنوز صحت و صدق این نوشته بر اکثر و اغلب محقق نشده بود، تنها به احتمال این که شاید صحیح باشد این چنین عادت پانصد ساله را یک دفعه چنان که میبینند بالمره متارکه نمودند. حالا شما سفرای محترم که وکلای دول بزرگ اروپا هستید و برحسب وظیفه و منصب بزرگ خودتان نظر در وجوه صلاح و فساد و منافع و مضار دولت و مملکت خود را در عهده دارید، معین فرمایید که منشاء این خسارت و ضرر را و تدارک آن را در چه می دانید؟ این مطلب تا به این حد هنوز جزئی است و این مقدار ضرر را می توان متحمل شد، ولی هرگاه این مرد صاحب امتیاز اندکی دیگر این معامله را دنبال کند و آن مرد بزرگ اسلام نیز برای دفع طرف مقابل بنای تشدید در امر گذارده بنویسد که شرب چایی نیز همین حال دارد هیچ تصوّر کرده اید چه مقدارها مالیه از اجناس و معمولات فرنگستان که لوازم این کار است از قبیل قند و چائی و سماور و قوری و سینی و استکان و نعلبکی و غیر اینها بالمرّه عاطل و باطل مانده، تا چه پایه سکته به کلیّه تجارت فرنگستان وارد خواهد آمد؟ این هم گوییم آسان است اگر این مرد مسلم القول بنویسد که تمامی امتعه و اجناسی که از فرنگستان حمل و نقل به ایران می شوند کائناً ما کان حالش همین و استعمالش روا نیست، بلکه مایحتاج مسلمانان باید مثل سابق از داخل مملکت فراهم شود شماره گرفته اید چندین باب بزرگ از تجارت تمامی دول اروپ از این رهگذر مسدود خواهد شد.*[۸۴]

[۱] . برای آگاهی بیشتر رک: سبک شناسی، ج ۳ ، ص ۳۰۹ به بعد.

[۲] . اِزاز: پوشش، دستار.

[۳] . کجور. ناحیه ای در نزدیکی نوشهر (مازندران).

[۴] . بار فروش (بار فروشه ده) = بابل: نام شهری است در مازندران.

[۵] . بندپی: دهی است در بخش مرکزی شهرستان نوشهر.

[۶] . * مآثر سلطانیه، صص ۴۹-۵۲.

[۷] . جُمل: حساب حروف ابجد.

[۸] . ورع: پرهیز، پرهیزگاری.

[۹] . اکل: خوردن

[۱۰] . لحوم (جمع لحم): گوشتها .

[۱۱] . دسوم: چربیها.

[۱۲] . قراچه داغ: نام سابق ارسباران، ناحیه کوهستانی در آذربایجان ایران بین رود ارس و کوه های قراداغ کمابیش مطابق ناحیه اهر کنونی، (دایره المعارف فارسی)

[۱۳] . تهاون: کوتاه آمدن، کوتاهی کردن.

[۱۴] . قراباغ در جنوب غربی کشور آذربایجان قرار دارد.

[۱۵] . ساخلو: پادگان.

[۱۶] . قشلامیشی: رفتن به قشلاق در زمستان، حرکت به سرزمینی گرم در زمستان.

[۱۷] . صالدات: سرباز.

[۱۸] . پسقویج (= پاسکویج)، ایوان فئودور رودیج (۱۷۸۶-۱۸۵۶) فیلد مارشال روسی، کنت ایران و امیر ورشو،

فرمانده سپاه روس در سالهای ۱۸۲۶ – ۱۸۲۸ م.

[۱۹] . خمسه = زنجان.

[۲۰] . * تاریخ نو، صص ۶۶-۶۲

[۲۱] . اَتک: دشت

[۲۲] . کنگاور؛ شهری است میان همدان و کرمانشاهان.

[۲۳] . موصل: شهری است در ساحل غربی دجله در ۳۵۰ کیلومتری شمال غربی بغداد.

[۲۴] . داز: بر وزن ساز، نام یکی از قبایل ترکمن است.

[۲۵] . منشور: فرمان.

[۲۶] . سورت: شدت، تندی.

[۲۷] . سخط: غضب،  قهر.

[۲۸] . بکنج: بر وزن سپنج از نامهای ترکمانان است.

[۲۹] . قائد: بزرگ، حکمران، فرمانده.

[۳۰] . بهله: بر وزن قهوه، دستکش از پوست که میرشکاران به دست کنند و پرندگان شکاری مثل باز و شاهین را به دست گیرند، تا از زحمت چنگال و نوک پرنده در امان باشند

[۳۱] . اصطباد: صید کردن.

[۳۲] . اکل: خوردن

[۳۳] . جوع: گرسنه شدن، گرسنگی.

[۳۴] . صماخ: سوراخ گوش.

[۳۵] . تکاور: بر وزن سراسر، به معنی تک آورنده، یعنی حیوانات رونده و دونده عموماً، و به معنی اسب و شتر است. خصوصا و مقصود بانگ و طنین امواج سم اسبان است که در تار و پود زمین جریان می یابد.

[۳۶] . جنیبت: اسب یدک، اسب سواری.

[۳۷] . * ناسخ التواریخ، ج ۱، صص ۱۵- ۱۷.

[۳۸] .  بوار: شمشیرهای برّان.

[۳۹] . شوارد (جمع شارده): سرکش.

[۴۰] . مُلمات (جمع مُلمه): پیشامدهای سخت، بلاها.

[۴۱] . مشارفت: تفاخر کردن به بردگی، سمت اشراف بر کسی داشتن.

[۴۲] . نویین: امیر، فرمانده، در عنوان سرداران مغول و ترک آید.

[۴۳] . امجد بزرگواتر .

[۴۴] . نواهی (جمع ناهیه): نهی کننده، آنچه که در شرع منع باشد.

[۴۵] . علق (۹۶) آیه ۶ و ۷: حقا که آدمی نافرمانی می کند؛ هرگاه که خویشتن را بی نیاز بیند

[۴۶] . هبوط:  فرود آمدن از بالا، مقابل عروج.

[۴۷] . نور کجور: ناحیه ای است در شمال ایران، حومه شهرستان نوشهر در استان مازندان.

[۴۸] . تسدیس: چیزی را شش گونه ساختن. به اصطلاح اهل نجوم واقع شدن ستارهای در برج دوم از برج ستاره دیگر.

[۴۹] . تربیع: چهار جهت ساختن، در اصطلاح اهل نجوم نظر کردن کوکب از برج سوم که ربع فلک است به کوکب دیگر، مقصود آن است که هر عملی را نتیجه ای است.

[۵۰] . بیّاعان (جمع بیّاع): فروشنده.

[۵۱] .  زکال = ذغال.

[۵۲] . شداد: جمع شدید.

[۵۳] . تصامم: خویشتن را کر نمودن.

[۵۴] . بقره (۲) آیه ۱۶۸: از آن چیزهایی که حلال است بخورید.

[۵۵] . مخافت: ترسیدن، خوف.

[۵۶] . حاق: واقع مطلب، حقیقت امر.

[۵۷] . محاق: پوشیده شده.

[۵۸] . احتراق: سوختن، آتش گرفتن.

[۵۹] . اُلکَه اَلَّندی: ترکی است. اُلکه = سرزمین و حکومت؛ اَلَندی یعنی دست به دست شدن، یعنی دوران حکومت و فرمانروایی سپری شد.

[۶۰] . * حقایق الاخبار، صص ۲۳۷ – ۲۴۰.

[۶۱] . حصون (جمع حصن): دژها، پناهگاهها.

[۶۲] . باب الابواب ( = در بند): از بنادر معروف دریای خزر که در آخرین نقطه شمالی ایالت شیروان قرار دارد .

[۶۳] . حاجب: دربان، پرده دار.

[۶۴] . کرکوک: در شمال شرقی در ۳۷۰ کیلومتری بعداد.

[۶۵] . ارزنه الروم: از شهرهای ترکیه در نزدیکی مرز ایران.

[۶۶] . دبیل: از شهرهای قدیمی و مهم ارمنستان.

[۶۷] . تفلیس، پایتخت گرجستان.

[۶۸] . بیلقان: شهری قدیمی از ارّان در جنوب قفقاز

[۶۹] . * مرآت البلدان، ج ۱، صص ۷۸۱-۸۷۴.

[۷۰] . مضجع: آرامگاه، قبر.

[۷۱] . سحره (جمع ساحر): جادوگران.

[۷۲] . مستوفیان: سردفتر اهل دیوان که از دیگر محاسبان حساب گیرد.

[۷۳] . فخام: بلند پایه.

[۷۴] . متحابّه: دوست.

[۷۵] . کرباس: محوطه درون کاخ.

[۷۶] . محفه:  هودج، تخت روان.

[۷۷] . یساولان (جمع باول): مأمور تشریفات؛ قراول.

[۷۸] . شاطر: مرد چست و لاکی که نامه ها را به سرعت به مقصد رساند. در دوره قاجار رئیس شاطران را شاطر باشی می گفتند.

[۷۹] . الواد: جمع غیر قیاسی اَلوَد = الواط، جمع لوطی.

[۸۰] . عمیم: تمام، فراگیرنده.

[۸۱] . * افضل التواریخ، صص ۶۶- ۶۹.

[۸۲] . جامع ازهر (جامع الازهر): مسجد و دانشگاه دینی معروف قاهره.

[۸۳] . * حیات یحیی، ج ۱ ، صص ۸۱-۸۳.

[۸۴] . تاریخ بیداری ایرانیان، ج ۱، صص ۵۵- ۵۶.

منبع:

متون تاریخی فارسی ( رشته تاریخ)

،دکتر محمد رضا نصیری

، انتشارات دانشگاه پیام نور

تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ