انقلاب سیاسی – شورشها

تحلیل جالب از سیر حکومت ها و شورشی ها در طی حکومت اعراب در ایران

به نام خدا

با سلام امروز هم خدمت شما هستیم با مقاله “نحوه استقرار اعراب مسلمان در ایران” از سری

تاریخ تحولات ایران از ورود اسلام

است برای دیدن دیگر مقالات مرتبط بر روی لینک بالا کلیک کنید.

خلافت اموی ماهیتاً با حکومت خلفای راشدین فرق داشت و مبتنی بر اشرافیت قبیله ای بود که ریشه در جاهلیت داشت.[۱] حکومت معاویه، اولین تجربه حاکمی بود که در میان اختلافات دینی، سیاسی و احیاناً طبیعی و منطقه‌ای، توانست به وسیله زور و با بهره‌گیری از حیله گریهای سیاسی قدرت را به دست آورد.[۲] خلافت معاویه از نوع خلافتی نبود که بنا بر خواسته‌های مردم استقرار یافته باشد و از طرف مردم انتخاب نشده بود، بلکه، بنابر نیروی خود بر مقام خلافت تکیه زد و هنگامی که او بر کرسی خلافت نشست، برای مردم جز بیعت چاره دیگری نبود.[۳]

عمار یاسر ضمن سخنان خود در صفین در مورد بنی امیه گفت:《 بنی امیه هیچ سابقه‌ای در اسلام ندارند که بدان استحقاق اطاعت مردم و ولایت بر آنها را داشته باشند.》حتی عبدالله بن عمر نیز در پاسخ نامه معاویه به او نوشت:《 شما را چه به خلافت، ای معاویه تو که از طلقا هستی[۴].》

 

به گفته جرجی زیدان: از ممیزات خلافت اموی، آنکه برعکس دوره خلفای راشدین اساسش بر حکومت دنیوی بود.[۵]

حکومت بنی امیه بر پایه تحقیر ملل غیر عرب استوار شد. موالی  در عصر اموی ذلیل و خوار و خدمتگزار عرب بودند و کار و منصب مهمی در دست آنان نبود.[۶] بدین ترتیب از یک سو رفتار متعصبانه اعراب در مورد غیر عرب و نیز اعمال تبعیض بین مسلمانان عرب و غیر عرب و مخصوصاً رفتار نامناسب با موالی و از سوی دیگر روحیه مساوات طلبی ایشان، بخش‌هایی از مردم ایران را بر آن داشت که در طول قرن اول هجری و تا پایان حکومت بنی امیه، در قیام هایی با ماهیتهای گوناگون، علیه سلطه عربی و حاکمیت های غیر اسلامی وارد عمل شوند. قیام های ایرانیان یا حضور آنها در دیگر قیامها را می توان به گونه زیر تعریف کرد:[۷]

 

۱. دسته اول

قیام‌هایی است که ایرانیان خود محرک آن بودند که نتیجه عصیان شهرها و شورشهای مجدد آنها پس از فتح مسلمین بود و همچنین قیام‌ های بومیان ایرانی مانند: قیام مردم بادغیس از نواحی هرات در سال ۵۱ هجری قمری. گاهی در راس قیام حکام محلی و قرار داشتند، مانند: قیام حکام زمیندار ایرانی تحت یک اتحادیه نظامی به رهبری نیزک طرخان در سال ۸۶ هجری. و گاهی نیز سرداران و افرادی از خاندان های معروف عصر ساسانی در رأس بیان قرار داشتند مانند: قیام قارن در سال ۳۲ هجری قمری.

۲. اما دسته دوم

قیامهای ایرانیان، شامل شرکت و همکاری ایرانیان در قیام‌های ضد اموی بود که سلسله جنبان آنها خود اعراب بودند و می توان آنها را به گونه ذیل برشمرد:

 الف) قیام‌های علوی یا علوی گونه

، مانند: حضور موثر موالی در قیام مختار، بیعت ایرانیان با زید بن علی، همراهی با یحیی بن زید و بالاخره حضور چشمگیر موالی در قیام عبدالله ابن معاویه علوی.

 

ب) قیام‌های اشرافیت قبیله‌ای،

که ناشی از تضادهای داخل حاکمیت عرب در فلات ایران بود، مانند: شرکت گسترده موالی در قیام عبدالرحمان بن اشعث،  همراهی با مطرف بن مغیره و شرکت ایرانیان در قتل قتیبه بن مسلم توسط جناحی دیگر از اعراب.

قیام‌ های عدالت خواهانه، مانند: قیام ابوالصیدا و حاضر بن سریج در خراسان و ماوراءالنهر که به حمایت از حقوق موالی و نومسلمانان بود و ایرانیان ستون اصلی سپاه را تشکیل می‌دادند.

 

د) قیام عباسیان به رهبری ابومسلم در خراسان، که گرچه ایرانیان طراح آن نبودند، اما عامل اصلی موفقیت عباسیان محسوب می شدند.

هـ) قیامهای خوارج در ایران

 

۳. نهضت ادبی و اجتماعی شعوبیه

در رابطه با شعوبیه لازم به یادآوری است که کلمه شعوبیه[۸]، به اطلاق عام فرقه ای است که معتقد به فضیلت عرب در سایه اقوام عالم نیست، و به اطلاق خاص، عبارت از فرقه ای است که دشمن جنس عرب است و این قوم پست ترین اقوام عالم می‌شمارد و جنس عجم را بر عرب فضیلت می‌دهد. زمزمه عقاید شعوبیه، از اواخر عهد اموی از همان وقت که اسماعیل بن یسار در حضور هشام بن عبدالملک، مفاخر ایرانیان را می‌شمرد آغاز شد، ولی در آن موقع، شخص خلیفه و همچنین سایر طرفداران عرب کاملا مواظب بودند، و به وسایل مختلف و مقتضی این صداها را خاموش می کردند. و بدین جهت بود که دعوت شعوبیه از آغاز بسیار پنهان و مرموز و بی سر و صدا پیش می‌رفت. از آغاز خلافت بنی عباس، کم کم این صدا بلند و تبلیغات شعوبیه علنی تر شد و در زمان هارون و مأمون شدت یافت و در قرن سوم هجری به منتهای شدت خود رسید. در عهد اول عباسی – از خلافت سفاح تا پایان عهد معتصم – طرفداران مسلک شعوبیه اکثراً ایرانی بودند و با نهایت شور و علاقه مشغول تبلیغ مرام خود بودند و تا حدی که امکان داشت پیشرفت کردند.[۹]

 

 

بخش اول: شورشهای خوارج (مارقین)

مارقین جمع مارق و مصدر آن مروق است که به معنی خروج تیر از کمند از غیر محل مربوط است، ماضی آن مَرَقَ و مضارع آن یمرِق می باشد و مارقه یعنی کسانی که به سبب تندرویهایشان از دین خارج گشته‌اند و در حدیث علی (ع) که فرمود:《 اُمرِتُ بقتال المارقین》، مارقین به معنی خوارج است لفظ مرق و مشتقات آن در احادیث و ادعیه نیز استعمال شده و شخص مارق به سبب خارج شدن از حق و عدالت و دین مورد سرزنش قرار گرفته است.[۱۰]

آنچه از روایات مختلف تاریخی و تحقیقات پژوهشگران برمی آید این است که بسیاری از خوارج از افرادی بودند که قبلاً در صحرا و بیابان سکونت داشتند و خوی بیابانی و صحرانشینی در آن وجود داشت. سپس بعد از شرکت در فتوحات اسلامی به کوفه و بصره آمده بودند.[۱۱] پس از پایان دردناک جنگ صفین و درگیری‌های لفظی تندی که در میان جمعی از یاران امیرالمومنین علی (ع)  به وجود آمد، آن حضرت همراه با سپاه خود منطقه را به مقصد کوفه ترک کرد، اما دوازده هزار تن از سپاهیان به عنوان اعتراض به قبول حکمیت، از آن حضرت جدا شدند و به جای کوفه عازم محلی به نام حروراء شدند. حروراء آبادی کوچکی بود در نزدیکی کوفه که به گفته بعضی ها دو میل با کوفه فاصله داشت.

 

انشعاب این گروه نسبتاً زیاد از سپاهیان حضرت علی (ع) زخم تازه ای بر پیکر جامعه اسلامی بود و شکاف جدیدی در میان مسلمانان پدید آورد و گروهی تندرو و غیرقابل انعطاف و خود خواه به نام خوارج به وجود آمدند که خود را سخنگو و نماینده شرع و تنها وارثان اسلام راستین می‌دانستند و دیگران را در فهم اسلام تخطئه می کردند.[۱۲] به قول استاد شهید مطهری[۱۳]: نیرنگ معاویه در بالابردن قرآنها بر سر نیزه باعث شد تا به همراه نادانی و بی خبری خوارج، آنان از حقیقت باز داشت و پس از آنکه رسوایی حکمیت را به چشم دیدند را به اشتباه خود پی بردند و از آنجا که نه بصیرت دینی داشتند و بصیرت عملی، اساساً منکر بصیرت درعمل بودند. امر به معروف و نهی از منکر امری تعبدی دانسته و مدعی بودند که باید چشم بسته آن را انجام داد. آنها در اثر جهالت و نادانی، حقایق را نمی فهمیدند و بد تفسیر می‌کردند و این کج فهمیها کم کم برای آنان به صورت یک مذهب و آیینی در آمد که بزرگ‌ترین فداکاری‌ها را در راه تثبیت آن، از خویش بروز می‌دادند.

 

خوارج خود را《شراه》یعنی فروشندگان جان در راه حق می خواندند. عقاید خوارج، در طی قرون متمادی، به شعب و فرق متعددی تقسیم شد که معروفترین آنها از این قرارند: ازارقه پیروان ابوراشد نافع بن ارزق، نجدات پیروان نجده بن عامر حنفی، بهیسبه پیروان ابو بهیس هیصم بن جابر، عجارده در پیروان عبدالکریم بن عجرد ، خازمیه شامل دو دسته معلومیه و مجهولیه  خوارج سیستان از این فرقه بودند، حمزیه پیروان حمزه بن آذرک سیستانی و همچنین ثعالبه، رشیدیه، مکرمیه، اباضیه، حارثیه و شیبانیه.[۱۴]

پیدایش خوارج در عرصه فرقه‌های مذهبی، یکی از تحولات مهم سیاسی و فکری در تاریخ اسلام است. در حقیقت ظهور این گروه، سمبل گرایش افراطی جهان اسلام در عرصه سیاست و اندیشه می باشد. فرقه ای که در طی دو تا سه قرن  به کارگیری دیدگاه‌های افراطی خود کوشید تا جایی در حوزه سیاست به دست آورد، اما درست به دلیلِ همین افافراط‌گرایی خود نتوانست امتیازی به دست آورد.[۱۵]

 

خوارج چون در موضوع انتخاب خلیفه مخالف نظری بود که از سوی امویان تقویت می‌شود، از پشتیبانی مالی نیز سود می بردند.[۱۶] در دوره معاویه و سایر حاکمان بنی امیه، خارج از دشمنان آنان بودند و مزاحمتهای زیادی برای آن ها به حاکمان اولیه عباسی فراهم آوردند.[۱۷] بدین ترتیب خوارج در دوره بنی امیه خطرناک ترین فرقه ها به شمار می آمدند،  آنها برخلاف مرجئه با قدرت خلیفه به هیچ وجه سر سازش و تسلیم نداشتند. اینان تمام کسانی را که قائل به اصول و مبادیشان نبودند و هر کس را که مرتکب معاصی کبیره می شد، کافر می شمردند و بدین گونه کشتن مخالفان خویش را روا، بلکه واجب، می دانستند.[۱۸] خوارج در دوره بنی امیه و دوره اول عباسی قیام‌های متعددی انجام دادند.[۱۹]

 

 

بخش دوم: تعارضات میان قبایل عرب

در دنبال فتوح اسلامی و حتی گاه مقارن آن، مهاجرت طوایف عرب به بلاد ایران شروع شد. تعصب و اختلاف کهنه ای هم، که از قدیم بین اعراب قحطانی و عدنانی وجود داشت در بین این مهاجرین همچنان باقی مانده بود. بین ربیعه و مضر نیز در خراسان همان تعصبات و اختلافات قدیم در کار بود، چنانکه در سال ۶۴ هجری بین بکر و تمیم در نزدیک هرات جنگی روی داد که نزدیک به یک سال طول کشید و عاقبت اختلافات داخلی بین قبیله بکر و تمیم از ادامه آن جلوگیری کرد. حتی در سال ۷۴ هجری فرمانروایی خراسان به مردی از قریش که به بی نظری منسوب بود، رسید. اختلاف آنها همچنان تا سال ۸۱ هجری جواب یافت.  اختلاف ربیعه و مضر که به عهد مروانیان در شام پدید آمد، در خراسان نیز انعکاس یافت و هر یک از قبیله که در شام به قدرت می رسید، در خراسان نیز مدعی قدرت و تفوق می‌شد. این اختلاف بین ربیعه و مضر، حکومت اموی را در خراسان چندان بی اعتبار و ضعیف کرد که نصر بن سیار، والی با کفایت خراسان را از مقابله با ابومسلم مانع آمد و سرانجام به سقوط بنی امیه منتهی گشت.[۲۰]

وقتی به مسلم باهلی وقتی حاکم خراسان شد، سعی کرد تا اعراب خراسان را متحد سازد و آنان را از مشکلات سیاسی بصره و درگیری‌های قبایلی دور سازد. زیرا درگیری‌های قبایل عرب مقیم بصره و کوفه، اعراب مقیم خراسان را نیز تحت تاثیر قرار می‌داد و گاهی این تاثیرگذاری بسیار عمیق و شدید بود. در حالی که ایالت خراسان سرزمینی بود که مشکلات قبایلی در آن وجود نداشت، اما پایگاه مناسبی برای اجرای مقاصد شخصی و… این وضعیت به دلیل دوری این ایالت از مرکز خلافت عربی و قدرت مرکزی بود. لذا قبیله قیس در دوره استانداری ابن خازم از نفوذ و سلطه بسیاری برخوردار بود و قبیله ازد عمان در دوره استانداری مهلّب چنین نفوذ و نیرویی داشت. خلاصه آنکه اختلافات بین قبایل قیس و تمیم و ازد و قیس و سرانجام بین ازد و ربیعه از یک سو و بین قیس و تمیم از سوی دیگر، خراسان را آرام نمی گذاشت. قیسیها در شام و خراسان نقش سیاسی و برجسته ای را بازی کردند. اینها در هر جایی پراکنده می‌شدند. ثقفیها که طرفدار قیسیها بودند در مقام های بالایی آنان را نمایندگی می کردند، مخصوصاً در بصره و خراسان که جمعیتشان بسیار بود می‌کوشیدند تا از هر راهی شده، کسب قدرت کنند.

 

قتیبه این سیاست را پیشه ساخت که از نزدیک شدن به قبیله ای و دوری از قبیل های دیگر و یا اختصاص دادن غنایم فتوحاتش به قبیله‌ای و محروم ساختن قبیله دیگر، خودداری کند؛ زیرا علت اساسی اختلافات قبایل در درجه اول علت اقتصادی بود و عوامل دیگر پس از این علت قرار داشتند. علاوه بر این، قتیبه توانست همت اعراب را برانگیزد و تصویر رنگارنگ روشنی از زندگی دنیوی و اخروی برای آنان ترسیم نماید تا آثار منفی اختلافات را از جانشان بزداید.[۲۱]

 

 

بخش سوم: قیام ها در مناطق مختلف

خلافت موروثی بنی‌امیه در حقیقت یک دولت عربی محض، محسوب می‌شد و هیچ با خلافت معنوی و انتخابی خلافای راشدین شباهت نداشت. این خلفت، مخالفان را یا به وسیله بذل و بخشش و دادن حکومت و ولایت راضی می کردند یا آنها را به دست عمال خویش مانند: زیاد بن ابیه، عبیدالله بن زیاد و حجاج بن یوسف می کوفتند. نسبت به موالی غالب آنها به جز عمربن عبدالعزیز خشونت و نفرت خاص نشان می‌دادند؛ به همین سبب شعوبیه موالی نیز در مبارزه با آنها غالباً با شیعه و خوارج هم داستان بودند. بنی امیه باز تقریباً به جز عمر بن عبدالعزیز به امور راجع به دیانت چندان علاقه نشان می‌دادند و بعضی از آنها حتی به رعایت ظواهر اسلامی اعتنایی نمی کردند. به همین سبب عامه مسلمین و علی الخصوص پارسایان امت غالباً در حق آنها بدبین بودند.[۲۲]

 

امویان ملاک‌های اسلامی را کنار گذاشته و ارزش را بر مبنای خویشاوندی و همخونی قرار دادند، طبیعی است حکامی که بر چنین مبنایی انتخاب شدند، به جمع مال و بهره‌وری از لذایذ دنیا پرداختند که در نتیجه آن ستمگری و بی عدالتی در حکومت آنان متداول شد، و مسلم بود که با چنین شیوه ای مردم از ادامه حکومت آنان بیزاری می جستند و در انتظار سقوط آنان به سر می بردند.[۲۳] بدین ترتیب نارضایی شدیدی در جامعه مسلمانان به وجود آمد. البته این نارضایتی از حکومت حاکمان اموی نه تنها در میان ایرانیان و دیگر اقوام بلکه در میان خود اعراب نیز،  روز به روز افزایش می یافت.

 

ناخشنودی عامه اعراب از سیاست اشراف و اعیان عرب و به ویژه هوا خواهان بنی‌امیه موجب ظهور قیام‌های متعدد در میان مسلمانان گشت.

به تعدادی از این قیام‌ها به طور اجمال اشاره می‌نماییم:

 

۱. قیام زید بن علی (ع)

زید بن علی (ع) برادر امام محمد باقر (ع) از بزرگان و رجال با فضیلت و عالیقدر خاندان نبوت و مردی دانشمند، زاهد، پرهیزگار، شجاع و دلیر بود و در زمان حکومت بنی امیه زندگی می‌کرد. زید از مشاهده صحنه‌های ظلم و ستم و تاخت و تاز حکومت اموی، فوق‌العاده ناراحت بود و عقیده داشت که باید با قیام مسلحانه، حکومت فاسد اموی را واژگون ساخت.[۲۴]

قیام زید در دوره حکومت هشام بن عبدالملک (۱۲۵ تا ۱۵۰ هجری) در سال ۱۲۱ هجری اتفاق افتاد. هشام زید را متهم کرد که مالی از خالد بن عبدالله قسری (والی عراقین از طرف هشام) امیر سابق کوفه در نزد او به عنوان امانت موجود است، سپس زید را نزد یوسف بن عمر (از عموزادگان حجاج بن یوسف و از طرف هشام والی عراق شد)، امیر کوفه در آن زمان فرستاد،  زیر نزد یوسف آمده، سوگند یاد کرد که مالی از خالد بن عبدالله قسری در اختیار ندارد، یوسف عمر زید را رها کرد.[۲۵]

 

به هر حال زید در کوفه ماند و عده‌ای از شیعیان اهل بیت نزد او رفتند و در نهان با او بیعت کردند و مضمون بیعت دعوت به کتاب خدا و سنت رسول و جهاد با ستمکاران و دفاع از مستضعفین و تقسیم اموال و غنایم جنگی از روی عدالت و یاری به اهل بیت بود. می گویند پانزده هزار چهل هزار نفر با او بیعت کردند. داوود بن علی و بعضی دیگر او را از غدر و نفاق مردم کوفه بیم دادند و گفتند مردم کوفه با جدّت علی و با حسین و حسن وفا نکردند و به همین جهت قابل اعتماد نیستند. یوسف بن عمر والی کوفه بارها به او سفارش کرده بود که هرچه زودتر از کوفه بیرون رود و به مدینه بازگردد. ولی زید هر بار بهانه ای آورد. وعده زید با یارانش برای خروج روز اول ماه صفر سال ۱۲۲ هجری بود. روز قیام از همه پانزده هزار نفری که با وی بیعت کرده بودند، فقط ۲۱۸ نفر بیرون آمدند.[۲۶]

 

زید گفت بقیه مردم کجا هستند؟ بدو گفتند: آنها در مسجد حاضر شده اند. زید فرمود: به خدا این حرف برای کسی که با ما به بیعت کرد عذر محسوب نمی شود.[۲۷]

طبری درباره قیام زید می‌نویسد[۲۸]: زیر چهار یا پنج ماه در کوفه بود. یوسف دستور می داد که برود و به عامل خویش در کوفه می‌نوشت – خود وی آن وقت در حیره بود – و دستور می داد که مزاحم زید باشد. زید می‌گفت که با یکی از خاندان طلحه بن عبیدالله درباره مال مشترکی که در مدینه دارند، دعوی دارند و عامل، این را برای یوسف می‌نوشت و یوسف چند روزی او را به حال خودش می‌گذاشت. آن گاه خبر می یافت که شیعیان پیش‌ وی می روند و به عامل خود می نوشت《زید را بیرون کن و مهلتش مده و اگر ادعا کرد که به دعوی مشغول است، او را بکش.》

چنان بود که جمعی با زید بیعت کردند؛ از آن جمله: سلمه بن کهبل و نصربن خزیمه عیسی و معاویه بن اسحاق انصاری و حجیه بن اخلج کندی و کسان دیگر را از سران مردم کوفه. و چون داوود بن علی این را بدید گفت:《ای پسرعمو، این گروه ترا فریب ندهند، کار خاندان تو که اینان از یاریشان بازماندند، برای تو عبرت آموز است.》

ابوعبیده گوید: مردم از پی او رفتند و گفتند:《ما چهل هزار  کسیم که اگر به کوفه بازگردی یکی از تو باز نمی ماند》و به قید قسمت های مکرر پیمان کردند. زید گفت:《 بیم دارم، از یاریم با زمانید و مرا به دشمن تسلیم کنید چنانکه با پدرم و جدّم کردید.》اما آنها برای وی سوگند یاد می کردند.

 

سعید بن خثیم گوید: ما در آن وقت پانصد نفر بودیم که همراه جنگ می‌ کردیم، و مردم شام دوازده هزار نفر بودند، و کسانی که با زید بیعت کرده بودند بیش از دوازده هزار تن بودند، ولی پیمان‌شکنی کردند.[۲۹] یعقوبی می‌نویسد[۳۰]: میان آنان نبردی سخت روی داد، سپس بدن زید را سوزانده نیمی از خاکستر او را در فرات و نیمی را در کشتزار ریختند و یوسف گفت: به خدا قسم ای مردم کوفه، شما را رها کنم که او را در خوراک خود بخورید و در آب خود بیاشامید. و کشته شدن زید در سال ۱۲۱ هجری بود.

تاریخ نویسان، عموماً در کار مبارزات زید و چگونگی قتل او به دست عمال هشام بن عبدالملک، هماهنگ به هم داستانند و می گویند: نخست در روز قیامت او مقتول ساختند، سپس جسد عریانش را از زیر خاک و خاشاک بیرون کشیدند. آن گاه به فرمان خلیفه از دار آویختند. برخی نیز اضافه می‌کنند پس از آن که جسد بدون سر، سالها بر دار آویزان بود، بقایای آن را پایین آورده سوزاندند و خاکسترش را به باد فنا سپردند.[۳۱]

 

۲. قیام یحیی بن زید

چون زید کشته شد و کار او به هر صورتی که بود به انجام رسید؛ شیعیان خراسان به جنبش آمدند و امر ایشان آشکار شد و همدستان و هواخواهشان  بسیار شدند و کارهای بنی امیه ستمهایی را که بر آل پیامبر کرده بودند، برای مردم باز می‌گفتند تا شهری باقی نماند، مگر آنکه این خبر در آن آشکار و داعیان ظاهر شدند و خواب‌های دیده شد و کتاب‌های پیشگویی بر سر زبانها افتاد.[۳۲] نیز در ایام هشام بن عبدالملک داعیان و مبلغین بنی‌عباس در بلاد شرقی پراکنده شدند، و شیعیان پنهانی به جنبش درآمدند.[۳۳]

طبری می نویسد[۳۴]: ابوعبیده درباره یحیی بن زید می‌گوید: وقتی زید کشته شد، یکی از مردم بنی اسد پیش یحیی آمد و گفت مردم خراسان شیعیان شمایند، رای درست این است که آنجا روی. یحیی گفت: چگونه توانم رفت؟ گفت: نهان می‌شوی تا از جستجوی تو باز مانند، آن گاه برون می‌شوی. گوید: و چون جستجو متوقف ماند، یحیی با تنی چند از زیدیان سوی خراسان رفت.

یحیی فرزند زید از جمله کسانی بود که در قیام پدر شرکت داشت.  وی پس از شهادت پدر و دفن او همراه با تعدادی از شیعیان پدرش به سمت نینوا و از آنجا به مدائن رفت. یحیی مدتی را در آنجا نزد دهقانی باقی ماند  و پس از آن به سمت ری و از آنجا به خراسان رفت[۳۵]. سپس رهسپار بلخ شده و از آنجا متواری گشت و یوسف وضع او را به هشام گزارش داد، سپس هشام دستور تعقیب او را به نصر بن سیار نوشت، و نصر لشکری را به فرماندهی هدبه بن عامر سعدی به سوی بلخ گسیل داشت و در تعقیب یحیی برآمدند تا بر وی پیروز شدند و او را نزد نصر آوردند و در قهندز مرو حبس کرد و هشام از به هم خوردگی خراسان و بسیاری مخالفان در آن، باخبر شد.

نصر بن سیار خبر دستگیری یحیی را به هشام گزارش داد، اما رسیدن نامه اش با مرگ هشام مطابق افتاد، پس ولید به او نوشت که آزادش کن. و به قولی یحیی بن زید چاره‌جویی کرد تا از زندان گریخت و رهسپار بیهق ابر شهر شد و گروهی از شیعه بر دور او جمع شدند و گفتند: تا کی به خواری تن می‌دهی؟ و در حدود صد و بیست مرد همراه وی فراهم آمدند، پس برگشت و به نیشابور آمد و عمر بن زراره قسری، عامل نیشابور، به جنگ او برخاست و با وی نبرد کرد، لیکن یحیی بر او ظفر یافت و خود و همراهانش را شکست داد و اسلحه آنها را گرفتند، سپس آن را تعقیب کردند تا عمرو بن زراره را دریافتند و او را کشتند و یحیی به قصد بلخ رهسپار شد؛ پس نصر بن سیار، سلم‌ بن احوز هلالی را به جنگ وی فرستاد و سلم می‌رفت تا به سرخس رسید و یحیی رهسپار بود تا به بادغیس آمد و برمرو رود پیش دستی کرد و چون نصر خبر یافت با سپاهیان خود به سوی وی رهسپار شد و در جوزجانان با او روبرو گشت و جنگ سختی میان او و یحیی روی داد، تا تیری آمد و بر یحیی فرود آمد و دشمنان پیش تاختند و سرش را بریدند و یا رانش پس از شهادت وی، جنگیدند تا همگی کشته شدند.[۳۶]

 

ابوالفرج اصفهانی می‌نویسد[۳۷]: سه شبانه روز تمام به سختی جنگیدند تا همراهان یحیی همگی به قتل رسیدند، و خود یحیی نیز به وسیله تیری که مردی از بستگان قبیله عنزه رها کرد و بر پیشانیش نشست به شهادت رسید و سوره بن محمد او را در میان کشته‌شدگان یافت و سرش را از تن جدا کرد و جامه و اسلحه اش را نیز همان مرد عنزی از تن او بیرون آورده، به غارت برد. و چون ابومسلم خراسانی قیام کرد آن را گرفت، و دو دست و پایشان را قطع کرد و بر دارشان کشید.

جنازه یحیی را بر دروازه جوزجان بردار کشیدند و جعفر احمر گوید: من خود جنازه یحیی را بر سر دروازه جوزجان بر سردار مشاهده کردم. باری سر یحیی را به نزد نصر بن سیار فرستادند، و نصر نیز آن سر را برای ولید بن یزید فرستاد. طبری سال شهادت یحیی را ۱۲۵ می نویسد.[۳۸]

 

قیام یحیی و شهادتش بر شمار طرفداران خاندان پیامبر  (ص) و علویان در شهرها سرزمین‌های اسلامی، به ویژه خراسان افزود و نفرت مردم خراسان را به خاندان اموی دوچندان کرد، به طوری که وقتی ابومسلم در خراسان قیام کرد و سرزمین خراسان را از دست حاکمان اموی، نصر بن سیار، آزاد ساخت، برای پاسخگویی به خواست مردم، نخست جسد یحیی را با احترام از دادر پایین آورد و با حرمت به خاک سپرد و قاتلان یحیی را کشت؛ سپس مدت یک هفته برای او مراسم عزاداری برپای داشت و مردم نیز به مدت یک سال فرزندان پسری را که در خراسان به دنیا آمدند زید و یحیی نام نهادند. همچنان که عبدالله زبیر از شهادت حسین بن علی (ع) و نفرت مردم نسبت به خاندان اموی سود برد و دعوت خویش را آغاز کرد، عباسیان نیز از مظلومیت و شهادت علویان به ویژه زید و یحیی بهره بردند و  خود را خونخواهان آل ابی طالب معرفی کرده، قیام خویش را شدت بخشیدند و سرانجام بر امویان پیروز شدند.[۳۹]

 

 

 ۳. قیام عبدالله بن معاویه

از جمله حرکت هایی که به مناسبت حضور برخی از بنی هاشم و علویان می‌توان آن را در ردیف حرکت های شیعی آورد. جنبش عبدالله ابن معاویه بن عبدالله جعفر است که در طی سال‌های ۱۲۷ تا ۱۳۱ هجری اتفاق افتاد. پدر او، معاویه بن عبدالله، تنها شخصی از میان بنی هاشم است که نامش معاویه است. این نامگذاری مربوط به زمانی می شد که خبر تولد او را پدرش دادند، آن زمان وی نزد معاویه بود و با اصرار او نام این کودک معاویه شد. عبدالله فرزند معاویه پیش از حرکت نظامی و سیاسی اش بیشتر به دنبال شعر و ادب بود و با افرادی از این دست، نشست و برخاست داشت. در آخرین سالهای حاکمیت امویان زمانی که بین مروان بن محمد، که مدعی خلافت بود، با ابراهیم بن ولید بن یزید درگیری پیش آمد، موقعیت امویان در عراق به شدت ضعیف گردید؛به ویژه که جنگ های قبیله ای بین اعراب شمالی و جنوبی نیز در کوفه موجب اختلافاتی شده و عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز را که حاکم کوفه بود، دچار مشکل کرده بود.[۴۰]

ابوالفرج اصفهانی می نویسد[۴۱]: چون مردم با یزید بن ولید که به یزید ناقص معروف بود، به خلافت بیعت کردند. عبدالله بن معاویه بر ضد او در کوفه قیام کرد و از مردم خواست تا به طرفداری آن کس  از آل محمد که مورد پسند و رضاست با او بیعت کنند و جامه پشمین پوشید و ظاهر خود را به خیر و صلاح آراست و گروهی از مردم کوفه نیز با او بیعت کردند، ولی همه مردم شهر به بیعت با او حاضر نشدند و گفتند: دیگر کسی در میان ما نمانده و بیشتر بزرگان ما به طرفداری این خاندان به قتل رسیده و نابود گشته اند، لذا به او پیشنهاد کردند که برای انجام این منظور به سمت فارس و نواحی مشرق زمین برود، او نیز پذیرفت و گروهی را از آن نواحی با خود همراه کرد و عبدالله ابن عباس تمیمی نیز به طرفداری او خروج کرد.

ابن معاویه با عبدالله ابن عباس تمیمی از کوفه سوی مداین رفت. سپس از مداین نیز برون شد و ولایت همدان، قومس، اصفهان و ری تسلط یافت و غلامان مردم کوفه پیش وی رفتند. بنا بر روایت محمد بن علی بن حمزه از محمد بن جعفر بن ولید: عبدالله بن معاویه به شهرها نامه نوشت و مردم را تنها به بیعت با خویشتن دعوت کرد و برادر خود حسن را بر اصطخر حاکم ساخت، و برادر دیگرش یزید را بر شیراز و برادر دیگرش علی را بر کرمان و برادر دیگرش صالح را بر قم و اطراف آن فرمانروا  ساخت.[۴۲]

عبدالله از آنجا به طمع این که ابومسلم او را یاری کند، به نزد او رفت. ابومسلم او را گرفته زندانی ساخت، در اینکه آیا عبدالله بن معاویه پس از زندانی شدن نزد ابومسلم به چه سرنوشتی دچار شد، اختلاف است. برخی گفته اند او همچنان نزد ابو مسلم زندانی بود تا وقتی که نامه معروف را به ابومسلم نوشت که آغازش چنین است:《 این نامه‌ای است از اسیر در دست ابومسلم؛ و آن کس که بدون جرم و گناه در نزد او زندانی است.》و چون متن این نامه به دست ابومسلم رسید و دستور داد او را به قتل رساندند. و برخی دیگر گفته اند او را به وسیله زهری که به خورد او داد، مسموم ساخته و کشت و سرش را به نزد عامر بن ضُباره فرستاد و او نیز آن را به نزد مروان حمار برد.

 

۴.قیام ابن اشعث

قیام ابن اشعث از جمله قیام‌هایی به حساب می‌آید که عراقی‌ها در برابر حکومت اموی به راه انداختند. این قیام پایه های حکومت را لرزاند و نزدیک بود آن را درهم بکوبد. این قیام همانند حرکت‌های خوارج و شیعه، ریشه مذهبی نداشت. حقیقت این است که عبدالرحمن ابن اشعث، رهبر قبیله کنده یکی از رهبران کوفه از دشمن گسترده، ریشه‌دار و کینه پنهان عراقیها با حکومت اموی بهره برد و آتش این جنگ را که یکی از خطرهایی بود که عبدالملک بن مروان با آن مواجه شد – شعله‌ور کرد. حجاج بعد از پیروزی بر حرکت‌های خوارج در عراق – به سال ۷۸ هجری قمری – برای کاهش مخالفت های سیاسی، متفرق کردن تلاشها و پراکنده کردن عناصر آن دست به کار شد تا مانع هرگونه شکستی در کارش شود. شاید توجه او به فتوحات خارجی در آن طرف سیستان و بسیج نظامی گسترده‌ای که مستقیماً به آن مبادرت کرد – بعد از پاکسازی خوارج نتیجه این سیاست باشد.

رتبیل، پادشاه کابل در سال ۷۹ هجری قمری سپاه اسلام را به فرماندهی عبیدالله بن ابی‌بکر شکست داد. این فاجعه، واقعه دردناکی برای خلیفه بود، لذا استاندار عراق که موظف به ارسال سپاهی برای تأدیب او کرد.

حجاج سپاه بزرگی فراهم کرد و در تجهیز آن کوشید و فرماندهی آن را به عبدالرحمان بن محمد بن اشعث – که روابط خوبی با وی نداشت – با وی نداشت – سپرد، او را حاکم سیستان کرد به او دستور داد رتبیل را مطیع کند.[۴۳]

ابن اشعث از اطاعت حجاج بدر رفت و سوی کرمان رفت و عبدالملک را خلع کرد، مردم بصره  و ناحیه جبال مجاور کوفه و بصره نیز از اطاعت او کردند. حجاج سوی بصره رفت و ابن اشعث نیز به مقابله او شتافت و جنگهای بزرگ میان آنها اتفاق افتاد. ابن اشعث به کوفه آمد حجاج نامه‌ای به عبدالملک نوشته از کثرت سپاه ابن اشعث یاد کرد و از عبدالملک کمک خواست.[۴۴]

عبدالملک ده هزار مرد از دلیران شام را برای جنگ با عبدالرحمان بن محمد بن جعفر فرستاد که چون رسیدند آماده شد و به سوی عبدالرحمان حرکت کرد و در اهواز رویاروی شدند و جنگ درگرفت و عبدالرحمان گریخت.[۴۵] و این به سال هشتاد و دوم بود.[۴۶]

ابن اشعث نزد رتبیل پناهنده شد. اما رتبیل او را همراه صد تن از اشخاص مورد اعتماد خود باز پس فرستاد، میان راه در دهکده‌ای را در عمارات بلندی جا دادند، عبدالرحمان بر فراز بام آن عمارت رفت و خود را به زیر انداخت و مرد.[۴۷]

از جمله عمل نافرمانی ابن اشعث را به شرح زیر می توان بر شمرد:

۱. او دشمن بزرگ حجاج به شمار می‌رفت و حجاج هم متقابلاً نابودی او را خواستار بود.

۲. وی مخالف سفاکیها و ستمگریهای حجاج مخصوصاً نسبت به موالی و شیعیان بود، زیرا ابن اشعثدست بیعت به حسن مثنّی، فرزند امام حسن (ع) داده و مخالف ظلم و ستم و ریختن خون ناحق بود.

۳. چون ابن اشعث در سیستان پس از تصرف  نواحی مختلف آن سامان، در حمله به هند و سند، که مورد تاکید حجاج بود، تعلل و مسامحه روا داشت و معتقد بود که برای تصرف این نواحی مرحله به مرحله باید عمل کرد، حجاج رای او را سفیهانه دانست و خواستار تعجیل در حرکت و حمله او به آن نواحی گردید.[۴۸]

 

بخش چهارم: ایجاد حکومت عباسیان

حکومت عباسی فقط بیعت با خلیفه ای دیگر یا انتقال حکمرانی بر مسلمانان از خاندان اموی و عباسی نبود؛ این رخداد بیشتر از یک تغییر در خاندان حاکم به حساب می‌آید. انقلاب عباسیان و نتایج آن در تغییر ریشه‌ای در جامعه اسلامی، نقطه تحولی مهم و سرنوشت ساز در این جامعه بود که در تمام دوران اول عباسی چاره ناپذیر بود.

دعوت مخفیانه عباسیان در اطراف امامی از اهل‌بیت (ع) ایجاد شد که سکاندار این حرکتهای پنهانی بود و این تشکیلات، نقبا و داعیان (مبلغان) را هدایت و رهبری می‌کرد. در این دوران انتقالی که بسیار اهمیت دارد، این است که امامت در این تشکیلات پنهان به بنی عباس منتقل شد.

امام محمد بن علی عباسی که دعوت عباسی به او واگذار شده بود، برای رسیدن به خلافت می کوشید، دریافت که برای انتقال حق امامت از خانواده ای به خانواده دیگر، به ناچار باید افکار عمومی را برای پذیرش وضع جدید آماده کرد؛ از این رو جانب احتیاط را گرفت و از پیروانش خواست که مردم را به دوستی اهل بیت (ع )دعوت کنند، بدون اینکه از کسی نامی ببرند.

به علت بحرانی بودن اوضاع خراسان با توجه به درگیری‌های قبیله ای و شکایتهای موالی محمد بن علی به مبلغانش دستور داده بود که برای پنهان نگه داشتن هدف تبلیغاتی شان از چشم حکومت به حرفه تجارت روی آورند؛ همچنین به آنان توصیه کرد که با حکمت، به نشر دعوت بپردازند.[۴۹]

 

 

۱. مراحل دعوت عباسی

 دعوت عباسیان دو مرحله مهم را گذرانده است:[۵۰]

 

 مرحله اول

این مرحله در آغاز قرن اول قمری آغاز شد و با پیوستن ابومسلم خراسانی دعوت پایان پذیرفت که فاصله زمانی میان سال‌های ۱۰۰ – ۱۲۸ قمری را در برمی‌گیرد.

ویژگی دعوت در این مرحله، مخفی بودن کامل آن و پرهیز از شیوه های سخت و خشن است؛ آن هم در زمانی که حکومت اموی منسجم بود.

تبلیغات در عراق را صدایی سازماندهی کردند: مسیره عبدی که وابسته علی بن عبدالله بن عباسی بود؛ بکیر بن ماهان که از مهم‌ترین داعیان در عراق به حساب می‌آید و ابوسلمه خلّال که تبلیغات را در طول پنج سال قبل از این که بنی عباس قدرت را به دست بگیرند، رهبری کرد.

 

اما در خراسان کارت دعوت به عهده گروهی از داعیان بود که مشهورترین آنها عبارت بودند از: عکرمه سراج، حیان عطار، کثیر کوفی، خداش بلخی و نقیب النقبا، سلیمان بن کثیر خُزاعی امام محمد در سال ۱۲۵ بعد از اینکه دعوت گام مهمی برداشت، درگذشت. وی وصیت کرد بعد از او پسرش ابراهیم امام شود.

 

 مرحله دوم

این مرحله با پیوستن ابومسلم به دعوت آغاز شد و تا سال ۱۳۲ قمری که حکومت اموی سقوط کرد و حکومت عباسی ایجاد شد، ادامه یافت.

چهار سال آخر حکومت اموی (۱۲۹ – ۱۳۲ قمری) آکنده از تحولاتی سریع بود که ریشه‌های ساختاری عباسی را شکل داد و مظاهر ضعف عنصر عرب را به طور کلی نمایان کرد. به علت گرایش ها و چند دستگی های شدید که بر آن حاکم بود و به شکلی ویژه ضعف امویان را آشکار کرد، این دوران شاهد پاکسازی نظام اموی و ظهور نیروهای جدید در جنگهای فشرده در دو مرحله بود: مرحله ابومسلم خراسانی و مرحله قحطبه بن شبیب که به ایجاد حکومت عباسی منجر شد.

 

 

مرحله ابومسلم خراسانی

ابومسلم بعد از رسیدن به خراسان بی‌درنگ به بلخ رفت و در اندک زمانی اعتماد سلیمان بن کثیر را به دست آورد. سپس با دانش و زیرکی، زمام کارها را به دست گرفت. وی در روستاهای شرق به راه افتاد و اهالی آنجا را تشویق کرد که به دعوت بپیوندند و در این زمینه موفقیت‌هایی چشمگیر کسب کرد.

بعد از اینکه ابومسلم اطمینان یافت دعوت، نیرومند و گسترده شده است، گزارشی از آن را به فرماندهی در حمیه ارسال کرد. از دیگر سو ابراهیم امام مستقیماً زمام امور را به دست گرفت و تاریخ آغاز قیام را مشخص کرد.

در حقیقت، انقلاب در خراسان در روز پنجشنبه، بیست و پنجم رمضان ۱۲۹ قمری، توسط سلیمان بن کثیر اعلان شد. پیروان عباسی پیرامون ابومسلم جمع شدند، لباس و پرچم‌های سیاه به عنوان شعار برگزیدند و به سیاه جامگان معروف شدند.

 

 

مرحله قحطبه بن شبیب

اندکی پیش از آنکه انقلاب عباسیان در خراسان مستقر شود و فرماندهی در آنجا برای زدن ضربه نهایی به نصر بن سیار، که همراه با یارانش از میان قبایل عرب تمیم، بکر و قیس به نیشابور گریخته بود، آماده شود به دستور ابراهیم امام فرماندهی عملیات نظامی از ابومسلم به قحطبه بن شبیب واگذار شد. آشکار است که فرماندهی عالی در حمیمه به رخداد های ماوراء خراسان چشم دوخته بود و دقت داشت که ابو مسلم  در این منطقه فراتر نرود و عملیات نظامی در مناطق عربی به ناچار باید به فرمانده عربی سپرده شود.

ابومسلم به قحطبه  دستور داد به طوس برود با بازماندگان لشکرهای کرمانی و نصر بن سیار جنگ کند و آنان را از طوس بیرون کند و سپس گام به گام تا عراق پیش برود.

قحطبه حرکت کرد و چون نزدیک طوس رسیدند کسانی که در آن جمع بودند گریختند و پراکنده شدند و قحطبه به گرگان رفت و آن شهر را گشود.

سپس آهنگ ری و با فرماندار مروان که در آن شهر بود جنگ کرد و او را شکست داد و از ری به سوی اصفهان حرکت کرد و چون به شهر نزدیک شد عامر بن ضُباره که از سوی یزید بن عمر فرماندار اصفهان بود گریخت و قحطبه وارد شهر و بر آن چیره شد.

قحطبه برای ابومسلم نامه نوشت و ضمن گزارش کار خود به او خبر داد که مروان بن محمد از شام حرکت کرده و خود را به زابین[۵۱] رسانده و با سی هزار سپاه مقیم آنجاست و یزید بن عمر بن هبیره هم در واسط آماده است.

نامه ابومسلم به او رسید که دستور داده بود ابوعون عکّی را همراه سی هزار سوار دلیر برای جنگ با مروان بن محمد به زابین بفرستد و خودش با بقیه لشکر به واسط برود و با یزید بن عمر جنگ کند و مانع از آن شود که بتواند نیروی امدادی برای مروان اعزام دارد و قحطبه چنان کرد.[۵۲]

 

و گروه دیگری گفته اند ابومسلم او را زنده تحویل عامر بن ضُباره  داد، و او عبدالله را به قتل رساند و سرش را به نزد مروان برد.[۵۳]

 

 

۲.ابومسلم و نحوه روی کار آمدن عباسیان

عباسیان از فرزندان عباس بن عبدالمطلب (متوفی ۳۲ هجری)، عم پیامبر اکرم (ص) هستند. عباس و فرزندش عبدالله (متوفی ۶۸ هجری) خود چندان دلبستگی به امور سیاسی نداشتند. عباس در جریانات سیاسی پس از رحلت پیامبر (ص) شرکت نداشت و عبدالله بن عباس بیش از آنکه یک شخصیت سیاسی باشد، شخصیتی علمی بود.[۵۴]

با توجه به این توضیحاتی شجره رابطه و عباسیان را با پیغمبر نشان می‌دهد.[۵۵]

عبدالله بن عباس در زمان فتنه ابن زبیر در سال ۶۸ هجری در طائف درگذشت. از فرزندان او یکی علی بن عبدالله است که او را پدر خلفای عباسی می‌دانند. و او را سجاد خوانده اند؛ چرا که وی به هر شبانه‌ روز هزار رکعت نماز می‌گذارد. ولید بن عبدالملک دو بار او را به تازیانه زد، یک بار هنگامی که او با دختر عبدالله بن جعفر ازدواج کرد و آن زن نزد عبد الملک بن مروان بود و او را طلاق داده بود. ولید به او گفت تو با مادر خلفا ازدواج می کنی تا از مرتبه ما بکاهی؟ بار دوم هنگامی بود که گفت: این کار (خلافت) در فرزندان من خواهد بود.

خلافت1

محمد بن حنفیه، علی بن عبدالله بن عباس را خبر داده بود که خلافت به فرزندان او خواهد رسید. و بدو گفته بود «همین که صد سال گذشت، دعوتگران خویش را به هر سوی روانه کن و بدان که خلافت از میان فرزندان تو، به فرزندان‌ حارثیه خواهد رسید.》[۵۶]

خلافت2

طبری در رابطه با آغاز دعوت عباسیان می‌نویسد:[۵۷] ابوجعفر گوید: در این سال، یعنی سال صدم محمد بن علی بن عبدالله بن عباس از سرزمینی شراه، میسره را سوی عراق فرستاد و محمد بن خنیس و ابوعکرمه سراج، پدر محمد صادق و حیان عطار و ابی ابراهیم سلمه راجع به خراسان فرستاد که در آن وقت جراح بن عبدالله حکمی از جانب عمر بن عبدالعزیز ولایتدار آنجا بود. به آنها گفت سوی وی و خاندانش دعوت کنند. آنها کسانی را بدیدند و با نامه‌های کسانی که دعوت محمد بن علی را پذیرفته بودند، بازگشتند و نامه‌ها را به میسره دادند که میسره آن را پیش محمد بن علی فرستاد.

گوید: ابو محمد صادق دوازده نقیب برای محمد بن علی برگزید. گویند در سال صد هجری (مطابق ۷۲۰ میلادی) گروهی از شیعیان پیش امام محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم آمدند. محل اقامت او در شام و در منطقه‌ای به نام حُمَیمَه[۵۸] بود و از جمله شیعیانی که پیش او آمدند: میسره عبدی، ابوعکرمه سراج، محمد بن خنیس و حیان عطار بودند، این گروه پیش او آمدند و از او خواستند بیعت ایشان را بپذیرد و به او چنین گفتند:[۵۹]

《 دست فراز  آر تا با تو برای به دست آوردن حکومت بیعت کنیم، شاید خداوند با تو عدل را زنده کند و جور و ستم را بمیراند که اکنون زمان و هنگام آن فرارسیده است و ما آن را در گفتارهای نقل شده از عالمان خانواده شما دیده ایم.》

محمد بن علی گفت: آری این همان هنگامی است که ما امید و آرزوی آن را داریم، زیرا صد سال از تاریخ گذشته است. و به هر امت صد سال که بگذرد خداوند حق، حق داران را آشکارا باطل مبطلان را نابود می سازد. سپس محمد بن علی، میسره عبدی و محمد بن خنیس را به سرزمین عراق و ابوعکرمه و حیان عطار را به خراسان فرستاد و در آن هنگام حاکم خراسان سعید بن عبدالعزیز و حکم بن ابی العاص بود.  دو فرستاده محمد بن علی به خراسان از هر ناحیه به ناحیه دیگر می‌رفتند و مردم را به بیعت با محمد بن علی فرا می خواندند و آن را با طرح ستمگری و روش ناپسند بنی امیه بر ضد ایشان تعریف می‌کردند و در خراسان مردم بسیاری دعوت آن دو را پذیرفتند.[۶۰] از آن روز به بعد هوس خلافت در دل محمد بن علی بن عبدالله افتاد و پنهانی و فرستادن داعیان شروع کرد، تا آنکه در گذشت و فرزندانی از خود به جا گذاشت و که از آن جمله: ابراهیم امام و سفاح و منصور بودند.

 

عباسیان می‌دانستند که از نارضایی مردم، چگونه بهره برداری کنند و گفتند که حق دارند که از دین حق دفاع کنند، و به زودی علمدار مخالفت با خاندان اموی شدند. این دهکده کوچکی را در جنوب بحرالمیت[۶۱] که حمیمه نام داشت مرکز فعالیت و دعوت خویش کردند.  این دهکده به ظاهر اهمیتی نداشت؛ زیرا از همه جا دور بود، ولی در حقیقت از روی دقت انتخاب شده بود؛ زیرا نزدیک راه کاروان بود و راه‌های حج آنجا به هم می رسید. در آن دهکده کوچک، مقدمات قدیمی ترین و مهم ترین جنبش مخفی که در تاریخ سیاسی اسلام روی داد، فراهم گشت.[۶۲]

ابراهیم امام پس از فوت پدر در حمیمه کارهای وی را دنبال کرد،  و داعیان زیاد به اطراف فرستاد. به خصوص خراسان؛ زیرا که کرباسیان به مردم خراسان پیش از مردم سایر شهرها وثوق و اطمینان داشتند. در این وقت پی‌درپی اخبار خراسان برای مروان می رسید، و هر گاه خبری تازه در این باره به او می‌رسید، اضطرابش زیادتر می شد. و کارش رو به ضعف می نهاد. سپس به وی خبر دادند کسی که داعیان برای او تبلیغ می‌کنند همانا ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، برادر سفاح و منصور، است. مروان نیز فرستاده او را گرفتند، و به حرّان[۶۳] برده در آنجا وی را به زندان افکندند، آنگاه مسموم کردند و ابراهیم در گذشت (سال ۱۳۳۱ هجری).[۶۴]

در رابطه با انتخاب خراسان از طرف عباسیان با توجه به اخبار تاریخی، می‌توانیم بگوییم که محمد بن علی با درایت و آگاهی خراسان را برای انتشار دعوت عباسی برگزید. زیرا:

اولاً. سیاست دولت اموی بر سیاست قوم عرب و تحقیر ملل دیگر نظیر ایرانیان، که موالی خوانده می‌شدند، مبتنی بود؛ خصوصاً در خراسان که خشونت و قساوت امویان نسبت به مغلوب شدگان بیشتر بود. به گونه‌ای که موالی از تمام حقوق و شئون مدنی و اجتماعی محروم بودند و حتی حق ساختن سلاح و بر اسب نشستن و … را نداشتند. از این رو، سیستم عاملان اموی، تبعیضات گرمی و تعصبات قبیله ای آنان، سرزمین ایران، خصوصاً خراسان را یکی از مراکز مهم همه مخالفت با آن ساخته بود.

 

ثانیاً. بیشتر ساکنان خراسان از علاقمندان خاندان پیامبر و متمایل به عقاید شیعی بودند. از همین رو قیام زید بن علی (مقتول ۱۲۲ هجری) و یحیی بن زید (مقتول ۱۲۵ هجری) از حمایت ایرانیان برخوردار بود و عباسیان می‌توانستند از گرایش های شیعی و نیروی جنبشهای مذکور بهره گیرند، بی آنکه  عملاً از آنان حمایت کنند. مثلاً به هنگام قیام زید بسیاری از هواداران آل عباس آشکارا متمایل به طرفداری از زید بودند. اما محمد بن علی با احتیاط بسیار به سران دعوت دستور داد که در هنگام شورش زید از خانه‌های خود بیرون نیایند که هنگام قیام فرا نرسیده است.

ثالثاً. امکان استفاده آل عباس از افراد با نفوذ و مدبری نظیر ابو اعکرمه، بکیر بن ماهان، ابوسلمه خلال، ابومسلم و دیگر رجال قدرتمند ایرانی و به تعبیر محمد بن علی، مردان بسیار و نیرومند در خراسان، انتخاب آن دیار را برای آغاز دعوت به خوبی توجیه می نماید.

رابعاً. این اختلافات شدید میان قبایل عرب که در سراسر ممالک اسلامی وجود داشت، در خراسان به حدی رسیده بود که پایه های اقتدار امویان را بیش از هر مکان دیگری ضربه پذیر کرده بود. ولی در خراسان پادگانهای نظامی مهمی نظیر شهر سوق الجیشی مرو وجود داشت که برای آغاز دعوت عباسی بسیار مناسب بود.[۶۵]

بدین ترتیب خراسان بهترین مکان برای بنی عباس بود. زیرا شام و مصر در اختیار امویان بود و عراق نیز شیعه علی (ع) بودند. در خراسان از آن جهت نیز که درگیری داخلی بین عربهای مُضر و ربیعه وجود داشت، می توانست بهترین موفقیت را برای تبلیغات عباسیان فراهم کند.[۶۶]

 

با توجه به این موقعیت بود که یعقوبی، همانطور که در صفحات گذشته کردیم، می‌نویسد:[۶۷] چون زید کشته شد و کار او بر صورتی که بود به انجام رسید، شیعیان خراسان به جنبش درآمدند و امر ایشان آشکار شد و همدستان وهواخواهانشان بسیار شدند و کارهای بنی امیه و ستمهایی که بر آل پیامبر کرده بودند، برای مردم باز می‌گفتند تا شهری باقی نماند مگر آنکه این خبر در آن آشکار شد و داعیان ظاهر شدند و خوابها دیده شد و کتابهای پیشگویی بر سر زبانها افتاد.

ایام دعوت عباسیان را به دو دوره می توان تقسیم کرد: دوره اول از ابتدای قرن دوم هجری آغاز شد و در این دوره دعوت پنهانی انجام می‌شد و وسیله اعمال قدرت نبود و دعوتگران وظایف خود را در پرده انجام می‌دادند. این دوره تا آن هنگام که ابومسلم خراسانی به دعوت عباسیان پیوست و بسط و تقویت آن را به عهده گرفت، دوام داشت. با ظهور ابومسلم در صحنه، دوره دوم دعوت عباسیان آغاز شد که به سقوط نهایی امویان و استقرار دولت عباسیان انجامید. در این دوره کشاکش بنی امیه و بنی عباس از میدان تبلیغ و گفتار به میدان عمل آمد و زد و خوردهای سخت در خراسان و عراق، دولت امویان را که از مدتها پیش فساد و تفرقه در پیکر آن نفوذ کرده بود، از پای درآورد.

 

ضمناً داعیان عباسی هیچ گاه سخن از صاحب دعوت و شخص معینی به میان نمی آوردند. محمد بن علی بن عباس به پیروان خود دستور داد که مردم ولایت اهل بیت بخوانند.[۶۸] این دعوت پنهانی بود و داعیان مردم را به امامت آل محمد (ص) – بی آنکه نام خاصی را ذکر کنند – می خواندند و این دعوت را دعوت به《الرضا من آل محمد (ص) 》می‌نامیدند و ظاهراً نام امام خاصی از آل محمد را ذکر نمی کردند تا نام او پیش از وقت فاش نشود و از تعرض عمال حاکمان بنی امیه در امان بماند. بدین گونه داعیان عباسی که محمد بن علی آنها را به خراسان فرستاده بود، در آن سرزمین کار خود را با شور و شوقی تمام شروع کردند. از آن جمله یک چند داعی پرشوری از موالی به نام خداش، در آنجا روی کار آمد، اما تندرویها کرد و ظاهراً سر دیگر داشت. او به تمایلات باطنی و اباحی تسلیم شد و از این رو به مذهب خرم دینان متهم گشت. امام عباسی محمد بن علی، نیز که او را گسیل کرده بود، از وی و پیروانش بیزاری جست. با این همه داعیان دیگر، خاصّه ابن ماهان و سلیمان بن کثیر و یاران آنها همچنان دعوت سرّی عباسیان را در خراسان پراکندند. در واقع عباسیان که در دل جویای خلافت بودند، در ظاهر خود را مشتاق آن نشان نمی‌دادند. بلکه هدف خود را فقط برانداختن مروانیان نشان می دادند. برای رسیدن بدین هدف نیز دست هر فقیری را که به سوی آنها دراز می شد می فشردند، نه از غلات و اهل تناسخ صرف نظر می کردند و نه حتی از فرقه‌های اباحی و مزدکی که در آن زمان هنوز بقایایی از آنها در خراسان وجود داشت. از این رو راوندیه[۶۹] و هاشمیه[۷۰]، دو فرقه مشهور از هواداران آنها، نیز از عقاید و تمایلات تناسخیه و اباحیه خالی نبودند. برای این مدعیان خلافت، فقط جلب و جمع هواداران پر حرارت مهم بود. این که هواداران تا چه حد به آیین عامه سلمانان نزدیک باشند، در نظر آنها چندان اهمیت نداشت. از این رو در خراسان، که تمایلات شعوبی و عقاید شیعی قوت داشت، از این دو عامل برای نشر دعوت خویش استفاده کردند. آنها در بین شیعیان خود را خونخواه شهیدان آل علی (ع) نشان می‌دادند و نزد ناراضیان شعوبی خویشتن را دشمن عرب فرا می نمودند. با این همه بعدها که پای بر مسند خلافت نهادند، سعی کردند از انتساب به این گونه فرقه‌ها برکنار بمانند. به همین دلیل در خلافت خویش شیعه را کنار زدند، راوندیه را ریشه کن کردند و با آل علی (ع) بنای خصومت گذاشتند.[۷۱]

همانطور که گفته شد عباسیان برای پیشرفت مقاصد خود در دعوت نام شخص معینی را برای خلافت نمی بردند، بلکه دعوتشان را مبتنی بر《الرضا من آل محمد (ع)》یا《الرضا من آل رسول الله》می نمودند. بدین ترتیب مردم ترغیب می شدند به این که با هر کس که از بنی هاشم که مورد اعتماد عموم باشد، بیعت کنند. دعوت به  رضا یا دعوت به نام آل محمد و آل رسول و بنی هاشم دعوتی کلی بود، هم شامل علویان می شد و هم می توانست به سود عباسیان باشد. این نوع تبلیغ مصلحت آمیز برای جلب کمک امامیه یعنی طرفداران علویان صورت می گرفت، ولی وقتی نهضت پیروز شد و بنی امیه از کار افتادند، خاندان عباسی از کوشش طرفداران آل علی (ع) بهره برد و به خلافت رسید و این گروه محروم ماندند. این نکته نیز گفتنی است که آل عباس مردمی زیرک و ریاست طلب بودند و با احوال مردم و طریقه جلب آنان آشنایی داشتند. از این رو توانستند موقعیت مناسبی به دست آورند و با چاره جویی های خاص به مقصود برسند. به خصوص که در مناسبی وقت ضرورت از مکر و خدعه نیز خودداری نمی کردند و حال آنکه علویان بیشتر مردمی زهد پیشه و پرهیزکار بودند. و به حفظ مال کشورداری توجه . اهتمامی نداشتند و اهل اینگونه سیاست‌بازی حال نبودند؛ ناچار در زندگانی عملی و امور دنیوی مغلوب می شدند.[۷۲]

در زمان ابراهیم امام، که پس از مرگ پدرش محمد در ۱۲۶ هجری/ ۷۴۳ میلادی رهبری عباسیان را عهده دار شد، دعوت نیروی بیشتری گرفت و کامیابی ها پیوسته رو به فزونی بود. از دو نماینده برجسته سیاست عباسیان در آن زمان، یکی ابومسلم جانشین بکیر وفات در ۱۲۷ هجری/ ۷۴۴ میلادی و دیگری برده آزاد شده ایرانی، ابومسلم مشهور که او نیز به رهبری بکیر به دعوت پیوسته و پیش از آن وابسته به نهضت سرّی کیسانیان[۷۳] که در خدمت جانشینان محمدبن حنیفه بودند، را می‌توان نام برد. ابومسلم به عنوان رابط میان امام، که هنوز در حُمیمه محل زندگی می زیست، و طرفداران وی در خراسان که زیر نظر ابومسلم سازمان یافته بودند، عمل می‌کرد.

شورش آشکار عباسیان به سال ۱۳۰ هجری/ ۷۴۷ میلادی از خراسان اتفاق افتاد. پرچم‌های سیاه که شعار نهضت عباسیان به شمار می‌رفت، افراشته شد؛ و حمله نظامی به فرماندهی عربی به نام قحطبه به بر ضد امویان، که عنوان دشمنان خاندان پیغمبر (ص) پیدا کرده بودند، صورت گرفت.[۷۴] امویان با توسل به زور و اجبار حکومت بیهوده می کوشیدند تا در خراسان تبلیغات نهضت عباسی را با تفتیش، استنطاق، تعقیب، توقیف و قتل و همچنین با انواع نیرنگها از بین ببرند، اما مبلغان که بر طبق روایات معتبر شرقی اغلب به لباس بازرگانان انجام وظیفه می کردند، همیشه به خوبی می‌دانستند که چگونه خود را از دست این نیرنگها رها سازند. چنانکه سرانجام نیز تمام این اقدامات با وجود توفیقی که گاهگاهی در برانداختن برخی از کانونهای تبلیغاتی عباسی حاصل می‌شود، بی‌نتیجه ماند؛ زیرا علل نارضایتی که یکی از آنها بی اعتنایی به مقررات اسلامی از طرف خلفا و پیروانشان، و دیگری استیلا و ترجیح اشراف عرب بود، مرتفع نمی‌شد و اصولاً در اوضاع و شرایط و سازمان اجتماعی امپراطوری امویان، نیز این علل به هیچ روی مرتفع شدنی نبود. بنابراین هنگامی که نفوذ خلافت دمشق در نتیجه اختلافات و کشمکشهای داخلی عملاً در خراسان از بین رفت، تمام شرایط و مقدمات سقوط و اضمحلال عمری آن آماده شد.[۷۵]

ابومسلم که رهبری نهضت عباسیان را در اوایل قرن دوم هجری، ابتدا در خراسان بر عهده گرفته بود، شیوه‌ای زیرکانه را برگزید، و آیه ای از قرآن را برای جلب نظر مردم، شعار خویش قرار داد تا تمام قشرهای مختلف جامعه را به خود متوجه ساخته و آرمانهای آنان را جامه عمل بپوشاند. این آیه شریفه (سوره حج: آیه ۴۰)، عبارت است از《رخصت جنگ با دشمنان به جنگجویان اسلام داده شد، زیرا آنها از دشمن ستم کشیدند و خدا بر یاری آنها قادر  است[۷۶].》بدین ترتیب عباسیان با استفاده از مظلومیت و محبوبیت علویان، کار مستقل خود را آغاز کردند.[۷۷] دعوت ابومسلم هم در خراسان مانند دیگر مبلغان عباسی، دعوت به رضا و به سود بنی هاشم بوده است. این تبلیغات در دیگر مبلغان عباسی  دعوت به رضا و به سود بنی هاشم بوده است. این تبلیغات در خراسان با مخالفت و اعتراض مواجه نشد، زیرا مفهوم آن نقل خلافت به خاندان نبی (ص) بود. بدیهی است تبلیغات محمد بن علی و پیروان او بر خلاف بنی‌امیه بوده و به تبع با مخالفت حکومت اموی و اعمال آن روبرو می شده است.[۷۸] طبری در مورد ابومسلم می‌نویسد[۷۹]: در سال ۱۲۸ هجری ابراهیم امام، ابومسلم را به خراسان فرستاد و به یاران خود نوشت از او شنوایی داشته باشید و گفتارش را بپذیرید. وی را امیر خراسان کرده‌ام و هر جا که پس از این بر آن تسلط یابد. سپس گفت: ای عبدالرحمان تو یکی از افراد خاندان مایی. سفارش مرا به یاد داشته باش، این قبیله یمنی را بنگر و حرمت بدار و میانشان اقامت کن، که خدا این کار را جز به کمک آنها به کمال نمی رساند. این قبیله ربیعه را بنگر و از کارشان بدگمان باش. این قبیله مضر را بنگر که دشمنان همسایه اند. هر کس از آنها را که به کارش بدگمان شدی یا چیزی از او در خاطرت افتاد، خونش بریز. اگر توانستی زبان عربی را از خراسان براندازی، برانداز. هر نوسالی را که به پنج رسید، اگر از او بدگمان شدی، خونش را بریز. با این پیر یعنی سلیمان ابن کثیر، مخالفت مکن و چون کاری به نظرت و پیچیده آمد از من، به او بسنده کن.

ابن اثیر نیز می‌گوید[۸۰]: در آن سال ابراهیم امام، ابو مسلم خراسانی (اصفهانی) را که نام عبدالرحمان بن مسلم است، به خراسان فرستاد. و سن او در آن زمان نوزده سال بود.  به اتباع و یاران خود هم نوشت که من این جوان را بر خراسان و سامانی را که بگشاید امیر کرده‌ام. شما امر مرا اطاعت کنید و فرمانبردار باشید.

مسعودی هم می‌نویسد[۸۱]: درباره ابومسلم اختلاف کرده اند. بعضی گفته اند وی نژاد از عرب داشت، بعضی گفته‌اند غلام و آزاد شده بود و از مردم بَرس و جامعین بود از دهکده ای به نام خرطینه، که جامعه برسی معروف خرطینی منسوب به آنجا و از توابع، کوفه است. وی در آغاز کار ناظر ادریس بن ابراهیم عجلی بود، و کارش بالا گرفت و حوادث او را با محمد بن علی و پس از آن با ابراهیم بن محمد ملقب به امام مربوط ساخت و ابراهیم او را به خراسان فرستاد و دستور داد اهل دعوت از او اطاعت کنند و فرمانش را گردان نهند، از آنجا کارش نیرو گرفت و قدرت یافته رنگ سیاه را رواج داد که لباس و پرچم و عَلم به آن رنگ درآمد. نخستین کس از مردم خراسان که در نیشابور سیاه و پوشید و رنگ سیاه را باب کرد، اسید بن عبدالله بود، پس از آن سیاهپوشی در بیشتر شهرها و نواحی خراسان رواج یافت و کار ابومسلم قوت گرفت کار نصر بن سیار که عامل مروان در خراسان بود، سست شد. نصر بن سیار با ابومسلم جنگ‌ها کرد که ابومسلم در اثنای آن حیله های بسیار به کار برد و میان قبایل یمانی و نزاری مقیم خراسان تفرقه انداختن و حیله های دیگری که بر ضد دشمن به کار برد.

در نهایت کار ابومسلم قوت گرفت و بر بیشتر خراسان تسلط یافت. کار نصر بن سیار از نرسیدن کمک سستی گرفت و از خراسان گریخت و سوی ری رفت و در ساوه مابین ری و همدان فرود آمد و در همان جا از غصه بمرد.

در نهایت در جنگی که بین طرفداران عباسی و مروان حاکم و بنی امیه در کنار نهر زاب[۸۲] در گرفت، مروان شکست خورد و فرار کرد و از یاران او خلق بسیار کشته و غرق شدند. از جمله مردم بنی امیه در آن روز سیصد کس در آب غرق شدند. و این غیر از مردم دیگر بود که غرق شدند. فرار مروان از جنگ زاب به روز شنبه یازدهم جمادی الاخر سال صد و سی و دو بود.[۸۳]

 

مروان پس از فرار جانب موصل رفت، اما مردم آنجا وی را به شهر راه ندادند و سیاه پوشیدند؛ زیرا کار او را وارونه می‌دیدند. وی از آنجا به حرّان رفت که خانه و محل اقامتش آنجا بود. سپس به مصر گریخت و در آنجا کشته شد. قتل وی در شب یکشنبه سوم ذیحجه سال صد و سی و دوم بود[۸۴]. فتح زاب که قسمت عمده آن کار ایرانیان و اتباع خراسانی بنی عباس بود، در حقیقت این قوم را به کشیدن انتقام دیرینه از بنی امیه قادر کرد و هواخواهان ایشان یعنی بنی عباس را بر روی کار آورد و راه برای دخالت مستقیم عنصر ایرانی در امور خلافت و گرفتن بزرگترین مشاغل آن باز شد.[۸۵]

 

 

بخش سوم: ایرانیان و خلافت عباسی

اعراب برای اداره کشور های وسیعی که به دستشان افتاد، نمی‌توانستند به کلی از موالی صرفنظر نمایند. ناچار دیر یا زود برتری موالی را اذعان نمود  عبث نیست که یک خلیفه خودخواه مغرور بلندپرواز و اموی مجبور شد، این عبارت معروف را بگوید که:《 از این ایرانی ها شگفت دارم، هزار سال حکومت کردند و ساعتی به ما محتاج نبودند، و ما صد سال حکومت کردیم و لحظه‌ای از آنها بی نیاز نشدیم.》اما به رغم کسانی که نمی توانستند این موالی را در راس کارهای حکومت ببینند  دیری نگذشت که ایرانیان در قلمرو دین و علم جایگاه شایسته ای برای خود به دست آوردند.[۸۶]

 

با روی کار آمدن عباسیان مقدمات مداخله ایرانیان در امور مختلف فراهم گردید و فرهنگ و تمدن قدیم ایرانیان در ممالک اسلامی رواج یافت. از عهد عباسیان نه تنها تشکیلات دینی و دولتی در قالب ایرانی ریخته شد، بلکه شکل لباس، انواع غذا و سبک موسیقی و امثال آن نیز تحت تاثیر نفوذ ایرانی بود… در بغداد سبک و روش ایرانی رونق یافت. عباسیان جشن های باستانی نوروز و مهربان را به رسمیت شناختند، لباس ایرانی لباس رسمی دربار شد. اعراب به فرمان خلیفه دوم عباسی کلاههای بلند و سیاه مخروطی شکل ایرانی را بر سر می‌گذاشتند. روی کار آمدن خاندان برمکی و نفوذ آنها در دستگاه خلافت، ایران سبب گردید که ایرانیان و سایر فرق شعوبیه و زنادقه مانوی و شیعیان علوی، که جملگی دشمن تسلط بلا دلیل اعراب بود، در دستگاه برامکه و غیر مستقیم در دستگاه حکومت نفوذ یابند و به یاری برمکیان، کلیه کارها را از دست خلیفه خارج کنند.[۸۷]

در دوره عباسیان تربیت ایرانی شیوع و انتشار و تعمیم یافته بود، و دو عامل بر سرعت پیشرفت آن افزود که عبارتند از:[۸۸]

۱. ایجاد مقام وزارت و واگذاری آن به ایرانیان.

۲. انتقال پایتخت از دمشق به بغداد یا نقل مرکز خلافت از شام به عراق.

در اثر نفوذ و پیشرفتی که ایرانیان در دستگاه بنی‌عباس پیدا کردند، نوع دیگری از موالات (۴موالی) در این عصر نام که سابقه نداشت. این ولاء را ولاء اصطناع یا موالات استخدام نامیدند. و آن عبارت از این بود که خلیفه، گروهی از ایرانیان یا ترکان را انتخاب کرده، و آنان را برای اداره کشور یا سپاه در برابر حقوقی که ماهانه به آنها می داد، استخدام می کرد. این افراد به نام موالی خلیفه یا اموالی دولت معروف شدند، چنانکه عباسیان در ابتدای کار خود، آل برمک و بنی نوبخت را که ایرانی بودن استخدام کرده، آنها را موالی دولت عباسی نامیدند.

همچنین فضل بن یحیی برمکی پانصد  هزار سپاهی ایرانی در خراسان تشکیل داد و آن سپاه را عباسیه نامید. شعار آنان را موالات عباسیان قرار داد، که این رقم به غیر از بندگان و اسیران بود، و از اینجا می توان غلبه موالی را بر اعراب حدس زد. منصور عباسی نخستین کسی بود که موالی را به کار گماشت و بر عرب  مقدمشان داشت. بعد از او نیز، استخدام موالی  فزونتر شد، تا آنکه ریاست و فرماندهی و امارت عربی از میان رفت[۸۹]. از جمله این موالی خاندان برمکیان بود زیرا چنانکه مورخان آورده‌اند، ایشان در ایران از خاندانی اصیل بوده اند و چون به هم پیمانی ولاء خاندان عباسیان پیوسته اند، خاندان نخستین ایشان فاقد اعتبار و اهمیت شده است.[۹۰]

بدین ترتیب ایرانیان در راس دولت قرار گرفتند. به طوری که خاندان برمکیان مقام رهبری صدارت، که در این زمان به نام وزیر و فقط بین امویان اسپانیا به تبعیت از زمان بنی‌امیه حاجب نامیده می‌شد، یافتند. با اینکه برمکیان و بسیاری از ایرانیان آماده هر نوع جدّ و جهدی در راه فرهنگ مشترک اسلامی دربار خلفاء که به طور روز افزونی از فرهنگ شرقی ایرانی متاثر می شد بودند؛ ولی اغلب به اصل نژاد ایرانی خود آگاهانه توجه داشتند.[۹۱]

به گفته جرجی زیدان[۹۲] این دوره را می‌توان دوره ایرانی نامید، زیرا اگرچه خلفا و زبان و دین آن دوره عرب بوده، اما از حیث سیاست و اداره امور مملکتی تحت نظر ایرانیان قرار داشته است؛ چه ایرانیان آن دولت را یاری کردند و به پا داشتند و آن را اداره نمودند. وزیران، امیران، نویسندگان و حاجبان این دولت همه ایرانی بودند. در این دوره کارهای عمده مملکت در زمان عباسیان به دست وزیران اداره می‌شد و چون وزیران ایرانی بودند، منصبهای مهم را به ایرانیان سپردند و کم‌کم ایرانیان با آسایش خاطر به کشاورزی و بازرگانی و هنرپیشگی پرداختند و ستمهای روزگار اموی را از یاد بردند و تعصب خشک عربی رخت بربست و جای آن آزادی گفتار و آزادی پندار (عقیده) جایگزین شد و مردم از هر راه آسوده شدند.

 

 

[۱] . مفتخری، ص ۶۵.

[۲] . جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت، ص ۱۸۷.

[۳] . مودودی، پیشین، ص ۱۸۹.

[۴] . جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ج  ۲،  ص ۴۰۰.

[۵] . زیدان، ص ۶۲.

[۶] . ممتحن، نهضت شعوبیه، ص ۱۴۵.

[۷] . مفتخری، ص ۷۰.

[۸] . ممتحن، شعوبیه، صص ۱۹۴ ، ۱۹۹ ، ۲۰۰.

[۹] . مفتخری، ص ۷۰.

[۱۰] . درخشه، ص ۱۹۰.

[۱۱] . خاکرند، ص ۱۶.

[۱۲] . جعفری، خوارج در تاریخ، صص ۴۵-۴۶.

[۱۳] .مطهری، جاذبه و دافعه علی (ع)، صص ۱۲۲ – ۱۲

[۱۴] . انصاف پور، صص ۱۶۹ – ۱۷۱.

[۱۵] . جعفریان، پیشین،  ج ۲، ص ۳۱۳.

[۱۶] . فرای، تاریخ ایران از فروپاشی دولت ساسانیان تا آمدن سلجوقیان، ص ۳۶.

[۱۷] . اشپولر، پیشین، ج ۱، ص ۳۰۶.

[۱۸] . زرین‌کوب، پیشین، ص ۳۶۴.

[۱۹] . جعفری، پیشین، صص ۸۰ – ۱۲۷.

[۲۰] . زرین‌کوب، پیشین، صص ۳۶۸ -۳۶۹.

[۲۱] . خطیب، ایران در روزگار اموی، صص ۱۵ – ۱۶.

[۲۲] . زرین کوب، پیشین، صص ۳۵۲ – ۳۵۳.

[۲۳] . خواجویان، ص ۶۴.

[۲۴] . پیشوایی، ص ۴۰۲.

[۲۵] . ابن طقطقی، ص ۱۷۷.

[۲۶] .میرخواند، صص ۴۱۰-۴۱۱.

[۲۷] . اصفهانی، مقاتل الطالبین، صص ۱۳۸ – ۱۳۹.

[۲۸] . طبری،  ج ۱۰،  ص ۴۲۶۰.

[۲۹] . اصفهانی،  پیشین، ص ۱۴۱.

[۳۰] . یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، صص ۲۹۸ – ۲۹۹،

[۳۱] . حکیمان، ص ۵۳.

[۳۲] .  یعقوبی،  پیشین، ص ۹۹.

[۳۳] . ابن طقطقی،  ص ۱۷۹.

[۳۴] . طبری، ج ۱۰، ص ۴۲۸۹.

[۳۵] . جعفریان پیشین جلد ۲ ۶۸۸

[۳۶] . یعقوبی، پیشین،  ج ۲، ص ۳۰۶.

[۳۷] . اصفهانی، مقاتل الطالبین، صص ۱۶۰ – ۱۶۱.

[۳۸] . طبری، ج ۱۰، ص ۴۳۴۲.

[۳۹] . خواجویان، ص ۶۹.

[۴۰] .  جعفریان،  پیشین، ج ۲،  صص ۶۹۱ – ۶۹۲.

[۴۱] . اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص  ۱۶۷.

[۴۲] . طبری، ج ۱۰، ص ۴۴۴۳.

[۴۳] . طقوش، دولت امویان، ص ۹۵.

[۴۴] . مسعودی، مروج الذهب،  ج ۲، ص ۱۳۵.

[۴۵] .  دینوری، ص ۳۶۵.

[۴۶] . مسعودی، پیشین،  ج ۲، ص ۱۳۵.

[۴۷] . دینوری، ص ۳۶۶

[۴۸] . ممتحن، صص ۱۵۳ – ۱۵۴.

[۴۹] . طقوش،  دولت عباسیان، صص ۲۵ – ۲۷.

[۵۰] . همان،  صص ۳۱-۳۲.

[۵۱] . زابین به صورت  تثنیه نام دو رود بزرگ است، سرچشمه هر دو نزدیک کوههای آذربایجان است، دینوری، ص ۴۰۶.

[۵۲] . دینوری، ص ۴۰۶.

[۵۳] . اصفهانی،  پیشین، ص ۱۶۸، ۱۶۹، ۱۷۰.

[۵۴] . خضری، ص ۱۱.

[۵۵] . حتی،  ج ۱،  ص ۳۶۴.

[۵۶] . مقدسی، صص ۹۳۷ – ۹۳۸ – ۹۳۹.

[۵۷] . طبری، ج ۲، صص ۳۹۶۳ – ۳۹۶۴.

[۵۸] . حُمیمه: سرزمین های سراه و اطراف عمان پایتخت کنونی اردن. (دینوری، ص ۳۷۵).

[۵۹] . دینوری، ص ۳۷۵.

[۶۰] . همان،  ص ۳۷۶.

[۶۱] . بحرالمیت: دریای مرده، دریاچه است در فلسطین به طول ۷۶ کیلومتر و عرض ۱۷ کیلومتر، رود اردن در آن می ریزد. به واسطه کثرت املاح و شوری بسیار هیچ جانوری در آن پیدا نمی شود، لذا دریای مرد نامیده شده. فرهنگ‌عمید، ص ۲۳۰.

[۶۲] . حتی، پیشین، ج ۲،  ص ۳۷۵.

[۶۳] . حران: شهری بزرگ و مشهور سر راه موصل و شام و مرکز گروه ساعت بوده است

[۶۴] . ابن طقطقی، صص ۱۹۲-۱۹۴.

[۶۵] . خضری،  صص ۱۴ – ۱۵ .

[۶۶] . جعفریان، تاریخ تشیع در ایران،  ج ۱،  ص ۱۷۲.

[۶۷] . یعقوبی، تاریخ یعقوبی،  ج ۲، ص ۲۹۹.

[۶۸] . ابراهیم حسن، پیشین ۳۲ – ۳۳.

[۶۹] . راوندیه: از فرق شیعه عباسی هستند، که می گفتند: پیغمبر پس از خود عمش عباس بن عبدالمطلب را، به امامت منصوب فرمود. ایشان پیرو  عبدالله راوندی بودند که به هیچ وجه با این راوندی، متکلم مشهور، بستگی ندارند، غالب ایشان از غلات و از اهل خراسان بودند. نوبختی گوید: ابوهاشم بن محمد بن حنفیه وصیت کرد که پس از محمد بن علی بن عبدالله بن عباس جانشین او شود. گویند: محمد بن علی امام و خداوند ارجمند والا و دانایی بر هر چیز است، و هر کس او را بشناسد، هر کار تواند کرد و این غلات و گزافه گویان، راوندیه نام دارند.

[۷۰] . هاشمیه: پیروان ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفیه بودند که پس از او امامت را از آن فرزندان عباس بن عبد المطلب می دانستند و مدعی بودند که امام عالم به همه امور است و کسی که امام را نشناسد مانند کسی است که معرفت خدا نداشته باشد. آنان گفتند: برای هر ظاهری باطنی برای هر شخصی روحی و برای هر تنزیلی تاویلی و برای هر مثالی از آن عالم در این جهان حقیقتی است و هر چه در گیتی از حکم اسرار منتشر است، در انسان مجتمع می باشد. آن علوم را علی (ع) کشف فرموده بود و پس از او به فرزندش محمد حنفیه رسید و بعد از او به ابوهاشم منتقل گردید. (فرهنگ فرق اسلامی ۲۰۰ – ۲۰۱ – ۴۶۳.)

[۷۱] . زرین کوب، پیشین، صص ۳۸۸ – ۳۸۹

[۷۲] . یوسفی، ص ۵۰

[۷۳] . کیسانیه: پیروان مختار بن ابوعبید ثقفی بودند، او نخست برای پیشرفت کار خود دعوت به علی بن حسین (ع) سپس دعوت به محمد حنفیه می کرد. البته کار او مبتنی بر اعتقاد وی به اهل بیت نبود، بلکه می خواست از آن بهره‌برداری سیاسی کرده باشد و چون کارش بالا گرفت ادعای دریافت وحی از خداوند کرد. محمد حنیفه از وی بیزاری جست چندان که مختار وی را به کوفه دعوت کرد، ولی او نپذیرفت و به قول عباسیه از قیام مختار استفاده کرد و خود را مخفیانه امام خواند. چون عبدالعزیز بر حرمین (مکه و مدینه) تسلط یافت و محمد حنفیه را به بیعت خود خواند، محمد از بیعت با او سر زد. (فرهنگ فرق اسلامی، ص  ۳۷۳).

[۷۴] . یوسفی، ص ۵۰

[۷۵] . اشپولر،  پیشین،  ص ۶۱.

[۷۶] . خواجویان، ص ۸۱.

[۷۷] . جعفریان،  پی، ج ۱، ص ۱۷۳.

[۷۸] . یوسفی، ص ۵۱.

. [۷۹] طبری، ج ۱۰، صص ۴۵۰۰ تا ۴۵۰۱.

[۸۰] . ابن اثیر، ج ۸ ، ص ۲۶۵.

[۸۱] . مسعودی، مروج الذهب، ج ۲، ص ۲۴۳ ۲۴۴، ۲۴۷.

[۸۲] . زاب علی بلده ای است که میان موصل و اربل در شمال عراق. (ابن طقطقی، ص ۱۹۷.)

[۸۳] . طبری، ج ۱۱، ص ۴۶۲۹

[۸۴] . مسعودی، پیشین، ج ۲، ص ۲۵۰.

[۸۵] . اقبال، ص ۸۶.

[۸۶] .  زرین کوب، دو قرن سکوت، ص ۹۳.

[۸۷] . راوندی، ج  ۲،  ص ۱۳۶.

[۸۸] . ممتحن،  پژوهشی در تاریخ و فرهنگ اسلام و ایران، ص ۸.

[۸۹] . ممتحن،  شعوبیه، ص ۱۶۶.

[۹۰] . خلدون، مقدمه ابن خلدون،  ج  ۱، صص ۲۵۸ – ۲۵۹.

[۹۱] . اشپولر، پیشین،  ج ۱، ص ۴۱۸.

[۹۲] .  زیدان، صص ۷۴۹ – ۷۶۴.

منبع: تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران از ورود اسلام تا پایان حکومت علویان طبرستان، دکتر محمد امیر شیخ نوری، انتشارات دانشگاه پیام نور

تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ