مرز ایران قبل از اسلام

فتوحاتی که در زمان خلیفه دوم شروع شد، در زمان بنی‌امیه از فارس تا خراسان تجاوز کرده و تا مرز هند رسید، تقسیمات کشورهای اسلامی در زمان امویان چنین بود:

به نام خدا

با سلام امروز هم خدمت شما هستیم با مقاله “نحوه استقرار اعراب مسلمان در ایران” از سری

تاریخ تحولات ایران از ورود اسلام

است برای دیدن دیگر مقالات مرتبط بر روی لینک بالا کلیک کنید.

 

حدود ممالک اسلامی از شمال به انتهای ترکستان (در آسیا) و کوههای پیرنه و شمال اسپانی در اروپا و از جنوب به دریای سرخ، اقیانوس هند و صحرای آفریقا و از شرق به کشور سند و پنجاب و از مغرب تا اقیانوس هند منتهی می‌شد و مساحت آن دو برابر تمام اروپا بود. سکنه این ممالک وسیع جزء اعظم متمدن آن زمان را تشکیل می دادند، از اقوام مختلف فارس، عرب، ترک، کرد، مغول، تاتار، هندی، سریانی، کلدانی، رومی و غیره ترکیب شده بود، و به زبان‌های عربی، و فارسی، پهلوی، هندی، رومی، ترکی، کردی و غیره سخن می گفتند. بعضی از این مردم زبان بومی خود را (مردم شام، مصر، عراق و آفریقا) از دست داده و زبان عربی را پذیرفتند.[۱]

تقسیمات اداری امپراتوری به دوران امویان، و حتی دوران عباسیان به طور کلی با ولایت‌های سابق که به دوران امپراتوری ایران و روم می بود، توافق داشت. معاویه بصره و کوفه را به یک حاکم سپرد و عنوان آن ولایت عراق شد که قسمت اعظم ایران و همه شرق عربستان را شامل می‌شد و پایتخت آن کوفه بود. بعدها ولایتدار عراق نایبی داشت که به نام او بر خراسان و ماوراءالنهر حکومت می‌کرد و با غالباً در مرو مقیم بود و همین ولایتدار نایب دیگری داشت که به نام او بر سند و پنجاب حکومت می راند.

وظایف سه گانه حکومت که اداره سیاست و گرفتن مالیات و امامت جماعت بود، غالباً در این زمان به دست سه مامور مختلف بود. نایب خلیفه که امیر ولایتدار بود می توانست که هر قسمت از ولایت خود را به عاملی بسپارد و فقط نام او را به خلیفه اطلاع دهد. امیر یا ولایتدار در امور سیاسی و جنگی ولایت خود، اختیار کامل داشت، ولی غالباً درآمد ولایت تحت نظر مامور خاصی بود که خراجدار یا صاحب خراج عنوان داشت و مستقیماً در مقابل خلیفه مسئولیت داشت. ظاهراً معاویه نخستین کسی بود که چنین ماموری معین کرد و به کوفه فرستاد. عرف رایج چنین بود که در امپراطوری اسلام منظور از حکومت یک ولایت، اداره امور مالی آن است.[۲]

 

 

بخش اول: مرز سند

چون عثمان خلیفه سوم به خلافت رسید، عبدالله بن عامر را ولایت عراق داد. و به وی این نامه نوشت که کسی را به حدود هند بفرست تا در حال آن دیار نظر کند و خبر آن را آورد. عبدالله حکیم بن جبله عبدی را به آنجا فرستاد، چون برگشت وی روانه درگاه عثمان کرد. خلیفه احوال آن دیار را پرسید، اما هیچ کس به جنگ آن دیار نرفت.

به روزگار خلافت حضرت علی (ع) چون پایان سال سی و هشت  و آغاز سال سی و نه بود؛ حارث بن مُره عبدی به فرمان آن حضرت لشکر به آن حدود کشید و پیروز شد و غنیمت بسیار و برده بی‌شمار به دست آورد؛ اما سرانجام خود و یارانش، جز گروهی اندک در سرزمین قیقان کشته شدند. قتل حارث در سال چهل و دو بود. پس از او، در سال چهل و چهار هجری به روزگار معاویه مهلّب بن ابی صفره به جنگ هندوستان رفت. پس از مهلب هم، در زمان معاویه عبدالله بن عامر، عبدالله بن سوار عبدی را ولایت هند داد. نیز گویند که معاویه خود او را بر حدود هند گمارد. ابن سوار به جنگ قیقان رفت  غنیمت بسیار دست آورد و سپس نزد معاویه رفت و به او اسبانی قیقانی هدیه داد و مدتی نزد او ماند، سپس به قیقان بازگشت. پایان ترکستان به یاری اهل قیقان آمدند و او را بکشتند. پس از او در زمان حکومت معاویه زیاد بن ابی سفیان، سنان بن سلمه را عمارت آن دیار داد. سنان مردی دانشمند و خداپرست بود.

پس از او، زیاد، راشد بن عمره جُدَیدی از قوم اَزد را عمارت مرزها داد. راشد بن مکران رفت. سپس به جنگ قیقان  رفت و پیروز شد،  سپس به جنگ مید رفت و در آن جنگ به قتل رسید و سنان بن سلمه فرماندهی سپاه را برعهده گرفت. زیاد نیز او را ولایت آن دیار داد.

به روزگار حکومت ولید بن عبدالملک، حجاج، محمد بن قاسم بن محمد بن حکم ابی عقیل را ولایت آن دیار داد. محمد به سند حمله برد. وی نخست در فارس مقام داشت.[۳] محمد بن قاسم به سال ۸۹ هجری، و پس از آنکه حجاج وسایل کار او را فراهم آورد، به ولایت سند هجوم برد و تا دبیل، که شهری است در ساحل غربی هند و اکنون کراچی نام دارد، پیش رفت و آنجا را محاصره و فتح کرد.[۴]

 

داماد حجاج، که با سپاهی فراوان و جمله ۶۰۰۰ شامی پیشروی آغاز کرده بود، مکران را به اطاعت درآورد و در منطقه‌ای که اکنون برای بلوچستان نام دارد به پیشروی ادامه داد و به سال ۹۳ هجری (۷۱۰ میلادی) سند، یعنی دره سفلی و دلتای رود سند (سندو) را مطیع کرد و از جمله شهرهایی که تصرف کرد، شهر مستحکم《دی بیل》 بود، که یک مجسمه بودا به بلندی ۴۰ زراع[۵] در آنجا وجود داشت، و هم نیرون (محل حیدرآباد کنونی) را به تصرف درآورد و در  ناحیه شمال، فتوح عرب تا شهر ملتان به جنوب پنجاب، زیارتگاه معتبر بودا بود، رسید و جنگاوران در این شهر گروه کثیری از زیارتگران ایران را به اسارت گرفتند. بدین سان دره سند و جنوب پنجاب برای همیشه به تصرف عرب درآمد و دره سند در جنوب، همچون کاشغر و تاشکند در شمال، در آن هنگام و برای همیشه آخرین مرز شرقی خلافت شد.[۶]

 

 

بخش دوم: مرز سیستان و کابل

سیستان نام خود را از سکاها، مردمی از گروه اقوام هند و اروپایی گرفته که به گواهی سالنامه های چینی که نخستین منابعی هستند که از آن یاد می‌کنند، در ناحیه‌ای که از کاشغر و آبگیر روز تاریم آغاز گردیده در جهت غرب به باکتریا می رسید سکونت داشتند. کتیبه‌های هخامنشی و منابع یونان باستان از اوایل سده ششم پیش از میلاد و سکاها یاد می‌کنند. در سده دوم پیش از میلاد از باکتریا و سرزمین های بخش بالایی جیحون به نواحی ارنگیانای روزگار باستان (بعدها سیستان و کرسی ولایت زرنگ = ارنگیانا) و آرامخوسیا  (بعدها سرزمین اسلامی الرخج و زمیندار) کوچیدند. شمار زیادی از سکاها در جنوب افغانستان سکونت گزیدند و سرانجام نام خود را به بخش جنوب غربی این سرزمین که سکستان نام گرفت (به فارسی میانه سگستان، به عربی سجستان) دادند.[۷] اعراب نخستین بار در سال های میانی خلافت عثمان به فرماندهی عبدالله بن عامر که به داشتن اصالت خانوادگی و ثروت،  بلندآوازه بود و یکی از برجستگان این عصر قهرمانی فتوح نخستین، به شمار می‌آمد، در سیستان پدیدار گردیدند.[۸]

 

عبدالله بن عامر در سال سی هجری رو به خراسان نهاد، سپاه را در نواحی شیرجان کرمان فرود آورد و ربیع بن زیاد را روانه سیستان کرد. ربیع در روز مهرگان بر زالق که دژی مستحکم داشت، هجوم آورد و دهقان آن را اسیر کرد. دهقان جان خود را در مقابل بزکی آکنده از زر و سیم بازخرید. سپس صلح کردند، و ربیع عهد کرد که خون او نریزد. ربیع پس از جنگی با اهل زرنگ، شهر را محاصره کرد و تصرف نمود. مدت امارات ربیع دو سال و نیم بود. وی در این مدت چهل هزار برده گرفت. امر کتابت او نیز به عهده حسن بصری بود. کابل نیز توسط عبدالرحمان ابن سمره به تصرف مسلمانان درآمد. عبدالرحمان به سیستان رفت و شهرهایی را که اهل آنها شوریده بودند، یکان یکان به صلح یا به جنگ، فتح می کرد تا به کابل رسید. در نزدیکی شهر فرود آمد و آن را چندین ماه در محاصره گرفت و پیوسته با اهل آن می‌جنگید و شهر را به منجنیق می‌گرفت تا شکافی عظیم بر حصار آن افتاد. گویند: عبدالرحمان بن سمره، عمر بن عبدالله بن معمر و مهلّب بن ابی صفره را فرستاد و تا بشارت پیروزی به خلیفه برند.[۹]

در سال‌های نخست فتوح مسلمانان، سیستان مهمترین ولایت مشرق  بود و سرزمینی بود که بیشتر از سپاهیان اسلام در آنجا مستقر بودند.[۱۰]

 

سیستان بزرگتر از خراسان و مرزهای آن بیشتر و دشوارتر بود و با قندهار و ترک و اقوام بسیار جنگ داشت، ناحیه میان سند تا نهر بلخ (جیحون) مقابل آن بود و تا روزگار معاویه سپاهیانی که در آنجا استقرار داشتند، بیش از جاهای دیگر بودند. از این گذشته نواحی جنوبی و شرقی ایران، به ویژه کرمان و سیستان در سده یکم پیروزی اسلام، از اهمیت سوق‌الجیشی نیز برخوردار بودند، زیرا جابجایی سپاه از عراق به خراسان عموماً از راه اهواز، فارس، کرمان و کوهستان (قهستان) انجام می‌گرفت. در بیشتر سالهای این دوره، راه شمالی به خراسان را که از قزوین، ری و دامغان می گذشت به واسطه تاخت و تازهای دیلمان و دیگر کوه نشینان راهزن البرز و نواحی کرانه‌های دریای خزر ناامن و خطرناک می دانستند.

نکته آخر اینکه در درون مرزهای سیستان، فاتحان نخستین عرب، زَرنگ را مرکز فرمانروایی خود ساخته بودند و به یاری پادگانی که همواره در این شهر مستقر بود، از آنجا بر سراسر ولایت حکومت می راندند و در هنگام نیاز دسته‌هایی از سپاهیان شهرهایی چون فراه و خاش می فرستادند. چون سیستان مرکز ناحیه بود، همواره می بایست شمار زیادی مردان مسلح در آنجا نگهداری می‌شد. تاخت و تازهایی که به قصد غارت در شرق افغانستان صورت می‌گرفت، سپاهیان را در وضعیت آماده نگه می‌داشت و کارآیی جنگی ایشان را بالا می‌برد، و غنایمی که به دست می آمد بر مواجب و یا عطایای ایشان می افزود.[۱۱]

 

بخش سوم: مرز ماوراءالنهر

ماوراءالنهر، نامی که مسلمانان پس از تسخیر سرزمین های آن طرف رود جیحون، به این ناحیه دادند که معنی آن《آن سوی روز (جیهون)》است. این سرزمین‌ها مشتمل بر پنج ایالت بود؛ مهمترین آنها، سغد، دو کرسی داشت، یکی بخارا و دیگری سمرقند. در غرب سغد ایالت خوارزم بود که بعدها خیوه نام گرفت و دلتای رود جیحون، را شامل می‌شد. در جنوب شرقی، ایالت چغانیان بود که ختل و ولایات دیگر جیحون اولیا جزء آن به شمار می‌رفت، و بدخشان نیز با آنکه در ساحل چپ یعنی ساحل جنوب جهان واقع بود، چون تقریباً خمیدگی بزرگ جیهون در آن سوی طخارستان آن را برگرفته بود، جزء این ایالت محسوب می‌شد. فرغانه بر کرانه قسمت علیای رود سیحون، و چاچ (بعدها تاشکند) در کرانه شرقیتر در همین رود، و دو ایالت دیگر ماوراءالنهر بوده است.[۱۲]

 

در اوایل اسلام به رود، نهر می‌گفتند و نام ماوراءالنهر به سرزمینی گفته می شد که متعلق به ایران بود و از آمودریا تا سیر دریا کشیده شده بود و اعراب به آن ماوراءالنهر  می گفتند. در دوران اسلامی بعد از قرن چهارم هجری قمری هرگاه که سخنی از ماوراءالنهر به میان آمده، سرزمین های وسیع آن سوی جیحون را شامل می‌شده است. سرزمینی که در فارسی از آن به عبارت《وراز رود》یاد شده است:

اگـر  پهلــوانـی  نـدانــی  زیــان                                وراز رود را ماوراءالنهر خوان

و ناحیه ها و شهرهای عمده آن را: سغد، سمرقند، بخارا، خجند، اسروشنه و ترمذ ثبت کرده اند.[۱۳] به نوشته بارتولد، ماوراءالنهر (ناحیه ای متمدن در حوضه آمودریا و سیردریا) به اصطلاح جغرافیون مسلمان قرون وسطی جزو ترکستان (سرزمین ترکان، یعنی نواحی واقع میان متصرفات مسلمانان و چین که صحرانشینان ترک و مغول آن را مسکون ساخته بودند) نبوده است. ولی بخش اعظم این کشور که از هیچ سد و حد طبیعی آن را از حملات صحرانشینان مصون و محفوظ نمی داشته، از لحاظ سیاسی به زیر اطاعت اقوام ترک درآمده بود و مرز سیاسی میان ایران و توران، چندین بار دچار دگرگونی شده بود. گاه همچون عهد هخامنشیان و دوران فرمانروایی تازیان، سراسر ماوراءالنهر و آسیای مقدم، از لحاظ سیاسی واحد یکپارچه ای را تشکیل می‌داده، ولی از آغاز قرن دهم میلادی این ناحیه در زیر فرمان و حکومت اقوام سیاسی میانه قرار داشته و در پیمانهای صلحی که میان فرمانروایی ایران و توران و بسته می شده، در بیشتر موارد آمودریا (رود آمو – جیحون)، مرز میان《مناطق نفوذ》ایشان اعلام می گشت، اما از لحاظ نژادی، سرزمین ماوراءالنهر را که در آغاز توسط آریاییان مسکون بوده،  نیز دچار ترک زدگی شد. و اکنون نه تنها صحرانشینان آن سرزمین، بلکه بخش مهمی از مردم مقیم و اسکان یافته‌ آن نیز به زبان ترکی سخن می‌گویند.[۱۴]

 

اقداماتی که در آن طرف جیحون انجام گرفت، معرف هدفی بود که موج جدید نشر و توسعه اسلام را متوجه خود ساخت. همان موجی که در آن موقع در جبهه های دیگر )سند و اسپانیا در سال ۷۱۱ میلادی برابر با ۹۳ هجری، و آسیای صغیر در سال ۷۱۷ /۷۱۸ میلادی برابر با ۹۹ هجری) نیز در حال گسترش بود، و در اینجا یعنی در آسیای میانه به مناطقی رسیده بود که در آن زمان زمان لااقل به طور غیرمستقیم در تحت نفوذ و تاثیر چین قرار داشت.[۱۵]

چون عبیدالله زیاد را معاویه به خراسان فرستاد، وی از آب جیحون بگذشت و به بخارا آمد. و پادشاه بخارا خاتونی بود. پس  عبیدالله زیاد در اواخر سال پنجاه و سه و در اوایل سال پنجاه و چهار بیکند را گشود و برده بسیاری گرفت. در سال پنجاه و شش از امارت خراسان معزول شد، و سعید بن عثمان امیر خراسان شد، سعید از جیحون بگذشت، و به بخارا آمد. چون از کارهای بخارا فارغ شد، به سمرقند و سند رفت، و جنگ های بسیار کرد و پیروز شد و از سمرقند سی هزار تن  برده و مال بسیار به دست آورد.[۱۶]

حجاج در سال هشتاد و شش قتیبه بن مسلم باهلی را امارت خراسان داد. هنگامی که قتیبه به اخرون می‌رفت،  دهقانان بلخ در طالقان به خدمت وی رفتند و در رکاب او، از رود گذشتند. چون به آن سوی رود رسید، شهریار چغانیان با ارمغان های فراوان و کلیدی زرین به خدمت وی آمد و اطاعت و فرمانبرداری خود را عرضه کرد و از او خواست که در اختیار وی فرود آید.[۱۷]

 

بدین ترتیب در عهد حجاج، فتح ماوراءالنهر به دست قتیبه بن مسلم باهلی، که او را به جای یزید بن مهلّب گسیل کرده بود و شاگرد و دست پرورده شایسته امیر خود، بود، خاتمه یافت.[۱۸] با مرگ قتیبه در سال نود و شش هجری جریان کشورگشایی در آسیای مرکزی به مدت ربع قرن به حالت وقفه درآمد و سپاهیان عرب به تدریج پراکنده شدند. این رویداد که جزئیات آن پیچیده و دلیل آن بر به طور مستقیم در منابع عنوان نشده است، به جهات مختلفی شایان توجه است: نخست آنکه در مقایسه با خراسان، سیادت عربها در تخارستان و مرکز آن در بلخ و نیز در اراضی شمال رود جیحون در سند که پایتخت آن در سمرقند قرار داشت، هنوز به طور کامل قوام نگرفته و استوار نشده بود. درست است که مردمان نواحی مذکور به طور عمده ایرانی بودند، ولی این نواحی از حیث سیاسی از شاهزاده نشین ها و شهرهایی تشکیل شده بود که فرمانروایان آن، عنوانها و لقبهای متفاوتی داشتند، این نواحی به ویژه بعد از لشکرکشی های قتیبه جزء حوزه نفوذ مسلمانان شده بود، اما سلطه عرب ها در غرب این خطه، استوارتر و پایدارتر از حدود شرقی آن بود که همچنان نسبتاً مستقل باقی مانده بود. عربها در شهرهای عمده این سرزمین، از جمله در بلخ، سمرقند و بخارا پادگانهایی تاسیس کردند. ولی سلسله‌های پادشاهی و شاهزادگان و فرمانروایان محلی را به جای خود باقی گذاشتند، به شرط آنکه به عربها خراج بپردازند. افزون بر این، بعد از مرگ قتیبه مشکلات دیگری نیز در شرق قلمرو اموی رخ نمود که به تدریج مایه ضعف دستگاه اموی گردید: نخست آنکه قبایل ترک ترغش Turgesh از سال ۹۷ هجری با برابر با ۷۱۶ میلادی به بعد، به ریاست سولو SU – LU  و با حمایت خاقان چین، حکومتی در شمال شرقی رود سیحون تشکیل دادند. این امر مایه امیدواری شاهزادگان محلی ماوراءالنهر گردید که از وجود ترکان برای مقابله با فشار عربها و بازیافتن استقلال خود بهره گرفتند.[۱۹]

 

مشکل دیگر موقعیت نو مسلمانان بود؛ در پی فتوحات قتیبه، عربها خود را بر جمعیت کثیری از مسلمانان غیر عرب حاکم یافتند. تکلیف اهل کتاب که با قبول جزیه و خراج در ذمّه اهل اسلام در آمدند تا حدود زیادی روشن بود؛ اما در مورد حقوق و وظایف موالی، به عنوان جزئی از جامعه اسلامی، هنوز مسائلی بر جای مانده بود. نکته آخر اینکه دستگاه اموی سیاست ثابتی را در مورد دعوت غیر مسلمانان به قبول اسلام دنبال نمی کرد در واقع، تردید و دودلی اومویان ناشی از آن بود که می خواستند در عین حال در میزان خراجی که از این نواحی وصول می‌شود نقصانی روی ندهد. این اهداف ضد و نقیض نه فقط موجب نارضایتی و قیام اهالی در حدود شرقی گردید، بلکه حربه تازه‌ای به دست مسلمانان مخالف حکومت بنی امیه داد و شورشیان عرب توانستند هوادارانی میان غیر عرب ها یافته، به نهضت خود رنگ مذهبی بخشند.[۲۰]

 

 

 بخش چهارم: مرز قفقاز

در مآخذ اسلامی قبق، ناحیه و رشته کوههایی است که از ساحل دریای سیاه و شبه جزیره آبشوران بر ساحل غربی دریای خزر امتداد یافته و طول آن ۱۲۰۰ کیلومتر است. در نظر جمعی از  دانشمندان جغرافیا این رشته حد میان اروپا و آسیا است. قفقاز به دامنه‌های شمالی و جنوبی این رشته کوهها نیز گفته می شود، و بدین ترتیب قفقاز، در معنی وسیعتر آن، از دشت‌های کوبان و ترک در شمال تا مرزهای ترکیه و ایران در جنوب گسترده است، و جمهوریهای داغستان، گرجستان، ارمنستان و آذربایجان در آن واقع است. این منطقه مسکن گروه‌های مختلفی از طوایف و اقوام گوناگون با زبان‌ها و لهجه‌های مختلف می باشد.

ناحیه قفقاز از لحاظ تعداد اقوام و طوایف گوناگون از متنوع ترین مناطق جهان است. مردم قفقاز را می توان به چهار گروه زبانی تقسیم کرد؛ مردمان نخستین قفقاز، هند و اروپاییها، ترک زبانها و سامی زبانها. سه گروه اخیر در دوران‌های تاریخی به قفقاز مهاجرت کردند، ولی مردمان نخستین قفقاز از دوران‌های پیشتر در این منطقه ساکن بوده اند.[۲۱]

شمال غربی دریای خزر از گذشته‌های دور، مسکن دستجات مختلفی از ترکان خزری بود. در دوره ساسانیان اهمیت این ترکان بدان حد رسیده بود که دوست و یا دشمنی خزری ها با دولت‌های بزرگ همجوار ، ایران و روم، دارای اهمیت زیادی بود. ساسانیان برای جلوگیری از نفوذ این ترکان، با استقرار بخشی از از سپاهیان خود، هزینه های زیادی را متحمل شدند. با بر افتادن حکومت ساسانی و تسلط اعراب بر ایران و پیشروی آنها به سوی ماوراء قفقاز[۲۲]، خواه ناخواه مسلمانان و خزری یها در مقابل هم قرار گرفتند. با نزدیکی امپراتوری روم شرقی (بیزانس) به خزری ها و تحریک آنها علیه اعراب مسلمان، دردسرهای زیادی برای حاکمان اسلامی آذربایجان و ارمنستان فراهم شد.[۲۳]

 

ترکان خزری در دوره حاکمیت امویان در شمال غربی ایران،  بارها به این منطقه هجوم آوردند. ابن اثیر می‌نویسد[۲۴]: در آن سال (۱۰۴ هجری) لشکر مسلمین از طریق ارمنستان داخل کشور خزر گردید. فرمانده لشکر ثبیت نهرانی بود. قوم خزر همه تجمع کرده و آماده کارزار شدند. قبچاق و اقوام دیگر ترک همه آنها را یاری نمودند، در محلی معروف به مرز سنگ‌ (مرج الحجاره) متحاربین صف آرایی کردند، جنگ واقع شد و بسیار سخت بود. بسیاری از مسلمین کشته شدند. قوم خزر بر لشکرگاه آنها ظفر یافتند و هر چه در آنجا بود به یغما بردند. گریختگان خود را در کشور شام کشیدند که میان آنها ثبیت (فرمانده) بود. یزید بن عبدالملک خلیفه آنها را توبیخ کرد. فرمانده گفت: ای امیرالمومنین من هرگز جبان نبودم و از مقابله دشمن عجز نذاشتم. خیل طرفین به‌هم پیوست و مرد به مرد آویخت، من هم با نیزه نبرد کردم تا نیزه  من شکست و با شمشیر زدم تا تیغ من خرد شد؛ ولی خدا هرچه خواست واقع شد.

ابن اثیر ادامه می‌دهد: چون مسلمین از کم خزر شکست خورده  منهزم شدند. خزر به گشودن بلاد دیگر (اسلام) طمع کرده، تجمع و لشکرکشی نمودند. یزید بن عبدالملک هم جراح بن عبدالله را که در آن هنگام واری ارمنستان بود، به دفاع خزر وادار کرد. یک سپاه عظیم هم به مدد او فرستاد و دستور حمله به خزر و اقوام دیگر داد که بع دشمنی کمر بسته بودند و دستور داد او با سپاه خویش، بلاد آنها را قصد کند. جراح لشکرکشید. در این جنگ مسلمین بر خزر پیروز شدند.

 

البته حجومهای خزری ها به داخل مناطق اسلامی و تعداد این هجومها و نتیجه این نبردها مورد اختلاف مورخین است. ولی آنچه مسلم است اینکه یکی از مشکلات خارجی اعراب در امر فتوحات، وجود ترکان  خزری بوده است و بدین سبب به نظر می‌رسد که در این دوره شهرهای آذربایجان و ارمنستان بین خزریها و مسلمانان دست به دست می گشته اند.

 

 

بخش پنجم: مرز روم

حقیقت این است که جنگ ذات الصواری  روابط نظامی میان مسلمانان و رومیان را به گرایش جدیدی شرق دریای مدیترانه تبدیل کرد؛ زیرا آنجا محل ورودی بود که امویان بر جهان میانه به مثابه نیروی رقیبی در منطقه اشراف داشتند. همچنین آخرین فرصت رومیان را برای بازپس‌گیری مواضعشان در شام و مصر از بین بردند. اما ناکام شدن حکومت روم و عقب‌نشینی ایشان به ماورای مرزهای آسیاس صغیر باعث نشد که به طور کلی از این منطقه که دارای اهمیت راهبردی و اقتصادی بود – به عنوان یک حکومت بزرگ دست بردارد. از این رو هدف رومی ها از دید حکومت بنی‌امیه پنهان نماند. لذا معاویه دو طرف را مدنظر قرار داد:[۲۵]

۱. ایجاد نظام پایداری برای حمایت از مناطق مرزی و سواحل اسلامی در مقابل تهاجم رومیها و《مرده[۲۶]》که هم‌ پیمان آنان بودند.

۲. غلبه بر قسطنطیه، پایتخت امپراتوری روم

رشته طولانی دژهای اسلام، که از ملطیه (MELiTENE) بر ساحل فرات بالا تا طرسوس به نزدیک ساحل مدیترانه کشیده بود، و از ازنه و مصیصه  (MopsuestiA) و مرعش (GERMANiCiA) می گذاشت, هم جا بادقت جنگی و به اقتضای ملاحظات سوق الجیشی بر تقاطع راهها یا مدخل گذرگاههای تنگ کوهستانی به وجود آمده بود. عرب ها این قلعه ها و مناطق اطراف آن را عواصم می‌گفتند و حکمه عواصم را به معنی دقیق تر بر رشته قلاع داخلی جنوب و راه های جنگی آن اطلاق می‌کردند، تا از قلعه های خارجی که عنوان ثغور داشت ممتاز باشد. این سرحدات از نزدیک اولاس بر ساحل مدیترانه آغاز می‌شد و از طرسوس تا سمیساط (ASMOSATA)  به ساحل فرات کشیده می‌شد و به دوران عباسیان کوتاهتر شد. خطی که کشور عراق را تا شمال شرقی نگهبانی می کرد ثغور جزایری، و خطی که نگهبان شام بود ثغور شامی نام داشت.[۲۷]

 

معاویه ضرورت توجه به این مناطق مرزی و تعمیر و سنگربندی آن را باور داشت. لذا به شهر انطاکیه – که در معرض هجوم پیوسته و ناگهانی رومیها قرار داشت – توجه کرد و مردم را تشویق کرد که در آن شهر ساکن شوند و زمین‌های زراعتی را به عنوان اقطاع به ایشان داد. سپس به صورت تدریجی و پی در پی به عمران شهر هایی پرداخت که میان اسکندریه و طرسوس واقع شده بودند.

 

وی برای اینکه دژ های مرزی را نیرومند کند، پس از فتح شهر های سمیساط و ملطیه، دژهای دیگر، نظیر مرعش و الحدیث را بنا کرد و دژ راهبردی زبطره را فتح و از نو سنگربندی کرد. وی فعالیت چشمگیری در ترمیم شهرهای ساحلی و سنگربندی برای تقویت آنها در مقابل هجوم دریای رومیها از خود نشان داد و شهرهای عکا و صور را ترمیم، جبله را سنگر بندی و مملو از مرزبانان کرد و انطوس را به شکل شهر آبادی درآورد و اقطاعاتی به آن اختصاص داد.[۲۸]

[۱] . همان،  صص ۸۰-۸۱.

[۲] . حتی، ج ۱، ص ۲۸۹.

[۳] . بلاذری، صص ۳۲۶، ۳۲۷، ۳۳۰.

[۴] . ابراهیم حسن، ص ۳۸۹.

[۵] . دست انسان از آرنج تا سر انگشتان، ساعد، واحد قدیم برای طول که به اندازه از آرنج سرانگشتان بوده، جمع اذرع. (فرهنگ عمید، ج ۱ ، ص ۱۰۰۲.

[۶] . حتی، ج ۱، صص ۲۷۳، ۲۷۴.

[۷] . باسورث، صص ۱۳ – ۱۴.

[۸] . باسورث، ص ۳۵.

[۹] .  بلاذری،  صص ۲۶۹، ۲۷۰، ۲۷۱، ۲۷۴.

[۱۰] . باسورث، صص ۴۹-۵۰.

[۱۱] . همان،  صص ۸۳-۸۴.

[۱۲] . مصاحب، ج ۳، ص ۲۶۳۰.

[۱۳] . بلنیتسکی، خراسان و ماوراءالنهر، صص ۱۲-۲۹.

[۱۴] . بارتولد، ترکستان نامه، ج ۱، صص ۱۶۷ – ۱۶۸.

[۱۵] . اشپولر، پیشین، ج ۱، ص  ۴۵.

[۱۶] . نرشخی، صص ۵۲ – ۵۳، ۵۶.

[۱۷] . بلاذری، صص ۳۰۶ – ۳۰۷.

[۱۸] . زرین کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، ۳۵۹.

[۱۹] . مشایخ فریدنی، صص ۶۵-۶۶،

[۲۰] . همان، ص ۶۷.

[۲۱] . مصاحب،  ج ۲، صص ۲۰۶۸-۲۰۶۹.

[۲۲] . ماوراء قفقاز: ناحیه ای قدیم از قفقاز در جنوب کوههای قفقاز شامل نواحی باکو، ایروان، کوتائیسی، تفلیس، ولایات باطوم و داغستان، بخش سوخرمی و غیره.  (دایره المعارف فارسی، ج ۲، ص ۲۶۳۰)

[۲۳] .  سامانی، ص ۴۸.

[۲۴] . ابن اثیر، ج  ۸ ، ص ۷ – ۸ .

[۲۵] . طقوش، محمد سهیل، دولت امویان، ص ۳۹.

[۲۶] . المرده: گروه های مسیحی ساکن کوهستانی واقع در مرزهای شام بودند که رومیها دیواری فولادی برای حمایت از آسیای صغیر در مقابل حمله‌های مسلمانان در میان آنان ایجاد کردند. (همان، ص ۳۹)

[۲۷] . حتی، ج  ۱، ص ۲۵۹.

[۲۸] . طقوش، دولت امویان، ص ۴۰.

منبع: تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران از ورود اسلام تا پایان حکومت علویان طبرستان،

دکتر محمد امیر شیخ نوری، انتشارات دانشگاه پیام نور

تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ