اوضاع اجتماعی ایران قبل از اسلام
عاملی که در آمیزش و اختلاط اعراب تأثیر مهمی داشته، مسئله سکونت آنها با ملل مغلوب در یک محل بوده است.
به نام خدا
با سلام امروز هم خدمت شما هستیم با مقاله “نحوه استقرار اعراب مسلمان در ایران” از سری
تاریخ تحولات ایران از ورود اسلام
است برای دیدن دیگر مقالات مرتبط بر روی لینک بالا کلیک کنید.
عاملی که در آمیزش و اختلاط اعراب تأثیر مهمی داشته، مسئله سکونت آنها با ملل مغلوب در یک محل بوده است.این عامل موجب ایجاد نوعی پیوند عقلی و فکری میان اعراب و دیگران شد، که پس از اندک مدتی نتیجه خود را بخشید. در دنبال فتوح اسلامی و حتی گاه مقارن آن مهاجرت طوایف عرب به بلاد ایران شروع شد. دستههایی از این مهاجرین، که با بار و بنه از راه می رسید، کنار چشم ای یا نزدیک شهری فرود می آمدند و خیمههای خود را که از موی بز و پشم شتر بود، برپا می کردند. آنها با اهل محل به دوستی یا دشمنی کنار میآمدند. گاه دهقانان و و مجوسان را هلاک میکردند و املاک را تقسیم میکردند. بعد نامه و پیغام به خویشاوندان نزدیکان می فرستادند و آنها را هم به پیش خود دعوت می کردند. اندک اندک، همه اطراف از مهاجر نشینان تازه پر میشد و اعراب در کنار ایرانیها می آسودند. البته، از عهد ساسانیان و در دوره پیش از اسلام نیز طوایف عرب از جانب بحرین و خلیج فارس و عمان به بنادر و بلاد جنوب ایران مهاجرت می کرده اند. از این رو مقارن پیدایش اسلام در این نواحی بعضی طوایف عرب وجود داشتند. بعد از اسلام در دنبال فتوح اسلامی انتشار عرب در داخل بلاد ایران از طریق کوفه و بصره انجام گرفت. در همان قرن اول هجری شهرهایی مانند همدان، اصفهان و کاشان محل توجه و تردد کوچهای عرب گشت. قم مخصوصاً از مراکز مهم عرب شد و در آنجا اعراب قدرت و ضیاع و مکنت بسیار به دست آوردند. بیشتر از همه، خراسان مطمع نظر طوایف عرب بود؛ زیرا که آن سرزمین بیشتر از بسیار نقاط دیگر با طرز معیشت عرب موافق بود.[۱]
در آغاز سیاست عربها در خراسان خودداری از ایجاد دگرگونی در ساخت اجتماعی مردم بود، و می کوشیدند تا از برخورد میان اجتماعات ایرانی و عرب تا حد امکان بکاهند تا هر یک جداگانه به زندگی سنتی خویش ادامه دهند. با این همه عرب های مهاجر با خود تخمهای دگرگونی اجتماعی ژرفی را به سبب تفاوت نژادی، زبانی، و دینی خویش پراکندند.
برجسته ترین تفاوت میان عربها وخراسانیها، از ناآشنایی عربها سرچشمه میگرفت که کشاورزی را حرفهای نازل تلقی می کردند. ضمناً جریانهای دیگری دست به هم دادند تا وضع موجود خراسان را دگرگون سازند. موجهای مهاجران عرب روان شده، به سوی خراسان، به زودی مبدل به سیل شد و دیگر شمار ایشان محدود به گروه جنگاوران لازم برای اداره خراسان و ادامه جنگ در ماوراءالنهر نبود.[۲] در نتیجه جامعه به دو طبقه بزرگ تقسیم شد: طبقه اول عبارت بود از اشراف عرب و زمینداران و اشراف ایرانی که اعراب را در سازماندهی و گردآوری مالیاتها یاری میکردند، و کسانی که تجارتشان را در بهره کشی از کشاورزان برای احیای اراضی موات به کار میگرفتند. و طبقه دوم عبارت بودند از اعرابی که با ساکنان اصلی درآمیخته بودند و ساکنان جدید خراسان را تشکیل می دادند، و اینها کارشان بازرگانی، کشاورزی، صنعت و مشابه آن بود. طبقه سومی هم وجود داشت که عبارت بودند از بیچارگان، مزدوران، بردگان و نوکران تضاد منافع این گروهها، عامل و محرک مسائل سیاسی در خراسان بود و نه تعصبات قبیله ای، به همین دلیل تقاضای اصلاحات عمومی در خراسان شدت یافت. این تقاضا از سوی قبیلهای خاص یا معین مطرح نبود و معین نبود، بلکه فریاد کلیه افراد یا گروه هایی بود که به قبایل مختلف اعم از عرب و ایرانی و ترک تعلق داشتند.[۳]
بعضی از حکام عرب خود پیشی جسته، می کوشیدند با اشراف محل مربوطه شوند؛ سنت های محلی را می پذیرفتند و از سلیقه اشراف محل در طرز پوشیدن لباس و تشریفات جشن ها و غیره تقلید میکردند؛ مثلاً اسد بن عبدالله، حاکم خراسان، برخی از جشن های باستانی ایران را برگزار میکردند.[۴]
باری اعراب خراسان از همان آغاز فتح، با ایرانیان رفته رفته روابط و علایق پیدا کردند. مرزبانان و دهقانان خراسان با حکومت اعراب و گرفتند. چنان که اعراب نیز با آداب و رسوم ایرانیان آشنا شدند. اندک اندک، در میان دوم خویشاوند پدیدار شد. فرزندانی که در نسلهای بعد پدید آمدند، تدریجاً خشونت بدوی و تعصب عربی پدران را از دست دادند و به سرزمینی جدید و خویشان تازه نیز علاقه پیدا کردند. چنانکه در اواخر قرن اول هجری دیگر آن پیوندها که اعراب خراسان را همدست و هماهنگ می داشت با ظهور تعصبات جدید از میان رفت و اختلافات مذهبی که پدید آمد، احیاناً بین افراد و طوایف نیز تفرقه انداخت و برای پیشرفت دعوت پیشرفته عباسیان حتی در بین اعراب زمینه فراهم آمد. در واقع مقارن ظهور ابومسلم در خراسان، اعراب این ولایت چنان با یکدیگر اختلاف داشتند که پروای کار او را نکردند. گذشته از آن بعضی چنان با زبان و فرهنگ ایرانی خو گرفته بودند که در سپاه ابومسلم مثل سایر ایرانیها به فارسی سخن می گفتند.[۵]
درنتیجه در ایران اسلامی، مردم عرب بر مبنای دین و آیین اسلام و زبان عربی به تدریج بر همه ایران آن زمان و ماورای آن سلطه سیاسی، دینی و فرهنگی پیدا کردند. سلطهای که به طور مستقیم و غیر مستقیم راه نفوذ اقوام دیگر را به هر گوشه و کنار ایران باز کرد و از طریق ازدواجهای قهری و غیر آن به اختلاط خونها و قومیتها دامن زد. علاوه بر این اسلام که تا ماورای سیحون و جیحون و از طریق ایران به سند و هند و چین هم نفوذ کرده بود، موجب مهاجرت درون گرا و برون گرا شد. مهمتر از همه اقوام تورانی که تا قبل از اسلام ظاهراً کمتر می توانستند به داخل ایران رخنه کنند، پس از انتشار این دین در ایران بزرگ اسلامی، به تدریج به همه نقاط این سرزمین راه یافتند، به قسمی که بعدها خود هم کاره ایران و اسلام و عرب و عجم شدن به یکه تاز میدان گردیدند.[۶]
بخش اول: دهقانان
دهقانان در نخستین سده های دوره اسلامی ایران نقشی پراهمیت در سازماندهی ایران بازی کردند. اینها بازمانده خاندانهایی از زمینداران و اعیان و متوسط دوره ساسانی بودند و به دنبال چیرگی دستگاه خلیفگان بر ایران زمین، همه توان و نیروی خود را به کار بردند تا بر پایی رستاخیز فرهنگی و سازماندهی پایداری ملی، شکست نظامی ایرانیان از اعراب را جبران کنند.
درباره مفهوم دهقان مجتبی مینوی مینویسد:[۷] طبقه دهقانان در ایران قبل از اسلام و در مدت چند قرن صدر اسلام، عبارت از ملاکین درجه دوم بودند که جزو آزادگان و مردمان اصیل و نجیب محسوب می شدند، و در حکم ستون فقرات جامعه بودند که استواری و بقای اصناف پایینتر، یعنی برزگران، پیشه وران و کسبه و غیره، به وجود ایشان بسته بود و وظیفه اداره کردن ناحیه ای که زمینهای ملکیشان در آن بود، ارثاً به ایشان داده میشد و در مرافعات، بین مردم قضاوت و حکومت می کردند. و هرگاه ولایت مسکونی ایشان در معرض حمله قرار می گرفت، به دفاع قیام میکردند و در دوره اسلامی، حفظ رسوم و سنن قدیمی ایران و فرهنگ و تاریخ و داستانهای ملی را عهدهدار بودند. گاهی از میان ایشان رساله بزرگ و سرداران نامی بر می خاست، و گاهی نیز ملک و مالشان از دستشان می رفت و فقیر میشدند، اما همیشه اهل فهم و معرفت بودند و نجابت خانوادگی را حفظ میکردند، مگر محتاج به کار کردن و ترک مسکن و موطن اصلی می شدند، در کارهای دیوانی و اداری مثل نویسندگی، حسابداری، وصول کردن مالیات و خدمت در خانه شاهان و حکمرانان داخل میشدند.
دهقانان یا اشرافیت زمیندار عصر ساسانی، در تقسیمات اداری دوره اسلامی نیز به عنوان نمایندگان دولت، در مناطق روستایی املاک و اراضی سابق خود را همچنان نگه داشتند. وظیفه اصلی دهقانان جمع و جبایت خراج از کشاورزان و تحویل آن به بیتالمال مسلمانان بوده است. البته خراج زمین تنها از طبقات وابسته به زمین اخذ می گردید و برآورد میزان سهم هریک از روستاییان بر عهده دهقان بود.[۸]
ریچارد فرای مینویسد:[۹] یکی از مشخصات بزرگ ایران به هنگام یک قرن فرمانروایی امویان، همانا روی کار آمدن مجدد فرمانروایان بومی محلی و شهرستانی بود. ایرانیان هر روز بیشتر از این حقیقت آگاه می شدند، که پیشرفت ایشان تنها با جهانگشایان عرب شدنی است و این خود بی شک مردم را به گرویدن به اسلام می کشید، به ویژه دهقانان از این راه سود جستند تا از راه سیاست به سالاری برسند.
ریچارد فرای درباره نقش دهقانان در تمدن فرهنگ اسلامی اضافه میکند: این گروه بسیار دهقانان، که به اسلام گرویده بودند، باز همچنان سنتها و ادبیات حماسی ایران را نگاهداری می کردند. پشتیبانی ایشان از هنرها و شاعران و خلاصه همه آیین و رفتار ایشان رنگ ایرانی داشت و با تازیان هیچ پیوندی نداشت. اینان پایگاه اجتماعی خود را نگاه داشتند و اسلام چندان سنگینی و فشاری بر ایشان نداشت.
بخش دوم: جامعه زرتشتی
قبول اسلام از سوی ایرانیان، روندی بسیار تدریجی داشت. آهنگ انتشار ایمان تازه بر حسب ناحیه و طبقات مختلف جوامعی که در آن ناحیه می زیسته اند، تفاوت داشت. قبول اسلام سبب دگرگونی هایی در زندگی خانوادگی و اجتماعی مردم نیز، گردیده بود. گرویدن به آیین نو، جدا از پذیرفتن تعالیم جدید در دین، به معنی تن دادن به راه و رسم و قوانین جدید و قبول طرز معیشت تازه نیز بوده است.[۱۰]
در موقع تسخیر شهرهای ایران توسط مسلمانان عرب، طبق قراردادهای منعقده، مردم شهرهای ایران با پرداخت جزیه آتشکده های خود را روشن نگاه داشتند. طبق نوشته مورخان و ایرانگردان و جغرافیایی نویسان در قرنهای اول و دوم و سوم و چهارم، آتشکده ها به شماره فراوانی در بیشتر شهرها و استانهای ایران برپا و دائر مانده بودند، و شکی نیست که این آتشکده ها و موسسات تابع آنها، از مراکز مهم موبدان و علمای زرتشتی بوده اند. در سده چهارم هجری هنوز آتشکده های فارسی به اندازهای فراوان بوده که استخری نتوانسته نام تمام آنها را از حفظ بنویسد، زیرا به گفته این جغرافی نویس به ندرت استان و شهرستان و بخشی یافت می شده که در آن دست کم چند آتشکده نباشد.[۱۱]
مرکز حقیقی زرتشیان در جنوب ایران، ناحیه فارس بوده است. در این مرکز جغرافیدانان عرب در قرن دهم میلادی (قرن چهارم هجری) دین و آیین زرتشت و آداب زرتشتیان را کاملاً زنده مشاهده کردند. به طوری که در شیراز پایتخت فارس، زرشتیان بدون اینکه نشانه و علاماتی را که از طرف اسلام برای پیروان ادیان غیر اسلامی معین شده بود، به لباسهای خود نصب کنند، آزادانه در حرکت بودند و اهالی در بسیاری از موارد بر طبق آداب و رسوم زرتشتیان عمل مینمودند. در اینجا و همچنین در شهرهای مجاور، آتشکده هایی وجود داشت که مسلمانان از آنها خراج می گرفته اند، ولی آنها اجازه نداشتند که آتشکده ها را مثل مساجد با گچ سفید کنند.[۱۲]
دومین منطقه زرتشتی نشین مستقل ایران، نواحی جنوب بحر خزر بود. در این نواحی سیر تحول مذهبی بر اساس شرایط دیگری صورت گرفت؛ از لحاظ مذهبی اهالی آن تا مدت زیادی به دین زرتشت پابند ماندند و از نظر سیاسی تا چند قرن استقلال خود را در آنجا حفظ کردند، و آب و هوای مرطوب و گرم آنجا مکرر موجب این میشد که هر دفعه فاتحان بیگانه به ترک آن اراضی، ناگزیر گردند. دولت های کوچک این سرزمین تحت تاثیر بقایای عقاید باستانی، سراسر رنگ و صبغه زرتشتی داشتند و آثار آن در طرز عمل و نیز در اسامی فرمانروایان آنجا کاملا آشکار بود، ولی در این منطقه نیز دین زرتشتی نتوانست برای همیشه پایدار بماند.[۱۳]
اندک اندک، میبینیم که عنوان عرب به تخطّی و تعدّی پیروان سایر ادیان میپردازند؛ از این جمله است آنچه جاحظ در باب کشتن هیربدان فارس و خاموش کردن آتش آتشکده مهم کاریان و آتشهای دیگر در زمان ولایت زیاد بن ابیه به دست عبیدالله بن ابی بکر می گوید. همچنین خراب کردن نوبهار بلخ در زمان خلافت معاویه، در نتیجه عهدشکنی مردم این شهر به دست قیس السُلمی و آل خراسان در سال ۴۲ هجری.
بدین ترتیب رفتار اعراب با مزدیسنان در عصر اموی به ویژه در فارس و خراسان، رفتهرفته اهانت آمیز و طاقت فرسا گردید. و به همین خاطر بود که گروهی از آنان در پاسداری از دین نیاکان خود زادبوم دیرینه خود را رها کردند و از دژ سنجان در خاک نیشابور بیرون آمدند، نخست به قهستان خراسان و از آنجا راه جزیره هرمز پیش گرفتند، و سرانجام در پی یافتن کوچ نشینی در گجرات، از طریق خلیج فارس راهی دیار هند شدند. بعدها داستان مهاجرت این گروه را که ظاهراً در پایان سده نخست هجری پیش آمده است، (حدود ۷۱۹ – ۷۱۷ میلادی) شاعری بهدین به نام قباد نوساری در کتاب مرسوم به قصه سنجان با زبان حماسی به نظم در آورده است. شصت سال پس از آنکه این نخستین دسته مهاجران در گجرات امنیت یافتند، جمعی دیگر از بهدینان به آنان پیوستند و نوادگان این مهاجران هنوز در هند آیین نیاکان خود را پاس میدارند، و به پارسیان شهرت دارند. زرتشتیان ایران نیز آیین خود را نگه داشتند و با پرداخت جزیه توانستند شعایر خود را زنده نگه دارند، اما رنجهایی که در طی گذشت قرن ها تحمل کرده بودند بسیار بوده است.[۱۴]
به هر حال مردم، رفته رفته به دیانت تازه درآمدند و میراث و تمدن و فرهنگ ایران که از عهد ساسانیان باقی مانده بود، رنگ اسلامی گرفت. اگرچه جوهر واقعی آن همچنان ایرانی باقی ماند.[۱۵]
بخش سوم: شکلگیری تمدن اسلامی و نقش ایرانیان
با فتح هلال حاصل خیز و ایران و مصر، نه فقط مناطق وسیع جغرافیایی، بلکه قدیمیترین مراکز تمدن نیز به قلمرو عربی اضافه شد، بنابراین فرزندان صحرا، تمدن های قدیم و همه رسوم دیرین آن را که از روزگار یونانیان، رومیان، ایرانیان، مصریان، بابلیان و آشوریان به جا بود، به ارث بردند. اعراب اصیل در هنر و معماری، فلسفه، طب، علوم، ادبیات و سیاست چیزی نداشتند که به دیگران بیاموزند، اما همه چیز برای آموختن در دسترس ایشان بود.[۱۶]
در مدتی بیش از یک قرن که حکومت، سیاست و سیادت در دست عرب بود، نه تنها توجه و اقبال اساسی به این صورت نگرفت، بلکه عرب اشتغال به علم را وظیفه موالی و شغل بندگان می دانست و از آن کار ننگ داشت و به همین سبب تا آن روز که جز نژاد عرب حکومت نمی کرد، اثری از روشنی علم در عالم اسلام مشهود نبود و پس از آن که با غلبه عنصر ایرانی و برانداختن حکومت اموی و تشکیل دولت عباسی، نفوذ ملل غیر عرب در دستگاه خلفا شروع شد؛ توجه به علوم نیز آغاز شد. ابن خلدون مینویسد:[۱۷] از امور غریب یکی این است که حاملان علم در اسلام غالباً از عجم بودند. خواه در علوم شرعی و خواه در علوم عقلی. اگر کسانی از آنان هم یافت شوند که از حیث نژاد عرب اند از لحاظ زبان و مهد تربیت و مشایخ و استادان عجمی هستند با این که ملت (دین) و صاحب شریعت عربی است.
علل اصلی تاثیر ایرانیان در در نقل، تدوین و نشر علوم در تمدن اسلامی عبارتند از:[۱۸]
۱. راه یافتن ایرانیان در دستگاه حکومت و به دست گرفتن قدرت دولتی. چون ایرانیان سوابق ممتدی در علوم داشتند پس از آنکه دولت بنی عباس را روی کار آوردند از یک طرف بر اثر نفوذ رجال معروف ایرانی که همه یا از دانشمندان و یا از حامیان علم و ادب بودند، و از طرف دیگر در نتیجه معاشرت خلفا با آنان و قبول اثر از ایشان و همرنگ شدن با آنان، توجه دولت عباسی که از بعضی جهات رسوم و آداب و تشکیلات دربار ساسانی را پذیرفته بود، به علوم آغاز شد.
۲. چون ایرانیان اهل بحث و نظر بوده و در دوره ساسانی بر اثر رواج ادیان و مذاهب مختلف و ایجاد بحث های دینی به تحقیق در مسائل دینی آشنا شده بودند، در اسلام نیز به سرعت مباحثات شدید را آغاز کردند و در کشمکش های مذهبی وارد شدند، و این مبارزات مذهبی یکی از مهمترین علل توجه مسلمین به علوم شد.
۳. ایرانیان پس از اسلام با علوم مختلف از قبیل فلسفه، ریاضیات و طب آشنایی داشتند و پس از شروع نهضت نقل و ترجمه در عهد اسلامی قسمت بزرگی از آنها را خواه آنها که اصلاً از یونانی و هندی به پهلوی نقل شده بود، و خواه آنها که مستقیماً ایرانیان به پهلوی و سریانی نوشته بودند، به زبان عربی نقل کردند و از این طریق سهم بزرگی در علوم اسلامی به دست آوردند و این غیر از تاثیری است که در ادبیات و سایر شئون تمدن داشتهاند.
بدین ترتیب در پایه ریزی و استمرار تمدن اسلامی، ایرانیان بی شک موثر ترین نقش را داشتند. نقش افراد و سازمانهای ایرانی نیز در آنچه به نام تمدن اسلامی نامیده شده، بسیار بنیادی و حیاتی بوده است. در هر دوره ای از تاریخ تمدن اسلام، جز نام ایرانیان به نام معدودی از دانشمندان دیگر میتوان برخورد. اهمیت نقش متفکران ایرانی در تاریخ حکومت اسلامی را شاید با این تمثیل توان دریافت که اگر از آسمان علم اسلامی اسامی ایرانی را برداریم، فضایی بس تهی و تاریک را در پیش روی خود خواهیم دید.[۱۹]
دانشگاه جندی شاپور که یکی از مراکز بزرگ فرهنگی جهان بود، در دوره اسلام ادامه یافت و وقفه ای در کارش حاصل نشد. اطبای مسیحی که در دوران خلفای عباسی نامشان برده می شود از قبیل بختیشوع، ابن ماسویه و دیگران فارغ التحصیل همین دانشگاه بودند. بعدها که بغداد به صورت مرکز ثقل دانش جهان درآمد، جندی شاپور تحت شعاع قرار گرفت و تدریجاً منقرض شد. دانشگاه جندی شاپور یکی از مراکزی بود که به تمدن اسلامی کمک کرد و به آن خدمت نمود.[۲۰]
روی هم رفته علوم ادب، فقه، حدیث، تفسیر، کلام و فلسفه، و تصوف در قرون نخستین اسلامی پی ریزی شد و ملت ایران در این مورد در درجه اول قرار دارد. مکتب های نیشابور، هرات، بلخ، بخارا، سمرقند، اصفهان و سایر شهرهای ایران بزرگ و مرکز فعالیت و جنب و جوش بود، صدها نفر از رجال بزرگ اسلام در این شهرها تربیت شدند و در شرق و غرب عالم، تمدن درخشان اسلام را محکم و استوار ساختند.[۲۱]
۱. زبان و خط
به نوشته استاد محیط طباطبایی،[۲۲] تنها کلمه های دیوان، دفتر، دبیر، (کاتب)، دبستان (مکتب)، و ادیب (با فرهنگ) نبود که از نظام حکومت ایران ساسانی به نظام حکومت اسلامی ایران انتقال یافت، بلکه همانا خط و زبان نگارش دیوان عهد ساسانی هم، برای ایران روزگار خلفای راشدین و امویان بر جا ماند و تصدی کار دیوانها و دفترها بر عهده افرادی که از ایرانیان نامسلمان کمافی السابق قرار داشت تا آن که در اواخر سده اول هجری مردی از تازه مسلمانان سیستان (صالح بن عبدالرحمان) در دوره حکومت حجاج بن یوسف بر ایران که کوفه مرکز آن بود با همکاران دیگر در افتاد و لجوجانه خط دیوانهای مربوط به عراق و پارس را از پارسی پهلوی به عربی برگردانید؛ اما دفاتر مالیاتی خراسان و ماوراءالنهر که مرکز آنها در مرو بود، بر همان منوال سلف به خط و زبان پهلوی باقی ماند. تقریبا مقارن با حرکت ابومسلم در مرو بود که دیوان شرقی ایران بعد از اسلام هم به خط عربی برگردانده شد.
در مورد تغییر خط از پارسی به عربی جهشیاری مینویسد[۲۳]:《در کوفه و بصره دو دیوان وجود داشت. یکی به عربی برای آمار مردم و اعطاییهای آنان. این دیوان را عمر تشکیل داد. دیوان دوم به فارسی برای ثبت اموال. در شام نیز به همین قسم بود. یکی دیوان به رومی و دیگری به عربی. تا زمان عبدالملک بن مروان این ترتیب ادامه داشت.
هنگامی که حجاج زمام امور عراق را به دست گرفت، صالح بن عبدالرحمان برایش نویسندگی میکرد. او ابوالولید خوانده می شد. در آن هنگام راذان فرخ، دیوان فارسی را اداره می کرد. سپس صالح بن عبدالرحمن جانشین او شد. وی در دل حجاج راه یافت و از خاصان او شد و به راذان فرخ گفت: من به حجاج نزدیک شدهام و از دور ساختن تو از مقامت برای دسترسی خودم به آن، در امان نیستم؛ زیرا تو برمن ریاست داری. راذان فرخ گفت: چنین مکن، زیرا او به من بیشتر نیازمند است. گفت: چگونه است؟ او کسی را که بتواند به حسابش رسیدگی کند، پیدا نمیکند. صالح گفت: من اگر بخواهم می توانم حساب را به صورت عربی در آورم. راذان فرخ گفت: یک سطر از آن را برگردان. سپس صالح مقدار زیادی از آن را به عربی تغییر داد و راذان فرخ به یاران و همکاران خود گفت: بروید شغل دیگری برای خود جستجو کنید. به دنبال آن حجاج در سال هفتاد و هشت هجری به صالح و دستور داد دیوانها را به عربی با برگرداند.
به این ترتیب نقل دیوان از پارسی به تازی در روزگار حجاج، نیز از اسباب عمده ضعف و شکست زبان ایرانی گشت. ایرانیان که تا آن زمان در دیوان قدری و شأنی داشتند، دیگر قدر و مکانت نداشتند و زبان فارسی که تا آن زمان در کار دیوان بدان حاجتمند بودند، از آن پس مورد حاجت نبود و روز به روز در تنزل آورد.[۲۴]
۲. دولت – دربار
عربها نه تنها بر استانهای امپراتوری بیزانس، بلکه بر سراسر شاهنشاهی ساسانی پیروز گشتند. آنها تنها در ایران توانستند بر گروهی از سازمان حکومتی بزرگ دست بیابند و قطع نظر از اینکه خلفای عباسی تا چه حد خود را دنبالهرو خلفای راشدین جلوه می دادند، ولی در عمل دستگاه خلافت جدید، یک امپراطوری شده بود، با نیازها و مظاهر آن. دستگاه ساسانی را عربها به طور کامل تقلید میکردند؛ بی گمان با بعضی تعدیلات، ولی اساساً دستگاه دیوان ساسانی را ادامه دادند.[۲۵]
بدین ترتیب سابقه تشکیلات اداری و دیوانی در ایران به دوران پیش از اسلام باز میگردد، و آنچه که تاثیرات قابل توجهی بر ساختار نهادهای دیوانی در دوران اسلامی گذاشته، به ویژه دیوانها و سازمان های اداری عصر ساسانی است. تشکیلات مربوط به سپاه، دبیران و دواوین نیز با قضاوت های جزئی در قلمرو اسلامی وجود داشته است. دیوانها در قرون نخستین اسلامی بنا بر وظیفه ای که بر عهده داشتند، دارای تقسیمات متعددی بودند که بع تعدادی از آنها اشاره میشود.[۲۶]
۱. دیوان جیش:
با توجه به اینکه رقم اصلی درآمد و نیز رقم اصلی مخارج مسلمانان را لشکرکشیها و جنگها به خود اختصاص می داد، اولین دیوانی که ضرورت تشکیل آن احساس می شد، دیوان جیش( دیوان الجند = دیوان سپاه) بود.
۲. دیوان بیت المال:
وظیفه اش نظارت بر اموال بیت المال و کنترل ثبت آن در دفاتر دیوان مربوطه بود. علاوه بر آن دستورات رسیده، نامهها، چکها و دستورات صادره، مشخص و ثبت می شد.
۳. دیوان برید:
از دواوین بسیار مهم دستگاه حکومت خلفا، دیوان برید یا چاپار و پست بود. برقراری ارتباط با سرزمین ها و ولایات پهناور قلمرو اسلامی، طبیعتاً برقراری سازمانی پر فعالیت مانند پست را ایجاب میکرد. اداره پست در ایران سابقه عمیق تاریخی داشت و حتی قدمت آن بع زمان هخامنشیان میرسید، بهترین نمونه برای ایجاد دفاتر و ادارات پست در جهان اسلام شد. این دیوان دو وظیفه مهم داشت: نخست بردن و آوردن نامههای دارالخلافه: دوم، کارمندان این دیوان جاسوسهای خلیفه بودند و کارها و رفتارهای استانداران را زیر نظر داشتند و گزارشهای دریافتی را برای خلیفه میفرستادند تا خلیفه از اوضاع استانها و آنچه در آنجا رخ میدهد، آگاه باشد.[۲۷]
۴. دیوان خراج:
وظیفه دیوان خراج بررسی کلیه مسائل مالی و ثبت آن در دفاتر و دوایر مربوطه دیوانی بود. مقدار پرداختی خراج را مقرراتی که قانون اخراج می نامیدند، تعیین میکرد که پس از اخذ، در دفاتر مخصوص آن به ثبت میرسید.
۵.دیوان محتسب:
این دیوان ناظر بازار، اوزان، و خرید و فروش کالاهای دهقانان و صنعتگران بود و میتوانست از خرید و فروش کالاهای فاسد و تقلبی و از بالا رفتن قیمتها جلوگیری نماید.
۶. دیوان موقوفات:
به کار مساجد و اراضی موقوفه رسیدگی میکرد. ادارات محلی تمام این دیوانها، غیر از دیوان پست از دو مرکز دستور می گرفتند. از یک طرف تابع حکام و فرماندهان محلی بودند، و از طرف دیگر از دولت مرکزی تبعیت می کردند.[۲۸]
[۱] . زرین کوب، پیشین، ص ۳۱۷.
[۲] . دنیل، صص ۱۷-۱۸.
[۳] . الخطیب، ص ۷۶.
[۴] . پیگولوسکایا، ص ۱۶۵.
[۵] . زرین کوب، پیشین، صص ۲۶۹ – ۲۷۰.
[۶] . الطائی، ص ۱۶۲.
[۷] . طباطبایی، خواجه نظام الملک، صص ۷۱-۷۲.
[۸] . فرای، تاریخ ایران کمبریج، ج ۴، ص ۴۳.
[۹] . ممتحن، پژوهش در تاریخ فرهنگ اسلام و ایران، صص ۵۰-۵۱.
[۱۰] . فرای، پیشین، ج ۴، ص ۳۲.
[۱۱] . حقیقت، ص ۲۶۱.
[۱۲] . اشپولر، پیشین، ج ۱، صص ۳۴۷- ۳۴۸.
[۱۳] . همان، صص ۳۵۳- ۳۵۴.
[۱۴] . فرای، پیشین، ج ۴، ص ۳۴.
[۱۵] . زرین کوب، پیشین، ص ۳۷۳.
[۱۶] . حتی، پیشین، ج ۱، ص ۲۲۳.
[۱۷] . ابن خلدون، ج ۲، ص ۱۱۴۸.
[۱۸] . صفا، صص ۳۵- ۳۶.
[۱۹] . فرشته، ص ۸۰۳.
[۲۰] . مطهری، پیشین، صص ۳۳۰- ۳۳۱.
[۲۱] . همان، صص ۳۴۰- ۳۴۱.
[۲۲] . طباطبایی، تطور حکومت در ایران بعد از اسلام، ص ۴۳.
[۲۳] . جهشیاری، صص ۶۷-۶۸.
[۲۴] . زرین کوب، دو قرن سکوت، صص ۱۱۸-۱۲۰.
[۲۵] . فرای، پیشین، ص ۱۶۷.
[۲۶] . میر احمدی، صص ۵۴ ،۵۵، ۵۶.
[۲۷] طقوش، محمد سهیل، دولت امویان، ص ۴۹.
[۲۸] . راوندی، ج ۴، ص ۲۴۲.
منبع: تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران از ورود اسلام تا پایان حکومت علویان طبرستان،
دکتر محمد امیر شیخ نوری، انتشارات دانشگاه پیام نور
تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی
با نام اهورامزدا و امشاسپندان مقدس
ننگ و نفرین بر آن ایرانی که بیگانه بپرستد، چون ایران قبل موسی و خیلی از پیامبران مدعی ، پیامبر داشت و ایرانی یکتاپرست بود، فرهنگ ایرانی آنقدر غنی است که حتی کل آن را در یک جا جمع کرد و به دور آن بتون گرفت، بلاخره بتون را شکافته و دوباره زاده میشود، در طول تاریخ ایران من زخم بر تنش زیاد خورده، از یونانیان و مغولان و تازیان،، ولی یونانیان همان اسکندر مقدونی پشیمان شد، مغول ها تخریب زیادی زدند ولی قابل جبران بود، ولی تازیان با زور شمشیر میخواستند ایرانی را عرب کنند، و این آرزو برای اعراب غلط زیادیست و به گور خواهند برد، اگر یونان را دینامیت در نظر بگیریم، و مغولها را بمب خوشه ای در نظر بگیریم، تخریب تازیان به ایران، به فرهنگ ایران، به کتابخانه های ایران مثل بمب اتم تخریب کرد، ، ولی ملت ایران بلد هستند دست به دست سینه به سینه تمام آنچه که دود شد ، دوباره کتاب شود، پاینده ایران
اسم قدیم ایران چی بوده؟
در پاسخ به دیدگاه نخست
به نام یزدان پاک
ناچیز جلوه دادن آن آسیب سترگ اسکندر مقدونی و آن آتش کینه کاخ و کاشانه سوزان که فرهنگ و کشورداری هخامنشیان را به یکباره نیست و نابود کرد، جز نادانی نیست، سلوکیان منش های والای مردمان نیک سرشت را با نهاد پلشت آز و وَرَن ناپرهیز خویش آلوده کردند و به جایگزین فرهنگ راستی برآمده و برای خدایگان حود بتکده های فراوان ساخته و نام و ننگ خود را بر هر سرا و هر سیم و زر کوفتند و آن گاه مگر شایسته است که آن را با یک ساعت پشیمان شدن اسکندر، بازنهش و تاوان یافته نمود. افسوس که پیوسته خفته بیدار می گردد اما آن کس که خود را خفته می نماید هرگز هشیار نمی گردد.