خدای جنگاوران یهود
چندخدایی-یهوه- اعتقاد به بزرگترین خدا- خصایص دین عبرانی- اندیشه گناه- قربانی- ختنهکردن- روحانیت- خدایان عجیب
پس از انتشار کتاب شریعت ]= اسفار پنجگانه تورات[ ، ساختمان اورشلیم مهمترین حادثه داستان حماسی قوم یهود به شمار میرود. آن معبد تنها خانه یهوه نبود، بلکه عنوان مرکز روحانی یهود، پایتخت آن قوم، و وسیله انتقال سنن و آداب ایشان را داشت، و همچون منار یادگاری بود که، در طی قرنها سرگردانی بر روی زمین، پیوسته یهودیان به آن نظر داشتهاند. از این گذشته، در بالا بردن سطح دین عبرانی، و رساندن آن از درجه یک شرک ابتدایی به درجه یک ایمان بیگذشت و راسخ سهم بزرگی داشته، و خود این ایمان نیز یکی از عقاید خلاق تاریخ بشریت به شمار میرود.
یهودیان، در آغاز پیدایش خود بر صحنه تاریخ، بدویان بیابانگردی بودند که از اجنه هوا میترسیدند و سنگ و چهارپا و گوسفند وارواح غارها و تپهها را میپرستیدند. هرگز از پرستش گاو و گوسفند وبره غافل نماندند؛ حضرت موسی، چنانکه میدانیم، نتوانست عادت «گوساله طلایی» پرستیدن را، بتمامی، از میان قوم خود ریشهکن کند، زیرا عبادت و تقدیس مصریان نسبت به گاو نر هنوز از یادها نرفته بود، و مدتهای دراز این جانور نیرومند علفخوار رمز یهوه به شمار میرفت. در سفر خروج (۳۲ . ۲۵ –۲۸) میخوانیم که چگونه موسی، به کمک لاویان- یعنی طبقه کاهنان-، سه هزار از ایشان را به کیفر بتپرستی کشت. در تاریخ قدیم یهود دلایل فراوانی است که از مارپرستی آن قوم حکایت میکند؛ از تصویر ماری که در قدیمیترین آثار یهودی دیده میشود گرفته تا مار مسینی که موسی آن را ساخت و یهودیان در زمان حزقیا (حوالی ۷۲۰قم) در هیکل خود به پرستش آن پرداختند. مار در نظر یهودیان، مانند بسیاری از ملتهای دیگر، جانور مقدسی بود؛ از آن جهت که این جانور را رمز نری بارآور میدانستند؛ و نیز از آن جهت که این حیوان نماینده حکمت و زیرکی و جاودانگی به شمار میرفت، و از آن گذشته میتوانست سر و ته بدن خود را به یکدیگر متصل کند. بعضی از عبرانیان، بعل را، مانند «لینگه» در نظر هندیان، به صورت سنگ مخروطی شکلی مجسم میساختند و آن را تقدیس میکردند، و به تصور ایشان اصل نری در تولیدمثل به شمار میرفت و عنوان شوهر زمین و بارورکننده آن را داشت. همانگونه که پرستش خدایان متعدد اولیه به صورت پرستش ملایکه و قدیسان، و نیز به صورت «ترافیم»، یا بتهای کوچک قابل حمل و نقل، درآمده بود که آنها را به عنوان خداهای خانگی تقدیس میکردند، معتقدات سحری نیز، که در آداب پرستش قدیم وجود داشت، با وجود جلوگیری انبیا و کاهنان، تا زمانهای متأخر در میان یهودیان برقرار ماند. چنان به نظر میرسد که مردم موسی و هارون را جادوگر و مروج غیبگویی و سحر میدانستهاند. پیشگویی از آینده گاهی با بیرون انداختن نرد «اوریم» و «تومیم» از صندوقی (افود) صورت میگرفت- و این خود عادتی است که هنوز برای پیبردن به مشیت خدایان از آن استفاده میشود. کاهنان یهود سخت در مقابل این عادات مقاومت کردند و مردم را به آن میخواندند که تنها به یک نیروی سحری ایمان داشته باشند، که همان نیروی قربانی و نماز و صدقه است.
رفته رفته مفهوم یهوه به عنوان تنها خدای ملی تشکل یافت، و به این ترتیب دین یهودی وحدت و سادگی خاصی پیدا کرد و از پریشانی شرکی که بر سرزمین بینالنهرین حکمفرما بود بیرون آمد و به مقام بلندی رسید. ظاهراً چنان به نظر میرسد که یهودیان فاتح یکی از خدایان کنعانی به نام یهو را انتخاب کرده و از آن، خدای سخت و صلب و جنگاور و گردنفرازی مطابق تصور خود ساختند و محدودیتهایی برای آن قایل شدند که آدمی دوستار آن است. مثلا آن خدا از مردم نمیخواهد که معتقد به همه چیز دانستن او باشند؛ شاهد بر این مدعا آن است که وی از یهودیان خواست که برخانههای خود خون گوسفندان قربانی بپاشند، تا چون خدا میخواهد مردم مصر را هلاک کند، آنان را بشناسد و نادانسته هلاکشان نسازد؛
آثار دیگری از جانورپرستی یهودیان قدیم در «تورات» مشاهده میشود «کتاب اول پادشاهان» ۲۸.۱۲؛ «کتاب حزقیال» ۸ .۱۰ آحاب، پادشاه اسرائیل، یک قرن پس از سلیمان گوساله میپرستید.
در میان آثار باستانیی که در کنعان یافت شده(۱۹۳۱)، پارههای سفالی از عصر مفرغ (۳۰۰۰ قم) وجود دارد که بر آنها نام خدای کنعانی، یه (یا، یهو)، نقش شده.
دیگر آنکه این خدا معصوم از خطا نیست؛ بدترین خطایی که از وی سرزده آفرینش آدم و رضایت دادن به پادشاهی شائول بوده است که بر آنها پشیمان شده، و در آن زمان این پشیمانی برای وی دست داده که فرصت گذشته بود. گاهگاهی علامت حرص و شره و خشم و عطش خون و هوس و کجخلقی در این خدا مشاهده میشود: «و رأفت میکنم، بر هر که رئوف هستم. و زحمت خواهم کرد، بر هر که رحیم هستم.» از مکر و حیلهای که یعقوب برای انتقام گرفتن از لابان به کار میبرد خرسند است؛ ضمیر و وجدان وی، مانند کشیشی که واردمیدان سیاست شده، قابلیت انعطاف دارد. پرگوست و سخنرانی دراز را دوست دارد؛ با شرم است و به مردم اجازه نمیدهد که که جز پشت، جای دیگری از بدن او را نظاره کنند. هرگز خدایی تا این درجه به صورت آدمی دیده نشده.
چنان به نظر میرسد که این خدا نخست خدای تندر بوده و در کوهها میزیسته، و مردم به همان سبب او را میپرستیدند که، به همان سبب هم، گورکی در روزهای طوفانی مؤمن میشده است. نویسندگان اسفار پنجگانه، که دین را آلتی برای حکومت و سیاست ساخته بودند، این وولکن، یا خدای رعد، را به صورت مارس، یا خدای جنگ، درآوردند، و یهوه در میان دستهای نیرومند ایشان همچون خداوند جنگجویی شد که پیوسته بندگان را به کشور گشایی و پیروزی میخواند و، با همان دلیری و نیرویی که خدایان کتاب ایلیاد جنگ میکردند، به خاطر ملت یهود به جنگ میپرداخت. موسی در این باره میگویدکه: «خداوند مرد جنگی است»؛ داوود همین مضمون را به این صورت میآورد که «دستهای مرا به جنگ تعلیم میدهد.» یهوه چنین وعده میدهد: «هرقومی را که بدیشان برسی متحیر خواهم ساخت و جمیع دشمنانت را پیش تو روگردان خواهم ساخت»، و حویان و کنعانیان و حتیها را «بتدریج خواهم راند»؛ و میگوید که همه زمینهایی که یهودیان گشودهاند از آن اوست. وی با صلح و صفای بیمعنی سروکار ندارد و میداند که حتی خود ارض موعود جز با شمشیر به دست نخواهد آمد، و جز با شمشیر به تصرف نخواهد ماند. وی خدای جنگ است، زیرا بایستی چنین باشد؛ قرنهای متوالی باید بگذرد و شکستهای جنگی و فرمانبرداریهای سیاسی و تطور اخلاقی پیش بیاید، تا این خدا به صورت خدای شریف و محبوب و پدر هیلل و مسیح آنچه در این کتاب آمده همه مستخرج از کتابهای مختلف عهد قدیم یهودیان است که به آن عقیده دارند، و البته ما مسلمانان نسبت به پیامبران بنیاسرائیل این گونه معتقدات را نداریم و «قرآن» ما جز اینها میگوید؛ که یهودیان در کتاب آسمانی دست بردهاند و آنچه امروز قوم یهود لجوجانه به آن پای بندند، و در زمان ظهور پیغمبر اسلام صلالله علیه و آله و سلم نیز چنان بودند، همه چیزهایی نیست که از جانب خدا نازل شده باشد.- م
یکی از احبار یهود، متولد در بابل، در قرن اول قبل از میلاد است که تفسیری بر «کتاب مقدس» یهود نوشته، و بسیاری از گفتههای وی با تعلیمات حضرت مسیح شباهت دارد؛ نیز این نکته نباید از نظر دور شود که مؤلف بسیاری از گفتههای «تورات» را به هوای نفس خود تفسیر کرده است.-م.
درآید. یهوه مانند سربازی به خود میبالد، و با ولع فراوان خواستار حمد و ستایش است واصرار دارد که با غرق کردن مصریان قدرت خود را نمایش دهد: «و مصریان خواهند دانست که من یهوه هستم، وقتی که از فرعون و ارابههایش وسوارانش جلال یافتهباشم.» برای آنکه ملتش پیروز شود، اقسام وحشیگری را مرتکب میشود یا به ارتکاب آنها فرمان میدهد؛ این وحشیگریها، همان اندازه که در نظر ما نفرتانگیز است، با اخلاق و روحیه مردم آن زمان سازگاری داشته است. چون «قوم با دختران موآب زنا کردن گرفتند، خداوند به موسی گفت که تمامی رؤسای قوم را گرفته، ایشان را، برای خداوند، پیش آفتاب به دار بکش تا شدت خشم خداوند از اسرائیل برگردد»؛ این همان اخلاق آسوربانیپال و آشور است. رحمت و مغفرت خود را شامل حال کسانی قرار میدهد که او را دوست دارند و فرمانش را میپذیرند، ولی مانند نطفه بیماریهای ارثی کار میکند: «من که یهوه خدای تو میباشم، خدای غیور هستم که انتقام گناه پدران را از پسران، تا پشت سوم و چهارم، از آنان که دشمن دارند میگیرم.» به اندازهای سخت انتقام است که میخواهد همه قوم یهود را، به کیفر آنکه گوساله طلایی را پرستیدهاند، هلاک کند، و موسی ناچار از آن میشود که با وی بحث کند تا بتواند جلوی خود را بگیرد و از این کار منصرف شود. موسی به یهوه میگوید: «از شدت خشم خود برگرد و از این قصد بدی به قوم خویش رجوع فرما»، «پس، خداوند از آن بدیی که گفته بود که به قوم خود میرساند، رجوع فرمود.» آنگاه یهوه آهنگ آن میکند که کوچک و بزرگ یهود را، برای نافرمانی نسبت به موسی، از میان بردارد، ولی موسی رحمت وی را به یادش میآورد و به او میگوید که نیک بیندیشد که مردم، پس از این کار، درباره وی چه خواهند گفت. از ملت خود آزمایشهای بسیار سخت میخواهد؛ از ابراهیم خواستار میشود که جگرگوشه خودرا قربانی کند؛ ابراهیم نیز، مانند موسی، اصول اخلاق را به یهوه میآموزد و به او اندرز میدهد که اگر در شهرهای سدوم و عموره پنجاه یا چهل یا سی یا بیست یا ده مرد نیکوکار باشد، آنجاها را ویران و زیر و زبر نکند. خرده خرده، خدای خود را به جانب مرحمت و بخشایش میکشد، و این، خود، بخوبی مجسم میسازد که چگونه تکامل و تطور اخلاقی بشر مستلزم آن است که، در زمانهای متوالی، آدمی در تصویری که از خدای خود میسازد تجدیدنظر کند، تا آن را با این تطور اخلاقی هماهنگ سازد. لعنتهایی که یهوه در مقابل نافرمانی به ملت برگزیده خویش میفرستد، خود، سرمشق لعنت و دشنام است، و شاید همینها الهامبخش کسانی بوده است که، در محاکم تفتیش افکار اسپانیا، حکم به سوزاندن کافران میداده، یا اشخاصی مانند اسپینوزا را از جامعه طرد میکردهاند:
در شهر و در صحرا ملعون خواهی بود… میوه بطن تو و میوه زمین تو ملعون خواهد بود… وقت در آمدنت ملعون و وقت بیرون رفتنت ملعون خواهی بود… خداوند ترا با سل و تب و التهاب خواهد زد… خداوند ترا به دمل مصر و خراج و جرب و خارشی که تو از آن شفا نخواهی یافت مبتلا خواهد ساخت. خداوند ترا به دیوانگی و نابینایی و پریشانی دل مبتلا خواهد ساخت… نیز همه مرضها و همه بلایایی که در طوماراین شریعت مکتوب نیست، آنها را خداوند بر تو مستولی خواهد گردانید تا هلاک شوی.
یهوه، تنها، خدایی نبود که یهودیان یا خود وی به وجودش معترف بودند؛ چیزی که در نخستین حکم از (= ده فرمان) احکام عشره خواسته، این است که مقام او را برتر از مقام دیگران قرار دهند. اقرار میکند به اینکه «خدای غیور» است، و فرمان میدهد که «خدایان ایشان را سجده منما، آنها را عبادت مکن، و موافق کارهای ایشان مکن؛ بلکه آنها را منهدم ساز و بتهای ایشان را بشکن.» پیش از زمان اشعیا، یهودیان بندرت در این اندیشه بودند که یهوه خدای همه قبایل و حتی همه عبرانیان است. موآبیان شمش را برای خدایی خود داشتند. نعومی چنان گمان داشت که اگر روت نسبت به این خدا وفادار بماند عیبی ندارد. بعل زبوب خدای عفرون بود و ملکوم خدای عمون: جدایی سیاسی و اقتصادیی که در میان تیرههای مختلف قوم یهودی برقرار بود، طبیعتاً، از لحاظ دینی به آن نتیجه میرسید که، به اصطلاح ما، استقلال دینی نیز برای هر دسته پیدا شود. حضرت موسی در سرود معروف خود چنین میگوید: «کیست مانند تو، ای خداوند، در میان خدایان؟» و سلیمان چنین میگوید: «خدای ما از جمیع خدایان عظیمتر است». جز دانشمندان، دیگر یهودیان نه تنها تموز را خدای برحقی تصور میکردند، بلکه پرستش آن زمانی چنان در سرزمین یهود رواج داشت که حزقیال نبی، از آنکه بانگ زاری و اندوه بر تموز در معبد شنیده میشود، شکایت میکرد. قبایل یهود به اندازهای از یکدیگر متمایز بودند و استقلال داشتند که، حتی در زمان ارمیای نبی نیز، هر طایفه برای خود خدای خاصی داشت: «زیرا که ای یهودا، خدایان تو به شماره شهرهای تو میباشند.» و آن پیغمبر، از اینکه میدید قومش بعل و مولک را میپرستند، اندوهگین و خشمناک شده بود. چون در ایام داوود و سلیمان وحدت سیاسی برقرار شد و معبد اورشلیم به صورت مرکز عبادت یهودیان درآمد، اثر سیاست و تاریخ در دین نیز منعکس شد، و یهوه عنوان خدای یگانه همه یهودیان را پیدا کرد. یهودیان جز این گام، یعنی توجه به اینکه آنان را خدایی بزرگتر از خدایان دیگر افراد بشر است (پرستش خدای اعظم)، تا دوره انبیای بنیاسرائیل، گام دیگری به طرف توحید واقعی برنداشتند. ولی باید گفت که دین عبرانی، حتی در مرحله یهوهپرستی نیز، از هر دین دیگری که پیش از دوره انبیای بنیاسرائیل وجود داشته، این کلمه را نخستین بار ماکسمولر ساخته که گرچه از لحاظ اشتقاق چندان لطفی ندارد، برای بیان مقصود بسیار مفید است؛ منظور از آن، عبادت خدای اعظمی است با قبول خدایان دیگری، به صورت صریح (در هند)، یا به صورت ضمنی (در یهودیه).
با وجود این، الیشع، در قرن نهم قبل از میلاد، یگانگی خدا را اعلام کرده: «گفت اینک دانستهام که در تمامی زمین، جز در اسرائیل خدایی نیست.» این نکته را باید در نظر داشت که حتی در زمان حاضر نیز توحید تا حد زیادی نسبی و ناقص است. همان گونه که یهودیان خدای قبیلهای را میپرستیدند، ما نیز خدای اروپایی (انگلیسی یا آلمانی یا ایتالیایی) را میپرستیم، و یک لحظه هم در اندیشه آن نمیافتیم که میلیونها مردمی که در چین و هند و ژاپن به سر میبرند (صرف نظر از مردم دینداری که در جنگلها زندگی میکنند)، به خدای پدران ما ایمان ندارند. تا آن زمان که ماشین زندگی اقتصادیات همه جهان را چنان به یکدیگر نپیوندد که همه ملتها ناچار از پیروی حکومت واحدی باشند، هرگز تمام مردم زمین به یک خدا ایمان نخواهند آورد.
جز دین زودگذر آفتابپرستی مصریان در زمان اخناتون، به توحید نزدیکتر بوده است. دین یهودی بر دیگر دینهای آن زمان، از لحاظ عظمت و نیرو و وحدت فلسفی و استحکام و تأثیر اخلاقی، برتری داشت، و اگر، از لحاظ احساساتی و شعری، بر شرک بابلی و یونانی نمیچربید، لااقل با آنها برابر بود.
در این دین سخت و تاریک، آداب و شعایر باشکوه و تشریفات مسرتبخشی که در میان پرستندگان خدایان مصری و بابلی رواج داشت دیده نمیشد. اندیشه یهودیان، با این فکر آدمی که در برابر پروردگار توانایی است که وی را در تحت اراده خویش دارد و در مقابل این خدا فنای محض است، تاریک شده بود. با وجود کوششی که سلیمان کرد تا دین یهوه را با رنگ و نغمه زیبا سازد، پرستش این خدای ترسناک، تا قرنهای متمادی، بیش از آنکه برپایه مهر و محبت باشد، مبتنی بر ترس بود. چون آدمی به این گونه ایمانها و دینها توجه کند، جای آن دارد که از خود بپرسد که: آیا اینها بیشتر مایه آرامش خاطر بشر بوده، یا اسباب وحشت و ترس او را فراهم آورده است؟ دینی که امید و عشق را در نفس آدمی بیدار میکند همچون تجملی است که از امنیت و نظم پیدا میشود؛ ولی چون در آن زمانهای دور ضرورت اقتضا میکرده است که پیروان یک کشور، یا کسانی که در داخل و خارج سبب فتنه و آشوب میشدند، پیوسته در حال ترس به سر برند، ناچار بیشتر دینهای اولیه بر پایه ترس و هراس بنا شده بود و اسرار و غوامض فراوان داشت. تابوت عهد، که طومار مقدس شریعت یهود در آن جای داشت، از این جهت که به هیچ کس اجازه دست زدن به آن را نمیدادند، بخوبی ماهیت عقاید یهودی را نشان میدهد. هنگامی که نزدیک بود این تابوت بر زمین بیفتد و عزه، لحظه کوتاهی، دست پیش برد و از افتادن آن جلو گرفت، «خداوند غضبش بر عزه افروخته شده، او را در آنجا به سبب تقصیرش زد، و او در آنجا نزد تابوت خدا مرد.»
اندیشه گناه در دین یهودی فکر اساسی به شمار میرفت. هیچ ملتی به اندازه قوم یهود حرص و ولع به تقوا و فضیلت نداشته است؛ تنها باید فرقه مسیحی پیرایشگران را مستثنا کنیم، که گویی یکسره از اسفار عهد قدیم بیرون آمده، و قرنها کاتولیک بودن در آنان تأثیری نداشته است. چون تن آدمی ضعیف، و شریعت و قانون دشوار و پیچیده بود، ناچار آدمی مرتکب گناه میشد؛ به همین جهت، پیوسته روح فرد یهودی گرفتار این وسواس بود که مبادا نتایج بدی از گناهکاری پیش آید، خواه با خشکسالی باشد و نباریدن باران، خواه از بین رفتن و زیر و زبر شدن تمام اسرائیل. در آن دین، دوزخی که مخصوص کیفر دادن به گناهکاران باشد وجود نداشت، ولی شئول، یا «سرزمین تاریکی» در زیر زمین، کمتر از دوزخ ترسناک نیست، که همه مردگان پاک و پلید در آن میافتند و تنها مقربان به خدا، همچون موسی و خنوخ و ایلیا، مستثنا میشوند. یهودیان کمتر به زندگی دیگری پس از مرگ اشاره میکردند؛ در دین آنان هیچ چیز در باره خلود آدمی نیامده، و پاداش و کیفر را منحصر در همین جهان میدانستند. در آن زمان که یهودیان امید آقایی و سلطنت در این زمین را از دست دادند، به فکر جاودانی روح افتادند، و احتمال دارد که این اندیشه را از پارسیها یا مصریان گرفته باشند. از همین تطور و تکامل روحی است که دین مسیحیت بیرون آمده است.
ممکن بود از گناه و عواقب سوء آن، با نماز و دعا و قربانی، جلوگیری شود. در میان ملتهای سامی نیز، مانند ملتهای آریایی، در ابتدای کار قربانی، آدمی را قربانی میکردند؛ پس از آن، حیوان جای آدمیزاد را گرفت و «نوبرگلهها» را به این کار اختصاص میدادند، یا نوبر میوهای که از مزرعه به دست میآمد تقدیم میشد؛ در پایان کار، چنان شد که تنها به تسبیح و ثنا گفتن به خدا قناعت میورزیدند. در آغاز کار، رسم چنان بود که گوشت هیچ حیوانی خورده نشود، مگر آنکه کاهنی آن را ذبح مبارک کرده و لحظهای به خدا تقدیم داشته باشد. ختنه کردن، خود، نوعی قربانی بود، و شاید فدیه قربانی سختتری به شمار میرفت: به این ترتیب، خدا به این بس میکرد که، به جای تمام آدمی، جزئی از او را به عنوان قربانی بپذیرد. حیض و زایمان نیز، مانند گناه، مایه ناپاکی روحی میشد، و لازم بود مراسم و شعایر و قربانی و نماز و دعای خاصی به وسیله کاهنان صورت گیرد تا زن حایض و نفساء از پلیدی پاک شود. مؤمن از هر طرف خود را با محرماتی روبرو میدید؛ برای وی، تقریباً در هر میل و آرزویی، بالقوه گناهی نهفته بود، و تقریباً هر گناهی کفارهای داشت که عبارت از دادن صدقهای بود.
تنها کاهنان میتوانستند، چنانکه شایسته است، یا اسرار و شعایر دینی را بدون اشتباه تفسیر نمایند. دستگاه روحانیت دستگاه بستهای بود، و جز فرزندان لاوی کسی نمیتوانست در این طبقه وارد شود. این طبقه حق میراث بردن نداشتند، ولی از پرداخت مالیات و باج سرشماری و انواع دیگر عوارض معاف بودند. از نتایج گلهها ده یک و زکات میگرفتند؛ از قربانیهای معابد آنچه که به مصرف خدا نمیرسید مخصوص آنان بود. پس از آنکه یهودیان را نفی بلد کردند، ثروت کاهنان با نمو اجتماع یهودی جدید افزایش پیدا کرد؛ و چون آن مردم از این ثروت مقدس استفاده صحیح کردند و در حفظ و نگهداری آن کوشیدند، در آخر کار، کاهنان یهود، مانند کاهنان طیوه و بابل، مقتدرتر از شاهان شدند.
با وجود این، ازدیاد قدرت کهنه، و رواج تربیت دینی، برای آزاد کردن عقل عبرانیان از بندهای خرافات و اوهام و بتپرستی کافی نبود. قله تپهها و جنگلها آرامگاه خدایان بیگانه، و صحنه آداب و شعایر دینی پنهانی بود؛ اقلیت چشمگیری از مردم به سنگهای مقدس سجده میکردند، یا بعل و آستارته را میپرستیدند، یا، بر روش بابلیان، به خبر گرفتن از غیب میپرداختند، یا بتهایی بر پا میداشتند و برای آنها بخور میکردند، یا به پرستش گوساله طلایی میپرداختند، یا در هیکل، جلسهها و جشنهای بتپرستانه تشکیل میدادند، یا فرزندان خود را وادار میکردند که به عنوان قربانی «از میان آتش بگذرند.» حتی بعضی از شاهان، مانند سلیمان و آحاب، نسبت به خدایان بیگانه «چاپلوسی میکردند». مردان صالحی همچون ایلیا و الیشع، گرچه به درجه کاهنی نرسیدند، پیوسته مردم را به دست برداشتن از این عادات دعوت میکردند، و بر آن بودند که مردم را به پیروی از خود بخوانند و به راه راست بیاورند. در میان این اوضاع و احوال، و بر اثر انتشار فقر و فاقه و استثمار مردم در اسرائیل، مردان بزرگی در دیانت یهودی پیدا شدند که همان گروه انبیای غیرتمند بنیاسرائیل بودند؛ همین یکی از فرزندان یعقوب. مردان دین یهودی را پاک کردند و در بالا بردن مقام آن کوشیدند و زمینه را برای غلبه آن بر جهان غربی آماده ساختند.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما
میشه فایل تصویری این مطلب که شبکه ثامن هم گذاشته رو بذارید تو سایت؟ مطالب جالبیه من نصفه دارم خیلی دنبالشم ممنون