نخستین افراطیان یهودیت
جنگ طبقاتی – منشأ انبیا – عاموس در اورشلیم – اشعیا – حمله وی به توانگران – اعتقاد وی به یک مسیح – تأثیر انبیا
از آنجا که فقر از ثروتمندی بر میخیزد، و هیچ کس تا توانگری را در برابر خویش نبیند احساس درویشی نمیکند، باید ثروت خیره کننده سلیمان را نشانه آغاز جنگ طبقات در اسرائیل دانست. سلیمان نیز، مانند پطر کبیر و لنین، هر چه سریعتر کشوری را که زندگی کشاورزی داشت به کشوری صنعتی مبدل کند. برای پیش بردن این منظور، نه تنها مالیاتها و عوارض فراوان بر دوش مردم تحمیل شد، بلکه آنگاه که پس از بیست سال نقشههای وی صورت عمل به خود گرفت، در اورشلیم یک طبقه کارگری روی کار آمد که چون دیگر کاری برای آنان وجود نداشت، مایه پیدایش اختلاف سیاسی و فساد اجتماعی شدند – و این درست مانند حادثه مشابهی بود که بعدها در روم پیش آمد. در همان حین که تجمل و شکوه دربار پیوسته رو به افزایش بود و ثروتهای شخصی زیاد میشد، کلبهها و محلههای کثیف نیز درکنار آنها ایجاد میشد. بهرهکشی از مردم و رباخواری رسم متعارفی بود که در میان زمینداران بزرگ و بازرگانان و رباخوارانی که اطراف معبد را احاطه کرده بودند جریان داشت. به گفته عاموس، زمینداران افرائیم «مرد عادل را به نقره، و مسکین را به زوج نعلین فروختند».
گودالی که بین توانگران و بیچیزان وجود داشت پیوسته عمیقتر میشد؛ کشمکش شدید میان دهات و شهرها، که همیشه با پیدایش تمدنهای صنعتی همراه است، از عواملی بود که سبب شد، پس از مرگ سلیمان، مملکت او به دو مملکت دشمن با یکدیگر تقسیم شود. یکی مملکت افزائیم در شمال، که پایتخت آن سامره بود، و دیگر مملکت یهودا در جنوب،که پایتخت آن اورشلیم بود. از همان زمان، در نتیجه آتش کینهای که در دل یهودیان نسبت به یکدیگر افروخته بود و سبب مشتعل شدن آتش جنگهای سخت در میان ایشان میشد، ضعف و ناتوانی به این قوم راه یافت. هنوز چیزی از مرگ سلیمان نگذشته بود که ششنک، فرعون مصر، بر اورشلیم مسلط شد و تمام طلاهایی که سلیمان، در مدت دراز سلطنت خود، به عنوان اهل آن مملکت غالباً خود را به نام «اسرائیل» مینامیدند، ولی ما، این نام را در این صفحات برای تمام یهودیان به کار میبریم. مالیات جمعآورده بود به مصر انتقال یافت.
در این محیط آشفته سیاسی و انحطاط دینی و جنگ اقتصادی بود که انبیای بنیاسرائیل ظهور کردند. همه این اشخاصی که به لفظ عبری «نبی» اطلاق میشود، از طبقه کسانی چون عاموس و اشعیا، که مورد احترام ما هستند، نبودند. بعضی از آنان غیبگویانی بودند که میتوانستند اسرار درونی مردم را بخوانند و حدس بزنند و گذشته آنان را باز گویند و، در برابر مزدی که میگرفتند، از آینده پیشگویی کنند؛ پارهای از ایشان مردم متعصب و هوسبازی بودند که در تحت تأثیر موسیقیهای عجیب و مشروبات تند، یا رقصی شبیه رقصهای رازورانه، تحریک میشدند و در حالت بیخودی میافتادند، و در آن حال سخنانی میگفتند که مردم خیال میکردند به آنان وحی و الهام شده و روح دیگری در آنان نفوذ کرده، و این سخنان از جانب او گفته میشود. ارمیا از «هر شخص مجنونی که خویشتن را نبی مینماید» با تحقیر یاد میکند. بعضی از ایشان نیز مردم زاهد و ناسکی بودهاند، و ایلیا از آن قبیل است؛ بسیاری در مدرسهها یا دیرهای پیوسته به معابد زندگی میکردند، ولی اغلب دارایی و ملک خصوصی و زن و فرزند داشتند. از میان این جمع «فقیران» و زهاد، انبیای بنیاسرائیل پیدا شدند و، با گذشت زمان، به صورت خردهگیران و نقادان ثابت زمان و مردم زمان خود درآمدند، که از مسئولیت خودآگاه بودند و درواقع عنوان زمامداران سیاست کوچه و بازار را پیدا کردند؛ همه آنان «ضد روحانی تمام عیار» و «دشمن سرسخت سامیگری» بودند و افکار سوسیالیستی را با غیبگویی درهمآمیخته بودند. اگر این مردم را نبی و پیامبر- به معنی متعارفی این کلمه- بدانیم، بر خطا رفتهایم؛ پیشگوییهای ایشان آمیخته از وعده و وعید، یا به صورت تفسیر عباراتی بود که بر تقوا و نیکوکاری دلالت میکرد؛ یا از حوادثی پیشگویی میکردند که در آن زمان صورت وقوع پیدا کرده بود؛ خود آن انبیا نیز در واقع مدعی پیشگویی و خبردادن از غیب نبودند؛ در حقیقت، این دسته از مردم را باید شبیه رهبران فصیح و بلیغ احزاب مخالف در حکومتهای پارلمانی این زمان دانست. در زمان خود، این انبیا، درواقع مردمانی برسان تولستوی بودند، که سخت با بهرهکشی صنعتی و حیلهگریهای دینی مبارزه میکردند؛ مردمان ساده دلی بودند که از زندگی آلوده و بیریای دهات و مزارع به شهرها آمده، و بر ثروتمندی شهرهای فاسد شده لعنت میفرستادهاند.
عاموس خود را پیامبر نمیخواند، بلکه چوپان سادهای میدانست. پس از آنکه گله خود را رها کرد و به دیدار خانه خدا یا «بیت ایل» رفت، از آن همه پیچیدگیهای غیرطبیعی زندگی و اختلاف فراوان در ثروت که در آن جا دید به وحشت افتاد، و رقابت کشنده، و بیرحمی در بهرهکشی از مردم، او را سخت تکان داد. چون همه این چیزها را دید، «در میان دروازه ایستاد» و زبان خود را همچون تازیانهای بر پیکر مردم ثروتمندی که از درد بیچارگی مردم متأثر نمیشدند و پیوسته در بند خوشی و تجمل بودند مسلط ساخت:
بنابراین، چون که مسکینان را پایمال کردید و هدایای گندم از ایشان گرفتید، خانهها را از سنگهای تراشیده بنا خواهید نمود، اما در آنها ساکن نخواهید شد؛ تاکستانهای دلپسند غرس خواهید نمود، ولیکن شراب آنها را نخواهید نوشید… وای بر آنان که در صهیون ایمن، و درکوهستان سامره مطمئن هستند… که بر تختهای عاج میخوابید و بر بسترها دراز میشوید، و برهها را از گله و گوسالهها را از میان حظیرهها میخورید. که با نغمه بربط میسرایید و آلات موسیقی رامثل داوود برای خود اختراع میکنید؛ و شراب از کاسهها مینوشید وخویشتن را به بهترین عطریات تدهین مینمایید… (و خدا میگوید) من از عیدهای شما نفرت و کراهت دارم… و اگر چه قربانیهای سوختنی و هدایای آردی خود را برای من بگذرانید آن را قبول نخواهم کرد… آهنگ سرودهای خود را از من دور کن، زیرا نغمه بربطهای تو را گوش نخواهم کرد. و انصاف مثل آب، و عدالت مثل نهر دائمی جاری بشود.
این خود نغمه تازهای در ادبیات جهان است. درست است که عاموس، با وعیدهای تند و تیزی که بر زبان خدای خود میگذاشت و آنها را مانند سیل بنیان کنی فرو میریخت، گاهی چنان است که آدمی را به دلسوزی نسبت به حال آن میخواران و کسانی که گوش به نوای نی و بربط میدادند وا میدارد، و از تأثیر جبنه مثالی (ایدئالیستی) خود میکاهد، این نخستین بار است که در ادبیات آسیایی ضمیر و وجدان اجتماعی شکل واضحی به خود میگیرد و در دین وارد میشود و دینداری را از برپاکردن جشنها و چاپلوسی برمیکشد و آن را به صورت دعوتی به نجابت و شرافت و اخلاق نیکو در میآورد؛ شک نیست که، در حقیقت، انجیل مسیح از همان زمان ظهور عاموس آغاز میشود.
ظاهراً یکی از پیشگوییهای وی، که از همه دردناکتر بوده، در زمان حیات خود وی به وقوع پیوسته است: «خداوند چنین میگوید: چنان که شبان دو ساق یا نرمه گوش را از دهان شیر رها میکند، همچنان، بنیاسرائیل، که در سامره در گوشه بستری، و در دمشق در فراشی ساکنند، رهایی خواهند یافت… و خانههای عاج تلف خواهد شد، و خانههای عظیم منهدم خواهد گردید.» در همان اوقات، نبی دیگری برخاست که مردم را به ویران شدن شهر سامره تهدید میکرد، گفتههای او، بدان صورت که مترجمان زمان شاه جیمز به انگلیسی ترجمه کردهاند، از گنجهای تورات است، که مردم هر روز در ضمن سخنان خود به آن استشهاد میکنند. هوشع گفت: «البته گوساله سامره خرد خواهد شد؛ بدرستی که باد را کاشتند، پس گردباد را خواهند دروید.» در سال ۷۳۳ افرائیم و متفق آن، سوریه، مملکت جوان یهودا را تهدید کردند، و این یکی از دولت آشور کمک خواست. دولت آشور بر دمشق مستولی شد و سوریه این اشاره ظاهراً مربوط است به اطاقی در کاخ سامره که بتمامی با عاج ساخته شده بود، و شاه آحاب با «ملکه نقاشی شده» خویش، ایزابل (حدود ۸۷۵-۸۵۰ قم)، در آن به سر میبرد. هیئت اکتشافی کتابخانه هاروارد، در خرابههای قصری، تکههایی از عاج به دست آوردهاند که تصور میکنند ویرانه همان کاخ آحاب باشد.
و صور و فلسطین را خراجگزار خویش ساخت؛ چون معلوم شد که یهودیان برای به دست آوردن کمک مصر تلاش و کوشش میکنند، بار دیگر آشوریان به سرزمین یهود تاختند و بر سامره مسلط شدند و میان ایشان با شاه یهودا پیغامهای سیاسی مبادله شد که شایسته چاپ شدن در اینجا نیست؛ چون آشوریان نتوانستند اورشلیم را تصرف کنند، با غنایم فراوان و ۰۰۰،۲۰۰ اسیر یهودی به نینوا بازگشتند، و این اسیران به صورت بندگان آشور در آمدند. در ضمن محاصره اورشلیم بود که اشعیای نبی به صورت یکی از بزرگترین شخصیتهای تاریخ عبری درآمد. افق دانش و اطلاع اشعیا فراختر از آن عاموس بود، و مانند سیاستمداری که نظر عمیق داشته باشد فکر میکرد. وی در این شک نداشت که یهودای کوچک نمیتواند در برابر آشور مقتدر ایستادگی کند، ولو اینکه دست به دامن مصر شود. آن هم مصری که مانند عصای شکستهای بودکه هر کس برای دفاع از خود دست به جانب آن دراز میکرد گوشه عصا مجروحش میساخت؛ به همین جهت بود که اشعیا به آحاز و حزقیا، شاهان یهودا متوسل شد تا در جنگی که میان آشور و افرائیم درگیر شده بیطرف بمانند. وی نیز، مانند عاموس و هوشع، از پیش میدانست که سامره سقوط خواهد کرد و مملکت شمالی در شرف زوال است. با وجود این، در آن زمان که اورشلیم در محاصره افتاد، اشعیا به شاه حزقیا اندرز داد که تسلیم نشود. دست برداشتن ناگهانی سناخریب از محاصره نشان داد که حق با وی بوده، به همین جهت، مدت زمانی، شأن و شهرت وی درنزد شاه و مردم بالا رفت. پیوسته نصحیت میکرد که با مردم به عدل رفتار کنند و، پس از آن، کار به به دست یهوه بسپارند تا پس از مدتی که آشور را به عنوان اسباب تنبیه یهودیان به کار برد، آن کشور را نیز براندازد. اشعیا را عقیده آن بود که همه مملکتهایی که میشناسد به دست یهوه ویران خواهدشد. در بعضی از فصول کتاب خود (فصل ۱۶-۲۳ ) میگوید که سرنوشت موآب و سوریه و اتیوپی (حبشه) و مصر، همه، خرابی و ویرانی است «و تمامی ایشان ولوله مینمایند.» این نفرین برای ویرانی، و لعنتهای مکرر، زیبایی کتاب اشعیا را مانند باقی آثار انبیای تورات از میان برده است.
با وجود این، باید گفت که زخم زبان به آنجا که شایسته بود فرود میآمد و بر بهرهکشی اقتصادی و حرص و آز فراوان لعنت میفرستاد. در این موارد، فصاحت وی به منتها درجه فصاحتی که در تورات موجوداست میرسد؛ آنچه در ذیل نقل میشود عالیترین نمونه ادبیات تمام عالم قدیم به شمار میرود:
کتابی که در عهد عتیق نام وی بر آن گذاشته شده، مجموعهای از پیشگوییها (یعنی موعظهها)یی است که دو یا چند نفر مؤلف در سالهای واقع میان ۷۱۰ و ۳۰۰ قم تألیف کردهاند. بابهای ۱ تا ۳۹ آن کتاب را معمولا منسوب به «اشعیای اول» میدانند، که در این صفحات از وی سخن میگوییم.
خداوند با مشایخ قوم خود و سروران ایشان به محاکمه درخواهد آمد؛ زیرا شما هستید که تاکستانها را خوردهاید و غارت فقیران درخانههای شماست. شما را چه شده است که قوم مرا میکوبید و رویهای فقیران را خرد مینمایید؟… وای بر آنان که خانه را به خانه ملحق و مزرعه را به مزرعه ملصق سازند تا مکانی باقی نماند؛ و شما درمیان زمین به تنهایی ساکن میشوید… وای بر آنان که احکام غیرعادله را جاری میسازند، و کاتبانی که ظلم را مرقوم میدارند تامسکینان را از داوری منحرف سازند و حق فقیران قوم مرا بربایند، تا آنکه بیوه زنان غارت ایشان بشوند و یتیمان را تاراج نمایند. پس در روز بازخواست، در حینی که خرابی از دور میآید، چه خواهید کرد و به سوی که برای معاونت خواهید گریخت، و جلال خود را کجا خواهید انداخت؟
کسانی را که، در عین ربودن مال فقیر، چهره پرهیزگارانهای به مردم مینمایند سخت تحقیر میکند:
خداوند میگوید: «از کثرت قربانیهای شما مرا چه فایده است؟ از قربانیهای سوختنی قوچها و پیهپرواریها سیر شدهام؛ به خون گاوان و برهها و بزها رغبت ندارم… غرهها و عیدهای شما را جان من نفرت دارد؛ آنها برای من بار سنگینی است که از تحمل نمودنش خسته شدهام. هنگامی که دستهای خود را دراز میکنید، چشمان خود را از شما خواهم پوشانید، و چون دعای بسیار میکنید، اجابت نخواهم نمود. دستهای شما پر از خون است. خویشتن را شسته، طاهر نمایید و بدی اعمال خویش را از نظر من دور کرده، از شرارت دست بردارید. نیکوکاری را بیاموزید و انصاف را بطلبید. مظلومان را رهایی دهید؛ یتیمان را دادرسی کنید، و بیوه زنان را حمایت نمایید.»
سخنان وی تلخ و گزنده است، ولی از قوم خود ناامید نیست؛ درست همان گونه که عاموس مواعظ خود را با یک پیشگویی پایان داده بود، که یهودیان به سرزمین خود باز خواهند گشت و هم اکنون اسرائیل برای تحقق یافتن آنها تلاش میکند، اشعیا نیز به ظهور مسیحی نوید میدهد که به پراکندگی سیاسی و فرمانبرداری از بیگانه و بدبختی و بیچارگی قوم پایان خواهد بخشید و برادری و صلح کلی را در سراسر جهان خواهد گسترد:
اینک باکره حامله شده پسری خواهد زایید و نام او را عمانوئیل خواهد خواند…زیرا که برای ما ولدی زاییده و پسری به ما بخشیده شد، و سلطنت بر دوش او خواهد بود، و اسم او عجیب و مشیر و خدای قدیر و پدر سرمدی و سرور سلامتی خوانده خواهد شد… و نهالی از تنه یسی بیرون آمده… و روح خداوند بر او قرار خواهد گرفت، یعنی روح حکمت و فهم و روح مشورت و قوت و روح معرفت و ترس خداوند… مسکینان را به عدالت داوری خواهد کرد، و به جهت مظلومان به راستی حکم خواهد نمود، و جهان را به عصای دهان خویش زده، شریران را به نفخه لبهای خود خواهد کشت. و کمربند کمرش عدالت خواهد بود و کمربند میانش امانت. و گرگ با بره سکونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابید و گوساله و شیر و پرواری با هم، و طفل کوچک آنها یسی پدر داوود بود.-م.
را خواهد راند… و ایشان شمشیرهای خود را برای گاوآهن، و نیزههای خویش را برای ارهها خواهند شکست، و امتی بر امتیشمشیر نخواهد کشید، و بار دیگر جنگ را نخواهند آموخت.
این آرزوی بسیار قابل تحسینی بود، ولی، تا چند نسل از آن زمان نگذشت، چنان نبود که نماینده مزاج یهودیان باشد. کاهنان یهود با علاقه محافظهکارانهای به این دعوت سودمند، که مردم را به تقوا و نیکوکاری میخواند، گوش میدادند؛ پارهای از فرقههای یهود به آن انبیا توجه میکردند و از گفتههای آنان الهام میگرفتند؛ شاید این گفتهها، که مردم را به دست کشیدن از شهوات جسمانی دعوت میکرد، در تقویت روح خشکی در دین، که نتیجه زندگی بیابانی ایشان بود تأثیر میکرد. ولی غالباً زندگی قدیم، در کاخ و خیمه و بازار و مزرعه، بر همان روش قدیم خودجریان داشت: برگزیدگان هر نسل در جنگها از میان میرفتند، و سرنوشت بیگانگان چیزی جز اسارت و بندگی نبود؛ بازرگانان پیوسته در پیمانه و ترازو تزویر میکرد، پس از آن درصدد برمیآمد که با قربانی و نماز کفاره گناه خود را بدهد.
گفتههای انبیای بنیاسرائیل درمیان آن قوم، در دوره پس از نفی بلد، تأثیر عمیق کرد و پس از آن، به وسیله آغاز مسیحیت و سوسیالیسم، هردو، دیده میشود؛ همین دو کتاب به منزله سرچشمههایی است که سازندگان کشورهای خیالی و مدینههای فاضله از آنها مدد گرفته و در خیال خود طرح کشورهایی را ریختهاند که فقر و جنگ نتواند در آنها برادری و صلحی را که حکمفرماست تیره سازد. منشأ اعتماد یهودیان قدیم به اینکه مسیحی زمام حکومت را به دست خواهد گرفت و سلطنت دنیایی یهوه را به آنان باز خواهد گردانید و حکومت مطلق بیچیزان و فقیران را در جهان مستقر خواهد ساخت، در همین کتابها باید جستجو شود. عاموس و اشعیا، در آن روزگار جنگطلبی و حکومت سرنیزه، به ستایش سادگی و مهربانی و همکاری میان مردم و برادری پرداختند؛ همین فضایل است که حضرت عیسی پایه و جوهر دین خویش قرار داده است. آنان نخستین کسانی بودند که، برای برگرداندن پروردگار جنگها به صورت پروردگار مهر و محبت، سخت کوشیدند و این وظیفه سنگین را برعهده گرفتند؛ همان گونه که افراطیان قرن نوزدهم مسیح را برای بسط اصول عقاید سوسیالیستی خویش بسیج کردند، آن مردم نیز یهوه را برای اشاعه اصول انساندوستی بسیج کردند. هم آنان بودند که در آلمان– پس از آن زمان که تورات به چاپ رسید- آتش ایمان به مسیحیت جدیدی را برافروختند، و شعله اصلاحات دینی را فروزان ساختند؛ فضایل نیرومند و عدم گذشت و سرسختی ایشان بود که سبب پیدایش فرقه مخصوص مسیحیان به نام پیرایشگران شد. فلسفه اخلاقی ایشان بر روی نظریهای تکیه داشت که برای اثبات آن مدارک فراوان لازم مینمود، و آن اینکه هرکس پاک و پاکیزه باشد کامیاب و رستگار میشود و هر که پلید است،
در پایان کار، به زمین خواهد خورد؛ حتی در آن صورت هم که این نظریه برپایه فریب بنا شده باشد، باید گفت که فریب و خطای عقل شریف و نجیبی است. انبیای بنی اسرائیل تصور و اندیشهای در باره آزادی نداشتند، ولی دوستدار عدالت بودند و چنان میخواستند که محدودیتهای قبیلهای اخلاقیی که اسباط بنیاسرائیل برای خود گذاشته بودند از میان برخیزد. بیچارگان روی زمین را به آرزوی برادری دلخوش ساختند، که نسلهای متوالی این امید و آرزوی گرانبها و فراموشناشدنی را از یکدیگر به میراث میبردند.
منبع : تاریخ تمدن , جلد اول : مشرق زمین
نویسنده : ویل دورانت
نشر الکترونیکی سایت تاریخ ما