عقاید و افکار دینی ایرانیان باستان

با عقاید و افکار دینی ایرانیان باستان بیشتر اشنا شوید

دین قدیم آریاها

 

دین قدیم آریاها بر پرستش قوای طبیعت و عناصر و اجرام سماوی استوار بود. مع ذلک از زمان بسیار قدیم خدایان عمده طبیعت دارای خصوصیات اخلاقی و اجتماعی می شوند. چنین به نظر می رسد که قبل از جدا شدن دو تیره هندی و ایرانی از یک دیگر، تفاوتی میان دو دسته از خدایان عمده آن ها بوده است.

یک دسته را دیوها (دیو daiva) می خواندند و در رأس آن خدای جتگجویی به نا ایندره Indra قرار داشت و دستهٔ دیگر را اسوراها asuras (به ایرانی:اهوره ahura) می گفته اند و سردسته آن ها ورونه Varuna و میتره Mitraبود. اکثر داشمندان بر آن اند که مزاده mazdâh ایرانیان که به معنی «دانا» و بزرگ ترین اهوره می باشد، همان ورونه قدیم است، که نام اصلیش در نزد اقوام ایرانی فراموش شده است.

از لحظه ورود ایرانیان به عرصه تاریخ ما به دو شکل مختلف از مذهب ابتدایی آن ها برخورد می کنیم. یک دسته به پرستش میتره(در متون ایرانی: میثره miФra) مشغول اند، که در این هنگام رأس دیوها قرار دارد و دسته دیگر، که خدای بزرگ آن ها مزاده می باشد.

 

پرستش مهر

 

پرستندگان میثره (مهر) در نیایش او خدایانی که در گرد اویند، یشت ها را می سرایند و این همان سروده هایی است که نمونه هایی چند از آن، که با اصول دین زردشتی تطبیق شده، در قسمت موسوم به اوستا «جدید» تا امروز برای ما محفوظ مانده است. از جمله این دسته خدایان یکی رشنو Rašnu(یعنی راستی) و دیگری سروشه Sraoša(یعنی اطاعت) است.

این نام ها همچون غالب اسامی خدایان اوستایی مانند «مجردات مجسم» به نظر می آید. به ادعای نیبرگ۲ این خدایان در حقیقت نماینده و مظهر هیئت های اجتماعی می باشند. به گمان او رشن (=رشنو) خدای «آزمایش دینی» (ور ordalie)و سروش (=سروشه) «خدای امت دیندار و آماده دفاع مهر پرست» بود. اشی Aši الهه باروری و زناشویی، به مؤمنان برکت در ازدواج و هرگونه سعادت ارزانی می داشت.

دیگر از زمره خدایان ورثرغنه VərəФrayna (بهرام) خدای حمله و پیروزی – خدای جنگ و خورنه Xvarənah یافری، که جلال و اقبال شاهان بحق از اوست، می باشد و بسی خدایان کوچک دیگر. پرستندگان مهر، هنگام قربانی جانوران برای خدایان، خود را با هومه haoma(هوم) سَرمست می کردند و آن مشروبی بود، که از فشرده گیاهی به همین نام (هومه نزد ایرانیان، سومه Soma نزد هندیان) به دست می آمد. هومه به عنوان خدایی، که مؤمنان را جذبه مذهبی گردهم می آورد، پرستش می شد.

اما این نیبرگ می خواهد اردوی سورا اناهیتا Arədvî sûrâ Anâhitâ (اردوی نیرومند ناآلوده)، الهه آب ها و حاصل خیزی را خدای بزرگ فرقه مذهبی دیگریی بداند و آن را با رود سیحون تطبیق کند، به نظر من محل تردید و تأمل است.

پرستش مزدا

چنین به نظر می رسدکه پرستش مزداه نیز مانند پرستش مهر در سراسر سرزمین محل سکونت ایرانیان موسوم بود. زرثوشتره ZaraФuštra (زردشت) پیغمبر نیز از میان این دسته در نقطه ای از ایران ضرقی ظهور کرد .

زمان او به هر حال مقدم بر دوران هخامنشی است. زردشت با گاثاهای خود، که نوعی موعظات نبوی به شعر است، آیین پرستش مزاده را اصلاح و آن را بر پایه محکمی استوار کرد، که امروز به نام شریعت زردشتی معروف است، این پیغمبر در گاثاها به صورت مردی توانا و پارسا تجلی می کند، که در آرزوی درک حقیقت و مبارزه در راه آن است.

او به راهنمایی آنچه که در عالم جذبه و کاشفه و تفکر دریافت، به شدت با پرستش دیوها مخالفت آغاز کرد، که در طی مراسمی پر از شور و مستی با نوشیدن هوم صورت می گرفت. دیو از این اصطلاحی است که برای پروردگاران «امت غیر مزادهی» (دیویسنان) به کار می رود. زردشت در برابر این گروه دیوان، خدای بزرگ: مزداه یا مزداه اهوره یا اهوره مزداه را قرار داد، که در نزد او خدای عشیره یا ملت خاصی نبود بلکه آفریدگار نوع بشر به شمار می رفت.

او دیوها را خدایان دروغی و بدکاری می داند، که دشمن اهوره مزداه هستند و تضاد و دشمنی این دو دسته نزد او اندیشه جنگ و پیکار دو «گوهر» یا دو «خرد»ی را، که از آغاز آفرینش جهان وجود داشته اند، پدید آورد. این دو گوهر یکی سپنته و مینیو ۱ spənta Mainyu یعنی گوهر یا خرد توانا، که نوعی تجلی ذات مزاده می باشد، و دیگری اکه مینیو Aka Mainyu، یا چنانکه در قسمت های جدید اوستا ذکر شده، انگره مینیو Anra Mainyu یعنی گوهر یا خرد بدکردار است.

در بین ممتاز ترین یاوران مزداه به شش ایزد برخورد می کنیم، که بعد از زردشت بدانها نام مشترک امشه سپنته Aməša spənta(امشاسپندان، «جاویدان توانا») نهاده اند، و آن ها از این قراراند: وهومنه Vohu Manah(بهمن، «اندیشه نیک»)، اشه Aša(رته Rta «نظم نیکو» یا «حقیقت»)، خشثره XšaФra («تسلط»)، آرمیتی Armaiti(تقریباً:«پاکی روح»)، هوروتاتHaurvatât (خرداد، «کمال» یا «صحت»)، و امرتاتAmərətât (امرداد،«بی مرگی»)، در رأس این شش «امشاسپند» باید سپنته مینیو را قرارداد و بدین ترتیب عده امشاسپندان هفت است.

در گاثاها هنوز این شش یا هفت امشاسپند دسته بخصوصی نیستند و همچنین در آنجا دو ایزد سروش و اشی را باز می یابیم، که سابقاً در گرد مهر بودند. در گاثاها هنوز تا اندازه ای روابطی بین ایزدان و قوای طبیعت و عناصر دیده می شود، مثلاً آرمیتی الهه زمین است. نیبرگ، با اذعان به جنبه طبیعی این ایزدان، نام های ظاهراً مجرد اینان را در گاثاها و همچنین اسامی پروردگاران میثرایی از قبیل سروش و رشن و غیره را نشانه و مبین اعال و تکالیف مادی و طبیعی بعض فرق دینی و اجتماعی می داند،۱ ولی در موقعی که سخن در تصریح و بیان این تکلیف است، بیانات وی گاهی بسیار درهم و آشفته می شود.

او منکر است که پیروان گاثاها، در زمان زردشت، ظلاحیت تفکر در معنویات را داشته باشند و بدینسان نیبرگ در این مورد دارای عقیده ای است کاملا عکس عقیده لومل، که دین زردشت را یک رشته اندیشه های فلسفی می داند.

بی شک در نظریه نیبرگ تا اندازه ای حقیقت نهفته است. زردشت فیلسوف نبود، بل عارفی بود از یک امت و جامعه مزاده پرست و تابع سنن و آیین زندگی آن ها، که در عالم سیر و تفکر رابطه عمیقی بین سرنوشت و تقدیر بشری و اراده خدایی مشاهده می کرد و مناظر و جنبه های مختلف آن، که تشریح و تفسیرش امروز برای ما دشوار است، به صورت سخنان روحانی پرشور و جذبه ای در اندیشه او نقش می بست و بر زبان او جاری می شد، ولی باید همیشه در نظر داشت که ایرانیان زمان زردشت مردم بدوی و بی تمدنی نبودند، بلکه بالعکس پس از ورود به این آب و خاک وارث تمدن کهنی شدند، که اکتشافات آثار پیش از تاریخ گواه آن است و من گمان می کنم که سخنان معنوی و روحانی نزد ایراینان آن زمان با وسعت اجتماعی خود دارای ارزش اخلاقی و معنوی و فردی بوده است.

در حقیقت تصویر ایزدان در گاثاها طرحی کلی و اجمالی بیش نیست، ولی برای ایرانیان آن زمان این صور این قدر، که امروز بی رنگ و مبهم به نظر می رسند، نبوده اند. از افسانه ها و داستان های کهنی که به این تصاویر جان می بخشد، امروزه جز وصف رنج ها و شکوه روان گاو نر (گوشورون – دریسنا ۲۹)، که یک افسانه قدیمی ایرانی است، که در قالب زردشتی ریخته شده، چیزی باقی نمانده است.دئنا daênâ (دین) یک اصطلاح مذهبی بسیار مهم و اساسی است و به گمان من نیبرگ معمای این کلمه ظاهراً مبهم متناقض را حل کرده است.

دئنا نخست به معنای روان مجذوب مؤمن می باشد، سپس جمع روان های مجذوب را گویند، یعنی جمعیتی که دارای یک آیین نیایش مشترک است، یا به عبارت دیگر امت زردشتی، و منشأ مفهوم کلی کلمه دین در متون ایرانی میانه نیز از همین جاست.

در گاثاها جهان نیک و جهان بد در برابر هم قرار دارند و همچنان که هرچه از جهان نیک است در مفهوم کلی اشه و با صفت اشون ašavan مشخص و متمایز می شود، عالم شر نیز با اصطلاح مؤنث دروج(دروغ) بیان می شود، که معنای آن «ویرانی نظم نیک با حیله و تزویر و نادرستی» می باشد.دروغ گاهی به صورت عفریته اس تجسم می یابد و صفت آن درغونت dreyvant می باشد. از جمله قوای ائشمه Aêšma (خشم) فعال ترین آن هاست، ولی این دیو، که مردمان و جانوران را می آزرد و می کشد، در گاثاها مانند قسمت جدید اوستا دشمن بخصوص سروش نیست.

مع ذلک حالت موازات قاطع و دقیق بین دو عالم خیر و شر، که از مشخصات متون اوستای جدید است، در گاثاها نیز اندک اندک ظاهر می شود. مثلا چنانکه دروج در برابر اشه قرار دارد، اکه منه (آک منش، اندیشه بد) مقابل وهومنه قرار گرفته است و اکه مینیو یا انگره مینیو (خرد شریر، اهریمن) دشمن سپنته مینیو (خرد توانا) می باشد. در اثر کوشش این دو گوهر یا دو خرد اصلی، که برادران توأم اند، مخاصمه و رقابت در جهان آغاز شده است.

دین زردشت یکتاپرستی ناقص است: در این دین ایزدان بسیار وجود دارند، ولی می توان گفت که همه آن ها تجلیات ذات مزاده و در عین حال مجریان اراده اویند، که یگانه «خواست خدایی» است. ثنویت و دوگانگی این دین یک امر ظاهری بیش نیست، چه نبرد بین دو گوهر نیک و بد (دو اصل جهانی) به پیروزی گوهر نیک پایان خواهد یافت. در این نبرد عظیم انسان نیز تکلیفی خاص دارد، زیرا که با ایمان پاک و کوشش در راه پیشرفت حقایق مذهبی و اخلاق و بالاخره سعی در خدمت به قوای زندگی و غلبه به قوای مرگ، یعنی ترقی دادن تمدن مخصوصاً زراعت، بشر خود را در ردیف یاوران «خردنیک» قرار می دهد.

در سه اصل «اندیشه نیک»، «کردار نیک» بی شک در اصل تکالیف دینی منظور نظر بوده است، ولی در هر حال این سه اصل محتوی جرثومه های یک «ایده» اخلاقی است، که بعدها به تدریج تکامل یافت. جزای نیکان بهشت و تندرستی و بی مرگی و ساکن شدن در مقا مینوگان است، و کیفر بدکاران عذاب طولانی در مقام دروغان. گذشته از بازخواستی که بلافاصله پس از مرگ از فرد خواهد شد، در گاثاها اشارتی می بینیم به یک بازخواست و داوری عام و نهایی به وسیله «روان و آتش»، یعنی روان مزداه و آزمون آتش (آزمون فلز گداخته)، در روز شمار، وقتی که آخرین نبرد بین لشکر های دو گوهر نیک و بد با پیروزی مزداه پایان پذیرد.

بین اوستای معروف به «قدیم»، که گاثاها هسسته و مغز آن را تشکیل می دهد و « اوستای جدید» چه از لحاظ افکار دینی و چه از لحاظ مقام خدایان و ایزدان فرق بارزی موجود است.

چون پس از زردشت روحانیان نتوانسته اند خدایان و ایزدانی را، که مقبول عامه مردم بودند، به کلی از میان ببرند، ناچار این ایزدان را در ردیف ایزدان مخصوص گاثاها قرار داده اند. یشت های قدیم، که در ستایش ایزدانی چون میثره و اردوی سورا اناهیتا و ستاره تیشتریه Tištrya (تشتر که آن را با شعرای یمانی Sirius یکی می دانند) ورثرغنه (بهرام) و خورنه (فر، خرده) و فروشی ها Fravaši(فروهرها، فرشته های حافظ مؤمنان) و غیره با افکار و عقاید زردشتی تطبیق شد و علاوه بر آن پشت های جدیدی طبق آیین زردشت سرودند.

این عمل هنگامی صورتگرفت کهکیش زردشت هنوز محدود به نواحی شرقی ایران بود. بعدها این جنبش دینی سرزمین ماد را فراگرفت و طبقه روحانیان آنجه یعنی «مغان» عاملان غیور و سرسخت و متعصب این کیش شدند. تاریخ زردشتی شدن سرزمین ماد بدرستی معلوم نیست، همین قدر می دانیم که در زمان داریوش و خشیارشا قوم ماد زردشتی بود، در حالی که پارس ها از یک نوع مزداه پرستی غیر زردشتی پیروی می کردند.

از این پس سرزمین ماد مرکز دین زردشت به شمار آمد و این دین در تحولات بعدی خود تحت تأثیر افکار طبقه مغان ماد قرار گرفت و در نتیجه طراوت و تازگی خود را از دست داد و در قالب اصول فقهی خشک و خسته کننده ای درآمد. دستورهای دینی دقیق برای تنظیم جزئیات زندگی مؤمنان وضع شد و اینان ناگزیر می بایستی خود را از شر حملات عده کثیری شیاطین و عفریت های گوناگون، که دیو۲ نام گرفتند، حفظ کنند.

به داستان رستاخیز و روز شمار تفاضیل و شاخ و برگ زیادی افزودند، که طبق آن ها از نطفه مخفی زردشت تا سه هزار سال در هر هزاره یک منجی ظهور خواهد کرد و با ظهور آخرین منجی یعنی استوارت ارته Astvat – ərəta ، که «سوشیانت» Saošyantیا منجی اصلی واخص است، این دنیا پایان می پذیرد. در آن هنگام پس از نبرد بین دو جهان نیک و بد و آزمون فلز گداخته، سعادت ابدی و تغییر ناپذیر فرشوکرتی ) Frašôkərətiتبدیل صورت) برقرار می شود.

کتاب موسوم به وندیداد (Vi – daêva – data یعنی «قانون ضد دیو») در چنینمحیطی نوشته شده است. این کتاب به زبان اوستایی است، که هر چند زبان مادها نبود، در آنجا همچنان برای تألیفات دینی به کار می رفت. وندیداد مجموعه ای است از قواعد و دستورات دینی، مخصوصاً راجع به انواع ناپاکی ها و گناهان و وسیال طرق و تطهیر و توبه و استغفار. در این کتاب از انواع تعدی به موجودات اهورایی (انسان و سگ و بیدستر) و طریقه رفتار با اجساد مردگان و غیره سخن می رود.

طبق این کتاب مردگان را باید در دخمه نهاد و طعمه پرندگان ساخت۱، چه تدفین یا سوزاندن اجساد باعث آلایش عناصر می شود و به این جهت حرام است. و نیز مس مردگان و زنان حائض باعث ناپاکی و نجاست است. از کتاب وندیداد اسامی عده کثیری از دیوها (دیوان) و دروج ها («دروغان» که مؤنث می باشند) و «پیریکاها» Pairikâs (پریان – جاودان مؤنث) به دست می آید، که در زمره سپاه خزد شریراند.

چنین به نظر می رسد که در یش زردشتی شایع در ایران غربی، از اواخر عهد هخامنشی این عقیده رواج کلی یافته بود، که اهوره مزداه (اورمزد) و انگره مینیو (اهرمن) دو برابر همزاد و فرزندان زمان بی کرانه (زروان Zurvân) هستند.۳ یکی از فرق مزدیسنی، که نجوم کلدانی در آن نفوذ کلی کرده و نزد مجوس های Maguséens آسیای صغیر۴تکامل یافته بود، منشأ آیین «مهرپرستی» است، که در امپراتوری روم توسعه بسیار یافت.۵ در این آیین مهر را خدای آفتاب می دانستند.

 

مهرپرستی

مهرپرستان و همچنین سایر فرقی که در اصول دیانت زردشت تغییر کلی داده و بدعت هایی نهاده بودند، عقاید و افکار زروانیه را قبول داشتند. بعضی از این فرقه ها اهرمن پرست بودند یعنی به عبادت انگره مینیو می پرداختند.

ایزدانی که برروی سکه های هندوسکایی دیده می شوند، معرف نوعی دیگر از آیین مزدایی است، که تحت نفوذ عقاید و شرایع هندی، در ایران شرقی به وجود آمده و بعدها تحت الشعاع عقاید بودایی گردید.

در ایران غربی و به طور کلی در سراسر آسیای قدامی، افکار و تمدن و یونانی موجب مزج مذاهب مختلف شد. در خرابه های یک معبد زردشتی واقع در نزدیکی شهر پارسه، که کمی بعد از ویران شدن این شهر به دست اسکندربنا شده، کتیبه هایی به زبان یونانی یافته اند، که در آن اهوره مزداه Ahura Mazd âh و میثره و اناهیتا به نام های یونانی زئوس ماگیستس Zéus Mégistos آپولون Apollon و آتنه Athéné ذکر شده اند.

خدایان بابلی و یونانی را با خداین ایرانی تطبیق کرده اند، مثلاً اهوره مزداه را با بعل Bêl، میثره را با شمش Shamash و اناهیتا را با ایشتر Ishtar یکی دانسته اند. انتیوخوس اول Antiochos پادشاه کماژن (از ۶۹ تا۳۴ قبل از میلاد) مجسمه های بسیاری از «زئوس – ارماسدس -» Zêus – Oromasdes (ارماسدس = اهوره مزداه، اورمزد) و «آپولون – میتراس (مهر) – هلیوس – هرمس» Appillon – Mithras – Hêlios – Hermês و «آرتاگنس (ورثرغنه = بهرام) – هراکلس – آرس» Artagnés – Héraclés – Arés و ایزدی که آن را « وطن من کماژن بسیار حاصل خیز» می نامد، برپا ساخت و مراسمی دائمی برای عبادت این خدایان یونانی و ایرانی مقرر فرمود. پادشاهان اشکانی لقب «فیل هلن» (دوست یونان) اختیار کردند و خود را پیرو آداب و فرهنگ یونان نشان می دادند.

ولی این یونانی مآبی آن ها بسیار سطحی بود و اکثر سلاطین این سلسله ظاهراً، در زیره پرده نازکی از افکار خارجی، به دیانت زردشتی اعتقاد داشته اند. بنابر یک سنت پارسی جمع آوری و نگارش کتاب های مقدس زردشتی یک بار به فرمان یکی از پادشاهان اشکانی موسوم به ولاگاز، که معلوم نیست ولاگاز اول (از۵۲/۵۲ تا ۸۰/۷۹ میلادی) یاوگاز سوم (از۱۴۸ تا ۱۹۱ میلادی) بوده، انجام گرفت.

 

یهودیت

از زمانی که بخت النصر Nabuchodonosor یهود را به اسارت برد، این طایفه در بابل و بین النهرین زیاد شده، رشته های مختلف تجارت و فلاحت و صناعت را در دست گرفتند. در زمان اشکانیان یهود بسیار بودند، خاصه در نهردا (شمال بابل) و در سورا و پوم بادیثا Pumbaditha و ما حوزه Mâhôzê (سلوکیه). در پارس و ماد هم جماعتی از یهود اقامت داشتند.

این جماعت از قرون نخستین میلاد تحت ریاست رش گالوتا Rêsh gâlûtâ (رأس الجالوت) صاحب تشکیلاتی شده بود و شاهنشاه آنان را در زمه ملل متنوع شناخته و تا حدی استقلال بخشیده بود. رش گالوتا مالیات را جمع و قضات را عزل و نصب و سایر امور را اداره می کرد و قانون موسی و احادیث و اخبار یهود را تعلیم و ترویج می نمود. مدرسه مشهور »سورا» در آغاز قرن سوم میلادی تأسیس یافت و از آن تاریخ طایفه امورائیم Amoraïm (علمای یهود) به مطالعه و شرح علوم پرداخته، اخبار و تعالیم مختلف را، که امروز به نام تلمود معروف است، فراهم آورند.

 

عقاید ایرانی و سامی

اختلاط اقوام و نژاد های آسیای قدامی، زمینه مساعدی برای امتزاج تمدن ها و دیانت های مختلف آماده می کرد، چنانکه دیدیم فلسفه یونان با شرایع مشرقی آمیخته شد و نتایج گوناگون داد. از زمان های قدیم عقاید ایرانی و سامی در نواحی آرامیان بین النهرین مخلوط گردیده بود.

عنصر جدیدی، که در این داخل شد، عبادات اسرار آمیز مردم آسیای صغیر بود. افکار فلسفی یونان و نظریات کیمیاگران و افسونگران نیز در این عجون وارد گردید. معنویات و عوامل طبیعی، که معبود اقوام مزبور بود، با سامی یونانی پنهان گشت. اعتقاد به دو عالم جدا از یکدیگر، یکی عالم نیکی و دیگر بدی یا عالم نور و ظلمت و اعتقاد به بهشت و دوزخ و یوم الحساب و تجدید جهان و اعتقاد به ارتباط تام و پیوند عام مابین افراد انسان و قوای ملکوتی، همه این معتقدات که مخصوص دین مزدایی ایران بود، داخل افکار دینی آسیای قدامی شد.

این نکات را از مراسم مرموزی کشف می کنیم که مریدان مطلع انجام می داده و مدعی بوده اند که بنابر راهنمایی هایی که از سوی خدا شده و یرآن در کتب مرموزه نگاه داشته شده، انسان می تواند با عبادات مخصوص و ضبط اسرار معین به معبود خویش تقرب جوید.

مندرجات این کتب، که جز دانایان شریعت کس به رموز آن آگاهی نداشت، مخلوطی بود از افکار مصری و ایرانی و کلدانی و یهودی. کتبی مجعول به نام «زردشت مجوس» رواج داده شده و در بعضی نقاط، که «دین زردشت» آمیخته با سایر عقاید شده بود، زردشت را به صفت «منجی نوع بشر» می خواندند. مذاهب باطنی این دوره محدود به حدود محلی یا ملی معینی نبودند و ادعا می کردند که دین اصلی بشر نزد آنهاست و سایر شرایع عامه به طور ناقص بعضی از آن حقایق را در بردارند.

 

مذهب گنوستیکی

در قرن دوم میلادی مذهب گنوستیکی Gnosticisme در کشور روم توسعه یافت. بدون شک قبل از این تاریخ هم افکار گنوستیکی وجود داشته است، زیرا که در میان یهودیان اسکندریه هم این افکار رایج بوده است، اما مبدأ این مسلک در ظلمات ایام مختلفی است. از قرن دوم به بعد «گنوستیک ها» برای تأیید اقوال خویش به کتب مقدس عیسوی استناد می جستند.

مسلک بازیلید Basillide و مسلک والانتن Valentin و مسلک مرقیون Marcion و تصوفی، که اوفیت ها Ophites و ناسن ها Naassènes و الکزائیت ها Elcheésaétes آورده اند، نمونه هایی از فرق گوناگون گنوستیکی می باشد، که در رسوم مذهبی و عقاید با هم اختلاف دارند۱، ولی مع ذلک با وجود این اختلافات یک جریان فکری مشترکی در کلیه آن ها مستتر است.

نخست باید«ثنویت» را مورد بحث قرار داد. ولی فرق است میان ثنویت مزدایی و دوگانه پرستی گنوستیک ها: بنابر اعتقاد مزدیسنایی هر یک از دو عالم مذکور دفعه هم معنوی است و هم مادی، ولی گنوستیک ها بالعکس عالم روح را عین عالم نور و جهان ماده را عین جهان ظلمت می دانسته اند. نتیجه این قسم اعتقاد نسبت به عالم این شد که بدبینی به اصل خلقت رواج گرفت و پیروان این فکر به زهد و ترک دنیا مایل شدند.

بنابر قول این طایفه، خدا در ماورای عالم محسوس و حتی در آن سوی جهان معقول است. او پدری است که از نام و نشان و گمان برتر است و فکر بشری را به دامن کبریای او دسترس نیست. جهان به واسطه پرتوهای دائمی یا eon هایی که از ذات این خدای اصلی صادر نی شود، به وجود می آید و مراتب این تجلیات نزولی است، یعنی هر یک از پرتوها نسبت به ماقبل خو. پست تر است تا منتهی گردد به عالم مادی، که آخرین پرتو ناپاک ترین تجلیات است.

ولی در این جهان مادی شوقی هست، که او را به مبدأ الهی باز پس می کشاند. ماده یعنی عالم جسمانی منزلگاه شر است. اما یک بارقهٔ الهی، که در طبیعت انسان ودیعه است، راه نجات را به او نشان می دهد و او را در حرکت صعودی، که از میان افلاک می کند، دستگیری نموده، به عالم نور می رساند. این بود اساس اعتقاد گنوستیک های متأخر راجع یه نظام جهان. «انسان»یا «انسان نخست» را وجودی نیم خدا می دانستند و ظاهراً این مفهوم را از اساطیر ایرانی گرفته بودند.

بعضی از گنوستیک ها انسان نخست را آدم دانسته اند و بعضی او را مسیح ازلی گفته اند و طایفه ای بر آن بودند که حقیقت انسان نخست در آدم حلول کرده و جان جهان محسوب است. او را نیم خدا و عقل و کلمه هم مس گفتند. با ایجاد این انسان قوس نزول در ماده شروع شده و به وسیلهٔ او نزاع و کوشش برای نجات صورت می گیرد. اما نجات میسر نیست مگر با عنایت الهی.

از این جاست که در همه کتب گنوستیک ظهور یک نفر رهاننده وعده داده شده است. و همین اعتقاد بود که گنوستیک ها پیرو دین مسیح کرد، زیرا که منجی موعود را عیسی مسیح دانسته اند. بعضی از فرق گنوستیک بر آن اند که عیسی خلاص کننده صوفیا Sophia از قید ماده است. مقصود از صوفیا عق آسمانی است، که در ماده افتاده است. فرقه والانتینی معتقد بودند که میان خدای منجی موسوم به سو تر Sotèr و صوفیا ازدواج و عروسی واقع شده است و به یاد این واقعه جشن مذهبی، که عبارت از عید حجله عروسان بود، می گرفتند.

اساطیر و قصصی که راجع به تکوین جهان ساخته شده، همه برای تعبیر و تأویل مراسم عبادتی بوده است. اجرا کنندگان این مراسم در طی انجام وظایف خود جدال عظیمی را، که همه آفرینش برای نجات خود در پیش دارند، به رأی العین مشاهده می کرده اند، که چگونه به وسیله معرفت رهایی میسر تواند شد و زنجیرهای ماده تواند گسیخت.

عرفان علم حقیقی است نه علم فکری، دانشی است که از راه قلب و به طریق کشف و شهود تحصیل می شود و طریق آن توجه به باطن و مشاهده امور معنوی با چشم دل است، که انسان را صاحب معرفت عالی می کند و در نشاه جدیدی متولد می سازد. بنابر قول شدر معرفت gnosis2 دانش حقیقی است، که سبب حق بودنش انسان را نجات می بخشد.

اکثر گنوستیک ها، که از طریقه آن ها کم و بیش آگاهی داریم، از مردم ولایات شرقی ممالک روم بوده اند. یکی از فرقه های گنوستیک بین النهرین و بابل فرقه ماندایی است و دیگر فرقه ای که در کتب عرب آن ها مغتسله نامیده اند و یکی از مآخذ کیش مانوی محسوب است. عرب همه فرقه هایگنوستیک مشرق را که افکارشان در زمان اسلام هم رواجی داشته است، به نام حنیف یا صائبون خوانده است.

 

دیانت بودایی

در دوره تسلط یونانیان دیانت بودایی در ولایت شرق ایران نفوذ یافت. پادشاه هند موسوم به آشوکا Ašoka، که حدود سال ۲۶۰ قبل از میلاد دین بودایی گرفته بود، مبلغانی به ایلت گنداره (دره کابل) و باختر گسیل داشت. پادشاهی موسوم به اگاتکل Agathocle در ایالت رخج و زرنگ سلطنت داشته (حدود سال ۱۸۰ تا ۱۶۵)، سکه هایی ضرب کرد، که بر آن نقش بودایی دیده می شود.

در اواسط قرن دوم قبل از میلاد اختلاف عقیده بوداییان جنوب موجب تفرقه و ضعف آنان گردید. بوداییان جنوب، که خود را هینه یانه Hînayâna (کشتی کوچک) گوینده، بیشتر به احکام و سنت بودا عمل می کردند، ولی بوداییان شمال، که خود را مهایانه Mahâyâna (کشتی بزرگ) می نامند، از سایر ادیان هندی اقتباساتی کردند و عقاید عامیانه را استقبال نمودند. شریعت بودا به صورت مهایانه وارد ممالک مرکزی آسیا شد. سلطانی کانیشکا Kaniška نام انجمنی از دانایان گرد آورد و اصول مذهب مهایانه را تثبیت نمود و قوانین آن را مورد تجدید نظر قرار داده، به زبان سنسکریت تحریر کرد.

بوداییان در قرون نخستین میلادی در ولایت گنداره ویهارهVihâra ها (=بهارها) یعنی صومعه های بسیار ساختند. امروز در ویرانه های آن معابد نقوش برجسته ای به سبک آمیخته یونانی و هندی یافته اند، که صحنه هایی از وقایع حیات بودا و صور بودیستوه Bodhisttva، بودایان آینده و غیر ذلک، را مجسم می کند. صنعت گنداره در قرن چهارم به اوج ترقی رسید.۱ ظاهراً قدیمی ترین نقاشی بودایی، که به سبک آمیخته یونانی و هندی ساخته شده و در کاوشهای ترکستان چین اخیراً به دست آمده، متعلق به قرن سوم است.

در «بامیان» مغرب کابل مجسمه های عظیمی از بودا هست، که در کوه کنده اند. در طاقچه هایی که مقر این پیکر هاست، تصاویری دیده می شود، که سبک آن ها با نقوش مکشوفه در آسیای مرکزی شباهت دارد و از جهاتی هم شبیه نقوش کتیبه های ساسانی عهد شاپور اول است.

از سفرنامه هیون تسیانگ معلوم می شود، که تا قرن هفتم میلادی صومعه های بودایی در ایران وجود داشته است و نیز بنابر روایت او اتباع سایر ادیان هندی هم جماعتی مقیم ایالات شرقی ایران بوده اند.

 

 

منبع کتاب ایران در زمان ساسانیان، اثر پرفسور آرتور کریستن سن
ترجمه مرحوم رشید یاسمی + نشر الکترونیکی به کوشش انی کاظمی در سایت تاریخ ما.

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ