جهان اسلام در آستانه تهاجم مغولان
دهه هفتم هجری
در آستانه قرن هفتم هجری و همزمان با ایجاد یکپارچگی و تشکیل حکومت واحد در مغولستان، جهان اسلام دوره جدیدی از تفرقه و تجزیه سیاسی را تجربه میکرد و از هم پاشیدگی دو دولت وحدت گرای سلجوقیان در شرق و ایوبیان در غرب عالم اسلامی، هرج و مرج و بینظمی و بنا به تعبیر استاد عبدالهادی حائری《ناهمساز گری چنان بر سراسر امپراتوری اسلامی سایه افکند که در نظر مسافران آن روزگار چنین مینمود که هر شهر فرمانروایی، جداگانه دارد[۱].》
در آخرین ربع قرن ششم هجری ایوبیان تحت رهبری صلاحالدین ایوبی توانسته بودند در بخش بزرگی از سرزمین های خلافت غربی از فرات تا منتهی الیه مصر، وحدت ایجاد کنند. لیکن عمر این اتحاد چندان طولانی نبود. صلاح الدین پیش از مرگش در سال ۵۸۹ بخشهای مختلف مملکت ایوبی از جمله نواحی شام، دیاربکر، جزیره غربی و یمن را به عنوان تیول به اعضای خاندان خود واگذار نمود.
قصد وی آن بود که وحدت امپراتوری ایوبی را به مرکزیت مصر، که سلطان ارشد ایوبی در آنجا مستقر میشد، حفظ نماید.[۲] اما این تدبیر نتیجه عکس داد. اعضای دودمان ایوبی بعد از مرگ صلاح الدین برای کسب سروری و سیادت امپراتوری به جان هم افتادند. بعد از مرگ صلاح الدین برای کسب سروری و سیادت امپراتوری به جان هم افتادند. بعد از مرگ صلاح الدین، ابتدا فرزندان وی به قدرت رسیدند.
افضل در دمشق عزیز در قاهره و ظاهر در حلب حکومت را در دست گرفتند.[۳] اما روسای شعب مختلف دودمان ایوبی، زیر بار اطاعت حاکمان جدید نرفتند و هر اماراتی مستقل تشکیل دادند. عاقبت در پی یک سلسله منازعات دودمانی، برادر صلاح الدین به نام عادل سیف الدین توانست بین سالهای ۵۹۲ تا ۵۹۶ بر مرکز اصلی امپراتوری یعنی مصر و سوریه مسلط شود و با سیاست زیرکانه ای نفوذ خود را در بین دیگر امارت نشینهای ایوبی توسعه دهد.
سیف الدین که به حق از او به عنوان دومین معمار امپراتوری ایوبی یاد میشود، توانست در ظرف چند سال امپراطوری از هم پاشیده ایوبیان را وحدت بخشد. بعد از مرگ او در سال ۶۱۹ هجری پسرش ملک الکامل قدرت را در دست گرفت. او نیز همانند پدر حاکمی پرتوان و با کفایت بود و تا زمان مرگش در سال ۶۳۵ هجری با موفقیت یکپارچگی دودمان ایوبی را حفظ نمود. اما پس از مرگ وی امپراتوری ایوبیان در سراشیبی تجزیه و سقوط قرار گرفت.
با مرگ ملک الکامل دوره جدیدی از مبارزه و ستیز برای کسب قدرت میان امرای خاندان ایوبی آغاز گردید. برادران و بنی اعمام ایوبی برای شکست یکدیگر و کسب تاج و تخت از هیچ وسیله فروگذار نمی کردند. حتی برخی از آنان جهت نیل به هدف، اتحاد با دشمنان شماره یک اسلام و مسلمین یعنی صلیبیون ابایی نداشتند.[۴] در این مدت مملکت ایوبی در واقع اتحادیه ای از امیرنشین های محلی بود که اغلب به مرزهای بیثبات و متغیر داشتند. شهرهای بزرگ امپراتوری ایوبی بین مدعیان مختلف دست به دست می شد. در ظاهر، سلطان بزرگ ایوبی در مصر حکومت می کرد، اما دولتهای دیگر ایوبی در حلب، حمص، دمشق، بلعبک و جزیره، جز در مواردی نادر، حاضر به قبول سیادت وی نبودند.
بعد از مرگ ملک کامل، پسرش عادل دوم در مصر به تخت نشست. اما یوسف امیر ایوبی حلب، سلطنت او را نپذیرفت. از سوی دیگر صالح ایوب برادر عادل دوم که حاکم دمشق بود با تحریک سپاه مصر علیه برادر و جلب حمایت برخی از امرای دودمان ایوبی به مصر حمله کرد ولی کاری از پیش نبرد.
در این زمان بحران در دوران خاندان ایوبی به قدری اوج گرفته بود که حتی میانجیگری های خلیفه بغداد نتوانست اوضاع را آرام کند. عاقبت پس از یک رشته منازعات پیدرپی و شورش امیران سپاه در مصر، عادل دوم از سلطنت خلع شد و صالح ایوب به جای او بر تخت سلطنت نشست. این در حالی بود که موج جدیدی از تهاجمات صلیبیان به سرزمین های اسلامی آغاز شده بود.
سلطان جدید برای تقویت بنیه نظامی خود گروهی از غلامان ترک را که به ممالیک معروف بودند وارد سپاه کرد. گرچه ایوبیان با کمک سپاهیان جدید توانستند حملات صلیبیان را دفع کنند اما غلامان به سرعت زمام امور دولت را به دست گرفتند. حملات مکرر صلیبیان به مصر به همراه ضعف و سستی دودمان ایوبی که بر خلاف عهد صلاحالدین با هم وحدت نداشتند باعث شد که ممالیک دولت ایوبی را در مصر ساقط کنند.[۵] اما برخی از شعب خاندان ایوبی در نواحی جزیره و شام تا چند مدتی دیگر به حیات خود ادامه دادند. مقدر بود که امیر نشین ها در مواجهه با لشکریان مغول گرفتار سرنوشت مصیبت باری گردند.
بخش شرقی جهان اسلام نیز از اواسط قرن ششم هجری باز ضعف و فتور امپراتوری سلجوقی رو به تجزیه و تفرقه گذاشت. هنگامی که کشاکش بر سر کسب مقام سلطنت در درون دوران سلجوقی بروز کرد، امرای محلی اتابکان در نواحی مختلف قدرت خود را تحکیم بخشیده، دودمانهای موروثی و حکومت های مستقل تشکیل دادند. در ایالات آران و آذربایجان سلسله ایلدگزیان قدرت داشتند. سرسلسله این دودمان شمس الدین ایلدگز (متوفی ۵۷۰ ق) است. وی از غلامان و مملوکان سلطان مسعود سلجوقی بود که سلطان را به حکومت آران گماشته بود. شمس الدین توانست با به نکاح در آوردن بیوه طغرل سلجوقی پایگاه خود را تقویت کند.
حمایت شمس الدین ایلدگز از ارسلان بن طغرل سلجوقی برای کمک به سلطنت، دامنه نفوذ و اقتدار او را بیش از پیش گسترش داد. به طوری که وی توانست متصرفاتش را تا نواحی جبال، اصفهان و ری توسعه دهد. در این زمان حکومت واقعی سلجوقیان در دست اتابکان های ایلدگزی بود.
طغرل سوم آخرین سلطان سلجوقی کوشید خود را از زیر سلطه ایلگزیان رها سازد. در نتیجه بین او و قزل ارسلان ایلدگزیان نزاع درگرفت. در مصافی بین قزل ارسلان و طغرل سوم روی داد، خلیفه عباسی از ایلدگزیان حمایت کرد. در نتیجه طغرل شکست خورد و به اسارت درآمد. گرچه ایلدگزیان رسماً به حکومت رسیدند و قزل ارسلان خود را سلطان اعلام نمود. ولی چیزی نگذشت که قزل ارسلان کشته شد و طغرل توانست مجدداً بر تخت سلطنت سلجوقیان حکومت کند. بعد از این واقعه دامنه قدرت سلسله ایلدگزی محدود گردید، با این حال امرای این سلسله تا زمان حمله مغول حاکمیت مستقل خود را در آذربایجان و آران حفظ نمودند.[۶]
در همین زمان در غرب آذربایجان به مرکزیت شهر مراغه سلسله اتابکان احمدیلی حکومت میکرد. بنیانگذار این سلسله غلامی ترک مشهور به آق سنقر بود که لقب احمدیلی را از خانواده خداوندان خود گرفته بود. تاریخ سلسله احمدیلی مراغه بسیار مبهم و آشفته است. به طوری که حتی نام و عنوان امرای اصلی این سلسله نیسنیز بدرستی شناخته شده نیست. احمدیلیان رقیب اصلی ایلدگزیان سراسر آذربایجان بودند، درگیریهای ممتد این دو سلسله یک قرن به طول انجامید. آخرین امیر این سلسله علاءالدین قرا سنقر یا کرپ ارسلان احمدیلی ممدوح نظامی گنجوی بود که بهدستابوبکر بن پهلوان ایلدگزی سرنگون گشت.[۷]
در همین زمان دیگر نواحی و بلاد سرزمینهای شرقی دنیای اسلامی وضعیت مشابهی داشتند. حکومت فارس در دست شاخه ای از ترکمانان سلغوری بود که ابتدا از جانب سلجوقیان به حکومت این ناحیه گماشته شده بودند. موسس این سلسله سنقر بن مودود است. وی از منازعات و مشاجرات که در بین سلاطین سلجوقی در نیمه دوم قرن ششم هجری رخ داده بود استفاده کرد و به تحکیم موقعیت خود در جنوب ایران پرداخت.[۸] سنقر در سال ۵۴۳ هجری با غلبه بر لشکریان ملکشاه ثانی شیراز را تصرف کرد و با اختیار لقب مظفرالدین خود را اتابک فارس خواند و سلسله سلغوری را تشکیل داد.[۹]
مقارن با استیلای اتابکان سلغوری بر فارس، سلسله دیگری در قسمت شرقی این ایالت شامل شهرهای دارابگرد، نیریز، ایگ و اصطهبانات قدرت به هم رسانده بودند. این ولایت را در آن زمان شبانکاره می گفتند و این سلسله به ملوک شبانکاره معروف اند.
بیشتر ایام حکومت سلغوریان در فارس صرف درگیری های دائمی این خاندان با ملوک شبانکاره گردید. علاوه بر این سلسله سلغوریان همواره گرفتار منازعات داخلی بود. تاریخ این سلسله مشحون از لشکرکشی های متقابل اعضای خاندان علیه یکدیگر است. در ابتدای قرن هفتم هجری اتابک سعدبن زنگی بعد از یک دوره طولانی زد و خورد با بنی اعمام خود را بر تخت سلطنت سلغوریان جلوس کرد.
در دوران طولانی حکومت این اتابک سلسله سلغوریان به اوج شکوفایی و قدرت خود دست یافت. در زمان حکومت او برای اولین بار تمام نواحی ایالات فارس و همچنین قسمتهایی از سیرجان و کرمان باجگذار حکومت سلغوریان شدند. اتابک سعد پس از جنگ های پی درپی توانست پلوک شبانکاره را مطیع و فرمان پذیر خود سازد و با دخالت در امور ایالت کرمان که در آن زمان اوضاع آشفته ای داشت، برای مدتی دامنه قدرت خود را تا کرمان گسترش دهد.
با این همه اتابک سعد در مقابل سپاه قدرتمند علاء الدین محمد خوارزمشاه تاب مقاومت نیاورد. و شکست خورد. گرچه اتابک برای مدتی توسط خوارزمشاه زندانی گردید. اما اندکی بعد بین او و خوارزمشاه مصالحه به وجود آمد. بر اساس این مصالحه بخشهایی از فارس به خوارزمشاه واگذاشته شد و دختر اتابک نیز به ازدواج جلال الدین پسر خوارزمشاه درآمد. از این زمان به بعد، اتابکان فارس اقدامی به لشکرکشی و جنگ نکردند. بلکه اوقات خود را بر بنای ابنیه خیر از بازار و مسجد و رباط و حمام و انتشار قنوات و حصار دور شیراز و تربیت اهل علم و ادب گذراندند.[۱۰]
در سال ۶۲۳ ق اتابک سعد درگذشت و پسرش ابوبکر به جای او به قدرت رسید. اغلب مورخان وی را به جهت تدبیری که برای محافظت فارس از شر ویرانی مغولان اندیشیده است، ستایش کرده اند. ابوبکر با توجه به خطری که از جانب مغولان فارس را تهدید میکرد، برادر خود تهمتن را نزد اوگتای قاآن فرستاد و داوطلبان قلمرو خود را تحت تابعیت مغولان قرارداد.[۱۱]
در یزد نیز امرایی از خاندان بنی کاکویه به عنوان اتابک حکومت میکردند. در سال ۵۶۶ هجری سلطان سنجر سلجوقی سام بن وردان روز را به حکومت یزد و اتابکی بازماندگان خاندان کاکویه گماشت. جانشینان سام نخست مطیع سلجوقیان بودند. مقارن استیلای مغولان، اتابکی یزد با علاءالدوله پسر اتابک سام بود. علاء الدوله روابط بسیار خوبی با جلال الدین خوارزمشاه داشت و در مبارزه با مغولان با وی هم داستان بود. عاقبت اتابک یزد در سال ۶۲۵ ق در هنگام جنگ جلال الدین با مغولان در حوالی اصفهان کشته شد.[۱۲]
پس از وی اتابک قطب الدین محمود شاه در یزد به قدرت رسید. او از طریق ازدواج با دختران براق حاجت حاکم کرمان قدرت خود را در یزد تحکیم نمود. اتابکان یزد از این زمان به بعد، روابط حسنهای با مغولان برقرار نمودند. به طوری که در سال ۶۵۴ ق هنگامی که لشکریان هلاکو قلاع اسماعیلیان را به محاصره در آورده بودند و اتابک یزد طغان شاه بم سلغرشاه سپاه کمکی به امداد لشکریان مغول فرستاد.[۱۳]
در ابتدای قرن هفتم هجری حکومت کرمان در دست سلسله قتلغ خانی بود. امرای این سلسله از نسل یک سردار نظامی بودند که در خدمت قراختائیان بود. آنها از سرحدات شمالی چین مهاجرت کرده و ماوراء النهر را تسخیر نموده بودند و براق حاجب سر سلسله این دودمان، هنگام فتح ماوراءالنهر به دست سلطان محمد خوارزمشاه به او پیوسته و در سلک امرای بزرگ غیاث الدین پسر محمد خوازمشاه درآمده بود. همزمان با حمله مغول، حاجب از غیاث الدین اجازه گرفت و به همراه حشم خود از کرمان به هندوستان رود. ولی در بین راه براق حاجب، کرمان را در سال ۶۱۹ ق فتح کرد و اساس سلسلهای مستقل را به نام قراختائیان در کرمان گذاشت. وی نه با جنگ و مقاومت بلکه با تسلیم و سیاست، پایه های حکومت خود را در کرمان تحکیم نمود.
براق حاجب بلافاصله بعد از استیلا بر کرمان مراتب فرمانبرداری خود را به اطلاع چنگیزخان رسانید و از اون به عنوان قتلغ خان گرفت. همچنین براق با الناصر خلیفه عباسی نیز ارتباط داشت و خلیفه به جهت اینکه براق اسلام آورده بود به او لقب قتلغ سلطان اعطا نمود. به همین جهت این سلسله را قتل خانیان نیز می نامند.
با این حال حاجب ارتباط خود را با خوارزمشاهیان قطع نکرد. به طوری که جلال الدین بعد از بازگشت از هندوستان در کرمان دختر براق حاجب را به عقد خود درآورد و روابط خوبی با براق برقرار نمود. اما این مسئله تاثیر زیادی در روابط براق حاجب و مغولان نداشت. به طوری که براق بعد از این به فرمان اکتای به سیستان لشکر کشی کرد تا آن ایالت را ضمیمه قلمرو مغولان کند.[۱۴]
براق در سال ۶۳۲ ق درگذشت و جانشینان او همچنین ارتباط نزدیک خود با مغولان را حفظ کردند. امرای این سلسله به مغولان در اداره امپراتوری فراخ شان خدمات شایانی نمودند و تا مدتها به عنوان دست نشاندگان ایلخانان بر کرمان فرمان راندند.[۱۵]
در اواخر قرن ششم هجری حاشیه سرزمینهای اسلامی سرنوشت مبهم و پیچیده ای داشت. این ناحیه از اواسط قرن ششم هجری با تزلزل و تجزیه امپراتوری سلجوقی رو به تفرقه و از هم پاشیدگی گذاشته بود. ماوراءالنهر در شرقی ترین بخش جهان اسلام اولین منطقهای بود که از دنیای اسلامی منتزع شد و تحت سلطه و حاکمیت غیرمسلمانان قرار گرفت. طوایفی از زردپوستان شرقی که در منابع اسلامی به نام قراختاییان شناخته میشوند، توانستند در ترکستان و ماوراء النهر استیلای یابند.
از لحاظ قومی ریشه درخت قراختائیان به وضوح مشخص نیست. برخی از محققان قراختاییان را هم نژاد مغول دانسته اند. واژه ختا و ختایی عموماً از طرف مورخان برای ساکنان چین شمالی به کار میرفت، احتمال دارد این قوم بر اثر حملات اقوام وحشی در قرن دوازدهم میلادی از چین شمالی رانده شده و به اجبار به سوی غرب و آسیای مرکزی مهاجرت کرده باشند.[۱۶]
گروهی از مهاجران که شمارشان به چهل هزار چادر می رسید از راه شما وارد قلمرو قراختائیان شدند. امیر قراخانی در بلاساغون کوشید از جنگاوران این طوایف علیه دشمنان قرلقی و قنقلی خود بهرهبرداری کند، اما نتیجه این اقدام بسیار شوم بود و عاقبت خود او به دست قراخانیان خلع گردید. رهبر قراختائیان که در منابع چینی از او به نام《یه لوتاشیه》یاد شده است، بر خود عنوان پرطمطراق گورخان نهاد و به سرعت دامنه متصرفات خود را توسعه داد.
گورخان موفق شد که محدوده شرقی سرزمین ایغور را تحت تابعیت خود درآورد و به این ترتیب قلمرو قراختائی با مغولان هم مرز گردید. در جانب غرب پیشروی قراختائیان قرین موفقیت بیشتری بود. منازعات داخلی امرای شرقی دروازه های ماوراء النهر را بر روی آنان گشود. سمرقند در سال ۵۳۶ هجری به دست آنان افتاد. سنجر سلجوقی به عنوان برجستهترین سلطان نواحی شرقی امپراتوری اسلامی وظیفه داشت مسلمانان را از یوغ کافران تازه وارد رهایی دهد. اما اقدام نظامی سنجر و امیران مسلمان تابع او به عاقبتی اسف بار برای مسلمانان منتهی شد. در جنگ خونینی که بین طرفین در دشت قطوان اشروسنه روی داد، تلفات مسلمانان بسیار سنگین بود.
تعدادی از امیران عالی رتبه سپاه سلجوقی و همسر سنجر به اسارت افتادند. سنجر و متحد قراخانی او، محمودخان، ناگزیر ماوراء النهر را رها کردند و به خراسان گریختند. گورخان بخارا را اشغال کرد.[۱۷] قراختاییان به پیروزی بزرگی دست یافته و موفق شده بودند که در سراسر ایالت ماورای سیحون استیلا یابند و بر شهرهای مسلمان نشین مسلط شوند. اکنون مسلمانان تحت استیلای مشرکان درآمده بودند. بنا به گفته ابن اثیر نخستین گورخان کیش مانوی داشت.[۱۸] با این حالت در منابع دلیل و مدرک محکمه مبنی بر آزار مسلمانان توسط قراختاییان دیده نمیشود.
گویا قراختائیان تسامح سنتی مردمان دشت را داشتند و نسبت به مذهب مردمان تحت تابعیت خود تعصب نمی ورزیدند. آنان به این رضایت داشتند که اتباع ایشان مالیات مرسوم را بپردازند و به کیش خود باقی بمانند. با این حال قطعاً اسلام در ماوراءالنهر امتیازات پیشین خود را از دست داده بود. نسبت به دیگر مذاهب رجحان و برتری خاصی نداشت و از طرف دیگر ادیان غیر اسلامی مجاز شده بودند که آزادانه فعالیت کنند و آشکارا نشو نما یابند. حداقل نتیجه این وضعیت توقف توسعه اسلامی در آسیای میانه و شرق بود.[۱۹]
در همین زمان حاشیه شرقی دنیای اسلام شاهد ظهور ناگهانی سلسله جدیدی به نام غوریان بود. سرزمین کوهستانی غور در شرق هرات در زمان سلطان سنجر سلجوقی مستقل شد و در سال ۵۴۲ ه-ق سلاله غوریان در آنجا تاسیس گشت. غوریان اندک مدتی بعد از استقلال، از مرزهای ولایت خود قدم به بیرون گذاشتند و در سال ۵۴۵ ه-ق با تسخیر شهر غزنه آخرین امرای سلسله غزنویان را برانداخته، وارث میراث غزنویان گردیدند. سپس امرای غوری حکومت خویش را در سراسر افغانستان کنونی و شمال هندوستان مستقر کردند. به طوری که در آستانه قرن هفتم هجری غوریان بزرگترین قدرت منفرد در مرزهای شرقی عالم اسلام به حساب میآمدند.[۲۰]
امپراتوری غوریان در عهد غیاث الدین محمد (۵۹۹ – ۵۵۸ ق) و برادر جوانترش معز الدین محمد (۶۰۲ – ۵۶۹ ق) به اوج قدرت و توسعه خود رسید. در این زمان سیاست توسعه ارضی و گسترش همه جانبه مرزهای امپراتوری اصلیترین هدف دولت غوریان بود.
این هدف در خراسان و مرزهای غربی به وسیله غیاث الدین که مقر حکومتش شهر هرات بود، دنبال می شد. در حالی که معز الدین به مرکزیت شهر غزنه با بهرهمندی از سنت غازی گری غزنویان در پی فتح هند و توسعه مرزهای شرقی امپراتوری غوری بود.[۲۱] فعالیت های معز الدین برای تصرف هند قرین موفقیت بود. وی توانست دهلی و گجرات را فتح کند و نفوذ و حضور غوریان در هند تا مدت های درازی به طول انجامید. و حتی بعد از انقراض این دولت در ایران، غلامان وفادار سپاه غوری تا مدتها به نام این سلسله در هند حکومت میکردند.[۲۲]
اما در خراسان دولت غوریان با مشکلات عدیده ای مواجه بود. گذشته از سلجوقیان دولت تازه به قدرت رسیده خوارزمشاهی و قراختائی دشمنان اصلی و عمده ترین مانع توسعه طلبی غوریان محسوب می شدند.
در این میان غوریان با گرایش به دینداری و تقوا در مذهب سنت در صدد جلب حمایت خلافت عباسی برآمدند. غیاث الدین مناسبات دوستانهای با بغداد برقرار نمود. سلطان غور جهت جلب حمایت الناصر به یکی از طریق فتوت منسلک گردید.[۲۳]
الناصر که در این زمان به شدت در پی اعاده قدرت دنیای و روحانی دستگاه خلافت عباسی بود، از غوریان به عنوان وزنه متقابل در برابر خوارزمشاهیان استفاده نمود. بدین ترتیب در اواخر قرن ششم هجری جناح بندی جدیدی برای کسب قدرت در شرق عالم اسلامی به وجود آمد. در یک جناح خوارزمشاهیان و قراخاییان و در جناح دیگر غوریان با حمایت دستگاه خلافت عباسی قرار داشتند.[۲۴]
خوارزمشاهیان مهمترین حکومت و تعیین کنندهترین قدرت شرق عالم اسلامی در اواخر قرن ششم هجری به حساب می آمدند. خوارزم سرزمینی باستانی بود و دستگاه آبیاری عالی و کشاورزی وسیع و متکاملی داشت. علاوه بر این در طی قرون پنجم و ششم هجری خوارزم چهار راه طرق کاروانرو محسوب میشد. درآمدهای سرشار کشاورزی و عواید هنگفت تجارت بین المللی زمینههای ایجاد استقلال سیاسی خوارزم را فراهم آورده بود.
با ضعف قدرت مرکزی سلجوقیان و آغاز اضمحلال این سلسله حکام خوارزم که تا آن زمان تابع و نماینده سلاجقه محسوب می شدند، استقلال خود را از دولت مرکزی اعلان کردند.[۲۵] خوارزمشاه تکش (۵۹۷ – ۵۶۸ ق) اولین فردی بود که لقب سلطان بر خود نهاد وی در سال ۵۸۳ ق موفق شد که نیشابور پایتخت خراسان آن روز را تسخیر کند و در سال ۵۸۵ ق در رادکان توس رسماً به تخت سلطنت جلوس کرد. نهایتاً تکش در سال ۵۹۰ ق با فتح ری و اسیر و مقتول ساختن طغرل سوم، سلسله سلاجقه عراق را منقرض ساخت. اکنون امپراطوری خوارزمشاهی در ایران جانشین سلجوقیان شده بود.[۲۶]
اما خوارزمشاهیان تا قبضه کامل قدرت در ایران راه دراز و ناهمواری را در پیش داشتند دولتهای محلی اتابکان که از دل امپراتوری سلجوقیان زاده شده و حکومتهایی که با ضعف سلجوقیان در قلمرو میان آنها تاسیس شده بود به سادگی حاضر به قبول سیادت خوارزمشاهیان نبودند. به ویژه این که مشروعیت امپراتوری تازه تاسیس خوارزمشاهی از طرف دستگاه خلافت بغداد تایید نشده بود. مابقی دوره سلطنت تکش و جانشین او علاءالدین محمد خوارزمشاه، صرف مبارزه با خلیفه و استدلال های محلی تحت حمایت خلافت عباسی گردید.
در این زمان خلفای عباسی پس از گذراندن یک دوره رکود، با جدیت تمام در پی اعاده نفوذ سیاسی و روحانی از دست رفته خود بودند. تلاش عباسیان برای کسب قدرت، اندک مدتی پیش از حمله مغول و با تجزیه امپراتوری سلجوقی آغاز شد. خلفا از تفرقه ای که بین سلاطین ایجاد شده بود، استفاده کرده و به تحکیم نفوذ خود در بغداد و عراق پرداختند. خلفایی نظیر المسترشد، الراشد و المقتفی در راس نیروهای نظامی خود شخصاً به نبرد با دشمنان شان پرداختند و یا در منازعات کسب قدرت در عراق و مغرب ایران به طور مستقیم مداخله نمودند.[۲۷]
با جلوس الناصر بر سریر خلافت، اعتبار و قدرت خلافت به اوج خود رسید. بدون شک او در این برهه از تاریخ اسلام برجسته ترین شخصیت دیپلماسی جهان اسلام محسوب می شد. ناصر با پیوستن به آیین فتوت و به دست آوردن رهبریت این طریقه در جهان اسلام نفوذ معنوی از دست رفته خلافا را بازگردانید. خلیفه با اعمال سیاستی فعال سلاطین مسلمانی چون حاکم دمشق، مصر، اخلاط، جزیره، حلب، فارس و خلاصه تقریباً همه سلاطین ممالک و ایالات اسلامی را با منشور خود در سلک اهل فتوت در آورد.[۲۸]
پیروزی بعدی الناصر موفقیت او در بازگرداندن اسماعیلیان به مذهب و شریعت اهل سنت بود. ناصر با ایجاد روابط دوستانه با جلال الدین حسن سوم، رهبر اسماعیلیان نزاری در ایران، او را به عضویت فرقه فتوت درآورد و در پی آن جلال الدین اعلام کرد از مذهب اسماعیلی برگشته و قوانین شرعی و مذهبی سنت را در نواحی تحت فرمان خود برقرار کرده است. وی که از خلیفه لقب جلال الدین حسن نو مسلمان را گرفته بود، دستور داد کلیه کتب الحادی و اسماعیلی را نابود کنند و مساجدی ساخته شود که در آنها بنا به شریعت اهل سنت رفتار میشد.[۲۹]
اکنون ناصر از کاربرد هیچ وسیله علیه دشمنان خود فروگذار نمیکرد. وی توجه چندانی به غرب عالم اسلامی نداشت و مبارزه با صلیبیون را به ایوبیان وا گذاشته بود. اما با وقایعی که در شرق می گذشت، حساسیت ویژهای داشت. او ابتدا کوشید با تحریک غوریان مانع توسعه طلبی و قدرت گیری خوارزمشاهیان گردد و سپس با استفاده از فدائیان اسماعیلی به ترور شخصیتهای برجسته حکومت خوارزمشاهی اقدام کرد. منازعات میان خوارزمشاهیان و عباسیان تا بدانجا ادامه یافت که علاءالدین محمد خوارزمشاه در سال ۶۱۴ ق به قصد تصرف دارالخلافه و خلع خلیفه بغداد لشکر کشید، اما سرمای زمستان، حملات طوایف کرد و شیوع اخباری مبنی بر حمله مغولان باعث شد وی بدون هیچ نتیجهای به خراسان برگردد.[۳۰]
اکنون طوفان حمله مغول وزیدن گرفته بود، اما هیچ یک از حکام و سلاطین اسلامی به فکر چارهای برای مقابله با آن نبودند.
[۱] . حائزی، ایران و جهان اسلام، ص ۳۱.
[۲] . باسورث، تاریخ سلسله های اسلامی، ۱۵۶ تا ۱۵۵.
[۳] . لین پل، تاریخ دولتهای اسلامی، ص ۱۱۹.
[۴] . هولت، تاریخ اسلام کمبریج، ج ۱، ص ۲۸۴ – ۲۸۳.
[۵] . طاهری ناصری، عبدالل،ه تاریخ سیاسی و اجتماعی شمال آفریقا، ص ۱۳۹ – ۱۳۸.
[۶] . بویل، تاریخ ایران کمبریج، ج ۵، ص ۱۶۹ – ۱۶۸: پیگولوسکایا و دیگران، تاریخ ایران از آغاز تا سده هیجده، ص ۲۸۰، باسورث، تاریخ سلسله های اسلامی، ص ۲۸۵ – ۲۸۴.
[۷] . بویل، تاریخ ایران کمبریج، جلد ۵ ،ص ۱۶۹. باسورث، ص ۲۸۳ – ۲۸۲.
[۸] . همان، ص، ۱۷۱
[۹] . اقبال، تاریخ مغول، ص ۳۸۰.
[۱۰] . همان، ص ۳۸۴.
[۱۱] . اشپولر، تاریخ مغول در ایران، ص ۱۴۶، باسورث، ص۲۹۷.
[۱۲] . اقبال، ص ۴۰۳ – ۴۰۱.
[۱۳] . باسورث، ص ۳۹۹
[۱۴] . اشپولر، ص ۱۵۸، اقبال، ص ۴۰۴.
[۱۵] . باسورث، ص ۴۰۱.
[۱۶] . بویل، ج ۵، ص ۱۴۸.
[۱۷] . جوینی، جهانگشای، م ۲، ۸۸-۸۶ بارتولد، ترکستان نامه، ج ۲، ص ۶۸۷.
[۱۸] . ابن اثیر، ص ۲۵.
[۱۹] . ر. ک. نظامی عروضی، چهار مقاله، ص ۳۸-۳۷. راهبندی راحه الصدور، ص ۱۷۴ – ۱۷۲، بارتولد، جلد ۲، ص ۶۸۷.
[۲۰] . پیگولوسکایا و دیگران، ص ۲۸۰. جلد ۵، ص ۱۵۹.
[۲۱] . بویل، ص ۱۶۱.
[۲۲] . جوزجانی، طبقات ناصری، ج ۱، ص ۴۳۸- ۴۱۵.
[۲۳] . همان، ص ۳۰۲ – ۳۰۱.
[۲۴] . قفس اوغلی، تاریخ دولت خوارزمشاهیان، ص ۱۸۴.
[۲۵] . پیگولوسکایا و دیگران، ص ۲۸۰.
[۲۶] . جرفادقانی، ترجمه تاریخ یمینی، ص ۱۷۶. قفس اوغلی، ص ۱۵۹. جوینی، ج ۲، ص ۲۷-۲۶.
[۲۷] . بویل، ج ۵، ص ۱۹۸.
[۲۸] . بیانی، شیرین، دین و دولت در ایران عهد مغول، ج ۱، ص ۱۲۹.
[۲۹] . ولادیمیرونا، تاریخ اسماعیلیان، ص ۱۸۴.
[۳۰] . بویل، ج ۵، ص ۱۸۲
منبع:
- تاریخ جهان اسلام از قرن هفتم تا دهم هجری ، علیرضا خزائلی، انتشارات دانشگاه پیام نور
- تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی