طاهریان
در طول سده ای که فروپاشی امپراتوری ساسانی را از پیدایش نخستین دودمانهای ایرانیتبار جدا میکرد، ایرانیان به اسلام گرویدند و آن را با اندیشه و معنویت خود سازگار کردند...
به نام خدا
با سلام امروز هم خدمت شما هستیم با مقاله “نحوه استقرار اعراب مسلمان در ایران” از سری
تاریخ تحولات ایران از ورود اسلام
است برای دیدن دیگر مقالات مرتبط بر روی لینک بالا کلیک کنید.
بخش اول: مقدمات سقوط خلافت عربی
در طول سده ای که فروپاشی امپراتوری ساسانی را از پیدایش نخستین دودمانهای ایرانیتبار جدا میکرد، ایرانیان به اسلام گرویدند و آن را با اندیشه و معنویت خود سازگار کردند. در نزد ایرانیان، دیانت اسلامی بی آنکه در برابر و در چالش با ایرانیت قرار گرفته باشد، در همسویی و هماهنگی با آن پذیرفته شد. شاید بتوان گفت که ایرانیان تنها قومی بودند که میان دیانت اسلامی و عربیت جدایی انداختند و بی آن که در سلک تازیان در آیند تا جایی که توانستند تازیان را از درون حتی، در ژرفای دستگاه خلافت واژگونه نمودند.[۱] آرزو امید اکثریت مردم، یعنی کشاورزان، پیشهوران این بود که در دوره خلافت عباسیان مظالم و بیدادگری های عهد بنی امیه تکرار نشود، از میزان مالیاتها، خراجها و بیگاریها کاسته شود و مردم کمابیش در امن و آسایش به کار و فعالیت خود ادامه دهند. مبلّغان و داعیان بنی عباس بارها در شهرها و دهات ایرانی به مردم محروم قول داده بودند که همین که قدرت را به کف آوردند، علیرغم بنی امیه، در راه تامین سعادت و آسایش عمومی قدمهای جدی بردارند. سی چهل سال اول حکومت عباسیان نشان داد که پایه اجتماعی حکومت همان است که در عهد بنی امیه بود. عامه مردم نه تنها چیزی عایدشان نشد، بلکه برعکس اندک اندک میزان خراج و مقدار بیغار یعنی احداث حجازی تازه آبیاری، بنای کاخها، حصار شهرها و غیره نسبت به دوران پیشین افزایش یافت.[۲]
با قتل امین و خلافت مامون، عرب دیگر قدرت و منزلت خود را از دست داد. اگرچه از آغاز خلافت عباسیان عرب را قدر و شانی نبود، اما باز در این دوره، خلفای بغداد، آنها را به کلی کنار نگذاشته بودند و در بعضی امور با آنها مشورت می شد و بعضی مناصب به آنها واگذار میشد. اختلاف امین و مامون، که دست وزراء و امرای عرب و ایران در آن دخالت داشت، سرانجام به پیروزی مامون خاتمه یافت، که مادرش ایرانی بود و خراسانیان او را یاری می کردند، و از آن پس عرب، دیگر در دربار خلافت قدر و شانی نیافت. دیگر بغداد که وارث شکوه و جلال تیسفون کهن بود مانند خود تیسفون، عرب را به چشم تعظیم نمی دید. ایرانیان و ترکان، اندک اندک، در رسیده بودند و جاه و حشمت تازیان را باز گرفته بودند. در روزگار مامون و جانشینان او، بغداد دیگر شهر عربی به شمار نمی آمد. آن خودستاییها و بزرگواریها که فاتحان دو قرن پیش داشتند، دیگر نزد موالی بغداد خریدار نداشت. دولت عرب در واقع زوال یافته و نوبت دولت فرس رسیده بود.[۳] در نتیجه این احوال، ایرانیان برای تجدید استقلال و مبارزه با دستگاه خلافت، از راههای زیر شروع به مبارزه کردند:[۴]
- قیام سیاسی ایرانیان به وسیله ابومسلم آغاز شد و بعد از آن غدر و خیانت عباسیان نسبت به ابومسلم خلال و ابومسلم شدت گرفت یافت و به ایجاد دولت های مستقل در ایران انجامید.
۲. قیام اجتماعی و ادبی که به وسیله دسته ای به نام شعوبیه صورت گرفت. ظهور این دسته از اهداف عهد اموی بود. اینان در آغاز کار عبارت بودند از گروهی که بر غرور و خودپسندی عرب ها و تحقیر سایر اقوام به دیده انتقاد میگرفتند و میگفتند که اسلام با چنین فکری مخالف است و تفاخر بین احزاب و قبایل را ممنوع ساخته و بزرگی و بزرگواری افراد را نیز، تنها از طریق تقوا و پرهیزگاری میداند.
عزیمت مامون از ایران به بغداد، راه برقراری سازمان سیاسی مستقلی را، لااقل در خراسان باز کرد. شکست پیامهای متعدد مذهبی در این منطقه، به صاحب نظران نشان داد که استقلال این ناحیه تنها به دست طبقات عالیه ممکن است که دارای وضع اجتماعی ثابت و تربیت سیاسی صحیح هستند. یعنی به دست دهقانان. حتی هارون الرشید با دستور تقسیم کشور به دو ناحیه شرق و غرب، نظر خود را درباره این مسئله که دیگر ایران را نمیتوان از طرف بغداد اداره کرد، عملاً اظهار کرد و مامون نیز به نوبه خود تا آن اندازه در خراسان توقف کرده بود که بتوانند صحت این نظر را تایید نماید و نیز آن قدر عاقل و آگاه بود که بداند، نباید با توسعه پیشرفت های تازه صد راهی را برای خود ایجاد کند؛ بلکه باید بلکه باید بکوشد تا اوضاع را به صورتی نگاه دارد که همکاری میان بغداد و خراسان را در آینده نیز، امکانپذیر کند و وحدت و پیوند خلافت را حداقل بر حسب ظاهر حفظ نماید.[۵]
به این ترتیب انتقال دولتها از دست وزیران عباسی به پادشاهان ایرانی به وسیله همین نهضتها یکی پس از دیگر در بخشهای مختلف ایران تحقق یافت.[۶]
طاهریان (از سال ۲۰۶ – ۳۹۰ هجری) در خراسان بزرگ .
صفاریان (از سال ۲۴۷ – ۲۸۸ هجری) در سیستان، خراسان، جنوب و جنوب غربی کشور.
سامانیان (از سال ۲۰۴ – ۳۹۰ هجری) در خراسان بزرگ.
علویان (از سال ۲۵۰ – ۳۱۶ هجری) در طبرستان.
آل زیاد (از سال ۳۱۶ – ۴۳۴ هجری) در گرگان.
ابودلفیان (از سال ۲۱۰ – ۲۸۵ هجری) در همدان و کردستان.
ساجدیان ( از سال ۲۷۶- ۳۱۷ هجری) در آذربایجان و جبال.
آل بویه (از سال ۳۲۴ – ۴۴۷ هجری) در مرکز و جنوب و غرب ایران و بین النهرین.
در نتیجه پیدایش دولت های محلی در مشرق ایران از یک سو در نتیجه مبارزه داخلی محافل عالیه زمامدار خلافت، و از دیگر سو بر اثر نهضتهای مردم، که از ارکان قدرت خلفا را متزلزل ساخته بودند، تسریع گشت.[۷] با توجه به اینکه شرایط سلسله هایی که از عهد مامون به بعد در ایران تأسیس یافته، دوطبقه اند، بعضی مثل علویان طبرستان، صفاریان، دیالمه، آل بویه و زیاری به علت گرویدن به مذهبی غیر از مذهب رسمی خلفا، یعنی تسنن، مدعی خلیفه بغداد بوده و سیادت روحانی او را قبول نداشتند. طبقه دیگر مثل سامانیان، غزنویان، و سلاجقه، چون بر همان مذهب بودند، او را برخود امیرالمومنین می شناختند و به نام او خطبه می خواندند و در حقیقت خویشتن را از جانب او مامور و منصوب می دانستند.[۸]
بخش دوم: طاهریان
طاهر بن حسین بن مصعب بن سعد بن زُریق بن راذان و به قول بعضی《زریق ماهان》در سال ۲۰۵ هجری از جانب مامون به حکومت شرق خلافت اسلامی با افزایش خراسان رسید. زریق، جد طاهر، از ایرانیان و از موالی قبیله خزاعه بود و به همین جهت به او خزاعی نیز گفتهاند. طلحه پسر زریق از نقبای بنی عباس و پسر دیگرش یا (نواده اش) به نام مصعب، کاتب سلیمان بن کثیر خزاعی، از داعیان و نقبای بنی عباس بود. حسین پدر طاهر در سال ۱۹۹ در خراسان مرد و مامون بر سر جنازه او حاضر شد و فضل بن سهل او را در گور گذاشت. طاهر در این هنگام در رقه[۹] به جنگ با نصر بن شبث عُقیلی اشتغال داشت.[۱۰]
وقتی هارون الرشید مرد، مامون در مرو بود.[۱۱] او با برادرش، محمد امین، در همان روزی که رشید در گذشت روز یکشنبه غره جمادی الاولی سال ۱۹۳، در طوس بیعت کرد و فضل بن ربیع، از هاشمیان و فرماندهانی که حاضر بودند برای بیعت گرفت. مردم بغداد هم در همان روز بیعت کردند.[۱۲]
طبری می نویسد:[۱۳] در این سال در اردوگاه رشید برای محمد امین پسر هارون بیعت خلافت کردند. یعقوبی مینویسد:[۱۴] عده ای دل محمد امین را بر برادرش مامون تباه ساختند و میان آن دو فتنه انگیختند و بیشتر علی بن عیسی بن ماهان و فضل بن ربیع وو را تحریک می کردند که برای پسرش به ولیعهدی پس از خود بیعت کند و مامون را خلع نماید، و امین چنان کرد و برای پسرش، موسی؛ در سوم ماه ربیع الاخر سال ۱۹۴ بیعت گرفت، نامه هایی را که هارون در میان آن دو نوشته بود جمع کرد و آنها را سوزاند و میان دو برادر دشمنی در گرفت. پس رسولان فرستاد و سوی او نامه نوشت که خویشتن را خلع کن که من برای پسر خویش بیعت گرفتم. مامون اجابت نکرد. چون خبر به امین رسید، علی بن عیسی را با پنجاه هزار سوار به جنگ او فرستاد، و کس به مکه فرستاد، تا آن محضر که رشید نوشته بود، بیاورند و پاره کرد.[۱۵] این خبر به مامون رسید، به طاهر بن حسین بن مصعب بوشنجی پیشنهاد کرد تا به جنگ امین بیرون رود و پیش از این او را بر شهرستان بوشنج حکومت داده بود، و عذر او را از بابت اسلحه و اسب برطرف کرد و طاهر رهسپار شد. تا در سال ۱۹۵ هجری با علی بن عیسی قادری رو به رو شد، در حالی که علی بن عیسی سپاهی عظیم داشت و طاهر بن حسین با پنج هزار بود.[۱۶]
در این جنگ علی بن عیسی کشته شد. طاهر مژده فتح را برای مامون به مرو نوشت و سر علی بن عیسی را با مردی از یاران خود به نزد وی فرستاد.[۱۷] وقتی طاهر بن حسین، علی بن عیسی ماهان را کشت، سوی حلوان رفت و از آنجا فرود آمد، و از آنجا تا مدینه السلام پنج روز راه بود، مردم از پیشرفت کار وی و شکست و سقوط پیاپی یاران امین متعجب شدند و همه یقین کردند که طاهر غلبه میکند و مامون پیروز میشود.[۱۸] در سال ۱۹۶ هجری مامون در شهر مرو سکه به نام خود زد و بدین وسیله استقلال خویش را در برابر خلیفه بغداد آشکار کرد. میان دو برادر و اعیان و بزرگانی که از آن دو را پشتیبانی میکردند، جنگ درگرفت. سرداران مامون علی رغم قلّت عددی نیرو به به زودی موفقیتهایی به دست آوردند.[۱۹]
بدینسان روز به روز، دامنه آتش فتنه بالا گرفت و اختلاف زیادتر شد، تا آنکه مامون هرثمه و طاهر بن حسین را، که هر دو از بزرگان امرای لشکر وی بودند، با سپاهی انبوه برای محاصره بغداد و جنگ با امین گسیل کرد، آنان نیز بغداد را مدت زمانی محاصره کرده با لشکریان خود به جنگی سخت پرداختند، و میان دو گروه زد و خوردهای بسیار روی داد، که آخرالامر پیروزی با سپاه مامون شد و امین به قتل رسید و سر وی برای برادرش در خراسان فرستاده شد.[۲۰]
محمد امین شب یکشنبه پنجم محرم سال ۱۹۹، در بیست و هشت سالگی کشته شد و مدت پادشاهی او چهار سال و هشت ماه بود.[۲۱]
مامون، خلیفه جدید چند سالی در مرکز قلمرو شرقی اش ماند. با وجودی که طاهر یکی از معماران پیروزی خلیفه بود، معذالک مامون به او فرمان داد که نگهداری ایران غربی، عراق و شبه جزیره عربستان را به حسن، برادر فضل بن سهل، معروف به ذوالریاستین (مردی که بر دو کار ریاست میکند، تدبیر و حرب، یعنی کشوری و لشگری) مشاور اصلی اش که ایرانی بود، واگذارد. طاهر در عوض ولایت جزیره و شام یافت. پایگاه طاهر در این سالها شهر رقه بر کران فرات بود، اما طاهر وظایف دیگری نیز در عراق بر عهده دلشت، او صاحب شرطه و کارگزار مسئول نظم عمومی بغداد گردید و مسئولیت جمع وجبیات خراج سواد عراق، چه منطقه ی کشاورزی حاصلخیز و پررونقی در مرکز عراق بود را نیز به عهده داشت. طاهریان در داخل شهر بغداد ضیاع و عقار بسیار داشتند. حرم طاهر بن حسین یکی از باشکوهترین بناها در جانب غربی بغداد، اقامتگاه حکام طاهری بغداد بود. طاهریان با داشتن مشاغل مهم در بغداد، میتوانستند در مرکز خلافت اعمال نفوذ کنند و محل استقرار شان بغداد بود، کمتر گرفتار تعدی غلامان ترک سامرا، که برخلفا نفوذ داشتند و حتی گاهی آنها را از میان برمی داشتند، شدند. مثلاً فشار طاهریان در بغداد خلیفه را ناگزیر ساخت، ولو موقتی هم شده در برابر یعقوب لیث، که در سال ۲۵۹ هجری نیشابور را از کف محمد بن طاهر بیرون کرده بود، سیاست خشن تری آغاز کند.[۲۲]
طاهر در سال ۲۰۵ هجری والی تمام سرزمینهای خلافت که درمشرق عراق واقع بودند، گردید.
امارت او در خراسان چندان طول نکشید. مهمترین دل مشغولی او در خارج از دستگاه و بیرون از درباری باحشمت که داشت، موضوع فتنه خوارج بود. اقداماتی که طاهر در دفع خوارج کرد، به نظر مامون زیاده بطئی و کم مایه و بیثمر آمد. چون از خراسان دور بود، پنداشت که شاید ذوالیمینین در این باب مسامحه کرده است. از این رو نامه ای تند و خشونت آمیز در این باب به وی نوشت؛ طاهر از این نامه سخت رنجید و به آن جوابی سخت داد. ظاهراً همین نامه خلیفه موجب خشم وی شد و او را به اظهار عصیان واداشت. گویند چون از مامون رنجید روز آدینه ای در مرو به منبر رفت و در خطبهی ذکری از مامون چنانکه رسم بود به میان نیاورد. بدین گونه نام مامون را از خطبه انداخت و در واقع عصیان خویش را نسبت به او اعلام نمود. لیکن قبل از آنکه این عصیان آرام از پرده بیرون افتد و خلیفه برای دفع او لشکر به خراسان فرستد، طاهر به ناگهان وفات یافت. (جمادی الاخر سال ۲۰۷ هجری).[۲۳]
مطهربن طاهر گوید:[۲۴] وفات ذوالیمینین از تب و حرارتی بود که دچار آن شد و او را در بسترش مرده یافتند. کلثوم بن ثابت که کنیه ابوسعد داشته گوید[۲۵]:《 من عامل برید خراسان بودم. به روز جمعه جای نشستم زیر منبر بود. سال دویست و هفتم،دو سال پس از ولایتداری طاهر بن حسین در مراسم جمله حضور یافتم، طاهر به منبر رفت و سخنرانی کرد، اما چون به یاد خلیفه رسید از دعا گفتن وی خودداری کرد؛ گفت: خدایا امت محمد را به همان گونه که دوستان خویش را به صلاح بردهای به صلاح ببر و زحمت کسی را که در آن سرکشی کند و بر علیه آن سپاه آرد با بستن شکاف و حفظ خون ها و اصلاح فیمابین از میان بردار.》
گردیزی نیز مینویسد[۲۶]:《طاهری یک سال و نیم در خراسان حکومت کرد. بعد از آن در یکی از جمعه ها نام مأمون را در خطبه ذکر نکرد و در شب همان روز به بمرد، اندر جمادی الاخر سال ۲۰۷ و پسر خویش طلحه بن طاهر را خلیفت داد.》
گفته شد:[۲۷] چون طاهر درگذشت سپاهیان در بعضی از گنجهای او را غارت کردند. سلام ابرش اخته (به اصطلاح خواجه) آنها را نظم و آرامش داده و مقرر نمود که حقوق شش ماه به آنها داده شود. مامون تمام کارها و وظایف و مقامات او را به فرزندش عبدالله واگذار کرد و او برادر خود طلحه را به خراسان فرستاد که جای پدرش امیر باشد.
به طاهر《ذوالیمینین》هم گفته اند، و این لقب ناشی از این بود که طاهر در نخستین جنگ با علی بن عیسی بن ماهان دو دست خود را به شمشیر برد و طائی را که از سران سپاه و دلیران دشمن بود، با یک ضربت کشت و آن دو دست را راست گفتند. بعضی هم یمینین ادعا میکنند که علت این بود که چون به او تکلیف کردند با حضرت رضا (ع) بیعت کند، او با دست چپ با آن حضرت بیعت کرد و گفت: با دست راست مامون را بیعت کرده و نشاید با آن دست بیعت کنم؛ پس هر دو دست او را راست گفتند و این روایت عاری از صحت است.
بخش سوم: جانشینان طاهر
۱. طلحه بن طاهر (۲۰۷- ۲۱۳ هـ.ق)
وقتی خبر وفات طاهر به مامون رسید، یحیی بن اکثم را سوی عبدالله فرستاد و از مرگ برادر تسلیت گفت و تهنیت ولایتمداری خراسان گفت و علی بن هشام را به جنگ بابک گماشت؛[۲۸] اما عبدالله برادر خود طلحه را به خراسان فرستاد که جای پدرش امیر باشد. نکته مهم این است که مامون ظاهراً به صلاحدید احمد بن أبی خالد، یکی از پسران طاهر را در حکومت خراسان ابقاء کرد. خواه ادای یاغی گری طاهر کاملاً جدی تلقی شده باشد یا نه، به هر حال خلیفه و مشاورانش دریافته بودند که خردمندانه ترین راه، سپردن ایران به دودمان طاهری که خود ایرانی بود، می باشد. بی گمان در این ایام قدرت اعتبار خلیفه با دشواریهایی مواجه شده بود. با فتنه نصر بن شبث که هنوز با شدتی تمام ادامه داشت و آشفتگی هایی که مصر را در کام خود گرفته بود، اعراب بلاد غربی هنوز کاملا به اطلاعات خلیفه در نیامده بودند. در مشرق، سیستان هنوز زیر فشار فتنه دیرپای حمزه بن آذرک یا عبدالله خارجی دست و پا می زد، و خطرناک ترین نوع این جنبشها، نهضت خرم دینان بود که بابک، رهبری آن را داشت. پیروان بابک بر آران و آذربایجان استیلا یافته و جبال را تهدید می کردند. بنابراین، خلفای عباسی با تن در دادن به ادامه حکومت طاهریان بر خراسان، دودمانی را برگزیدند، که کمتر در برابر آنها مقاومت میکرد و در ضمن آرامش و ثبات مشرق را نیز حفظ می نمود.[۲۹]
طلحه در ایام حکومت پدر به حکومت سیستان منصوب بود و تا سال فوت پدر در آنجا می زیست. طلحه در جنگ با خوارج به جد اهتمام ورزید و آنها را در همه جا دنبال کرد. وی به قولی در امارات خراسان نیابت برادر خویش، عبدالله بن طاهر، را داشت. اما به هر حال چنانکه از اخبار برمیآید در مکاتبه با بغداد، همیشه به نام خود نامه می نوشت؛ نه از جانب عبدالله. وی در مدت امارت خود، با خوارج و حمزه خارجی در پیچیده بود، و در آخر هنگامی که وفات یافت، تازه حمزه خارجی در گذشته بود. قولی هم هست که طلحه اندکی قبل از حمزه وفات یافت (۲۱۳ هجری قمری). طلحه در بلخ درگذشت و هم در آن شهر مدفون شد.[۳۰]
۲. عبدالله بن طاهر (۲۱۳ – ۲۳۰ هجری)
در سال ۲۱۴ هجری مامون، عبدالله بن طاهر را امیر خراسان نمود. او هم راه خراسان را در پیش گرفت و رفت. علت این بود که چون برادرش، طلحه بن طاهر درگذشت؛ علی بن طاهر از طرف عبدالله بن طاهر که جانشین پدر و برادرش بود، به نیابت برگزیده شد. در آن هنگام عبدالله در دینور به جمع و تجهیز لشکر مشغول بود که به جنگ بابک برود. ناگاه خوارج در خراسان اهل یک قریه را قتل عام نمودند، آن قریه نزدیک نیشابور بود. مامون خبر واقعه را شنید، بع عبدالله بن طاهر فرمان داد که به خراسان برود. مردم خراسان دچار خشکسالی و قحطی شده بودند. یک روز قبل از ورود عبدالله باران نازل شد و آن را به فال نیک تلقی کردند.[۳۱]
طبری سال امارت عبدالله بن طاهر را ۲۱۳ هجری می نویسد.[۳۲] امارت عبدالله در خراسان در واقع آغاز دوره جدیدی در تاریخ ایران بعد از اسلام به شمار میرود. زیرا پدر و برادران او در ایام امارت خویش فرصت و مجالی را که او برای اداره قلمرو خود داشت، نیافته بودند. و می توان گفت امارت نسبتاً مستقل طاهریان در خراسان با عبدالله طاهر آغاز گشت. این عبدالله طاهر در سال ۱۸۱ تا ۱۸۲ هجری قمری به دنیا آمده بود.[۳۳]
عبدالله طی پانزده روز بی آنکه رفتاری اهانت آمیز نسبت به عباسیان داشته باشد، در مرکز و مشرق ایران رئیس بی چون و چرای دودمان خود بود. مأمون به طاهر و عبدالله سخت محبت میورزید، اما به گفته گردیزی معتصم وقتی جانشین مامون شد بر عبدالله خشم گرفت. این اختلاف به زمان مامون برمیگردد که روزی معتصم بر عبدالله خشم گرفت و چون مامون خبر یافت هر دو را بخواند و آشتی داد. و چون معتصم به تخت نشست عهد خراسان سوی عبدالله فرستاد و کنیزکی را فرستاد تا او را زهر بدهد. اما کنیزک به عبدالله علاقمند شد و از این کار صرف نظر کرد. همچنین گردیزی اضافه میکند که عبدالله بن طاهر را رسم های نیکو بسیار بود، یکی آن است که به همه کارداران نامه نوشت که:《 حجت بر گرفتم شما را تا از خواب بیدار شوید؛ و از خیرگی بیرون آیید، اصلاح خویش بجویید، و با برزگران ولایت مدارا کنید؛ و کشاورزی که ضعیف گردد، او را قوت دهید؛ و به جای خویش باز آرید؛ که خدای عزّ و جلّ از دست های ایشان طعام کرده است، و از زبانهای ایشان سلام کرده است، و بیداد کردن برایشان حرام است.[۳۴]
عبدالله بن طاهر در سال ۲۳۰ هجری در نیشابور در گذشت. در زمان مرگ جهل و هفت سال داشت. حکومتش چهارده سال بود، پس واثق، طاهر بن عبدالله را حکومت داد، عبدالله بن طاهر خراسان را چنان منظم و رام و آرام کرده بود که هیچ کس چون توفیقی نیافته بود و همه بلاد خراسان به فرمان وی در آمده و بی اختلاف حکم او را گردن نهادند.[۳۵]
۳. طاهر بن عبدالله (۲۳۰ تا ۲۴۸ هجری)
پس از مرگ عبدالله طاهر، واثق خلیفه عباسی همه کارهای عبدالله بن طاهر را به پسرش طاهر داد.[۳۶] کنیه طاهر ابوالطیب بود و ابوالطیب در آن وقت در طبرستان بود و به نیشابور باز آمد.[۳۷] خلیفه در ابتدا اسحاق بن ابراهیم بن مصعب را که شاخه جنبی دودمان طاهر بود ولایت خراسان داد. از قرار معلوم واثق راضی نبود که دودمان طاهر مستقیماً حکومت خراسان را میراث ببرند. با وجود این، خلیفه نامزدی اسحاق به حکومت خراسان را ملغی کرد و طاهر، پسر عبدالله را در آن ولایت ابقاء نمود. سپس متوکل، منتصر و مستعین نیز حکومت وی را تایید کردند. در دوره وی آشفتگیهای سیاسی و اجتماعی، از نوع شورش های بابک و حمزه خارجی، در نواحی دوردست ایران ادامه داشته است. همچنین در روزگار فرمانروایی طاهر سلطانی مستقیم طاهریان بر سیستان که از لحاظ اداری تابع خراسان بود، برداشته شد؛ زیرا عید در سال ۲۳۹ هجری صالح بن نصر بستی رئیس عیاران در زرنج کرسی ولایت سیستان را به دست گرفت و عامل طاهری ولایت، را بیرون راند و راه را برای پیروزی آتی صفاریان هموار کرد.[۳۸]
بدین گونه در اواخر عهد وی مطوعه و عیاران، سیستان را از خراسان جدا کرده، داعیه استقلال یافتند. از طرف دیگر امارت وی در خراسان مواجه شد با شروع دوره ضعف خلفای عباسی. از این رو قلمرو او نیز از تسلط داعیه داران برکنار نماند و در ولایت تابع او، آثار هرج و مرج پدید آمد.[۳۹] طاهر بن عبدالله بن طاهر در رجب سال ۲۴۸ هجری در چهل و چهار سالگی درگذشت. اصحاب مستعین از هیچ کس چنان بیمناک نبودند که از امیر خراسان. چون او درگذشت و ترس از دلشان رفت، بر آن شدند که محمد بن عبدالله را از عراق به خراسان فرستند و مستعین به او گفت که رهسپار خراسان گردد. پس گفت که برادرم پسرش را جانشین ساخته است و بیم دارم که با رفتن من کار خراسان تباه گردد. آن گاه مستعین به محمد بن طاهر بن عبدالله نوشت تا به جای پدر والی خراسان باشد.[۴۰]
۴.محمد بن طاهر (۲۴۸ – ۲۵۰ هجری)
ولایتداری محمد بن طاهر در خراسان به روز شنبه دوازده روز رفته از شعبان سال ۲۴۸ هجری قمری انجام شد.[۴۱]
به گفته ابن اثیر: در آن سر خبر مرگ طاهر بن عبدالله بن مستعین رسید. او در خراسان وفات یافت، مستعین هم امارات خراسان را به فرزندش، محمد بن طاهر، واگذار کرد. امارت عراق را هم به محمد بن عبدالله بن طاهر به اضافه ایالت حرمین (مکه و مدینه) و ریاست شرطه و ایالت سواد عراق داد که منفرداً همه را به اراده خود اداره کند. (و چنین امارت اختیاری قبل از او نبود).[۴۲] و چون طاهر وفات کرد و پسرش محمد که هنوز جوان بود، به حکومت رسید. جماعتی از خوارج و جز آنان در خراسان جنبش کردند و خارجیان چنان بسیار شدند که نزدیک بود بر سیستان مسلط شوند. پس یعقوب لیث،معروف به صفار، از دلیران و پهلوانان بدان هم قیام کرد و از محمد بن طاهر دستوری خواست تا داوطلبان را فراهم سازد و به جنگ خوارج رود. محمد وی را در انجام آن اذن داد و رهسپار سیستان شد و خوارج آن جا را راند و سپس به سوی کرمان پیش رفت و چنان کرد تا آنکه شهرها را از آنها پاک گردانید و منزلتی بزرگ یافت، پس مستعین به محمد نوشت که او را والی کرمان کند و یعقوب در کرمان بر سر کار ماند. و در آن بلاد اثری نیکو داشت.[۴۳]
با شروع امارت او دولت آل طاهر در خراسان به ضعف و تجزیه گرایید. در این زمان بغداد و خلیفه دستخوش بندگان ترک شده بودند. ترکان هر خلیفهای را که میخواستند میکشتند و هر کس را که می خواستم به خلافت برمیداشتند. محمدطاهر هم که امارات خراسان داشت در سیستان، بلخ، ماوراءالنهر، طبرستان، ری و بلاد دور از نیشابور، دیگر فرمان او روان نبود. محمد بن طاهر در واقع آخرین امیر از سلسله طاهریان در خراسان بود. (۲۵۹ – ۲۴۸ هجری قمری). در زمان او حسن بن زید علوی در طبرستان به داعیه امارت و امامت برخاست و بعد از چندین جنگ با لشکر محمد عاقبت سلیمان بن عبدالله، حکمران طاهری طبرستان. از آنجا گریخت و بدینگونه طبرستان به وسیله یاران حسن بن زید علوی از دست طاهریان بیرون رفت؛ چنانکه ری و قزوین نیز در سنه ۲۵۱ هجری قمری، از دست عمال او بدر آمد و یعقوب لیث سرکرده عیاران سیستان نیز که در سیستان قدرت به دست آورده، پوشنگ و هرات را گرفته بود از غفلت و غرور محمد بن طاهر به طمع افتاده، کدورتی مختصر را که با او داشت بهانه کرد، و با وی به ستیز برخاست. خویشان و نزدیکان محمد نیز به سبب حسادت و خصومت دیرین او را رها کردند، و نهانی با یعقوب همداستان شدند. یعقوب به نیشابور رفت و محمد بن طاهر را گرفت (۲۵۹ هجری قمری) و خراسان را به دست آورد.[۴۴]
بدین ترتیب شکست محمد بن طاهر از یعقوب به خاتمه حکومت پنجاه ساله طاهریان بر خراسان منجر شد، اگرچه برادرش، حسین، چند سالی در مرو دوام آورد، و سرداران گونه گونه که خصم صفاریان بودند، زیر عَلَم احقاق حق طاهریان و بازگرداندن آنها به حکومت خراسان در آن ولایت کرّ و فرّی کردند، و بعد معتمد خلیفه بار دیگر محمد بن طاهر ولایت خراسان داد، اما وی هرگز جرات آن نیافت خود را در آنجا نشان دهد.
اسامی امرای طاهری و زمان حکومت هر یک[۴۵]
( برای مطالعه)
۱. طاهر بن حسین مصعب | ۲۰۶ – ۲۰۷ هجری |
۲. طلحه بن طاهر | ۲۰۷ – ۲۱۳ هجری |
۳. عبدالله بن طاهر | ۲۱۳ – ۲۳۰ هجری |
۴. طاهر بن عبدالله | ۲۳۰ – ۲۴۸ هجری |
۵. محمد بن طاهر | ۲۴۸ – ۲۵۹ هجری |
بخش چهارم: اهمیت طاهریان در تاریخ ایران
با ظهور طاهر بن حسین و ایجاد حکومت موروثی طاهری در خراسان، ایرانیان در تحصیل استقلال تا درجهای به حصول نزدیک شد و نخستین ضربات به امپراتوری عرب در ایران وارد شد، یعنی اولین بار پس از سال ۲۱ هجری (شکست نهاوند) به جای حکامی که از جانب خلفا فرستاده می شدند، در قسمتی از ایران امرایی از یک خاندان ایرانی یکی پس از دیگری حکومت کردند که فقط ظاهرا از خلیفه اطاعت مینمودند.[۴۶] طاهریان نخستین پادشاهان ایرانی بودند که بعد از آن با نام “امیر” در بخش شرقی ایران به سلطنت رسیدند،[۴۷] و اگر طاهریان پیش از این نجنیده بودند، راه بر دیگران باز نمی شد.[۴۸]
با روی کار آمدن طاهریان عملاً در خاک ایران نخستین سلسله سلاطین مسلمان تشکیل شد، یعنی رجعت سیاسی ملت ایران شروع شد.[۴۹] طاهر پسران و نبیرگان او مرکز حکومت خانوادگی بر خراسان راه را متوالیاً در نیشابور، حفظ کردند. انتخاب یک ایرانی برای تصدی حکومت مهمترین قسمت از ممالک اسلامی عصر عباسی و اقامت متوالی طاهریان در نیشابور، به عناصر ایرانی و عرب مقیم خراسان زمینه کوشش بیسابقهای برای تحصیل مقام حکومت داد.[۵۰]
طاهریان کوشیدند تا پس از دوره دگرگونی های بزرگ اجتماعی، سیاسی و مذهبی در ایران که حاصل انقلاب عباسیان بود، حکومتی باثبات پدید آورند. عبدالله به بهبود کشاورزی و پاسداری از روستاییان در برابر بهرهکشیهای ناروا از آنها علاقمند بود. وی با شنیدن منازعات مکرری که بر سر آب می رفت و برای حفظ و حراست دقیق قنوات، فقهای خراسان و عراق را جمع کرد تا کتابی محکم درباره قانون به کاربندی حقوق آب تدوین کنند. از این تالیف که کتاب القنی نام داشت تا دوره غزنویان در خراسان استفاده میشد. فعالیتهای طاهریان در جهت آرامسازی بیرون حوزه شهرهای ایران، تا اندازه زیادی وقف نبرد با جنبش های فرقه ای نظیر خوارج سیستان و شیعیان ولایت ساحلی دریای مازندران شده بود، چنانکه خاندان طاهری را حامیان واقعی مذهب سنت و اقتداء معنوی خلفا دانسته اند.
با وجود این، در منابع برخی اشارات درباره همدلیهای بعضی از افراد خاندان طاهری با شیعیان رفته است.[۵۱] به نظر میرسد، منشاء این مطلب، روایتی باشد که معتقد است طاهر در خراسان، نام مامون را از خطبه انداخت و نام قاسم بن علی یکی از علویان را به جای آن نهاد. شاید هم دلیل آن این شایعه باشد که وقتی سلیمان بن عبدالله بن طاهر با حسن بن زید علوی در گرگان روبرو شد، به جهت وجود رگه تشیع در طاهریان، خود را عملاً به شکست کشاند. در هر حال به طور احتمال، چنین مطلبی که قابل قبولی نیست. بع فرض اینکه چیزی در مورد تشیع آنها وجود داشته باشد، از همان نوع است که خود مامون دارا بوده است.[۵۲] به موجب اخبار طاهریان در خراسان به مسئله آبیاری توجه تمام داشته اند. در عهد امارت آنها در خراسان قناتهای بسیار دایر بوده است و ظاهراً آنها نیز به توسعه قناتها اهتمام می کردند. حتی امروز نیز قنات های کهن را در خراسان《قنات طاهری》میخوانند و حفر آنها را به شخصی به نام طاهر آب شناس نسبت می دادند. درباره این طاهر افسانهها و حکایتها در حدود قرن نهم هجری شایع بوده است.[۵۳]
بخش پنجم: قیام های ایرانیان در دوره طاهریان
۱. قیام بابک خرم دین
این حرکت که نمود دینی و هدف سیاسی داشت، خطرناک ترین حرکتی بود که حکومت عباسی از آغاز پیدایش آن دچار شد.
بابک به دست جاویدان به اصول خرمیه گروید. هنگامی که جاویدان درگذشت، همسرش پنداشت که روح شوهرش در او حلول کرده است. بابک این اندیشه را پذیرفت و از آن بهره برداری کرد. بابکیه طایفه ای خرمیه هستند که پیروان آن از بابک پیدا کردند. بابک به داشتن مهارت سیاسی معروف بود. اوضاع دشواری که حکومت عباسی در نتیجه درگیری میان امین و مامون به آن دچار شده بود، استفاده کرد و حرکت خصمانه اش را در سال ۲۰۱ هجری قمری در منطقه شمالی، یعنی مناطقی که از سلطه حکومت به دور بود، اعلان کرد. کوههای آذربایجان و آرّان مهد این حرکت و مرکز آن (بذ[۵۴])بود.[۵۵]
بابک به یاری مردم زیادی که همه جامههای سرخ در بر میکردند و به سرخ جامگان یافت مُحمَره معروف بودند مدت بیست سال در آذربایجان و ارمنستان مستولی بود و چندین بار لشکریان مامون و معتصم را شکست داد و بیش از پانصد هزار نفر از ایشان را کشت و هیچکس حریف او نمیشد.[۵۶]
مامون عبدالله بن طاهر بن حسین را با لشکری بزرگ به سوی او را دوانه کرد، عبدالله حرکت کرد و میان راه در بیرون شهر دینور در جایی که تا امروز به قصر عبدالله بن طاهر معروف و تاکستان مشهوری است اردو زد، و سپس از آنجا حرکت کرد و خود را به《بذ》رساند و در آن هنگام کار بابک بالا گرفته بود و مردم از بیم داشتند، عبدالله بن طاهر و سپاهیانش با او پیکار کردند ولی کاری از پیش نبردند و بابک جمع ایشان را پراکنده ساخت و سران سپاه عبدالله بن طاهر را کشت.[۵۷]
در نتیجه پیروزی های پی در پی، بابک به نیرویی خطرناک در برابر حکومت عباسی تبدیل شد. مامون در سال ۲۱۸ قمری که بابک در اوج نیرومندی بود – وفات کرد. آنچه دلیل بر خطرناک بودن حرکت بابک است، این است که مامون پیش از مرگ به برادرش، معتصم توصیه کرد که لازم است با همه آنچه در توان دارد، به مقابله با این طایفه برخیزد.
چون حکومت به ابو اسحاق معتصم رسید، اندیشه ای جز کار بابک نداشت، برای جنگ با او مردان و اموال فراوان فراهم ساخت و غلام خود حیدر بن کاوس را که معروف به افشین بود فرماندهی سپاه گماشت و او را روانه کرد.[۵۸]
افشین از ۲۰۱ تا ۲۲۵ قلاع معتبری را که بابکیه در دست داشتند گرفت و بابک به ارمنستان گریخت، اما در آنجا گرفتار شد و افشین او و برادرش را به بغداد فرستاد و معتصم هر دو را به دار آویخت و این فتنه بزرگ که باعث تزلزل دائمی خاطر خلیفه بود خوابید.[۵۹]
به گفته مسعودی،[۶۰] کار بابک خرمی در دیار آران و بیلقان بالا گرفت و سپاهیان وی در این نقطه تاخت و تاز کردند و او سپاهها تار و مار کرد لشکر ها بشکست و حکام را بکشت و مردم را نابود کرد. معتصم سپاهی به سالاری افشین به دفع او فرستاد. بابک وقتی کار خود را تباه دید بگریخت و به یکی از نقاط ارمنستان در قلمرو سهل بن سنباط به طریق ارمنی به سرایی فرود آمد. بابک توسط سهل بن سنباط دستگیر و به افشین تحویل داده شد.
۲. قیام مازیار
حکومت عباسی از خطرهایی که حرکت بابک خرمی در مناطق واقع در غرب دریای مازندران نماینگر آن بود، رهایی نیافته بود و که با حرکت ایرانی دیگر روبرو شد که در حرکت مازیار بن قارن، آخرین امیر قارنها در طبرستان، جلوه گر شد. او وطن خود را عرصه فعالیتهای انقلابی خصمانه با حکومت قرارداد.
مازیار به اسلام گروید و محمد نامیده شد و مامون او را استاندار طبرستان، رویان و دماوند کرد و به او عنوان سپهبد داد.
پیداست که او دارای گرایشهای استقلال طلبانه بود و میخواست که از بدنه حکومت جدا شود. از دشمنی میان طاهریان – که از آن نفرت داشت – و افشین که به استانداری خراسان چشم دوخته بود، استفاده کرد تا پرچم انقلاب برافراشته شد. افشین با مازیار نامهنگاری کرده بود و او را به اعلان نافرمانی از حکومت آنان تشویق میکرد، به این امید که آنان نتوانند او را سرکوب کنند؛ لذا در آن هنگام او را واسطه قرار داد تا بتواند خراسان را از چنگ حکومت برباید.[۶۱]
مسعودی درباره قیام مازیار مینویسد:[۶۲] به سال ۲۲۵ مازیار بن قارن فرمانروای جبال طبرستان را به سامرا آوردند. مامون وی را نواخته بود و در ایام معتصم یاغی شد و سپاه بسیار فراهم آورد. معتصم نامه نوشت و او را احضار کرد که بیاید و نپذیرفت. آنگاه معتصم عبدالله بن طاهر را به جنگ وی مأمور کرد و او عموی خود حسن بن حسین بن مصعب را از نیشابور سوی مازیار فرستاد و او پس از جنگ های بسیار که با مازیار داشت در ساریه طبرستان فرود آمد، در آنجا دیده وران حسن حسین خبر آوردند که محمد بن قارن یعنی همان مازیار با عده کمی به شکار برون شده است، که حسن سوی او شتافت و او را اسیر کرد و به سامره فرستاد. مازیار اقرار کرد که افشین با وی درباره مسئله ثنوی و مجوس هم سخن بوده و او را به خروج و طغیان واداشته است. خلیفه او را به ضرب تازیانه کشت. افشین نیز از آن پس که او را با مازیار روبرو کردند و بر ضد او شهادت داد در حبس بمرد و مرده او را بیرون آوردند و به دروازه عامه آویختند.
[۱] . طباطبایی، درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، ص ۴۱.
[۲] . راوندی، ج ۲، صص ۱۹۰-۱۹۱.
[۳] . زرین کوب، پیشین، ص ۲۰۹.
[۴] . راوندی، ج ۲، ص ۱۹۳.
[۵] . اشپولر، پیشین، ج ۱، ص ۱۰۰.
[۶] . انصاف پور، ص ۴۸۹.
[۷] . پیگولوسکایا، ص ۱۹۵.
[۸] . پیر نیا و اقبال، ص ۱۰۸.
[۹] . رقه: به فتح اول و قاف مشدّد و مفتوح، شهری بود برکنار شرقی فرات به فاصله سه روز از حرّان. (گردیزی، ص ۲۹۷.)
[۱۰] . میرخواند، ج ۴، ص ۵۳۳.
[۱۱] . مسعودی، پیشین، ج ۲، ص ۳۸۹.
[۱۲] . یعقوبی، پیشین، ج ۲، ص ۴۴۶.
[۱۳] . طبری، ج ۱۲، ص ۵۳۹۸.
[۱۴] . یعقوبی، پیشین، ج ۲، ص ۴۵۰.
[۱۵] . گردیزی، صص ۱۶۵ – ۱۶۶.
[۱۶] . یعقوبی، پیشین، ج ۲، ص ۴۵۲.
[۱۷] . یعقوبی، پیشین، ج ۲، ص ۴۵۲.
[۱۸] . مسعودی، پیشین، ج ۲، صص ۳۹۸-۳۹۹.
[۱۹] . پیگولوسکایا، ص ۱۹۶.
[۲۰] . ابن طقطقی، ص ۲۹۶.
[۲۱] . دینوری، ص ۴۴۲.
[۲۲] . فرای، تاریخ ایران کمبریج، ج ۴، صص ۸۲-۸۴.
[۲۳] . زرین کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص ۵۰۲.
[۲۴] . طبری، پیشین، ج ۱۳، ص ۵۷۰۶.
[۲۵] . همان، ص ۵۷۰۷.
[۲۶] . گردیزی، ص ۲۹۷.
[۲۷] . ابن اثیر، ج ۱۱، صص ۵-۶.
[۲۸] . طبری، ج ۱۳، ص ۵۷۰۸.
[۲۹] . فرای، پیشین، ج ۴، ص ۸۵.
[۳۰] . زرین کوب، پیشین، ص ۵۰۶.
[۳۱] . ابن اثیر، ج ۱۱، صص ۴۲ – ۴۳.
[۳۲] . طبری، ج ۱۳، ص ۵۷۴۰.
[۳۳] . زرین کوب، پیشین، ص ۵۰۷.
[۳۴] . گردیزی، صص ۳۰۰ – ۳۰۲.
[۳۵] . یعقوبی، پیشین، ج ۲، صص ۵۰۷ – ۵۰۸
[۳۶] . طبری، ج ۱۴، ص ۵۹۷۰.
[۳۷] . گردیزی، ص ۳۰۲.
[۳۸] . فرای، پیشین، ج ۴، صص ۸۹ – ۹۰.
[۳۹] . زرین کوب، پیشین، صص ۵۱۱- ۵۱۲.
[۴۰] . یعقوبی، پیشین، ج ۲، ص ۵۲۶.
[۴۱] . طبری، ج ۱۴، ص ۶۱۲۰.
[۴۲] . ابن اثیر، ج ۱۱، ص ۲۸۳
[۴۳] . یعقوبی، پیشین، ج ۲، ص ۵۲۶.
[۴۴] . زرین کوب، پیشین، ص ۵۱۲.
[۴۵] . پیرنیا و اقبال، ص ۱۱۳.
[۴۶] . راوندی، ج ۲، ص ۱۹۴.
[۴۷] . انصاف پور، ص ۴۸۸.
[۴۸] . سعید نفیسی، پیشین، ص ۲۳.
[۴۹] . اشپولر، پیشین، ج ۱، ص ۱۰۲.
[۵۰] . طباطبایی، محیط، پیشین، ص ۱۷.
[۵۱] . فرای، پیشین، ج ۴، صص ۹۳- ۹۴.
[۵۲] . جعفریان، پیشین، ص ۱۷۰.
[۵۳] . زرین کوب، پیشین، ص ۵۱۳.
[۵۴] . بَذ: ناحیهای میان آذربایجان و آران، 《دینوری، ص ۴۴۴》
[۵۵] . طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، صص ۱۳۵ – ۱۳۶.
[۵۶] . اقبال آشتیانی، عباس و باقر عاقلی؛ تاریخ ایران پس از اسلام، ص ۹۳.
[۵۷] . دینوری، صص ۴۴۴ – ۴۴۵.
[۵۸] . همان، ص ۴۴۵.
[۵۹] . اقبال آشتیانی، ص ۹۳.
[۶۰] . مسعودی، مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۶۸.
[۶۱] . طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۱۴۷.
[۶۲] . مسعودی، مروج الذهب، ج دوم، ص ۴۷۴.
منبع: تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران از ورود اسلام تا پایان حکومت علویان طبرستان،
دکتر محمد امیر شیخ نوری، انتشارات دانشگاه پیام نور
تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی