اوضاع فرهنگی و مذهبی عصر غزنوی

 اوضاع فرهنگی

رشد و بالندگی زبان و ادب فارسی که در عصر سامانی آغاز شده بود در عهد غزنویان نیز ادامه یافت. زیرا سلاطین نخست غزنوی عمیقاً تحت تأثیر فرهنگ و تمدن ایرانی – اسلامی سرزمین‌هایی بودند که به تصرف آنها در آمده بود. محمود و مسعود هر دو از تعلیم و تربیت اسلامی برخوردار بودند. سلطان محمود تعلیمات مدرسه ای و قرآن را از پدر قاضی ابونصر حسینی که از پیشوایان مذهب حنفی و مقتدای سبکتکین بود، قرار گرفت.

احتمالاً از آنجایی که محمود در کنار پدرش به کار جنگ و حکومت اشتغال داشت در تعلیمات مدرسه ای او در علوم اسلامی و ادبیات نوعی گسیختگی وجود داشت. بنابراین سخن عتبی مبنی بر اینکه سلطان محمود در علوم دینی بسیار ماهر بود به گونه‌ای که هیچ بدعتی از چشم او پوشیده نمی‌ماند را نمی‌توان جدی گرفت. او هم بر زبان عربی و هم بر زبان فارسی تسلط داشت‌‌. در کتاب لباب الالباب ابیاتی را نقل می‌کند که منسوب به سلطان محمود است، اما برخی از محققان در صحت این انتساب شک دارند. ( باسورث. تاریخ غزنویان. ج ۱، ص ۱۲۹).

اطلاعات ما در مورد تعلیم و تربیت سلطان مسعود و محمد دو پسر سلطان محمود چندان زیاد نیست و تنها از اشارات معدودی که در تاریخ بیهقی آمده می توانیم به آن پی ببریم. مسعود و محمد با یوسف برادر جوان سلطان محمود که تنها سه سال است که شاهزاده بزرگتر بود باهم درس می خواندند. معلم آنان در آن زمان ریحان خادم نام داشت. که از خواجگان حرم بود. حتی بعدها که محمود پسرش مسعود را به حکومت هرات منصوب کرد ریحان خادم را نیز به عنوان معلم همراه او کرد و به او دستور اکید داد که مراقب سلامت اخلاقی شاهزاده مسعود باشد.

نگاره ای از سلطان مسعود غزنوی
نگاره ای از سلطان مسعود غزنوی

دقت سلطان محمود در امر تعلیم و تربیت فرزندانش سبب شد تا مسعود در چهارده  سالکی از دانش نسبتاً زیادی در ادب برخوردار باشد و حتی چند قصیده از متنبی و معلقه ی امرالقیس را در آن سن به شاگرد دیگری بتواند بیاموزد. مسعود در مقام سلطان در فارسی نویسی صاحب سبک بود. علاوه بر توقیع اسنادی که دیوان رسالت برای او مهیا  می‌ساخت، گاه خود مطالبی با دستخط خود بر آن می افزود. با دانشی که مسعود از ادب داشت بی تردید قادر بود که مطالب عربی را بخواند و فهم کند و به هنگامی که کسی به عربی سخن می گفت منظور را دریابد. (باسورث. تاریخ غزنویان. ج ۱، ص ۱۳۰).

سلطان محمود و مسعود که با فرهنگ غنی ایرانی – اسلامی پرورش یافته بودند و بر اثر ثروت فراوانی که از غزوات هند به دست آورده بودند بسیار ثروتمند شده بودند، دربارشان را به صورت یکی از مأمنهای بزرگ شعرا در آوردند. نیازی که سلطان محمود به نشر مدایح و ذکر خیر خویش در میان توده ی مردم داشت از یک طرف و تقلیدی که می‌خواست از دربار دولت سامانی نماید. از طرف دیگر سبب می‌شد که او و جانشینانش توجه ویژه‌ای به شعرا داشته باشند. اما این نکته را باید در نظر داشت که توجه سلطان محمود به شعرا از باب احترام به آنان و علاقه به ادب فارسی نبود زیرا رفتاری که او با شعرای دربار خود داشت و خصوصاً پیمان‌شکنی عجیب وی با فردوسی می رساند که او با خوی نظامی‌گری خود کمتر از شعر لذت می‌برد و استقبال او از شعرا یا به قصد تبلیغ و یا از جهت التذاذ از آنان در مجالس بوده است.

به هر حال وجود چهارصد  شاعر که به نوشته‌ی دولتشاه سمرقندی همیشه در رکاب سلطان محمود حضور داشتند، خصوصاً شعرای بزرگی چون عنصری، فرخی، زینتی علوی، و عسجدی سبب شد تا دربار غزنویان مرکز مهمی برای ادامه و تکامل سبک ادبی دربار سامانی گردد. عنصری (متوفی۴۳۱ ق) امیر الشعراء دربار محمود که گویا منظومه‌ای درباره ی جهانگشاییهای سلطان محمود به نام تاج الفتوح داشته است و فرخی سیستانی (متوفی به سال ۴۲۹ ه-ق) دو شاعر استاد آغاز قرن پنجم هستند که دو سبک تازه ی کامل که در اصول و کلیات دنباله ی سبک شعرای پیشین بود به وجود آوردند. سبک این دو شاعر و یک شاعر جوان و با ذوق دیگر که اواخر حیات آنان را درک کرده بود، یعنی ابوالنصر احمد منوچهری (متوفی به سال ۴۳۲ ه-ق) مدتها بعد از ایشان در شعر فارسی تاثیر داشت. (صفا، تاریخ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران. ص ۱۸۸).

دوره ی غزنوی از حیث اعتلای نثر فارسی نیز دارای جایگاه مهمی است. مهمترین موضوعی که در این دوره به تحکیم بنیان نثر در زبان فارسی کمک بسیاری نمود آن بود که وزیر معروف سلطان محمود یعنی ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی فرمان داد تا تمام دیوانها و دفاتر دولتی به فارسی نوشته شود. این امر سبب شد تا زبان عربی به طور کامل از دفاتر دولتی بر انداخته شود. اگر چه این امر را دشمنان وزیر دلیلی بر عدم اطلاع او از زبان عربی دانسته اند، به هر حال در ترویج زبان فارسی در دربار غزنویان ترک نژاد بسیار موثر بود. این امر سبب شد تا از این پس در دربار سلاطین غزنوی و سلجوقیان و امرای هم‌ عصر آنها رسائل و دیوانها به فارسی نگاشته شود. علاوه بر آن نثر فارسی در کتب تاریخی، ادبی، قصص، طبیعیات، ریاضیات، نجوم، فلسفه، منطق،  تصوف و سایر علوم به کار رفت و بنابراین از باب تنوع تا آن زمان نظیر نداشته است. (صفا. تاریخ سیاسی و اجتماعی و… ایران. ص ۱۹۵ – ۱۹۴).

از بزرگترین نویسندگان عصر غزنوی ابونصر منصور بن مشکان صاحب دیوان رسائل محمود، محمد و مسعود غزنوی است. متاسفانه از خواجه ابونصر مشکان با آن که سی سال صاحب دیوان رسائل بود جز چند نامه که شاگرد او ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود نقل کرده است. چیزی نمانده است. اما همین قطعات مربوط به جای مانده نشان دهنده ی استواری کلام خواجه ابونصر مشکان است. ابوالفضل بیهقی (۴۷۰ – ۳۸۵ ق) که از شخصیت‌های مهم  غزنوی است. یکی دیگر از نویسندگان مهم آن دوره است. اثر مهم وی کتاب مقامات محمودی و مسعودی مشهور به تاریخ بیهقی است که دارای انشایی فصیح و ساده است به حدی که می‌توان روش بیهقی را در انشاء از بهترین روش‌های هنر فارسی دانست. (صفا. تاریخ سیاسی و اجتماعی و… ایران. ص ۱۹۶ – ۱۹۵).

نگاره ای از ابوریحان بیرونی روی تمبر
نگاره ای از ابوریحان بیرونی روی تمبر

دربار غزنوی صرف نظر از شعرا در صدد جذب شخصیت‌های علمی نیز بود. یکی از مهمترین این علما ابوریحان بیرونی بود که پس از تسلط سلطان محمود غزنوی و خوارزم به خدمت وی پیوست. ابوریحان از زندگی در دربار محمود و اولاد او استفاده بزرگی نمود و آن شرکت در سفرهای جنگی محمود به هندوستان و مسافرت های ممتد به آن دیار و معاشرت  با دانشمندان آن سامان و کسب اطلاعات ژرف از زبان سانسکریت و علوم و عقاید هندوان بوده است.

این اطلاعات از فرهنگ هندی بود که ابوریحان بیرونی را در تألیف کتاب ذی قیمت تحقیق ماللهند و ترجمه ی چندین کتاب از زبان سانسکریت به عربی یاری کرد. اگرچه رفتار محمود غزنوی با ابوریحان چندان متناسب با مقام ارجمند آن نابغه ی بزرگ نبود، لیکن مسعود غزنوی به نوشته ی یاقوت با کمال رأفت و مهربانی با بیرونی رفتار می کرد. این امر سبب شد تا بیرونی چند کتاب خود از جمله قانون مسعودی را به نام سلطان مسعود تألیف نماید. مودود بن مسعود هم نسبت به ابوریحان بیرونی رفتار معمولی داشت و ابوریحان کتاب الدستور خود را به نام او نوشت. همچنین بیرونی کتاب دیگرش به نام الجماهر فی معرفته الجواهر را به اسم مودود تألیف کرده است. (صفا. تاریخ ادبیات ایران. ج اول،  ص ۳۳۸  – ۳۳۷).

فردوسی و شاهنامه

حکیم ابوالقاسم منصور بن حسن فردوسی شاعر چیره دست و بزرگترین حماسه سرای ایران است. وی در حدود سال ۳۲۹ یا ۳۳۰ در ده باژ از دهات طابران طوس به دنیا آمده است. او از طبقه ی دهقانان و از ایرانیان اصیل بود. دهقانان عبارت بودند از گروهی از نجبای درجه ی دوم که قوت و قدرتشان به این بسته بود که اداره محل خویش را ارثاً بر عهده داشتند. از امور لشکری به دور بودند و تنها خود را به دفاع از ارزش‌های بومی و همچنین ولایتی که در آن ساکن بودند، پایبند می دیدند. این طبقه در هر وقت و زمان نزد معلمان دینی به خوبی تحصیل و تربیت می‌شدند و حافظ سنت و فرهنگی قوم ایرانی بودند، چنان که پس از سقوط امپراتوری ساسانی  روایات تاریخی و داستان‌های ملی ایران را حفظ داشتند و سینه به سینه به نسل‌های بعد از خود منتقل کردند. (یاحقی. بهین نامه ی باستان مقدمه. ص ۱۸ – ۱۷).

از کودکی و نوجوانی فردوسی اطلاع چندانی از شاهنامه به دست نمی‌آید، اما ظاهراً بین سی و پنج  تا چهل سال بیشتر نداشت که دقیقی شاعر حماسه پرداز و هم ولایتی او، که نظم روایات ملی ایران را چند سال پیش آغاز کرده بود، در سن جوانی به دست غلامش کشته شد و فردوسی بر آن شد تا کار ناتمام او را دنبال کند. در این کار یکی از دوستان وی به تشویق او همت گماشت و اسباب کار را برایش فراهم کرد و خداینامه ی منشور را که دربرگیرنده ی تاریخ شاهان قدیم ایران بود و چند سال قبل از آن به امر ابونصر محمدبن عبدالرزاق طوسی فراهم آمده بود، در اختیارش گذاشت و فردوسی از روی آن سرودن شاهنامه را آغاز کرد.

هنگامی که فردوسی تقریباً ۵۸ ساله بود و بیش از دو ثلث کتاب خود را به نظم در آورده بود، محمود غزنوی در سال ۳۸۷ به جای پدرش نشست و با افزودن قلمرو سامانیان و صفاریان به قلمرو موروثی اش، به یکی از بزرگترین قدرت های مشرق ایران تبدیل شد. فردوسی که بر اثر مرور زمان و عدم رسیدگی لازم و نیز خشکسالی های پیاپی املاک خود را یا از دست داده و یا بر سر کار نظم شاهنامه گذاشته بود، در اواخر عمر بر اثر تنگدستی و یا به سبب آنکه تقدیم آن را به پادشاهی مقتدر برای کتاب خود لازم می دید، به این اندیشه افتاد که شاهنامه را به نام محمود کند.

اما نظر به اینکه شاهنامه اثری ایرانی و در کام ترکان تلخ و فردوسی شیعه مذهب و محمود سنی و متعصب بوده است و در شاهنامه چنان که توقع می داشته از وی ستایش به عمل نیامده بود و همچنین به سبب شعر ناشناسی محمود و حسد حاسدان، این کتاب مقبول طبع سلطان غزنه واقع نشد. لذا سلطان محمود پاداشی که شایسته ی این اثر عظیم و رنج سی ساله ی وی بود نپرداخت. از این رو فردوسی ناکام و رنجیده خاطر سال های آخر عمرش را در تنگدستی و ضعف قوا و بیماری و تنگدلی گذرانید و سرانجام در حالی که نزدیک هشتاد سال داشت به سال ۴۱۱ ه-ق درگذشت و در زادگاه خود طوس به خاک سپرده شد. (یاحقی. بهین نامه ی باستان مقدم. ص ۱۹ – ۱۸).

در مورد اینکه فردوسی چند سال بر سر کار شاهنامه عمر گذاشته و بالاخره چه زمانی آن را به پایان برده است و آیا از آغاز تا انجام کار کتاب را مرتب سروده و یا داستان‌ها را به طور جداگانه به نظم در آورده و بعد تنظیم و تبویت کرده است، گمان های بسیاری ابراز شده است. حاصل سخن اینکه فردوسی نظم شاهنامه را رسماً حدود سال ۳۷۰ ق آغاز کرده است و طی مدتی نزدیک به بیست و پنج  سال بخش‌های مختلف آن را به طور متناوب به نظم کشیده و سرانجام یک بار در سال ۳۹۴ و بار دیگر – بنابر قراین تاریخی که از خود شاهنامه برمی‌آید – در حدود سال ۴۰۱ یا ۴۰۲ ق در آن تجدید نظر کرده است. فردوسی در اواسط کار (شاید سال ۳۹۴ ق) تصمیم می‌گیرد که شاهنامه را به نام سلطان محمود نماید، و برای نخستین بار در پایان داستان کیخسرو و پس از آن در چند جای دیگر از او به نیکی یاد می کند. همین امر نشان می‌دهد که اگر فردوسی نظم شاهنامه را به ترتیبی که امروز به دست ما رسیده است آغاز کرده باشد، در این زمان حدوداً نیمی از کتاب خود را به نظم در آورده بوده است.  (یاحقی. بهین نامه ی باستان. مقدمه. ص ۱۹ – ۲۰).

در بعضی از نسخه های خطی شاهنامه بیت هایی در بدگویی از محمود غزنوی وجود دارد. بنابر برخی از روایات، این ابیات متعلق به هجونامه ای است که در فردوسی در  صد بیت، پس از آن که محمود قدر کار او را نشناخت – سروده است. در وجود چنین هجونامه ای اساساً تردید شده است و برخی از شاهنامه شناسان برآنند که ابیات هجونامه بعد از فردوسی و به احتمال از طرف همفکران او یعنی شیعیان و شعوبیان مخالف با طرز تفکر محمود جعل شده و به نام او رایج گردیده است. در مورد ترتیب سرودن شاهنامه گمان بیشتر این است که کلیت آن با همین توالی موجود سروده شده است. با این حال دور نیست که فردوسی، بنا بر برخی از قراین، پاره‌ای از داستان‌ها را قبل از اقدام به نظم کمی کتاب سروده و بعداً بر آن افزوده است، این حس به ویژه در مورد داستان بیژن و منیژه بسیار نیرومند است. (یاحقی. بهین نامه ی باستان. مقدمه. ص ۲۱ – ۲۰).

چند شاهنامه خطی در موزه فردوسی
چند شاهنامه خطی در موزه فردوسی

شاهنامه ی فردوسی هم از جهت کیفیت و هم از لحاظ کمیت در میان آثار برجسته ی زبان فارسی مقامی شامخ دارد و حتی می‌توان گفت در زمره ی شاهکارهای ادبی جهان محسوب است. موضوع کتاب افسانه ها و داستان های کهنی است که به عنوان سرگذشت تاریخی ایرانی از زمان های بسیار دور سینه به سینه به آیندگان رسیده و در این دوباره گویی ها به مرور شاخ و برگ هم پیدا کرده است. محدوده ی زمانی این داستان ها از آغاز و آفرینش جهان و نخستین فرمانروایان ایران تا عصر پهلوانی ها و برخورد با اقوام مجاور و شکست‌ها و پیروزی‌های ایرانیان کهن و همچنین سلسله های تاریخی اشکانی و سرانجام شکسته آخرین  امپراطور ساسانی از سپاه اسلام را فرا می گیرد.

قسمت های کهن شاهنامه تا حدودی در نوشته های کهن هند و ایرانی یعنی اوستا و ریگ ودا آمده است. به تدریج که به اواخر کتاب می‌رسیم داستانها با واقعیات تاریخی نزدیک می شود، اما باز هم در جزئیات با آن منطبق نیست. فردوسی داستان های باستانی را مستقیماً از اوستا یا کتابهای پهلوی اخذ نکرده است، بلکه بعد از اسلام به تشویق شاهان و امیران و سپهبدان ایرانی داستان های ایران به دست دانشمندانی مانند ابن مقفع به تازی یا فارسی درآمد و دفترها و کتاب های منظوم و منثور تهیه گردید که همه ی اینها جزو ماخذ فردوسی قرار داشته است. از جمله آنها می توان شاهنامه ی مسعود مروزی را نام برد که تقریباً در اوایل قرن چهارم نظم شد و دیگر شاهنامه ی ابوالمؤید بلخی که هم در آن اوان به نثر نوشته شد و دیگر شاهنامه ی منسوب به ابوعلی بلخی.

اما مهم‌ترین منبع شاهنامه، شاهنامه ی ابومنصوری است که به حکم ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی که در اواسط قرن چهارم حاکم طوس بود و از بزرگ زادگان آن سامان به شمار می‌رفت و تعصب ایرانی داشت تألیف یافت. وی فرمان داد تا دانشمندان گرد آیند و داستان‌های ملی را فراهم آورند و شاهنامه ای را تصنیف کنند. پیدا است که مآخذ  این شاهنامه همان داستان‌های اوستایی و کتاب‌های پهلوی مانند خداینامه بوده است. آخرین شاهنامه سرای پیش از فردوسی، دقیقی است که هزار بیت درباره ی ظهور زردشت و آمدن ارجاسب تورانی سروده بود که به قتل رسید و سخن او ناتمام ماند. (سبحانی. تاریخ ادبیات (۱). ص ۱۵۷ – ۱۵۶).

بنابراین برای تنظیم و ارائه شاهنامه نسخه‌های گوناگون کار کرده اند تا توانسته اند تاریخ و نمودهای فرهنگ سرزمین خود را گردآوری کنند و به دست توانای فردوسی حکیم بسپارند تا به یاری طبع بلند خود بر آن مهر جاودانگی بزند و در این معنی شاید در ادبیات فارسی شاهنامه تنها کتابی باشد که در تکوین داستان‌ها و تدوین آن انبوهی از مردمان نسل های گذشته تا روزگار شاعر دخالت داشته اند‌. در استواری و انسجام و گونه گونی واژگان و خوش آهنگی و هماهنگی‌های موسیقایی شعر فردوسی تقریباً جای بحث نیست و با آن که به گمان بسیاری از فردوسی شناسان آنچه امروز ما به نام شاهنامه در دست داریم، بسیار مورد دستبرد و تحریف و دگرگونی واقع شده است و نمی توان با اطمینان حکم کرد که همه ی آنها سخن فردوسی بزرگ باشد، با این حال آنچه که هست از والایی و بی مانندی و برجستگی ویژه‌ای برخوردار است. (بهین نامه ی باستان. مقدمه. ص ۲۷).

 اوضاع مذهبی

غزنویان چون سامانیان معتقد به مذهب تسنن بودند و از همان ابتدا می‌کوشیدند تا روابط بسیار نزدیکی با دستگاه خلافت عباسی برقرار نمایند.  الپتکین فتح غزنه را در سال ۳۵۱ ق همچون غزوه ای با کفار هند تلقی کرد و به این ترتیب هم رضایت سامانیان و هم رضایت دستگاه خلافت عباسی را تامین نمود. جانشینان البتکین نیز سیاست وی را در ارتباط با ادامه عملیات در هند و برقراری روابط دوستانه با سامانیان ادامه دادند.

سبکتکین خصوصاً در این راستا موفق بود زیرا او با ادامه ی غزوات در هند مانع از ایجاد دو دستگی در میان سپاهیانش گردید و اتحاد آنان را حفظ نمود. او همچنین با حمایت از منصور بن نوح به سامانیان و دستگاه خلافت وفادار باقی ماند. سلطان محمود نیز سیاست اسلافش را ادامه داد. او که به دنبال پیروزی بر برادرش اسماعیل در سال ۳۸۷ ق از جانب خلیفه لقب یمین الدوله و امین المله و عنوان ولی امیرالمومنین را دریافت کرده بود، به دنبال از بین رفتن سامانیان وارث حکومت سامانیان گردید.

از آنجایی که تصدیق حکومت سلطان محمود از جانب خلیفه هم موجب تثبیت قدرت وی و هم سبب گرایش و اعتماد توده ی تسنن به وی می‌گردید، او علاقه وافری به ادامه روابط دوستانه با خلافت داشت. خوشبختانه روند حوادث به گونه‌ای بود که این امکان را برای وی به آسانی فراهم می‌ساخت. با توجه به تسلط آل بویه شیعی مذهب بر بغداد، دستگاه خلافت به دنیای تسنن در نهایت ضعف  قرار داشت و تنها پیروزی‌های محمود در شرق و غرب و خصوصاً در هند روزنه ی امیدی برای آنان بود، لذا طبیعی بود که بر ادامه ی روابط صمیمانه با سلطان تاکید داشتند.

محمود در راستای سیاست جلب نظر دستگاه خلافت عباسی می‌کوشید از دست زدن به کارهایی که می توانست موجبات نارضایتی خلفا را فراهم آورد خودداری ورزد. در این راستا بود که از هرگونه تماسی با فاطمیان مصر خودداری ورزید و حتی از ملاقات با تاهرتی  رسول فاطمیان خودداری کرد و حکم اعدامش را صادر نمود. سلطان مسعود نیز در ارتباط با مسئله فاطمیان همچون پدر رفتار کرد و حتی برای اعدام حسنک وزیر او را محکوم به ارتباط با فاطمیان نمود. سرکوب و قتل عام اسماعیلیان در مولتان و همچنین سرکوب شیعیان ری در مرکز ایران نیز از جمله اقداماتی بود که مورد توجه دستگاه خلافت و سنیان متعصب قرار گرفت.

به طور کلی اقدامات سلطان محمود در هند مورد تأیید خلفا بود. محمود نیز کوشید تا سیاست اسلافش را در هند ادامه دهد و به همین دلیل بود که پس از تثبیت موقعیتش در خراسان به کرات به هند لشکرکشی نمود. او از این لشکرکشی ها که به بهانه غزو با هندوان و ترویج اسلام انجام می‌داد، ثروت های فراوانی به دست آورد که بخشی از آن را به طور معمول برای خلفا می فرستاد و در مقابل تأییدیه خلفا را دریافت می کرد. در همین راستا بود که پس از بازگشت سلطان از غزو سومنات خلیفه القادر بالله نامه‌ای به عهد و لوای خراسان، هندوستان، نیمروز و لقب کهف الدوله و الاسلام برایش ارسال کرد. می‌توان گفت که یکی از اهداف مهم خلفا در تأیید غزنویان به وجود آوردن توازن قدرت میان آنان و آل بویه بود. در حقیقت خلیفه با تأیید اقدامات سلطان محمود به نوعی آل بویه را تحت فشار قرار می‌داد. (زین الاخبار. ص ۴۱۴).

سلطان مسعود نیز سیاست پدرش را در رابطه با خلفا ادامه داد. با توجه به اینکه مسعود در رقابت با برادرش محمد نیاز به تأیید خلیفه داشت، برقراری ارتباط دوستانه بسیار ضروری بود. خلیفه نیز در سال ۴۲۱ ه-ق  با فرستادن خلعت و منشوری برای مسعود او را در رویارویی با برادرش یاری کرد.  مسعود از منشور خلیفه چون حربه ی مؤثری استفاده کرد و با پراکندن آن در شهرهای مختلف موفق شد تا طرفداری آنها را در مبارزه با برادر به دست آورد. او نیز چون پدرش به غزو در هند ادامه داد و حتی در حالی که خراسان در معرض تهاجمات ترکمانان بود حملاتی را به هند تدارک دید. (تاریخ بیهقی. به کوشش خطیب رهبر.  ج ۱، ص ۱۵).

اسماعیلیان در دوره ی غزنوی نیز چون دوره ی سامانی فعال بودن هر چند که با عکس العمل شدید سلاطین غزنوی مواجه شدند. اسماعیلیان در سال ۳۹۰ ه-ق در حالیکه سلطان محمود در مولتان بود و ترکان قراخانی خراسان را مورد هجوم قرار داده بودند. فرصت مناسبی برای فعالیت به دست آوردند. اما پس از بازگشت سلطان محمود از مولتان و شکست قراخانیان، اسماعیلیان به شدت سرکوب شدند و در این کار، ابوبکر محمد بن اسحاق بن محمدشاد کرامی شدت عمل زیادی نشان داد. (ترجمه ی تاریخ یمینی. ص ۳۹۴ – ۳۹۳).

علی‌رغم این تعصب و خشونت محمود اقدامات اسماعیلیان ادامه یافت. در سال ۴۰۳ ق خلیفه ی فاطمی مصر، تاهرتی را به رسالت نزد محمود فرستاد. تاهرتی که تا هرات پیش رفته بود  طبق دستور محمود که حاضر به ملاقات با وی نشده بود به نیشابور بازگردانده شد و در مجلس مباحثه و مناظره ی دینی با استاد ابوبکر کرامی محکوم گردید. سپس تاهرتی به غزنه اعزام گردید و در آنجا حسن بن طاهر بن مسلم علوی به اباحت خون او فتوی داد و در نتیجه اعدام  گردید. (ترجمه ی تاریخ یمینی. صص ۳۷۳ – ۳۶۹؛ تاریخ گزیده. ص ۳۹۴؛ زین الاخبار.صص ۳۹۴ – ۳۹۳).

نتیجه ی مسلم این تعصب سلطان در رابطه با اسماعیلیان برقراری روابط حسنه با خلفا بود. سلاطین غزنوی در اقداماتشان به تأییدیه معنوی و مذهبی آنان نیازمند بودند. نتیجه ی فوری اعدام تاهرتی به قول عبتی چنین بود که《چون خبر قتل رسول مصر به بغداد رسید و صلابت دین سلطان معلوم شد و زیان اصحاب اغراض و عذل عذال بسته گشت، امیرالمومنین آن را با حماد مقرون داشت، و به موقع مقبول افتاد》 (ترجمه ی تاریخ یمینی. ص ۳۷۳).

سلطان محمود مبارزه با قرامطه و اسماعیلیه را بهانه‌ای برای اقدام به کشورگشایی و توسعه قلمرو خویش نیز قرارداد. چنانکه در مولتان و ری این گونه رفتار کرد. در سال ۳۹۶ ق به بهانه ی مبارزه با قرامطه بود که سلطان محمود به مولتان لشکر کشید و مردم آنجا را وادار به پرداخت سالیانه بیست هزار درهم کرد. در سال ۴۰۱ ق سلطان دومین سفر جنگی خویش را به مولتان انجام داد و داوود بن خضر حاکم مولتان را که تمایلات اسماعیلی داشت به اسارت گرفت و اسماعیلیان مولتان را قتل عام نمود. با این همه فرقه ی اسماعیلیه بیش از دو قرن دیگر در مورد آن دوام آورد. حتی سی سال پس از حمله سلطان محمود به مولتان که در پادشاهی مودود بن مسعود، اسماعیلیان شهر مولتان بر علیه غزنویان قیام کردند. (الکامل. ج ۱۵. ص ۳۹۶؛ زین الاخبار. ص ۲۸۱ – ۲۷۸؛ تاریخ ایران کمبریج. ج ۴ ، ص۱۵۶).

سلطان محمود در سال ۴۲۰ ق نیز به بهانه ی سرکوب اسماعیلیان به ری لشکر کشید و مجدالدوله رستم بن فخرالدوله را به اسارت گرفت‌ از آنجایی که سلطان پس از لشکرکشی به هند در ارسال فتح نامه تأخیر کرده بود، دیگر تأخیر را جایز ندانسته و فتح نامه‌ای از لشکرگاه خویش که در بیرون  ری قرار داشت به بغداد ارسال کرد. سلطان در این فتح نامه به خود مباهات می کند که خداوند به او توفیق داده است تا به سرکوب اسماعیلیان و شیعیان بپردازد. (تاریخ غزنویان. جلد ۱، ص ۵۲).

غزنویان علی‌رغم تعصب مذهبی که داشتند با علویان مدارا می کردند و علویان نیز تا حدودی با آنان همکاری داشتند در جریان محاکمه و اعدام تاهرتی رسول خلیفه فاطمی مصر، حسن بن طاهر بن مسلم علوی نقش مهمی داشت. حسن بن طاهر بود که با نفی انتساب تاهرتی به شجره ی نبوت به اباحت خون وی فرمان داد و به قولی به دست خویش او را گردن زد. (ترجمه ی تاریخ یمینی. ص ۳۷۳؛ زین الاخبار. صص ۳۹۴ – ۳۹۳).

پس از پایان دادن به قدرت کرامیه[۱] در خراسان توسط حسنک وزیر به سادات علوی اخطار داده شد که از آشوب اجتناب ورزند و به آنها اعلام شد که حفظ جاه و مقامشان مبتنی بر فرمانبرداری از سلطان می‌باشد و آنها نیز پذیرفتند و به نوشته ی عتبی《راه صلاح و عفاف پیش گرفتند》از این سخن چنین برمی آید که در این مقطع شیعیان دست تحرکاتی برای مطرح شدن بیشتر زده و خصوصاً از آنجایی که در این دوره اختلاف میان فرقه کرامیه و قاضی صاعد در نیشابور اوج گرفته بود به احتمال موفقیتهایی نیز به دست آورده بودند. (ترجمه ی تاریخ یمینی. صص ۴۰۰ – ۳۹۸).

به طور کلی شیعیان در دوره ی غزنویان در موقعیت مناسبی قرار داشتند. تنها محلی که در آن شیعیان میانه رو مورد اذیت و آزار قرار گرفتن ری بود. که آن هم بیشتر جنبه ی سیاسی داشت. سلطان‌محمود پس از تصرف ری در سال ۴۲۰ ق مجدالدوله دیلمی و عده‌ای از نزدیکان وی را که برخی از آنان علمای آن عصر بودند به دار زد. در دوره ی مسعود نیز شیعیان و علویان محترم داشته می شدند.

در این زمان نیز گذشته از علویان به عنوان سفیر و رسول در مأموریت‌های مهم سیاسی استفاده می‌شد. سلطان مسعود پس از آنکه دریافت برادرش محمد قدرت را در غزنه به دست گرفته است. سید عبدالعزیز علوی را به رسالت به غزنین فرستاد و به برادر تهنیت و تعزیت گفت. احترام و اهمیت شیعیان و علویان به اندازه‌ای بود که مسعود در آغاز کارش در ری پس از اعلام وفاداری مردم آن شهر به او از جمله افرادی که از او خلعت دریافت کردند و نقیب علویان بود که خلعت وی چون خلعت قاضی  شهر از زر بود در حالی که خلعت دیگران زراندود بود. (تاریخ بیهقی. به تصحیح خطیب رهبر. ج ۱، ص ۲۰ – ۱۹ و ۱۵).

[۱] . مؤسس این نهضت  ابو عبدالله محمد بن کرام سجزی نیشابوری متوفی به سال ۲۵۵ قمری است. محمد بن کرام مردی زاهد بود و مردم را از آتش دوزخ انداز می کرد. اگر ادعای مخالفانش را بپذیریم از《مشبهان》سخت اعتقاد بود. وی صاحب رساله ای است به نام عذاب الصبر که خلاصه اصول عقایدش بود و امروزه در دست نیست. کرامیان در نیمه دوم قرن چهارم قمری در نیشابور و خراسان قدرت زیادی به دست آوردند. اما در ابتدای قرن پنجم قمری سلطان‌ محمود دستور داد تا مانع از فعالیت پیروان این فرقه شوند.

 

منبع:

  • تاریخ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره سامانیان، دیلمیان و غزنویان (رشته تاریخ) ، برات دهمرده، انتشارات دانشگاه پیام نور
  • تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی

 

عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها