شاه سلیمان یکم صفوی

 

شاه سلیمان صفوی

سلطنت

با درگذشت شاه عباس دوم که با همۀ خطاهایش ، پادشاهی منصف و سخاوتمند (اگر نه آزادیخواه) بود ، آرامش دراز مدت و دوران سعادت ایران خاتمه یافت . در امر جانشینی که شاه چاره ای برایش نیندیشیده بود ، دوباره معضلاتی به وجود آمد.

شاه عباس دوم از دو همسرش که یکی چرکسی و دیگری گرجی بود ، دو پسر داشت ؛ صفی میرزا از بانوی چرکسی که نوزده ساله و در اصفهان بسر می برد ، و دیگری حمزه میرزا ، هشت ساله که از بانوی گرجی بوده و در هنگام فوت شاه عباس دوم در کنار او بود شاه شخصاً به حمزه میرزا علاقۀ بیشتری داشت و به صفی میرزا آنچنان توجهی نمی کرد . برغم حمایتهای وزیر اعظم میرزا محمد مهدی ، رجل برجستۀ امپراطوری ، از داعیۀ شاهی حمزه میرزا ، شورایی که در مرگ شاه عباس تشکیل شد ، رأی به جانشینی فرزند بزرگتر صفی میرزا داده شد . و او در دوم جمادی الثانی سال ۱۰۷۷ ه.ق بر تخت سلطنت جلوس کرد . « سفرنامۀ کمپفر : ص ۴۷ تا۶۱» « شاردن ، تازیخ ایران ، دورۀ صفویان ، پژوهش کمبریچج ، ترجمۀ یعقوب آژند »

شاه سلیمان دوم
سکه شاه سلیمان دوم

شاه صفی دوم بلافاصله پس از تاجگذاری به بیماری سختی مبتلا گشت و حوادث ناگوار دیگری از قبیل بروز قحطی و گرانی در مملکت اتفاق افتاد و هجوم ناگهانی قزاقها بر ولایات ساحلی دریای مازندران پایه های سلطنت وی را متزلزل کرد . و از آنجا که مسبب اصلی این وقایع را منجمان دانستند و گفتند ساعت شوم و نحسی برای تاجگذاری پیش بینی شده بود ، مجدد بر آن شدند و ساعت جدیدی جهت تاجگذاری مشخص شد . بنابراین شاه صفی برای دومین بار در کاخ چهل ستون بر تخت سلطنت جلوس کرده و نام شاه صفی به شاه سلیمان تغییر یافت . « سفرنامۀ کمپفر : ص ۴۳ ، ۵۳»

لیکن تاجگذاری مجدد هم نتوانست بهبودی در وضع نابسامان سلسلۀ صفوی ایجاد کند . شاه فی الواقع مرد میدان نبود . صفاتی که از قبل فاقد آنها بود یعنی توانمندی ، جرأت و جسارت ، قدرت تصمیم گیری ، انضباط ، ابتکار و علاقه به امور ملی مملکتی ، او را از هرنوع کامیابی و موفقیت باز می داشت . علاقۀ مفرط وی به میگساری و زنان همچون گذشته ، بی اعتنایی اش را به امور دولتی افزون کرد . با گذشت زمان ، گزارش های روزانه وزیر اعظم که در ابتدا میرزا محمد مهدی آن را بعهده داشت و پس از مرگ وی در سال ۱۰۸۴ ه.ق که شیخ علی زنگنه کُرد تا سال ۱۱۰۴ ه.ق و سر انجام میرزا محمد طاهر قزوینی که می بایستی هر روز صبح به اطلاع شاه می رسید ، کاسته شد و شاه سلیمان هر چه بیشتر به درون حرمسرا خزید و حتی در ارتباط با مسائل مملکتی با همسران و خواجگان درباری صلاح و مشورت می نمود . « تاریخ ایران ، دورۀ صفویان ، پژوهش کمبریج : ترجمۀ دکتر یعقوب آژند»

اثر مهر مخصوص شاه سلیمان صفوی
اثر مهر مخصوص شاه سلیمان صفوی

شاه سلیمان وازبکان

ازبکان پس از اولین تاجگذاری شاه سلیمان صفوی به قصد غارت بر بلخ یورش بردند . «سفرنامۀ کمپفر :ص ۴۳، ۵۳» حدود دوازده سال بعد از این تاجگذاری ، ازبکان مجدد به خراسان هجوم بردند . در آنهنگام عبدالعزیزخان پادشاه ازبکها ، سلطنت را به برادرش سبحانقلی خان محول کرد و به قصد زیارت سفر حج از طریق ایران عازم آنجا گردید . و در ایران مورد استقبال شاه سلیمان قرار گرفت . «سفرنامۀ کمپفر : ص ۳۲»

در آنزمان که ازبکان قلعۀ مرغاب را به محاصره در آورده بودند ، شاه سلیمان نیز عبدالله سلطان را مأمور تصرف آن قلعه کرد . تعداد جنگجویان ازبک به بیست و پنج هزار نفر می رسید . عبداله سلطان از حاکم هرات استمداد طلبید ، اما هیچ کمکی به او نکرد و برعکس فرماندۀ ازبکان را تشویق به پیشروی نمود و به او گوشزد کرد که پادشاه ایران در اینزمان در منتهای رخوت و بیحالی و بی اعتنایی قرار دارد و پیشروی وی حتم به پیروزی منتهی خواهد شد . و او نخواهد گذاشت هیچ کمکی به عبدالله سلطان برسد . بنابراین ازبکان بر شدت حملات خود افزودند . اما عبدالله سلطان نیز بر حملات خود افزود و تعداد زیادی از ازبکان را به هلاکت رساند و آنها را به عقب راند .

لیکن در آنهنگام هشت هزار جنگاور دیگر به کمک ازبکان رسیدند . عبدالله سلطان بار دیگر بر آنها یورش برد اما اینبار شکست را متحمل گردید . اهالی شهر مرغاب که از طولانی شدن جنگ و نیامدن نیروی کمکی به تنگ آمده بودند ، بر علیه عبدالله سلطان شوریدند ، دروازه را گشوده و ازبکان را به درون شهر راه دادند . پس از ورود ازبکان به شهر ، همسر و خواهر عبدالله سلطان از ترس رسوایی خود کشی کردند. و عبدالله سلطان اسیر شد . سنجاقعلی پادشاه ازبکان تلاش کرد که وی را به خدمت خود درآورد اما توفیقی نیافت . سپس وی را به جنگ قاماقها فرستاد و عبدالله سلطان پس از پیروزی بر آنها با عجله به ایران آمد و شاه ایران وی را مورد تفقد خویش قرار داد . « سفرنامۀ سانسون : ص ۱۵۰ ، ۱۵۷» « تاریخ تحولات سیاسی ، اجتماعی : عبدالحسین نوایی ، عباسعلی غفاری فرد »

شاه سلیمان و روسها

همانطور که قبلاً اشاره شد تزار روسیه از اخراج سفیر خود از ایران در زمان شاه عباس دوم ، به شدت عصبانی شد لیکن تا هنگامی که شاه عباس دوم زنده بود، جرأت نداشت برعلیه شاه ایران اقدامی انجام دهد ، اما به محض اینکه شاه عباس دوم از دنیا رفت ، و به محض اینکه شاه سلیمان برتخت نشست تزار به این اندیشه افتاد که که برای آنکه بطور مستقیم با ایران وارد جنگ نشود ، قزاقهای ساکن سواحل دریای سیاه را تحریک کرد و آنان با شش هزار نفر در چهل کشتی که هرکدام مسلح به دو اراده توپ جنگی بودند ، از طریق دریای خزر به سواحل گیلان آمدند و چهار هزار نفر آنها در شهر رشت پیاده شدند و اقدام به کشتن مردم و چپاول آنها نمودند و با غنائم بسیار برگشتند آنگاه برای اینکه ایرانیان متوجه نشوند که آنها به تحریک تزار روسیه مرتکب این عمل شدند ، چهار نفر را از میان خود برگزیدند و بعنوان نماینده نزد شاه سلیمان فرستادند .

آنها هنگامی که به اصفهان رسیدند توسط شیخ علی خان زنگنه ،صدراعظم شاه سلیمان، مورد استقبال قرار گرفتند. آن قزاقها اظهار می داشتندکه از ظلم و ستم تزار و روسها بتنگ آمده اند و درخواست تابعیت ایران را دارند . در همین حین تزار نامه ای به دربار ایران ارسال کرد و در آن آورد که قزاقهای پناهنده شده فراری هستند و شاه ایران به آنها توجهی نکند . دربار ایران تزار را مسئول تمام این حملات می دانست و به عرایض فرستادۀ تزار ، ترتیب اثری نداد و نمایندۀ قزاقها را با وعده وعید برگرداند . لیکن قزاقها دست از چپاول و غارت و کشتار برنداشتند و پس از مدتی کوتاه با سمت تاجر در فرح آباد از کشتی پیاده شدند و آنجا نیز اقدام به قتل و غارت کردند و پانصدنفر را به هلاکت رسانده ، هفتصد تن اسیر را هم با خود بردند .

چون زمستان رسید تصمیم گرفتند که زمستان را در ایران بگذرانند . لذا در شبه جزیرۀ میانکاله در دو فرسخی فرح آباد پیاده شده و اسرای ایرانی را وادار به حفر خندق و حصار کردند . لیکن ایرانیها فرصت را مغتنم شمرده برآنها تاختند و اسرای خود را آزاد نمودند . قزاقها نیز بهمراه چند اسیر و غنائم بدست آمده به سرزمین خود مراجعت کردند .

شخصیت شاه سلیمان صفوی

شاه سلیمان شخصیتی بدخو، سفاک و خونخوار داشت . او پسری بنام صفی میرزا داشت . یک روز که شاه سلیمان از دربار به حرم سرا می رفت ، صفی میرزا مایل بود که مهارت خود در تیراندازی را به پدر نشان دهد .لذا تیری در چله کمان گذاشت و پاشنه کفش پدرش را نشانه رفت و از قضا تیر بر پاشنۀ کفش وی فرود آمد . شاه صفوی مات و متحیر گشت که چه کسی مرتکب چنین عملی شده است . و فرمان داد که تیرانداز را پیدا کنند . هنگامی که دانست تیر انداز صفی میرزا بوده است ، بدون هیچ سئوال وئتحقیقی از وی فراشان را احضار نموده و امر کرد که وی را در حوض آب خفه کردند . «فوائدالصفویه : ص۷۶» پسر دوم وی چون ماجرای برادر و بی رحمی پدر را شنید ، گوشۀ ازلت اختیار کرد .

شاه سلیمان که از کردۀ خود در مورد صفی میرزا سخت پشیمان بود ، پسر دوم را احضار نمود تا با شفقت و مهربانی دل او را بدست آورد . روزی آن پسر وارد باغچۀ خصوصی پدر گردید و شروع به بریدن درخت میوه ای کرد تا شاه را به نادرستی عملش در مورد صفی میرزا روشن سازد .

لیکن شاه متوجه منظور پسر نشد و عمل پسرش در او نتیجۀ عکس گذاشت و همان لحظه قورچی باشی را صدا زده و فرمان قتل پسر را صادر کرد . قورچی باشی وساطت نمود و شاه را از تصمیم خود منصرف ساخت مادر شاهزاده که از ثبات شخصیتی پادشاه مطمئن نبود ، پسرش را وادار به گریختن کرد شاه از این عمل به سختی خشمگین شد و همان دم قورچی باشی را بقتل رساند . و مادر شاهزاده نیز از وحشت خود را از بام به زیر افکند و از دنیا رفت . « فوائدالصفویه : ص ۷۶ » « تاریخ سیاسی ، اقتصادی …. : عبدالحسین نوایی ، عباسعلی غفاری فرد»

شاه سلیمان پس از بیست و هشت سال سلطنت در سال ۱۱۰۵ ه.ق و در چهل و شش سالگی در شهر اصفهان بدرود حیات گفت طبق نوشتۀ یکی ار ناظران بر اثر افراط در در نوشیدن مشروب فوت نمود .« جملی –کارری ، سفرنامه ، جلد دوم » روایت دیگری حاکی از آن است بر اثر ابتلا به بیماری نقرس که بواسطۀ آن بمدت دو سال در بستر بیماری بود ، درگذشت . و سایر منابع هم مرگ وی را عیاشی و هرزگی طولانی ذکر کرده اند . « تاریخ ایران ، دورۀ صفویان ، پژوهش کمبریج : ترجمۀ دکتر یعقوب آژند»

منبع تقویم تاریخ

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ