سوسونو ( سوسانو)
سوسونو (یا سو سئو نو)همسر جومونگ و ملکه گوگوریو بود.او یک شخصیت کلیدی در پیدایش گوگوریو و باکجه بود.
او مادر بیریو و پادشاه اونجو از باکجه بود.یک شرح سنتی از بخش وقایع سالیانه سلسله باکجه در کتاب سامگوک ساگی تصریح می کند که سوسونو دختر یونتابال(رئیس قبیله گیرو که یکی از پنج قبیله جلبن بود)که یک شخصیت ثروتمند و موثر در جلبن بود؛ می باشد و با وجود اینکه ۸ سال از جومونگ بزرگ تر بود با موسس سلسله گوگوریو ازدواج کرده بود.با کمک های سوسانو و پدرش یونتابال جومونگ موفق شد مبارزانی برجسته به خدمت بگیرد و حمایت های مردم را جلب کند.او گوگوریو را در ۳۷ سال قبل از میلاد مسیح تاسیس کرد و سوسانو اولین ملکه این امپراطوری شد
بعد از پیدایش پادشاهی جدید سوسونو مانع جدایش گروه های بومی شده و با این کار به محکم تر شدن قدرت جومونگ کمک کرد.با کمک وی جومونگ قبایل همسایه ماگال را شکست داد و پادشاهی اش را در مسیری پایدار گسترش داد..
بر طبق سامگوک ساگی جومونگ دومین شوهر بانو سوسونو بود،اولین شوهر وی “ووته”(نوه پادشاه هی بورو از بویو شمالی)بود که از او صاحب دو پسر به نام های بیریو و اونجو شد..
بعد از اینکه پسر جومونگ (یوری)و مادر یوری یعنی “یه سویا” که گمان می رفت مرده باشند به گوگوریو برگشتند؛ یوری ولیعهد گوگوریو شد.
بخش وقایع سالیانه باکجه ناکامی تلخ بیریو و اونو دو فرزند سوسانو را اینگونه شرح می دهد:
زمانی که پادشاه(جومونگ)برای فرار از بلا به این منطقه (جلبن)فرار کرد مادر ما (سوسونو)از دارایی های خود برای کمک به پیدایش پادشاهی جدید استفاده کرد.علی رغم تلاش ها و دلسوزی های وی؛ پادشاهی به یوری رسید و چیزی نصیب ما نشد.ما همراه با مادرمان به سمت جنوب حرکت کردیم و سرزمین مناسبی را برای ایجاد یک پادشاهی جدید برگزیدیم.”
در سال ۱۹ قبل از میلاد سوسونو به همراه دو پسرش،ده تن از پیروانشان، اعضای خانواده آنها و تعدادی از مردم قبیله گیرو که سوسونو نیز جزو آن قبیله بود؛ گوگوریو را ترک کردند.آنها به سمت جنوب حرکت کردند و به هانسان رسیدند.
بیریو می خواست که در کنار دریا زندگی کند ؛بنابراین به “میچاهول” رفت.در طرف دیگر اونجو دژی به نام “ویریه” در منطقه “هانام” در سال ۱۸ قبل از میلاد ساخت و نام پادشاهی جدید را “سیپجه “که از لحاظ ادبی معنی “کمک ده پیرو” را می دهد؛ ساخت
میچاهول منطقه خوبی برای زندگی نبود زیرا خاک آن نمناک بود و آب های آن بسیار شور بودند.بیریو از تصمیمش مبنی بر استقرار در این منطقه احساس شرم می کرد و تا زمان فوتش از درماندگی احساسی رنج می برد.بعدها تمامی مردم بیریو برای تبعیت از اونجو به دژ “ویریه” آمدند.پادشاهی اونجو که “سیپجه” نام داشت؛ به باکجه یعنی “صدها خانواده که از دریا گذشتند” تغییر نام یافت.سوسونو رشد ذره به ذره ی پادشاهی پسرش را تماشا کرد تا اینکه سرانجام در سال ششم قبل از میلاد در سن شصت و یک سالگی درگذشت.
جومونگ بیچاره همه عمرش به دوری از عزیزاش گذشت دوری از پدر مادر همسر فرزند معشوق بعد یک سری ها واسه سوسانو دلسوزی میکند خو قسمت نبود بیشتر باهم بمونن وگر نه تو پانزده و شانزده سالی که با هم بودن بچه دار میشدن چنین وضعی نمیشد جومونگ تو چهل سالگی مرد
آره درسته