زمینه شکل گیری سکاها

دشت پهناوری که طی قسمت اعظم هزارۀ اول میلادی در تصرف طوایف سکایی و بیابان‌گردان خویشاوند آن‌ها بود پادولیا (Padolia)، در حاشیه غربی روسیۀ اروپایی، تا مرزهای چین ادامه داشت. دشت مزبور به‌صورت یک واحد جغرافیایی مرکب از علفزارهای طبیعی است، ولی در آسیا سلسله کوه‌های پامیر، تیان شان و آلتایی آن را قطع می‌کنند، و حال‌آنکه کوه‌های اورال عملاً بخش آسیایی را از اروپا جدا می‌سازند. باوجوداین، ارتباط در سراسر این منطقۀ گسترده هرگز براثر موانع جغرافیای محض متوقف نشده است، زیرا دو گذرگاه زونگاریا (Dzungaria) و فرغانه معابری را تشکیل می‌دهند که بخش‌های آسیایی و اروپایی دشت را به هم می‌پیوندد. در دوره‌های پیش‌ازتاریخ، سراسر بخش آسیای مرکزی را عملاً علف پوشانده بود، ولی، اندکی پیش از آغاز دورۀ تاریخی، تغییرات اقلیمی چندی در آنجا روی داد که درنتیجه آن نواحی وسیعی از چراگاه‌ها مبدل به بیابان‌های لم‌یزرع و پوشیده از شن و نامناسب برای سکونت گشت. اما، این سرزمین‌ها شنزار همچنان مورداستفاده مسافران بود و تغییر شکل آن‌ها مانع حرکت‌های ساکنان جلگه‌ها نشد و جلو تماس‌هایی را که میان طوایف مختلف برقرارشده بود، نگرفت. بدین ترتیب، روابط میان طایفه‌ها از همان آغاز تا دوره‌های کاملاً متأخر به‌صورت های سنتی باقی ماند.

در روزگار باستان، مرزهای منطقه‌ای که موردنظر ماست ازلحاظ جنبه‌ها جغرافیایی محدود می‌شد، نه به سبب حدودوثغور سیاسی. این مرزها از شرق به غرب عبارت بود از سلسله کوه‌های نان شان و تیان شان و رود جیحون؛ و فلات ایران که به دنبال آن مرزهای طبیعی می آمد، که به نوبۀ خود به وسیلۀ کوه‌های قفقاز، دریای سیاه، کوه‌های کارپات و رود دانوب تشکیل می‌شد. در طول حاشیۀ شمالی جلگه، سرزمین های نامساعد و خطرناک و پوشیده از باتلاق های گمراه‌کننده، جنگل‌های وسیع و توندراهای خودرو، مسکن طوایف درنده‌خوی فنلاندی و اوریغوری بود، ولی خطرهای طبیعی اطراف شهر، خودبه‌خود، موانع نیرومندی درراه نفوذ سکاها ایجاد می‌کرد.

در آن هنگام مانند عصر ما، بخش آسیایی جلگه در ماه‌های زمستانی دارای سرمای شدید و در تابستان در معرض گرمای سخت بود، و درنتیجه، گیاهان آن منطقه همیشه دارای شادابی کمتر ازلحاظ روش‌های کشاورزی نامناسب‌تر از جنوب روسیه بود. اگرچه سرو در کنار بسیاری از تپه ها آسیایی می‌رویید، ولی کاج و صنوبر و غان در هر دو ناحیه مشترک بود، اما، درختان یک‌ساله و دوساله عملاً در بخش آسیایی ناشناخته بود، و حال‌آنکه جلگه در جنوب روسیه، در سراسر بهار از گل پوشیده می‌شد. در آسیا قسمت اعظم گیاهان شامل خانواده علف داران (Gramineae)مانند فستوکاتا سولکاتا (Festucata Sulcata)، آونادسرتاروم (Avena desertarum) و ترستوم فلاوس (TrisstumFlavescaus)بود.پوتنتیلاسفروتیکوسا ((Potentillos fruticosa وسوباکاویس (Subacaulis) نیز در آن جا می‌رویید. آنتناریــــادیوایکو(Antennariadioico)و لئونتوپودیــــوم ســــیبریکوم(Leontopodium Sibiricum) آرتمیــسیاساکروروم (َArtemisia Sacrorum) و سنکیاپراتنسیس (Senecia Pratensis) از گروه گیاهان مرکب نیز به‌طور عادی یافت میشد. سانفوین (Sanfoin)، آویش وحشی (Thyme)، آکونیتوم بارباتوم (Acontiun barbatum)، پولـــساتیلاپاتنس (Pulsatilla Pantens) و لاله های مختلف در آن جا به وفور می رویید، و اسکیزونپتامولتی فیدا (Schizonepeta multifida)وفلومیستوبروزا (Phlomis tuberosa)قطعات وسیعی از زمین را در برمی‌گرفت. در بهار،ایریس روتینکا (Irisruthenica)و دیانتوس سگیری (Dianthus Seguieri) غالباً چشم را نوازش می‌داد. در جنوب روسیه، زمین بیشتر پوسیده از جنگل بود، و درختان بلوط، لیموترش، زبان‌گنجشک و اقاقیا سایه خود را بر قسمت اعظم دشت می‌گستردند، و درختان میوه محصولات خوشایندی به بار می‌آوردند، و علف عالی رمه را فربه می‌کرد. پیازها و ریشه‌های خوردنی به مصرف غذای افراد بشر می‌رسید، و گشنیز برای دم کردن به دست می آمد و بوتۀ شاهدانه ماده‌ای مخدّر به دست می‌داد که هم به‌عنوان دارویی قوی و هم محرکی جهت ایجاد حالاتی شبیه وجد و خلسه به کار می‌رفت.

سراسر این منطقه به سبب داشتن جانوران مختلف، بسیار غنی بود. در آسیا گوزن، خرس، گرگ، پلنگ، گاومیش و اسب وحشی در نقاط مختلف پراکنده بودند. در اروپا گراز وحشی، خر، بز، سمور، و سگ آبی از جانوران عادی به شمار می‌رفتند. موجودات کوچکی از خانواده یربوع ( نوعی موش ) راسو و قاقم در زیر گیاهان از این‌سو به آن‌سو می‌جهیدند. افعی و مار در میان سبزه‌ها در کمین بودند، و زنبوران، که عسل آن‌ها ارزش داشت، وزوزکنان از بالای سر می‌گذشتند. عقاب، قرقاول، درّاج و بسیاری از پرندگان دیگر، آسمان را می‌پوشاندند. همۀ این جانوران و پرندگان، به انضمام بسیاری چیزهای دیگر، در هنر سکایی پدیدار می‌شود.آن‌ها غالباً به طرزی گویا، صورت سبکی خاص را به خود گرفته و آشکارا با همۀ جنبه‌ها و خصوصیات اصلی خود هنوز قابل‌تشخیص بوده و به‌خوبی حفظ‌شده‌اند یا این‌که به‌صورت موجودات افسانه‌ای و بسیار شگفت‌انگیز درآمده‌اند که در آن غالباً جانور نخستین تغییر شکل داده است.

بخش اروپایی جلگه به‌طورکلی شاداب‌تر و معتدل‌تر و حاصلخیزتر از بخش آسیایی بود، ورودهای بزرگی مانند ولگا، دون (و شعبه آن دونتس Dontez)، دنیپر (Dniepr)، بوگ (Bug) وبالاخره دنیستر (Dniestr) از آن می‌گذشت. همه آن‌ها مقادیر فراوانی ماهی و ذخایر گران‌بهایی از نمک در اختیار افراد قرار می‌داد. آب این رودها دره‌ها را حاصلخیز می‌کرد، ولی مانع عبور و مرور نمی‌شد. بدین ترتیب، طوایف بدوی می‌توانستند آزادانه در سراسر آن منطقه به حرکت درآیند و گله‌های خود را بچرانند و به تعقیب جانوران فراوانی که در جلگه بود بپردازند، بی‌آنکه گرفتار موانع جغرافیایی دشوار شوند یا به تغییرات ناگهانی اقلیمی یا کمبود علفزار دچار گردند، زیرا همان‌گونه که ویژگی بخش آسیایی در دوره‌های پیش‌ازتاریخ به سبب تغییرات اقلیمی دست‌خوش تحولاتی شد، آب‌وهوای بخش اروپایی نیز از روزگار باستان دگرگون گشت . بدین ترتیب، جنوب روسیه، گرم‌تر و خشک‌تر از زمانی شد که در آن، یونانیان ساکن ناحیه بوسفور از سرما و رطوبت سواحل شمالی دریای سیاه شکایت داشتند. در آن روزگار، دریـای کاسپین(قزوین) مسلماً به‌مراتب بزرگ‌تر از دورۀ میلادی بود، و بسیاری محتمل است که تا جنوب کراسنوودک (Kransnovodsk) پیش رفته و واردخلیج وسیعی می‌شده که اسورس هانتیگن۱ (Ellsworth Hunting) آن را با خلیج سکایی یکی دانسته، یعنی همان خلیجی که دیودوروسوس سیسیلی (Diodorus of sicily) به آن در حدود سال ۶۰ قبل از میلاد اشاره کرده است. در آن زمان، جیحون احتمالاً به این خلیج می ریخته، زیرا راه بازرگانی از غرب به شرق از کنار این رود می گذشته است. در زمان پس رفتن آب دریاچه کاسپین، آن رود احتمالاً میسر خود را تغییر داده و به‌سوی دریای آرال منحرف‌شده است. آنگاه بخش‌های بازمانده از زمین‌های پیرامون کاسپین برای سکونت مورداستفاده قرار گرفت، ولی به همان نسبت که زمین به خشکی گرایید، متحملاً مواد غذایی کاهش یافت تا این‌که تعداد رمه ها کم شد و جوامع بدوی رو به نقصان نهادند.

سنگ‌های خوب یاختمانی در بخش غربی کمیاب بود، هرچند در روزگار باستان دو معدن غنی سنگ‌های ساختمانی از این نوع در کریمه مورداستفاده قرار گرفت و سنگ‌آهک نیز در ناحیه کرچ (Kerch) استخراج شد.از حدود قرن هشتم پیش از میلاد، مقادیر کمی آهن از منطقه دنیپر مرکزی به دست می آمد، اما مقادیر فراوانی از قفقاز حاصل می‌شد، و در آن جا آهن به‌اندازه‌ای زیاد بود که یونانیان می‌پنداشتند که این فلز در آن جا «اختراع» شده است. مس نیز به مقدار عظیمی در ماورای قفقاز استخراج می‌گشت و در میان یونانیان سبب پیدایی قصه‌هایی درباره آرگونوت ها شد، ولی طلا تا حدی از شمال غربی اورال و بیشتر از معادن بسیار غنی آلتایی به دست آمد، با توجه به مسافت موردبحث، زیاد موجب شگفتی نیست که سکاها در منطقۀغربی جلگه مقادیر نامحدودی از طلا را از طوایف خویشاوند خود در شرق به دست می‌آوردند، و درواقع کاری آسان‌تر استقرار تجارت طلا میان دو منطقه نبود، و در حقیقت این تجارت شاید از روزگار باستان وجود داشت. مدرکی در دست نداریم تا نشان دهیم که سکاها درازای طلا چه می‌دادند. سکاها سلطنتی شاید مسکوکات فلزی

را که از نمونه‌های یونانی اقتباس‌شده بود برای خرید طلا می‌پرداختند. اما این معما هنوز حل‌نشده است.

کهربا به مقدار کم در مجاورت کیّف (Kive) به دست می آمد و ازآدریاتیک نیز وارد می‌شد و به مقدار زیادی در کوبان به کار می‌رفت. صدف در همۀنقاط بسیار کمیاب بود؛ باوجوداین، بعضی گورها دارای نوعی صدف (Cowric)، بوده که از اقیانوس هند به دست می‌آمده است.

در عصر نوسنگی (neolithic)، هنگامی‌که ساکنان آسیای غربی هنوز ایام را به شکار می‌گذراندند، معاصرانشان در کنار آمودریا ماهیگیرانی بودند که با کشاورزان مرو تماس گرفته و از آن‌ها روش ساختن ظروف سفالین سرخ و سیاه شاید پارچه‌بافی را فراگرفته بودند. در اروپا، تقریباً در همان زمان، ساکنان خانه‌ها چوبی و چپر در اوکراین ظروف خود را با طرح‌های هندسی می‌آراستند، و اندکی بعد، بر روی ظروف سفالین در تریپولیه (Tripolie) طرح گاو نر، بز، سگ، گوزن و انسان آشکار شد. در سیبری ، نسل‌های بعد ظروف سفالین خود را با حاشیه‌های سرخ و سفید که تااندازه‌ای شبیه حاشیه‌های شوش یا سیلک (Sialk) بود رنگ می‌کردند، و تعداد زیادی حیوانات اهلی نگاه می‌داشتند، و مردگان خود را با زانوان خمیده در گورهای مستطیلی که آن را با تخته‌سنگ  می‌پوشاندند دفن می‌کردند. بنا به گفتۀ کیسلف۲ (Kiselev)، بین سال‌های ۳۰۰۰ و ۱۷۰۰پیش از میلاد، نخستین کشاورزانی که از غرب آمده بودند در خاک سیبری به زراعت پرداختند و درزمینهٔ های حاصلخیزتر اقامت گزیدند. برخلاف آنچه گفته می‌شود، درست در همین زمان بود که طوایف گله‌دار نخستین بار در اوکراین ظاهر شدند. افراد این طوایف مردانی با موهای روشن و کله‌های دراز و به‌احتمال‌زیاد تراسی (Thracians) بودند، و تبرزین هایی شبیه تبرزین های اروپایی با خود داشتند. اسب را رام کرده بودند و مردگان خود را قبل از دفن با گل اُخری رنگ می‌کردند، که حتی استخوان‌هایشان بعدها رنگ متمایل به قرمز به خود می‌گرفت. این  دوره، زمان نقل‌وانتقال‌های عظیم انسان‌ها بود و در طی آن طوایف غربی به‌سوی شرق و طوایف شرقی به‌سوی غرب به را می‌افتادند. احتمالاً این مهاجرت‌ها علتی عموم داشته، و شاید به سبب یکی از خشک‌سالی‌های عظیمی بوده که هرچند یک‌بار قسمت اعظم اروپای شرقی و آسیای غربی را فرامی‌گرفته است. این مرحلۀ آغازین مهاجرت‌ها، هزار سال بعد در جنوب اروپا موجب پیدایش دو فرهنگ ویژه، یعنی سکایی در جنوب روسیه و اتروسکی در ایتالیا، شد. زیرا هرچند صورت دو تمدن کاملاً جدا از یکدیگر را داشتن، باوجوداین نسبت به یکدیگر کاملاً بیگانه نبودند.

 

سکاها

تا آن جا که مربوط به سکاست، آغاز تاریخ آنان را شاید بتوان حدود ۱۷۰۰سال پیش از میلاد دانست، و آن هنگامی است که نخستین طوایف هندواروپایی به ینی سئی (Yenissei) رسیدند. این مهاجران ممکن است از گروه هندواروپایی، که به یونان و آسیای صغیر در حدود سه قرن پیشتر نفوذ کرده بودند، جداشده باشند آن‌ها از ینی سئی به غرب آلتایی و به‌سوی قفقاز پیش رفتند. کیسلف۳ عقیده دارد که آن‌ها اقتصادی ویژۀ خویش به وجود آوردند، زیرا بعضی از آن طایفه به‌صورت شکارچی و بدویان گله‌دار در دشت‌ها اقامت گزیدند. این مهاجران تازه‌وارد تا آن زمان هنر ریخته‌گری و استفاده از مس را به‌خوبی فراگرفته بودند. بعضی از کوره‌های ریخته‌گری آن‌ها در اعماق زمین فرورفته با غالب‌هایی که برای ساختن داس مورداستفاده قرارمی‌گرفته، کشف‌شده است. آنان ظروفی بارنگ متمایل به قهوه‌ای می‌ساختن وبر روی آن‌ها طرح‌های هندسی می‌کشیدند، و برای قطع درختان از آلات مفرغی استفاده می‌کردند. در آغاز، مردگان خود را در گورهای مسطح دفن می‌کردن و در پیرامون آن‌ها دایره‌ای با سنگ می‌ساختند، ولی در حدود ۱۲۰۰ پیش از میلاد شروع به ساختن گورهای تپه‌ای عظیمی کردند. کیسلف۴ عقیده دارد که وسعت این گورها، که در کنار یکدیگر در یک زمین مخصوص تدفین واقع بودند، به ثروت قبیله وابستگی داشت، ولی چون گورهای تپه‌ای مختلف مشتمل بر گورهایی بود که به نظر می‌رسد متعلق به مردمی از یک نژاد یا قبیلۀ مشترک بوده است، شاید بتوان اختلاف وسعت گورها را به ظهور یک جامعۀ طبقاتی نسبت داد که در آن خانواده‌های متمول و نیرومند انتظار داشتند پس از مرگ نیز مورداحترام ویژه‌ای قرار گیرند.

در همان تاریخ، طوایفی در شمال شرق سیبریه شروع به استفاده از آهن کردند و در مینوسینسک (Minussinsk)، واقع در حوزۀ رود ینی سئی، یک نژاد مغولی پدیدار شد که مجهز به کاردی بود که به داخل خم می‌شد و شبیه کاردهایی مربوط به سلسله چو (Chu) در چین بود. طرح این کارد حاکی از نفوذ تمدن چین به منطقه‌ای است که تا آن روزگار بیشتر تحت تأثیر گرایش‌های آسیای غربی و اروپای شرقی قرارگرفته بود. این طایفه یا مردگان خود را می‌سوزاندند و خاکستر آن‌ها را زیر یک‌تخت سنگ دفن می‌کردند، یا گاهی جسد را در آن جا می‌گذاشتند و آن را در وضعی خمیده قرار می‌دادند. هیچ استخوان اسبی مربوط به آنان به دست نیامده است؛ بنابراین، با فرض کرد که، مانند خود چینیان، این مردم از نخستین کسانی بودند که آداب شرق را به غرب معرفی کردند، آن‌ها تا این زمان اسب‌سواری را هنوز نیاموخته بودند، اما بیابان گردان اسب‌سوار، که طوایف سکایی و مازمیر (Masemir) آلتایی جزو آنان بودند، در سایر بخش‌های جلگۀ آسیایی مقام شامخی داشتند. افراد مهم این گروه‌ها دستور می‌داند که پس از مرگشان اسبان آنان را در کنارشان دفن کنند. در اروپا، اگرچه اسب‌سوارانی احتمالاً از نژاد تراسی در حدود ۱۰۰۰ سال پیش از میلاد در مجارستان ظاهر شدند، افراد کیمری (Cimeirans) که بر اسب‌سوار نبودند همچنان روسیه جنوبی را تحت فرمان خویش داشتند.

از میان طوایف مختلف اسب‌سوار آسیای مرکزی و اروپای شرقی، اهمیت سکاها هم در روزگار خود آن‌ها و هم در قرون تاریک* از دیگران بیشتر شد، و در این زمان نفوذ آن‌ها در هنر اروپای شرقی و غربی آشکار گشت. مع‌هذا، با توجه به فاصلۀ زمانی زیاد محال است بتوانیم نزادی را که سکاها دقیقاً به آن وابسته بودند تعیین کنیم. این مسئله موجب بحث فراوان شده است: بعضی از محققان آن‌ها را جزو طایفه هون و برخی آنان را ترک یا مغول می‌دانند. اما به‌طورکلی، بیشتر محققان در این نکته با یکدیگر توافق دارند که سکاها جزو هند اروپاییان و احتمالاً از نژاد ایرانی یا، همان‌گونه که گزاناجی۵(Ge’za Nagy) و دیگران گفته‌اند، اویغوری- آلتایی (Ugro-Altaians) بوده‌اند. تنها حقیقت مسلم این است که طوایف سراسر دشت همگی به یک‌زبان سخن می‌گفتند، به همان‌گونه که بسیاری از اقوام بدوی در سراسر آسیا به گویش‌های ترکی تکلم می‌کردند. زبانی که در میان طوایف بیابان‌گرد به کار می‌رفت اساساً به زبان ایرانی بود، ولی ممکن است که بیشتر وابسته به زبان اوسطایی بوده باشد تا به زبان فارسی باستان.

شواهد انسان‌شناسی زیادی در دست نیست که به روشن ساختن مسئله کمک کند، ولی آنچه وجود دارد نسبت هندواروپایی آن‌ها را تائید می‌کند، و این به نوبۀ خود مانع از انتساب آن‌ها به التایی ها نمی‌شود. بررسی جمجمه‌های مردان و سرهای مومیایی‌شده‌ای که در پازیریک به‌دست‌آمده است این نظریه را تائید می‌کند، علی‌رغم آن که رئیس قبیله مدفون در تپۀ شمارۀ دو، و همچنین زنی از یکی از گورها هردو از نوع مغولی بودند. پیرمردی که  در گوری جالب‌توجه و تااندازه‌ای مشابه در شیبه (Shibe) در آلتایی دفن و در۱۹۲۷ به‌توسط گریاسنوف از خاک بیرون آورده شد نیز از نوع مغولی بود۷. درواقع، وجود تصادفی افرادی از نژاد مغول در میان طوایف ساکن بخش شرقی جلگۀ آسیایی شگفت‌انگیز نیست، زیرا احتمالاً میان آن‌ها و قبایل محلی ازدواج صورت می‌گرفته است، همان‌گونه که سکاهای سلطنتی گاهی با یونانیان یا تراسی های مناطق مجاور غربی ازدواج می‌کردند. اتحاد طوایف ضعیف و نیرومند از طریق ازدواج غالباً تنها راه تضمین امنیت قبیلۀ کوچک‌تر بود. از این لحاظ آریاپیتیس (Ariapeithes) پادشاه روسیه جنوبی با زنی یونانی از ناحیه‌ایستروس (Istrus) و همچنین با زنی سکایی و نیز با دختر ترس(Teres) رهبر قبیلۀ تراسی ازدواج کرد.

یونانیان باستان نام های اسکوت*(Scyth)، سکا ، کاها رابه‌طور اعم در مورد همۀ بیابان‌گردان جلگۀ اوراسیایی به کار می‌بردند، و بین ساکنان مجاور چین و ساکنان نزدیک به سلسله جبال کارپات فرقی قائل نمی‌شدند. در قرن دوم میلادیف بطلمیوس ناحیه سینریا (Sineria) را در آسیای مرکزی اسکوتیا (Scythia) نامید. هرودوت ، که گذشت زمان بخش اعظم نوشته‌های او را دربارۀ سکاها به اثبات رسانده است، چنین می‌پنداشت که همگی آن‌ها از آسیا آمده و در تاریخی نامشخص، سکاهای آسیایی از ساکنان کنار دریا سیاه جداشده‌اند. دانشمندان شوروی کلمۀ سکایی را به مفهوم دقیق‌تر آن استعمال می‌کنند و آن

 

۱.بیابان                   ۸.دنیستر                        ۱۵.اوکسوس(آمودریا)

۲.بایکال                      ۹.دنیپر                          ۱۶.مرو

۳.شلیکا                     ۱۰.ولگا(رود)                    ۱۷.بالخاش

۴.رودزرد                       ۱۱.اورال                         ۱۸.تورفان

۵.دریای مدیترانه               ۱۲. دریای کاسپین               ۱۹.دون

۶.دانوب(رود)                    ۱۳.دریاچه آرال                  ۲۰.جیحوان(آمودریا)

۷.پروث                          ۱۴.سیحوان(سیر دریا)            ۲۱.غوریان

 

 

 

۲۲.شوش                                   ۲۹.ایشیم                                  ۳۶.بوگ

۲۳.دجله                                    ۳۰.دونتس                                ۳۷.کیّف

۲۴.فرات                                   ۳۱.دریای زرد                           ۳۸.دریای بالتیک

۲۵.وان                                     ۳۲.کرولن

۲۶.خلیج فارس                            ۳۳.ایرتیش

۲۷.دریای سیاه                            ۳۴.توبوسک

۲۸.توبول                                  ۳۵. ورونژ

 

را تنها در مورد گروه نسبتاً کوچکی از طوایفی به کار می‌برند که در کنار سواحل دریای آزوف، دریای سیاه، کوبان و دنیپر می‌زیستند. ولی چون همه افراد بیابان‌گرد و اسب‌سوار در عصر سکاها به همان زبان ایرانی سخن می‌گفتند (خواه از ناحیه دنیستر و خواه از سواحل جیحون)، چنین به نظر می‌آید که درهرصورت اکثر آن‌ها با نوعی پیوند نژادی به یکدیگر وابسته بودند. پیوستگی مشخص دیگری براثر ماهیت هنری آن‌ها به ذهن متبادر می‌شود زیرا، هنر آن‌ها دارای جنبه‌های تقریباً مشابهی در ناحیه وسیع و گسترده‌ای است.وجود بعضی عناصر ظاهراً سیبریایی در سرزمین های غربی مؤید نظریه بعضی از دانشمندان است مبنی بر اینکه سکاها قومی از سبری غربی-یا همان‌گونه که مینز و گزاناجی اشاره می‌کنند- مردمی مشخصاً از منطقۀ آلتار بودند. اما تائید نهایی عقیده مزبور این خواهد بود که آیا کاوش های آینده در آلتایی موادی از نوع اشیای سکایی به دست خواهد داد که از هر ماده‌ای که در کوبان و جنوب روسیه یافت شده است کهن‌تر باشد. تاکنون چنین مواردی پیش نیامده است.

بدین ترتیب دربارۀ محل اقامت اصلی سکاها همان اندازه اختلاف عقیده وجود دارد که درباره اصل نزادی آن‌ها، باوجوداین، هرگاه وابستگی آن‌ها به آلتایی یا سیبری غربی به مناسبت مسئله نژادی آن‌ها پذیرفتنی باشد ، آنگاه مهاجرت بعدی قبایل از آن ناحیه با سهولت بیشتر قابل‌درک خواهد بود. گذشته از این، نظریه مزبور این مزیت را دارد که مغایر مطالب موجود در اسناد فارسی باستان نیست. بر اساس این منابع ، که بسیاری از آن‌ها هم‌زمان با وقایعی است که منابع مزبور دربارۀ آن‌ها بحث می‌کنند، سکاها ضمن پیشروی از شمال غربی قفقاز ناگهان پدیدار شدند. این عقیده که آن را نویسندگان یونانی ، یهودی و ارمنی ابراز داشتند حاکی از عقیدۀ متداول در جهان باستان است.

این نکته نیز با بعضی وقایع در تاریخ چین که دربارۀ آن‌ها مدارک بسیاری موجود است و به تاریخ سلسلۀ چو مربوط می‌شود، تطابق دارد. این مطالب تاریخی دربارۀ قبایل وحشی هیونگ نو (Hiung-nu) است که تصور می‌رود نیاکان همان هون هایی بودند که بعدها قسمت اعظم اروپا را ویران کردند و در همین تاریخ مزاحم کشاورزان صلح‌دوست و ساکن در سرزمین های مجاور مرض غربی چین می‌شدند. تا پایان قرن نهم پیش از میلاد، به‌اندازه‌ای خرابی به بار آوردند که امپراتور سوآن (Suan ، ۸۲۷-۷۸۱ پیش از میلاد) مجبور شد علیه آن‌ها دست به اقدامات نظامی بزند. لشکرکشی او که به‌قصد تنبیه انجام گرفت طایفۀ هیونگ نو را کاملاً به‌سوی مرزهای غربی چین عقب راند. این امر که اقدامی کاملاً دفاعی بود دارای انعکاسات غیرمنتظره و وسیعی در مناطقی بود که صدها فرسنگ تا غرب صحنۀ کارزار فاصله داشت، زیرا طایفه هیونگ نو، ضمن عقب‌نشینی، ناگزیر همسایگان غربی خود را از اردوگاه‌های سنتی خویش بیرون راند. اینان به نوبۀ خود طایفه دیگر را از جای برکندند و این طایفه نیز به همسایگان غربی خود برخوردند، به‌طوری‌که طوایف سراسر آن جلگه به‌زودی به حرکت درآمدند و هر طایفه‌ای به‌منظور به دست آورند چراگاه‌های تازه به همسایگان غربی خود حمله‌ور شد. قابل‌توجه آن که این ناآرامی هم‌زمان با خشک‌سالی شدیدی است که السورث هانینگتن (Ellsworth Huntington) آن را مربوط به سال ۸۰۰ پیش از میلاد می‌داند۸، و این عمر ممکن است عامل دیگری برای مهاجرت طوایف باشد.

درهرصورت، ماساژت ها (Massagatae)، که در شمال رود جیحون می‌زیستند، سرانجام درگیر مبارزه‌ای بر سر چراگاه‌ها شدند، و به نوبۀ خود به سکاها که به کیمریآن‌های شرقی حمله‌ور شدند، تاختند. درنبردی که در با مبارزان اخیر درگرفت سکاها، که بر اسب‌سوار بودند، بر کیمری ها، که پیاده می‌جنگیدند ، قلبه کردند. کیمریان به گردنه داریل رانده شدند و مجبور گشتند که ازآنجا عقب‌نشینی کنند. این عمل، آنان را به سرزمین وان و اورارتو رسانید که رقیب و دشمن آشور بودند. از سوی دیگر سکاها همچنین به‌پیش تاختند و یک گروه از آن‌ها از سیحون (Jaxartes) یا از ولگا گذشتند و ازآنجا به جنوب روسیه رفتند و قسمت عمدۀ کیمریان را در آن منطقه یافتند و آن‌ها را مغلوب کردند. در این ضمن، گروهی دیگر از کنار گردنۀ داریل گذشتند و به‌سوی گذرگاه دربند پیشرفتند و ازآنجا در سواحل دریاچه ارومیه سر در آوردند. بر اساس مدارک آشوری. ظهور آن‌ها در روزگار سارگن (۷۲۲-۷۰۵ پیش از میلاد) بوده است و این تاریخ دقیقاً بازمان استقرار نخستین گروه سکاها در جنوب روسیه مطابقت دارد. بنابراین، تاریخ مزبور را می‌توان آخرین مرحله در مهاجرت طوایف آسیایی به‌سوی غرب دانست. این طوایف درنتیجۀ اقدامات تنبیهی امپراتور «سوآن»  علیه طایفه هیونگ نو به حرکت درآمده بودند. در ارمنستان، دیوارهای ویران بعضی از حصارهای باستانی هنوز پیکآن‌های سه پره‌ای را در داخل شفته ها به‌عنوان گواه مبارزه‌ای سخت در درون خوددارند.

پیشرفت بیشتر سکاها به درون آسیا را باید ماجراهای نظامی محض دانست، زیرا، اگر سکاها می‌خواستند در کنار دریاچۀ ارومیه ساکن شوند، می‌توانستند چنین کنند. اما، چون از پیروزی خود سرمست شده بودند، همچنان کیمریان را در آسیا عقب راندند، و سی سال گذشت تا این جنگ‌آوران به مرزهای آشور رسیدند. سپس سکاها با اسرحدون (Esarhadon) پادشاه آشور علیه مادها همدست شدند، ولی خود به کمک بعضی از کیمریآن‌های فراری بر زد دشمنان اصلی خود اقدام کردند و قسمت اعظم کیمریان را به آسیای صغیر عقب راندند و تا سال ۶۳۵ پیش از میلاد دشمنان خود را از میان برداشتند. کیمریان که از برابر آن‌ها می‌گریختند به سرزمین فریژیه یا فروگیه (Phrygia) که متعلق به شاه آن‌ها موسوم به میداس (Midas) بود عقب‌نشینی کردند و آن سرزمین را به‌کلی ویران کردند و سپس در لودیه (Lydia) به تاخت‌وتاز پرداختند و شهرهای ساحلی یونانی نشین را به باد غارت دادند پس‌ازآن ازنظر ناپدید شدند. در این ضمن، در ناحیه‌ای که تقریباً مطابق آذربایجان کنونی است، دولت اورارتو منقرض‌شده بود. سکاها تحت فرمان پادشاه خود پارتاتوآ (Portatua) و فرزندش مادویس در شمال ایران مستقر شدند و خود اورارتو را به تصرف درآوردند و سکز(سقز) را به پایتختی برگزیدند و سرزمین دیگر را در غرب تا رود هالیس (قزل ایرماق) تسخیر کردند. قدرت آنان در آن روزگار بسیار بود، در سال ۶۲۶ پیش از میلاد کمک آن‌ها باعث شد که آشوری‌ها بتوانند نینوا را که در محاصره مادی‌ها بود را نجات بخشند. سکاها براثر سرمستی از پیروزی خویش، به پی تاختند و از سوریه و یهودیه گذشتند و سرانجام به فیلیستایا (Philistaea) در مصر رسیدند (۶۱۱ پیش از میلاد)، تا اینکه پسامتیخ (Pesametek) با پرداخت پول از پیشرفت آن‌ها جلوگیری کرد. در این ضمن، مادها با بابلی ها همدست شده بودند. ارتش ها متحد آن‌ها علیه آشوری‌ها به حرکت درآمدند و این بار قوای مشترک آن‌ها موفق به نابود ساختن این امپراتوری که روزگاری جلال و شکوهی داشت شدند. سپس مادها بی‌درنگ زمام قدرت را به دست گرفتند و نخستین وظیفه خود را طرد سکاها از سرزمین ماد می‌دانستند، و آرام نگرفتند تا آن بیابان گردان را به‌تدریج از آسیا به نقطه‌ای که ازآنجا محلات خود را علیه ایران آغاز کرده بودند، عقب راندند. آنگاه مادها از راه ترحم، عاقلانه اصرار ورزیدند که بعضی از سوارکاران آن طایفه در ایالت لرستان سکونت اختیار کنند تا به تربیت و استقرار واحدهای سواره‌نظام برای ارتش ماد به پردارند.

سکاها بیست‌وهشت سال بر قسمت اعظم آسیای غربی حکومت رانده بودند. آن‌ها در این زمان به اورارتو بازگشتند. شاید در این تاریخ بود که بعضی از آن‌ها دوباره به‌سوی شرق بازگشتند تا بخشی از جلگه را که میان دریاچه کاسپین و دریای آرال قرار داشت اشغال کنند. در آن جا با خویشاوندان داهه ای (Dahai) خود در آمیختند و گروه نژادیی را به وجود آوردند که حدود سیصد سال بعد اشکانیان یا پارتیان از میان آن‌ها برخاستند. گروه دیگر ممکن است تا حدود هندوستان پیش‌تاخته باشند، و بدین ترتیب، اصل سکایی را در ترکیب دراویدی های سکایی می‌توان دانست، و بقیه در ارمنستان باقی ماندند. اما اکثر آن‌ها به‌سوی جلگۀ غربی به حرکت درآمدند و خویشاوندان خود، که در سرزمین های حاصلخیز جنوب روسیه استقرار کامل یافته و پیشرفت کرده بودند، برخوردند.

در قرن بعد، سکاهای غربی در جنگی عظیم درگیر شدند. سرداری که به آن‌ها حمله برد داریوش بزرگ بود. وی تصمیم گرفته بود یونان را تسخیر آن را کاملاً ویران سازد و به‌عنوان نخستین قدم درصدد برآمد که جلو مهمات و آذوقه حیاتی دشمن به‌ویژه واردات الوار آن را از بالکان و جلو محمولات گندم را از سکائیه بگیرد. با این هدف، در سال ۵۱۶ یا ۵۱۳ پیش از میلاد نبرد در اروپا را آغاز کرد و از بوسفور از روی پلی که ماندروکلس (Mandrocles). مهندس ماهر یونانی از اهالی ساموس (Samos) مخصوصا برای او ساخته بود، گذشت، سپس از راه تراس به سوی دانوب پیش رفت وازآنجا نیز به‌وسیله پلی قایقی اندکی پایین‌تر از غلاطیه (Ghalatz) امروزه عبور کرد. آنگاه گروهی از سربازان ایونی را به جای نهاد و به آن‌ها دستور داد که آن را مدت شصت روز تا هنگام مراجعتش پاسداری کنند و اگر نتوانند از آن بگذرند، آن را پشت سرخود خراب کنند. ازآنجا درصدد جستجوی سکاها برآمد. اما بدویان در نخستین اعلام‌خطر دریافتند که بدون کمک دیگری نمی‌توانند با داریوش مقابله کنند. ازاین‌رو، از طوایف مجاور استمداد کردند و با این استدلال که امنیت در وحدت است درصدد بستن عهدنامه‌ای برآمدند، و گفتند اگرچه داریوش می‌تواند آنان را یکی پس از دیگری از میان بردارد، ولی به‌دشواری خواهد توانست که آن‌ها را در صورت وحدت مغلوب سازد. اما طوایف شمالی این عقیده را نپذیرفته و ترجیح دادند که به جای مبارزه با چنان سردار کارآزموده‌ای از اوامان بخواهند. بنابراین، سکاها مجبور شدند که به خود متکی باشند و تصمیم گرفتند به «سیاست زمین سوخته» متوسل شوند. بنابراین رسم، قوای خود را به سه گروه تقسیم کردند و هرکدام به ترتیب تحت فرمان یکی از سه طایفۀ سکایی سلطنتی یعنی ایدانثورسوس (Idanthyrsus)، اسکوپاکیس (Scopasis)، تاکساکیس (Taxacis) قراردادند و توافق کردند که اگر هر یک از این سه تن تحت تعقیب داریوش قرار گیرد باید به داخل سرزمین عقب بنشیند و چاه‌های آب را خراب کند و مواد غذایی و علوفه را از میان ببرد. داریوش با عبور از رود دن و پیش روی به سوی ولگا حمله را آغاز کرد.

سکاها پیوسته از برابر او عقب می‌نشستند. شصت روزی که این سردار ایرانی برای پاسداران ایونی خود به منزلۀ مهلت جهت دفاع از پل روی دانوب تعیین کرده بود به‌سرعت سپری می‌شد، سربازانش از آن تعقیب بی‌حاصل احساس خستگی می‌کردند و چهارپایانش دچار کمبود علوفه می‌شدند. باوجوداین، سکاها همچنان به سوی غرب عقب می‌نشستند عدم آمادگی آن‌ها برای جنگیدن با داریوش او را بر سر خشم آورد. ازاین‌رو تصمیم گرفت کار را یکسره کند و پیامی توسط قاصد برای ایندانثورسوس فرستاد. قاصد پیام داریوش را در حضور ایندانثورسوس فریادکنان چنین بیان کرد:« ای بیگانه، چرا همچنان از برابر من می‌گریزی و حال‌آنکه به‌آسانی می‌توانی دو کار انجام دهی اگر می‌پنداری که در برابر من یارای مقاومت داری، از سرگردانی دست بازبدار و بیا تا به نبرد بپردازیم. اگر آگاهی که نیروی من از نیروی تو بیشتر است- که حتی در آن صورت نیز باید از فرار دست‌برداری- باید برای سرور خود خاک و آب بیاوری* و بی‌درنگ به مذاکره بپردازی.» اما پادشاه سکایی مغرورانه پاسخ داد:« ای پارسی، راه و روش من این است. هرگز از کسی نمی‌ترسم و از برابرش نمی‌گریزم. درگذشته چنین نکردم و از برابر تو نیز نمی‌گریزم. آنچه می‌کنم کاری تازه یا شگفت‌انگیز نیست؛ فقط روش متداول زندگی خود را در زمان صلح به کار می‌برم. اکنون به تو می‌گویم که چرا بی‌درنگ با تو به جنگ نمی‌پردازم. ما سکاها نه شهر و نه زمین زراعتی داریم که مارا بر آن دارد تا به سبب ترس از تصرف یا ویرانی آن‌ها شتابی برای مبارزه با شما نشان دهیم. اما هرگاه لازم است که بی‌درنگ با ما به جنگ آن‌ها برآیید و جرئت کنید که بر آن‌ها دست بیازید.**در آن صورت گاهید دید که با شما گاهیم جنگید. تا زمانی که این کار را نکرده‌اید، مطمئن باشید که با شما جنگ نخواهیم کرد، مگر آنکه میل ما بر آن قرار گیرد. این است پاسخ من به مبارزه طلبی شما۹

داریوش چون نومید شده و دریافته بود که تعقیب بیشتر سودی ندارد، تصمیم به عقب‌نشینی گرفت. سکاها به سربازان او که عقب می‌نشستند پیوسته حمله می‌بردند، ولی داریوش موفق شد که سربازان خود را به سوی پل بازگرداند و از طریق دانوب به جای امنی برساند. لشکرکشی به پایان رسید. داریوش از این معرکه جان به‌سلامت برد، ولی بار دیگر جرئت نکرد بار دیگر به اروپای شمالی بتازد.

اما سکاهای خشمگین تشنۀ انتقام بودند. در این هنگام آریستاگوراس (Aistagoras) که رهبر آنان شده بود قوای خود را گرد آورد و به سوی آبودوس*(Abydos) پیشرفت و از کلئومنس (Cleomenes) اول، پادشاه اسپارت تقاضا کرد که ضمن آن که خود او از ناحیۀ فاسیس(Phasis) به ایرانیان می تازد وی از افسوس (Ephesus) به آن‌ها حمله برد، ولی داریوش آبودوس را به آتش کشید و کلئومنس از درگیر شدن در مبارزه سرباز زد. آریستاگوراس به‌ناچار از نقشۀ خود چشم پوشید و پس از غارت تراس در ۴۹۵ پیش از میلاد به سوی خرسونسوس (Chersonesus) پیش رفت و میلتیادس (Miltiades) فرمانروای جبار آن جا را مجبور به فرار کرد و سپس به سرزمین خود بازگشت، جایی که افرادش کار و پیشۀ مسالمت‌آمیز و زدوخوردهای قبیله‌ای خود را از سر گرفتند.

در قرن بعد سکاهای سلطنتی از وجود طایفه‌ای جدید یعنی سارماتی ها (Sarmatians) که در حاشیه شرقی سرزمین آن‌ها پدیدار شده و شروع به دست‌اندازی به اراضی  کرده بودند آگاه گشتند. سارماتی ها ازلحاظ اصل و نصب بسیار شبیه سکاها بودند. هردو به یک زبان تکلم می‌کردند و تقریباً روش زندگی مشابه ای داشتند. ولی دوشیزگان سارماتی همراه با مردان طایفه خود سوار بر اسب می‌شدند و شکار می‌کردند و می‌جنگیدند، درصورتی‌که زنان سکایی در انزوای مطلق می‌زیستند و در فعالیت‌های مردان شرکت نمی‌جستند درواقع، هیچ دوشیزۀ سارماتی نمی‌توانست پیش از کشتن دشمنی درصحنۀ نبرد ازدواج کند، و شاید به سبب همین وضع بود که سکاها دوشیزگان مزبور را «سروران مردان» می‌نامیدند. اما پس‌ازآن که زن سارماتی دشمن خود را به قتل می‌رساند اجازۀ ازدواج می‌یافت و از این به بعد خود را کاملاً وقف کارهای خانه می‌کرد.

یونانیان اگرچه قصه‌های مربوط به آمازون‌ها* را وابسته به سکاها می‌دانستند ولی بیشتر احتمال دارد که مقصود آن‌ها سارماتی ها باشد. در این مورد، کشف تصادفی گوری متعلق به زنی جنگاور در زموآوچالا (Zemo-Avchala) در حدود سیزده فرسنگی تفلیس، توسط گروهی از کارگران کشاورز، بسیار جالب‌توجه است. این زن را در وضعی خمیده به خاک سپرده و سلاح‌هایش را در کنارش قرار داده بودند. تاکنون گورهای مشابهی با ویژگی سکایی در روسیه یافت نشده است و نیکورادزه۱۰ (Nikoradze)، مطالبی درباره این گور به چاپ رساند و در این نکته که قدمت آن گور را به قرن سوم پیش از میلاد می‌رساند تا حد زیادی ذی‌حق است، ولی اگرچه او آن گور را مربوط به هیچ طایفۀ ویژه‌ای نمی‌داند، بیشتر احتمال دارد که این گور غیرعادی به یک زن جنگنده سارماتی تعلق داشته باشد. شاید این زن در مبارزه با سکاها کشته‌شده است.

تا سال ۳۴۶ پیش از میلاد، سارماتی های مهاجم از رود دون گذشته بودند و شاید میل به یافتن اعراضی امن‌تر بود که آیرتس (Aertes) پادشاه سکاها را بر آن داشت که سربازان خود را از راه دانوب عبور دهد و آن قسمت از دو بروجا را که نویسندگان باستانی آن را (سکاییه کوچک) نامیده اند به تصرف درآورد. تا سال ۳۳۹ پیش از میلاد، سکاها به نقطه‌ای در حوالی بالچیک (Balchic) رسیده و درنتیجه خشم فیلیپ دوم پادشاه مقدونیه را برانگیخته بودند. فیلیپ که از نفوذ بیشتر آن‌ها بیم داشت در ناحیه‌ای نزدیک به دانوب با آنان به نبرد پرداخت و آیرتس را که در آن هنگام بیش از نود سال داشت به قتل رساند. سکاها شرایط صلح را پذیرفتند خود مجلوذ شد قوایی برای تنبیه آنان گسیل دارد. ولی او پس‌ازآن که به‌قصد رفتن به صحنۀ کارزار به سوی آسیا به حرکت درآمد، زپوریون (Zepyrion) استاندار تراکیه (تراس) را مأمور سرکوبی سکاها کرد. ولی این سردار نگون بخت از عهده آن کار برنیامد. سربازانش شکست خوردند و خود او در جنگ کشته شد و سکاها پیش از آن که به سرزمین خود در جنوب روسیه باز گردند پایگاه های مرزی در بالکان برقرار ساختند. و بر آن‌ها خراج بستند. آنان ترجیح میدادند که برجای بمانند تا مبارزه علیه مقدونی ها را ادامه دهند، و حتی از اولبیا برای آن کار استمداد کرده ولی با ناکامی مواجه شده بودند و چون به ضعف خود پی برده بودند تصمیم گرفتند که بگذارند آتش جنگ به‌تدریج خاموش شود و باوجوداین، سکاها دوباره قوای خود را گرد آوردند.

 

عکس Image result for Scythians %d8%b2%d9%85%db%8c%d9%86%d9%87-%d8%b4%da%a9%d9%84-%da%af%db%8c%d8%b1%db%8c-%d8%b3%da%a9%d8%a7%d9%87%d8%a7 Tarikhema.org

سکاها

اسکولوروس (Scylurus) پایتخت خود را در نئاپولیس (Neapolis) در حدود سال ۱۱۰ پیش از میلاد قرارداد و در اولبیا به نام خود سکه زد. وی باوجود خطر شدید از ناحیۀ سارماتی ها، نتوانست از حمله به خرسونسوس خودداری کند، اگرچه این شهر پایتخت مهرداد ائوپاتور (Eupator) پادشاه پونتوس بود. مهرداد که تا سال ۹۵پیش از میلاد به‌صورت فرمانروای سراسر آسیای صغیر باقی ماند ، به‌آسانی حمله سکاها را دفع کرد ولی پیش از آن که نتایج قاطعی از این مبارزه به دست آرد، دریافت که چون در این زمان با رومی‌ها نیز درگیر شده است، مصلحت در بستن عهدنامه‌ای با سکاهاست. وی برای فرونشاندن آتش خشم اسکولوروس، دو تن از دختران خود را به عنوان عروس نزد او فرستاد اما این دختران نگون بخت پیش از آن که به مقصد برسند، به دست رومیان گرفتار آمدند، و کمکی که سکاها از این به بعد گاه‌گاه به مهرداد کردند ناچیز بود. درواقع ، آنان پیش‌ازاین کاری نمی‌توانستند انجام دهند زیرا سارماتی ها، مانند خود سکاها در حدود هفت قرن پیش از جلگه اوراسیایی شدیداً به سوی غرب می‌تاختند. جنگ‌آوران سارماتی نیز مانند سکاها در روزگار پیشین، به سبب تجهیزات تازه خود به موفقیت کامل دست یافتند، زیرا سکاها اگرچه به‌واسطۀ استعدادشان در سوارکاری سرزمین‌هایی را فتح کرده بودند، سارماتی ها با اختراع رکاب فلزی، که به‌نوبه خود استقرار واحدهای سنگین اسلحه را در ارتش تسهیل کرد، بدان مقصود نائل آمدند. سکاها به دست نیروی جدیدتری مقلوب شدند. گروه‌هایی از آن‌ها در نقاط مختلف تا قرن دوم میلادی باقی ماندند و در این زمان بیشتر آن‌ها به‌وسیله گوت ها، که‌موج بعدی قومی به شمار می‌رفتند که از اروپای جنوبی به‌پیش روی پرداختند، از صحنۀ روزگار محو شدند. گروه‌های دیگری از سکاها مسلماً به‌اندازه‌ای در میان ساکنان محلی مستحیل شدند که تنها آثار کمی از آمیزه‌ای شگفت‌انگیز مرکب از گردن کشی و شکوه، که از ویژگی‌های زندگی آن‌ها به شمار رفته بود برجای نهادند.

سکاها در اوج قدرت خود مردمی موفق و کامکار بودند، و قسمت اعظم ثروت خود را از تجارت و به‌ویژه از تجارت با یونان به دست می‌آوردند، زیرا حتی در آن روزگاران کهن، سرزمین هلاس (یونان)، بدون واردکردن مواد ضروری از نواحی دوردست، قادر به تغذیه مردم خود نبود سکائیه به منزلۀ یکی از انبارهای غلّه یونان به شمار می آمد، و رد جنوب روسیه غله‌ای که توسط ساکنان محلی کشت می‌شد به وسیلۀامیران طوایف بدوی به کوچ نسینان یونانی در پونتوس انتقال می‌یافت و آن‌ها به نوبۀ خود به عنوان واسطه آن را به یونان می‌فروختند. از سوی دیگر، سکاهای کوبان  با صاحبان کشتی‌هایی که از ایونی به بندرگاه‌های آن‌ها می‌آمدند به‌طور مستقیم معامله می‌کردند.

گذشته از این، سکاها رو هم رفته محمولات گران‌بهای نمک، ماهی خاویار و ماهی تون، عسل، گوشت و شیر، پوست و خز و برده را که ارزشش کمتر از آن‌ها نبود در اختیار یونانی‌های پونتوس مس نهادند. بردگان، اگرچه از سوی یونانیان «سکایی» نامیده شده‌اند، احتمالاً دشمنان مغلوب یا کشاورزان محلی بودند نه افراد آزادشده بدوی. سکاها درازای این کالاها، جواهرآلات و اشیای فلزی و ظروف سفالین بسیار عالی یونانی را دریافت می‌داشتند.

در اروپا، هرکدام از گروه‌های عمدۀ سکایی ظاهراً دوره‌ای ویژه، از عظمت و شکوه داشتند. گروه کوبانی یکی از نخستین گروه‌هایی بود که علاقۀ خود را به توانگری و جلال آشکار ساخت. گورهای آنان که تاریخ زیباترین آن‌ها را می‌توان بین اوایل قرن هفتم و اواخر قرن ششم پیش از میلاد دانست حاوی اشیایی عالی از طلاست، که بسیاری از آن‌ها، نمونه‌هایی ممتاز از استادی در صنعت است، و در این منطقه شمار اسبانی که در هنگام مرگ یک رئیس طایفه قربانی می‌شد غالباً به صدها رأس بالغ می‌گشت. اگرچه سکاهای این ناحیه دارای حکومت پدرسالاری بودند، رئیس خود را بدون تردید، همان‌گونه که در پازیریک مرسوم بود، خود انتخاب می‌کردند. بسیاری از گورها به‌اندازه‌ای غنی است که احتمال می‌رود شمار نسبتاً زیادی از خانواده‌های توانگر تقریباً رؤسای خود متمول بودند.

در جنوب روسیه، ساختار سیاسی اندکی متفاوت بود. در اینجا سکاها خود را بومی می‌دانستند، و چنین می‌پنداشتند که از نیایی به نام تارگیتائوس (Targitaus) به وجود آمده‌اند. به عقیده آنان، وی از ازدواج خدای آسمان با دختر رود دنیپر، که موجودی نیمه زن و نیمه مار به شمار می‌رفت به وجود آمده بود. بر طبق یک روایت سکایی، که به وسیلۀ هرودوت نقل‌شده است،خیشی زرین و یوغی و تبرزینی و پیاله‌ای که همه آن‌ها حاکی از تسلط بر کشاورزان و جنگجویان بود از آسمان فروافتاد، فرزندان تارگیتائوس برای برداشتن این اشیا قدم به‌پیش نهادند، ولی هنگامی‌که دو فرزند بزرگ‌تر نزدیک می‌شدند، شعله‌هایی از زمین بیرون جست که آنان را به عقب راند. هنگامی‌که جوان‌ترین فرزند پیش آمد، شعله‌ها فرونشست، او آن اشیا را برگرفت و پادشاه طایفۀ سلطنتی فالاتای (phalanta) و فرمانروای ملت اسکولوت (ُScolot) شد. این پسر، که کولاکسیس (colaxis) نام داشت، بعدها کشور خود را میان سه فرزند خویش تقسیم کرد، و سنت تقسیم جنگجویان به سه گروه تا چند قرن باقی ماند. هستۀ مرکزی حکومت همچنان در منطقه‌ای باقی ماند از دنیپر سفلی تا رود توکماک (Tokmak) از شعب مولوخنایا (Molochnaya) ادامه داشت.

این افسانه البته صورت دیگری از گونۀ ایرانی فّره ایزدی است که تنها نصیب پادشاهان پرهیزگار می‌شد. سکاها نیز چنین می‌پنداشتند که تارگیتائوس هزار سال قبل از ۵۱۳ پیش از میلاد می‌زیسته است، یعنی قرن‌ها پیش از آن که خود سکاها به دنیپر رسیده باشند. بنا بر روایات مختلف، آنان گورهای سلطنتی را در درون سرزمین مربوط به تارگیتائوس متمرکز کردند و جانشینی موروثی رهبران خود را به‌آرامی پذیرفتند، زیرا در مورد آنان، فرمانروا بیشتر جنبۀ پادشاه داشت تا رئیس قبیله. این امر طبعاً منجر به رشد یک طبقۀ اشرافی در داخل آن ناحیه شد، و همچنین منجر به افزایش ثروت شخصی خانواده‌های سلطنتی و شاهزادگان گشت. این ثروت را در گورهای آن ناحیه می‌توان دید، زیرا گورهای سلطنتی غنی‌تر از همۀ گورهای سکایی هستند و بیش از هر ناحیۀ دیگر در جلگۀ اوراسیایی طلا و مواد گران‌بها با خوددارند.

شمار سکاهای سلطنتی نسبتاً کم بود، ولی آن‌ها چنان فرمانروایان مقتدر و چنان جنگجویان بی‌باکی بودند که به سهولت بر سرزمینی وسیع مستولی شدند و به‌آسانی جمعیتی مرکب از کشاورزان خودشان و کشاورزان بومی مستقر در منطقه را تعداد آنان به‌مراتب بیشتر از خود آن‌ها بود تحت فرمان درآوردند. سکاهای سلطنتی، بدون توجه به شمار آن‌ها، تا قرن ششم پیش از میلاد و احتمالاً تا صدسال پیش از آن در ناحیه‌ای که به دون و دنیپر محدود می‌شد کاملاً مستقر شدند، و درواقع، آن جلگه را تا رود بوگ و اراضی حاصلخیز مجاور پولتاوا (Poltava) مسخر خود ساختند و در آن جا کمال استبداد به حکمروایی پرداختند. مردی که به‌فرمان پادشاه به مرگ محکوم می‌شد می‌بایستی با همۀ خویشاوندان ذکور خود به قتل برسد، زیرا طبق قانون، کسی که احتمال داشت قصاص خون دیگری را بگیرد نمی‌بایستی زنده بماند. باوجوداین، هرگاه پادشاهی نگهبانان خود را خشمگین می‌ساخت، آنان نیز در کشتن او تردیدی به خود راه نمی‌دادند.

شاه اسکولس(Scyles)، که خود فرزند زنی یونانی بود، به سبب علاقه به فرهنگ یونان، جان خود را بر سر این کار گذاشت، زیرا، به سبب توجه شدید به فرهنگ یونانی، در جشن‌های دیونیسوس یا دیونوسوس*(Dionysos)، که دریکی از شهرهای پونتوس در این منطقه برپا می‌گشت، شرکت جست. نگهبانان از این عمل که آن را انحرافی از آیین دیرین خود می‌دانستند خشمگین شدند. ازاین‌رو، بدان شهر درآمدند و شاه نگون بخت را ضمن بیرون آمدن از پرستشگاه به قتل رساندند.

باوجوداین، بسیاری از اشراف سکایی از فرهنگ یونانی لذت می‌بردند و زیباترین آثار هنری یونان را می‌ستودند. بعضی از آن‌ها شیفتۀ اندیشه و دین یونانیان و گروهی مسحور زیبایی مهندسی شهری یونان بودند و اعضای خانوادۀ سلطنتی غالباً بیش از همه زندگی یونانیان را می‌پسندیدند. شاه اسکولس از نخستین افراد بیابن گرد بود که فکر یافتن خانه‌ای برای خود افتاد و آن را در اولبیا برگزید و نمای آن را با تصویرهای تماشایی و موجودات نیمه اشیر و نیمه انسان یا نیمه شیر و نیمه عقاب که موردتوجه شدید سکاها بودند آراست. اما مردم عادی سرسختانه محافظه‌کار و سنت‌گرا بودند، و اگرچه سکاها سلطنتی حامیان شناخته‌شدۀ بسیاری از شهرهای پونتوس به شمار می‌رفتند، پادشاهان، خواه‌ناخواه، همچنان در اردوگاه به روش سنتی می‌زیستند و شاهزادگان، سواران، گله‌ها و شکار بانانشان نیز در پیرامون آن‌ها بودند.

اشراف سکایی در میان ساکنان محلی و بومی این ناحیه و همچنین در میان شبانان و کشاورزان سکایی به سهولت موردقبول واقع شدند.

 

کارگزاران و رؤسای کوچک‌تر به همان روش پادشاه و رؤسای قبایل ولی در مقیاسی کوچک‌تر می‌زیستند. ازلحاظ اداری، سکائیۀ سلطنتی یا سکائیۀ خاص به چهار ناحیه تقسیم شد و هر ناحیۀ آن تحت فرمان حاکمی بود که از سوی پادشاه منصوب می‌گشت. جزو وظایف این حکام، گردآوری خراج مقرر از کشاورزان ناحیۀ خود و نیز از بعضی از شهرهای پونتوی بود که مانند اولبیا خراج‌گزار بودند. همچنین حکام مزبور می‌بایستی در اجتماع سالانه جنگجویان شرکت جویند. در اینجا کسانی که نخستین دشمن خود را کشته بودند خون قربانی را در حضور حاکم و تماشاگرانی که به آن‌ها غبطه می‌خوردند و آنان را ستایش می‌کردند می‌نوشیدند. درواقع، سکاها عقیده داشتند که تنها به این طریق می‌توانند شجاعت دشمن مقتول را وارد بدن خویش سازند. سربازانی که اختیار حکام بودند مواجب خود را به‌صورت جنسی دریافت می‌داشتند این برخلاف رسمی بود که در مورد نگهبانان رئیس قبیله رعایت می‌شد. این افراد به‌صورت مردان آزادی بودند که از میان قبایل انتخاب می‌شدند، اگرچه سربازان مواجب نمی‌گرفتند، ولی حق داشتند سهمی از غنائم جنگی را به خود اختصاص دهند، ولی هر جنگجو پس از نبرد می‌بایستی بر بریده دشمن را به رهبر خود نشان دهد، و در آن صورت بود که حق داشت آن سهم را به دست آورد. در زمان جنگ، از چند ناحیه‌ای که کشور بدان منقسم می‌گشت سربازانی گرفته می‌شد که به‌صورت گروه‌هایی درمی‌آمدند و هر گروه دارای فرماندهی مخصوص به خود بود. هرسال یک‌بار، این گروه‌ها با فرماندهان خود برای شرکت در جشن به حضور پادشاه می‌رفتند. هر فردی که دشمنی را در برابر چشم پادشاه خود کشته یا در حضور پادشاه در دادخواهی پیروز شده بود حق داشت که جمجمۀ مقتول را برای خود نگاه دارد. بنا بر گفتۀ هرودوت، سکاها غالباً پوست سر دشمنان خود را می‌کندند و گاهی از آن دستمال می‌ساختند و جمجمه‌ها را به‌صورت آبخوری درمی‌آوردند و آن‌ها را در طلا یا مادۀ گران‌بهای دیگری می‌نشاندند، و از کمربند خود می‌آویختند. از این آبخوری‌ها برای بستن پیمان برادری با خون یا هنگام سوگند خوردن استفاده  می‌کردند و مخلوطی۱۱ از شراب با خونی را که نخستین بار سر شمشیر خود را بدان فروبرده بودند به‌سلامتی یکدیگرمی‌نوشیدند.

عکس Image result for Scythians %d8%b2%d9%85%db%8c%d9%86%d9%87-%d8%b4%da%a9%d9%84-%da%af%db%8c%d8%b1%db%8c-%d8%b3%da%a9%d8%a7%d9%87%d8%a7 Tarikhema.org

آثار باقی مانده از سکاها

هرودوت به گروهی از سکاهای شورشی اشاره می‌کند که از قبیلۀ اصلی جداشده و به شمال غربی دریاچۀ بالخاش (Balkhash) مهاجرت کرده و در ناحیه‌ای که وی آن را ساکای (Sacae) می نامد اقامت گزیده بودند. به نظر محتمل می‌رسد که گروه‌هایی از سکاهای استقلال‌طلب نیز در بعضی نواحی جلگه وجود داشته بودند، و حتی ممکن است ناراضیانی بوده باشند شبیه آن‌هایی که پروس نفوذ کردند. بدین ترتیب، علت وجود گورهایی را ثابت می‌کنند که به نظر می‌رسد شبیه گورهای جنگاوران منفردی مانند گور فترسفلد (Vettersfeld) باشد. بیشتر زیست‌گاه‌های سکایی در بالکان را شاید بتوان پایگاه‌هایی دانست که به‌عمد، توسط سکاهای سلطنتی تأسیس‌شده بود، و جنگجویان منفردی مانند جنگجویان فترسفلد در آن نقشی نداشتند. از سوی دیگر، بعضی از گورستان‌های پیشین سکایی واقع در خاک مجارستان ظاهراً مربوط به گروه‌های ماجراجویی هستند که ناآرام به سوی غرب یورش می‌بردند. وضع در مورد گورهای بعدی که دررومانی و بلغارستان باقی‌مانده است اندکی تفاوت دارد، زیرا این گورها ممکن است به گروه‌های کوچکی از سکاهایی تعلق داشته باشد که می‌خواستند چراگاه‌های خود را در جنوب روسیه به‌منظور فرار از برابر سارماتی هایی ترک کنند که بی‌رحمانه از شرق به پیش می‌تاختند. همۀ این گروه‌های پراکنده از رسوم و عقاید نیاکان خود پیروی می‌کردند و قسمت اعظم اصالت پیشین سنت‌های هنری مخصوص به خود را نگاه می‌داشتند.

منابع

شماره‌ها در پرانتز به کتاب‌نامه ارجاع می‌دهد.

۱-السورث هانتینگتن(۹)، ص۳۳۵

۲-کیسلف(۸۱)، ص ۴۸،۶۱،۹۴

۳-همان، ص۱۰۴

۴-همان، ص۲۲۸

۵-گزاناجی(۱۰۰)

۶-واسمر(۵۱)

۷-کیسلف(۸۱)، ص۱۸۲

۸- السورث هانتینگتن(۹)، صIX

۹-هرودوت(۵۱)، کتاب چهارم

۱۰-نیکورادزه(۸۶)

۱۱-برای دیدن تصویر دو نفر سکایی که از یک آبخوری مربوط به سوگند برادری می‌نوشند رجوع شود به مینز(۸۱)، تصویر۹۸، صفحۀ ۲۰۳

*از قرن دهم میلادی را قرون تاریک نامند – م.

*سیت فرانسوی شده همین اسم است. یونانیان این اسم را از این جهت به این مردمان داده بودند که «اسکوت»در زبان یونانی به معنی پیاله است و افراد این قوم همیشه پیاله ای با خود داشته اند. فرهنگ فارسی.

*آوردن آب و خاک دلیل اطاعت بوده است – م.

**از اینکه مستفاد می گردد که پرستش نیاکان در میان سکاها متداول بوده است. – م.

*در این جا خواننده ارجمند را به این نکته معطوف می دارد که ،،y،، در یونانی صدای «او» می دهد – م.

*زنان جنگندۀ آسیای صغیر، که طبق افسانه های باستانی، با یونانیان می جنگیدند – م.

*خدای شراب در نزد یونانیان – م.

 

منبع:

  • کتاب سکاها، اثر تامارا تالبوت رایس، ترجمه دکتر رقیه بهزادی
    انتشارات کتابخانه طهوری ،  ۲۶ دی ۱۳۸۸
  • تهیه الکترونیکی: سایت ، اِنی کاظمی

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
3 نظرات
  1. سیستانی می گوید

    حتی یکبار به اسم سیستان اشاره نکردید و فقط مناطق شرقی را برشمردید…

    1. زیتون می گوید

      شما خودت را ناراحت نکن ….فقط عربده کشی و بدمستی چارتا لات و لوت و اراذل و اوباش سکایی را تو شمال غربی ایران برشمرده اونم کورمال کورمال …..هنوز نزدیک کوچکترین نشانه های تمدن پیچیده و رازآلود ایرانی نشده ….بگذار دور خودشون بچرخن ….رازنگهداری در فرهنگ ایرانی اصله ….

  2. زیتون می گوید

    بعضی گورها دارای نوعی صدف (Cowric)، بوده که از اقیانوس هند به دست می‌آمده …..احتمالا رستم تو کار تجارت صدف بوده ….اولین نکته نقش نوشابه هوم درآیین سکاهاست(خون خدا) که خیلی جاها با خونخواری و پیوند برادری اشتباه شده …..نکته بعدی که فراموش شده ارتباط بردیا با سکاهاست و دشمنی داریوش فاسق و قاتل با آن ها که به اراجیف یه مشت یونانی کوته بین مرتبط شده……بحث گندم دیم فکر کنم روشن کننده خیلی چیزا باشه (مکان جغرافیایی که می تونسته مقدار زیادی از آن را بدون زحمت تولید کنه)…..یا اسب نسایی …..همه چیز نشان دهنده این مطلب است که سکاها در اصل عشایر ایرانی هستن …..نکنه فکر کردی غذا و لجستیک سپاه بزرگ هخامنشی با کشاورزی در فلات خشک ایران تامین میشده…..

ارسال یک پاسخ