تاریخ سیاسی آل زیار

 جغرافیای دیلم و صفحات جنوبی دریای خزر

آن قسمت از دلتای سفید رود که پس از عبور از سلسله جبال البرز به دریای خزر می ریزد همراه با تپه ها و کوه های پوشیده از جنگل که از جنوب و غرب این دلتا را احاطه کرده‌اند، ایالت کوچک گیلان را تشکیل می دهند. این ناحیه که اعراب آن را جیل و جیلان می‌نامیدند از سه ولایت مجزا به شرح زیر تقسیم می گردید.

جیل (جیلان): زمین های رسوبی دلتا را جغرافی نویسان عرب به طور خاص جیل یا جیلان می گفتند و هنگامی که تمام ایالت گیلان را ذکر کنند آن را به صیغه ی جمع《جیلانات》(گیلان ها) می‌نامیدند و این نام گاهی شامل ولایات و نواحی کوهستانی نیز می گردید.

دیلم (دیلمان): در جنوب و مغرب ایالت گیلان آن قسمت کوهستان را که محاذی کوههای طالقان و تارم از ایالت جبال است جعرافی دانان بلاد دیلم  و گاهی به صیغه ی جمع《دیلمان》 نامیده‌اند. این سرزمین از آنجایی که خاستگاه آل بویه است در تاریخ اسلام به شهرت رسیده است.

طالش (طالشان): حاشیه ی باریک ساحلی و دامنه های کوهستانی که از جنوب غربی دریای خزر به طرف شمال کشیده می‌شود و از طرف مشرق رو به دریای خزر قرار دارد سرزمین طالش خوانده می شود. در طرف مشرق ایالت گیلان در مرز طبرستان سلسله کوه رو بنج قرار دارد که پشت آن ولایت کوهستانی متعلق به خاندان بزرگ قارن قرار دارد که رؤسای خاندان قارن از دیرباز بر آن ناحیه حکومت داشته اند. (لسترنج جغرافیای تاریخی سرزمین های خلافت شرقی. ص ۱۸۶ – ۱۸۵).

در قرن چهارم هجری یعنی در دوره ی اوج قدرت آل بویه، تمام گیلان و ولایات کوهستانی که در مشرق گیلان و در امتداد سواحل دریای خزر قرار داشت یعنی طبرستان، جرجان و قومس جزء ایالت دیلم بود. اما بعدها این نواحی از هم تفکیک شد و رفته رفته نام دیلم هم از زبان ها افتاد و نام جیلان که شامل زمینهای دلتای سفید رود می‌شد بر تمام ناحیه ی مجاور اطلاق گردید. در حالی که در حقیقت جیلان شامل اراضی ساحلی و دیلم کوهپایه ی مشرف بر آن اراضی ساحلی است. اما هر یک از این نام ها گاهی بر تمامی سرزمینهایی که در جنوب غربی دریای خزر واقع بود اطلاق می گشت. مرکز ولایت دیلم، شهر رودبار بوده است. که محل آن مشخص نیست. (جغرافیای تاریخی سرزمین های خلافت شرقی. ص ۱۸۷ – ۱۸۶)

طبرستان یا مازندران در مشرق گیلان قرار گرفته بود و شامل منطقه ی ساحلی و کوهستانی جنوب دریای خزر بود. ابن اسفندیار حدود طبرستان را از شرق به غرب از دینار جاری تا به ملاط دانسته است. دینار جاری محلی بود در نزدیکی تمیشه یا کردکوی کنونی و ملاط نیز در جنوب هوسم یا رودسر کنونی قرار داشت. از شهرهای مهم این ناحیه می‌توان به آمل و ساری که زمانی مرکز آن ناحیه بودند و همچنین تمیشه، چالوس و ناتل که همه در قسمت جلگه‌ای واقع شده بودند نام برد. در مناطق کوهستانی طبرستان نیز شهرهای مهمی چون کلار، کجور و فریم قرار داشت. (جغرافیای تاریخی سرزمین های شرقی. ص ۴۰۱ – ۳۹۳).

تصویر یک سوارکار دیلمی
تصویر یک سوارکار دیلمی

ایالت جرجان یا به قول ایرانیان گرگان در جنوب شرقی دریای خزر قرار داشت و مشتمل است بر جلگه‌های پهناوری که دو رود اترک و گرگان آنها را سیراب می سازد. در زمان قدیم این ایالت هر چند از توابع خراسان شمالی می‌شد ولی در حقیقت مستقل بود. در قرن چهارم مرکز این ایالت شهر معروف گرگان بود. از شهرهای معروف دیگر این ناحیه می توان به استر آباد دهستان و رباط اشاره کرد. (جغرافیای تاریخی سرزمین های خلافت شرقی. ص ۴۰۷ – ۴۰۱).

 سامانیان و تلاش برای تسلط بر میراث علویان

در میان مناطق جنوبی دریای خزر ایالت طبرستان از آنجایی که خاستگاه سلسله‌ای جدید در تاریخ حکومت های اسلامی است جایگاه ویژه‌ای دارد. این سلسله ی جدید علویان طبرستان بودند که در سال ۲۵۰ ه-ق با اخراج عامل طاهریان سلسله ی مستقلی به وجود آوردند. این سلسله اگرچه در آغاز با حکومت طاهریان سر ستیز داشت با به قدرت رسیدن سامانیان در خراسان و تلاش علویان برای نفوذ در گرگان و خراسان سبب شد تا دشمنی میان آنان و سامانیان آغاز شود که این امر منجر به کشته شدن محمد بن زید داعی علوی در سال ۲۸۷ ه-ق و تسلط سامانیان بر طبرستان گردید.

حکومت سامانیان بر طبرستان بیش از چهارده سال به طول نیانجامید که بار دیگر علویان طبرستان به رهبری ابومحمد حسن بن علی الاطروش ملقب به ناصر کبیر موفق شدند تا با شکست ابوالعباس صعلوک فرمانده سپاه سامانیان در سال ۳۰۱ ه-ق حکومت خویش را مجدداً احیاء نمایند. اطروش در مدت سه سال حکومت با قدرت هر چه تمامتر از طبرستان در مقابل سامانیان محافظت نمود و حتی برای مدتی گرگان را نیز متصرف شد. (ابن اسفندیار. تاریخ طبرستان. ج ۱، صص ۲۷۵ – ۲۲۸).

با درگذشت ناصر کبیر در سال ۳۰۴ ه-ق  سامانیان کوشیدند تا از طریق نیروی نظامی و یا استفاده از اختلافات موجود در میان علویان نفوذ خویش در شمال ایران را عملی سازند. اما حسن بن قاسم معروف به داعی صغیر موفق شد تا هم مانع از پیشروی نظامی سامانیان در طبرستان گردد و هم رقبایش را از صحنه به در نماید. داعی صغیر علی رغم مشکلات داخلی حتی  موفق شد تا در سال ۳۱۶ هجری قمری همراه با سردار معروفش ماکان بن کاکی ری و ولایت جبال را تا قم فتح نماید.

در چنین شرایطی سامانیان تصمیم گرفتند تا با استفاده از تضاد به رؤسای طوایف گیل و دیلم مانع از قدرت یافتن بیش از حد داعی صغیر شوند به همین دلیل به حمایت از اسفار بن شیرویه پرداختند‌. اسفار از امرای لشکر ماکان بود که به سبب خلافی که میان آنها واقع شده بود، ماکان او را از لشکر خود براند.

در نتیجه اسفار به قلمرو سامانیان در خراسان گریخت و به یاری بکر بن محمد علی الیسع  سپهسالار سامانی که در نیشابور مستقر بود، بر گرگان دست یافت. امیر نصر، پس از مرگ بکر بن محمد در سال ۳۱۵ هجری، اسفار را بر حکومت گرگان ابقاء نمود و او را مأمور مقابله با علویان کرد. اسفار در چنین شرایطی به فراخواندن سایر دیلمیانی که در مخالفت با علویان به سامانیان پیوسته بودند پرداخت.

معروف‌ترین این شخصیت‌ها مرداویج بن زیار بن وردانشاه گیلی بود. او در ابتدا از امرای سپاه داعی صغیر بود، اما پس از آن که در توطئه نافرجام خالویش هروسندان بر ضد داعی صغیر شرکت نمود، مورد غضب واقع شد و به ناچار به سامانیان پیوست و منتظر فرصت بود تا انتقام خون خالویش را از داعی صغیر بگیرد. به همین علت بلافاصله دعوت اسفار را پذیرفت و با سپاهیان گیلی خود از خدمت قراتکین سردار سامانیان به اسفار پیوست و فرماندهی سپاهش را برعهده گرفت. سپاه اسفار توسط قوای دیگری که امیر نصر بن احمد به سرداری ابن محتاج گسیل داشته بود تقویت گردید و متوجه تصرف طبرستان شد. (ابن اسفندیار. تاریخ طبرستان. ج ۱، ص ۲۹۲ تا ۲۷۵؛ الکامل. ج ۱۳، ۲۲۳ – ۲۲۱ و ۲۱۰ – ۲۰۹).

پیشروی اسفار در طبرستان با توجه به اینکه داعی صغیر و سپهسالارش ماکان بن کاکی همراه با نیروهایش در ری اقامت داشتند به آسانی صورت گرفت. داعی صغیر به محض وصول اخبار مربوط به پیشروی مخالفان در طبرستان برخلاف نظر ماکان‌ که او را به ماندن در ری تشویق می‌کرد تا خود به مقابله با دشمن بشتابد همراه با ۵۰۰ سوار به سرعت متوجه آمل گردید. گویا داعی قصد داشت به کمک مردم آمل مانع از پیشروی دشمن شود. اما در این زمان یکی از علمای آمل به نام ابوالعباس الفقیه العلقی فتوایی مبنی بر عدم همکاری مردم با داعی صادر کرد. در نتیجه داعی با تعداد اندکی از نیروهایش به مقابله با اسفار شتافت اما شکست خورد و به دست مرداویج بن زیار به قتل رسید. ( ۳۱۶ ه-ق.) (ابن اسفندیار. تاریخ طبرستان. ج ۱، ص ۲۹۲).

اسفار پس از این پیروزی متوجه ری شد. ماکان بن کاکی که توان مقابله با وی را نداشت به ناحیه دیلم به عقب نشست. بنابراین اسفار  به راحتی ری، قزوین، ابهر و زنجان را متصرف شد. او پس از این موفقیت‌ها و عقد قراردادی که بر اساس آن آمل به ماکان واگذار گردید تا موقعیتش را در مناطق تازه تصرف شده تثبیت نماید.

به این ترتیب اسفار بر سرزمین های وسیعی شامل گرگان، طبرستان، ری و جبال و سمنان در ناحیه ی قومس تسلط یافت. او که در ابتدا به نام خلیفه و امیر سامانی در این مناطق خطبه نمود. پس از آنکه قدرت و ثروت بیشماری به دست آورد درصد استقلال برآمد و بر علیه سامانیان و دستگاه خلافت نمود. این امر و همچنین شایعاتی که در مورد گرایشات اسماعیلی او وجود داشت سبب شد تا خلیفه سپاهی را جهت مقابله با گسیل دارد. اما اسفار این سپاه را که در رأس آن پسردایی خلیفه به نام هارون بن غریب قرار داشت در سال ۳۱۶ ه-ق  در نزدیکی قزوین در هم شکست.

اسفار از نبرد با سپاه خلیفه رهایی نیافته بود که از جانب خراسان مواجه با لشکرکشی سامانیان گردید. از آنجایی که در مقابله با سامانیان امکان پیوستن ترکان و خراسانیان به سپاه امیر نصر بن احمد سامانی وجود داشت، به پیشنهاد وزیرش، مطرف بن محمد باب مذاکرات صلح با امیر سامانی را گشود و پذیرفت  که با پرداخت خراج سالانه ی هنگفتی و همچنین ذکر خطبه به نام امیر نصر، سروری سامانیان را به رسمیت شناسد.

از آنجایی که برای پرداخت مبلغ مورد نظر نه در خزانه پولی وجود داشت و نه این امکان وجود داشت که به وضع اخراج غیر وقت پرداخت مطرف ابن محمد وزیر راه حل جدیدی پیشنهاد کرد. بر اساس این پیشنهاد از همه مردم ری و ولایات اطراف شامل کشاورزان، مسلمانان و اهل زمر، بازرگانان و بیگانگانی که در کاروانسراها اقامت داشتند، یک دینار اخذ گردید. به این ترتیب نه تنها مبلغ مورد نظر تامین گردید بلکه ۱۴۰۰۰۰۰ دینار نیز اضافه گشت. (ابن اسفندیار. تاریخ طبرستان. ج ۱، صص ۲۹۳ – ۲۹۲؛. مروج الذهب. ج ۲، صص ۷۴۵ – ۷۴۴؛ الکامل. ج ۱۳، صص ۲۲۶ – ۲۲۳).

قدرت یافتن آل زیار

اسفار پس از پذیرش برتری سامانیان در صدد برآمد به تنبیه اهل قزوین بپردازد که در جریان هجوم سپاه خلیفه از دستگاه خلافت حمایت کرده بودند. به همین دلیل پس از ورود به قزوین به قتل عام و اسارت مردم و تاراج اموالشان پرداخت. سوءرفتار اسفار سبب شد تا به تدریج عناصر ناراضی در سپاه افزایش یابد و با مرداویج بن زیار متحد شوند. اسفار قبل از ورود به قزوین در سال ۳۱۸ ه-ق  به مرداویج ابن زیار مأموریت داده بود تا همراه با برادر وی شیرزاد قلعه شمیران طارم را از چنگ محمدبن مسافر سلاری بیرون کند.

گنبد قابوس، ساخته شده در دوران زیاریان
گنبد قابوس، ساخته شده در دوران زیاریان

در مدتی که مرداویج قلعه شمیران را در محاصره داشت، ماکان کاکی و امیر سلاری با وی به مکاتبه پرداخته و او را به خروج بر اسفار تشویق می‌نمودند. این مکاتبات و همچنین خشونت اسفار و نارضایتی سپاه از وی سبب شد تا مرداویج به بهره‌برداری از شرایط بپردازد و در ابتدا با محمد بن مسافر سلاری متحد گردید و پس از توافق با مطرف بن محمد وزیر و عده‌ای از سران سپاه در صدد توقیف اسفار برآمد. اسفار به محض اطلاع از این توطئه با تعدادی از غلامانش به الموت گریخت. اما دستگیر شد و علی رغم میل مرداویج در سال ۳۱۹ ه-ق  به قتل رسید.  (ابن اسفندیار. تاریخ طبرستان. ج ۱، الکامل. ج ۱۳، ص ۲۲۸ – ۲۲۷).

کشته شدن اسفار به معنی آغاز سلسله ی زیاری به ریاست مرداویج در سال ۳۱۹ ه-ق  بود. چرا که با قتل اسفار قدرت و قلمرو حکومت وی به مرداویج منتقل شد. مرداویج در اولین گام به دلجویی از مردم قزوین پرداخت و به لغو مبلغ مالیات‌های سنگینی که اسفار بر آنها نهاده بود دستور داد. او سپس با دادن عطایا و مقرری قابل توجهی به سپاهیان به تحبیب قلوب آنها پرداخت که این امر سبب شد تا از مناطق مختلف تعداد زیادی به سپاه او پیوسته و در نتیجه شمار آن افزایش یابد.

مرداویج پس از تحکیم مموقعیتش با توجه به سپاه قدرتمندی که فراهم آورده بود درصدد توسعه ی قلمروش برآمد. پیروزی‌های سپاهیان مرداویج بسیار سریع و قاطع بود و آنان موفق شدند تا در مدت زمانی اندک به تصرف شهرهای اصفهان، همدان، دینور و مناطق اطراف آن پرداخته و آنها را از چنگ والیان خلیفه خارج سازند. پس از فتح جبال بود که مرداویج یکی از سردارانش به نام ابوالحسن محمد بن وهبان فضیلی را مأمور تصرف خوزستان نمود. این سپاه به آسانی اهواز را متصرف شد و از آن ناحیه اموال و غنایم بسیاری به دست آورد که خود بر قدرتش افزود. (تجارب الامم،  ج ۵، صص ۳۷۱ و ۳۵۹ و ۲۹۵ و ۲۳۲؛ الکامل. ج ۱۳، صص ۲۵۸- ۲۵۵ و ۲۲۹).

مرداویج به دنبال این موفقیت ها درصدد برآمد تا با از بین بردن دستگاه خلافت عباسی، شکوه و جلال ایران را در عهد خسروان را احیاء نماید. گویا منجمان و متملقان نیز در طی اقامتش در اصفهان به او القاء  کرده بودند که در آن شهر صاحب دولتی ظهور خواهد کرد و دین باستانی را احیاء خواهد نمود و خاندانی عظیم از شاهان از نسل او به وجود خواهد آمد. این تلقین ها همراه با سپاه قدرتمند و خزاین بیشماری که داشت او را به این اندیشه ی نابودی دستگاه خلافت و احیاء یک سلطنت جدید، انداخت.

در این ارتباط بود که فرمان داد تا تخت و تاج زرین مرصع برایش بسازند و همچنین به محمد بن وهبان که از جانب وی در اهواز دارای قدرت بود دستور داد تا به تعمیر ایوان مداین و طاق کسرا پرداخته تا پس از پیروزی بر خلیفه آنجا را پایتخت خویش قرار دهد. اما به هر حال چون دریافت شرایط برای چنین تحولی در آن زمان مهیا نیست در صدد مصالحه با دستگاه خلافت بر آمد و با پوشیدن جامه ی سیاه سفیری به نزد المقتدر بالله خلیفه عباسی گسیل داشت.

مهمترین درخواست مرداویج از خلیفه آن بود که آنچه را که خود و سرزمین‌های مشرق خلافت به غلبه تصرف کرده بود، خلیفه به مقاطعه به او واگذار نماید. خلیفه این شرط را پذیرفت و در مقابل مرداویز متعهد شد که سالیانه دویست هزار دینار بابت آن نواحی به درگاه خلیفه بپردازد. با این قرار خلیفه با ارسال منشور و لوا و خلعت برای مرداویج روابطش با مرداویج را عادی ساخت. (الکامل. ج ۱۳، ص ۲۵۸؛ تجارت الامم. ج ۵، ص ۴۲۰ – ۴۱۹).

عوامل متعددی در برقراری روابط دوستانه با دستگاه خلافت موثر بود. یکی از این عوامل تلاش دولت سامانی برای تسلط بر گرگان و طبرستان و همچنین ادعای آنان در مورد شهر ری بود. علاوه بر آن تلاش برخی از سران دیلم برای کسب قدرت در مناطق از دست داده در جنوب و مرکز ایران دست یابند و تهدیدی جدی برای توسعه طلبی مرداویج به شمار می‌آمدند.

حضور ماکان بن کاکی که مورد حمایت سامانیان نیز بود در شمال ایران خطری جدی برای دولت تازه تأسیس زیاری به شمار می‌رفت. مرداویج پس از تثبیت موقعیتش در جبال متوجه ماکان گردید و پس از شکستی که در ابتدا از وی متحمل شده بود در سال ۳۲۰ ه-ق  طبرستان و گرگان را متصرف شد. ماکان پس از آنکه تلاش‌هایش برای باز پس گرفتن آن ایالات از سرداران مرداویج به نتیجه نرسید به ناچار به سامانیان پناه برد. (الکامل. ج ۱۳، صص ۲۳۰ – ۲۲۹؛ تجارب الامم.  ج ۵، صص ۳۷۳ – ۳۷۱).

پس از شکست تلاش های اولیه ماکان و سامانیان در تصرف گرگان و طبرستان نصربن احمد در سال ۳۲۱ ه-ق شخصاً در صدد لشکرکشی به آن حدود برآمد. در نتیجه مرداویج ناچار به عقد قرارداد صلح با سامانیان پرداخت که بر اساس آن گرگان به سامانیان واگذار گردید و همچنین قرار شد مرداویج در ازای تصرف ری سالیانه به امیر سامانی خراج بپردازد. (الکامل. ج ۱۳، صص ۲۸۹-۲۸۸).

به دنبال عقد قرارداد میان مرداویج و نصر بن احمد سامانی، او این امکان را یافت تا نیرویش را صرف مشکلات و مسائل متصرفات در جنوب نماید. یکی از این مشکلات قدرت یافتن آل بویه و تلاش آنان برای به دست آوردن یک  قلمرو مستقل در جنوب ایران بود. عماد الدوله ابوالحسن علی بویهی یکی از سرداران ماکان بن کاکی بود که پس از پیروزی مرداویج بر ماکان همراه با دو برادر خویش به نامهای رکن الدوله حسن و معز الدوله احمد به مرداویج پیوست و پس از مدتی از جانب مرداویج به حکومت کرج  ابی دلف منصوب شد.

عماد الدوله علی پس از استقرار در کرج به ترک تابعیت مرداویج پرداخت و شروع به فتوحات قابل توجهی در مناطق جنوبی نمود. به گونه ای که هنگام عقب نشینی از کرج ابی دلف ابتدا اصفهان را از چنگ عامل خلیفه بیرون آورد. (۳۲۱ ه-ق) و پس از آنکه با تهدید مرداویج روبرو شد اصفهان را رها نموده و به سوی فارس عقب نشست. او در این عقب‌نشینی موفق به تصرف ارجان در سال ۳۲۱ ه-ق و شیراز در سال ۳۲۲ ه-ق گردید. فتح شیراز توسط آل بویه را می‌توان آغاز شکل‌گیری دولتی جدید در تاریخ ایران قلمداد کرد. دولتی که می‌بایست فراز و نشیب‌های زیادی را برای تثبیت موقعیت در ایران تجربه نماید. (تجارب الامم.  ج ۵، صص ۳۸۰ – ۳۷۳، ۳۹۸ – ۳۹۴؛ الکامل. ج ۱۳، صص ۳۰۳ – ۲۹۳).

علی‌رغم موفقیت اعتماد الدوله علی در بیرون راندن عمال خلیفه از فارس استقلال وی در آن ایالت چندان به طول نیانجامید، زیرا پس از آنکه مرداویج موفق شد تا در اواخر سال ۳۲۲ ه-ق  اهواز را متصرف شود، مؤسس سلسله آل بویه در مقام آشتی با مرداویچ برآمد. قرارداد صلح پس از آنکه عماد الدوله علی پذیرفت که نام مرداویج را در خطبه ذکر نموده و اموالی برای او ارسال دارد و برادرش رکن الدوله حسن را به عنوان گروگان به دربار مرداویج اعزام نماید، قطعی گردید.

به این ترتیب یک بار دیگر مرداویج موفق شد تا قلمرو وسیعی به دستاورد برنامه هایی که امکان ایجاد پادشاهی قدرتمندی را فراهم می آورد شاید به واسطه این فتوحات سریع و درخشان بود که مرداویج دستور داد تاج  جشن سده را که مصادف با صفر ۳۲۳ ه-ق بود، باشکوه بی نظیری برپا نمایند. این جشن اگرچه با جلال و شکوه خاصی برگزار گردید، مرداویج آن را حقیر شمرد و در خور شأن خویش نیافت و بسیار رنجید. در چنین شرایطی به بدرفتاری با غلامان ترک خویش پرداخت و آنان نیز که بارها توسط وی تحقیر شده بودند او را در اصفهان در حمام به قتل رساندند. (تجارب الامم، ج ۵، صص ۴۱۷ – ۴۱۲ و ۴۰۲ – ۴۰۰؛ الکامل.  ج ۱۴، صص ۲۵ – ۲۹ و ۱۰ – ۹).

جانشینان مرداویج

قتل مرداویج به منزله ی پایان نقشه‌های جاه‌طلبانه ی وی مبنی بر تصرف بغداد و ایجاد یک شاهنشاهی ایرانی و احیاء سنتهای ایرانی بود. زیرا بلافاصله با قتل وی بخشی از سپاه ترکش به آل بویه و بخشی دیگر به خلیفه ی عباسی پیوستند. اما با این وجود بخش اعظم دیلمیان و گیلهای سپاه زیاری از خوزستان و اصفهان و سایر نقاط به ری بازگشتند و به وشمگیر برادر مرداویج پیوستند. وشمگیر بن زیار در همان آغاز کار با مخالفت سامانیان مواجه شد، زیرا سامانیان که گرگان و ری را بخشی از قلمرو خویش می دانستند با دریافت خبر قتل مرداویج درصدد باز پس گرفتن آن مناطق برآمدند.

اما بانجین سردار وشمگیر ضمن آنکه مانع از پیشروی ماکان بن کاکی و محمد بن مظفر چغالی سپهسالار خراسان به سوی ری شد، آنان را از گرگان نیز بیرون راند (۳۲۴ ق) اما با مرگ بانجین در همان سال ماکان خود را به گرگان رسانید و آنجا را متصرف شد. در چنین شرایطی وشمگیر که با خطری جدی از جانب آل بویه در مناطق مرکزی ایران رو به رو بود با واگذاری گرگان به ماکان کوشید تا از او چون سپری در برابر سامانیان  بهره برداری نماید. این سیاست موثر بود زیرا ماکان پس از تسلط بر گرگان با هجوم به خراسان، نیشابور را متصرف شد و ابوعلی چغانی را به سرخس عقب راند. اگرچه اندکی بعد از ترس سامانیان به گرگان عقب نشست.‌ (الکامل. ج ۱۴، صص ۵۰ و ۲۸ و۲۴؛ ابن اسفندیار. تاریخ طبرستان. ج ۱، ص ۲۹۵؛ تجارب الامم. ج ۶، ص ۳۱- ۳۰).

وشمگیر پس از واگذاری جرجان به ماکان که اینک از سامانیان رو برگردانده بود و با وی متحد شده بود این فرصت را یافت تا با جاه‌طلبی‌های آل بویه در مرکز ایران مقابله نماید. رکن الدوله حسن بویهی که پس از قتل مرداویج امکان فرار به شیراز را یافته بود در این مقطع موفق شده بود تا با نیروی کمکی برادرش بر اصفهان تسلط یابد. لذا وشمگیر سپاه قدرتمندی را مأمور بازپس‌گیری اصفهان کرد و خود نیز از ری متوجه الموت شد و آن را متصرف شد (۳۲۷ ق).

نگاره محاصره الموت
نگاره محاصره الموت

آرامشی که پس از استقرار ماکان در گرگان برای آل زیار به وجود آمده بود چندان نپایید. اتحاد ماکان بن کاکی با آل زیار و تلاش وی برای تسلط بر خراسان یا تأخیر را ناامن کرده بود. لذا نصربن احمد به سپهسالار جدید خراسان ابوعلی چغانی مأموریت داد تا تمامی توانش را برای بازپس‌گیری گرگان از ماکان و آل زیار به کار برد. ابوعلی چغانی  این مأموریت را به خوبی انجام داد و موفق شد تا در سال ۳۲۸ ه-ق  با هجوم به گرگان ماکان را در آن شهر به محاصره درآورد. او در نهایت موفق شد پس از محاصره ای طولانی ماکان و نیروی کمکی  قابل توجهی را که وشمگیر برای او فرستاده بود از گرگان بیرون راند. (الکامل. ج ۱۴؛ ص ۸۲ – ۷۹ ؛ابن اسفندیار. تاریخ طبرستان. ج ۱، ص ۲۹۶؛ تجار الامم. ج ۶، ص ۳۱).

در چنین شرایطی که بخش عمده سپاه آل زیار در گرگان مشغول نبرد با سامانیان بودند، رکن الدوله حسن بویهی فرصت را غنیمت شمرده و با حمله به اصفهان در همان سال ۳۲۸ ه-ق آنجا را متصرف شد و نیروهای نه چندان زیاد زیاری را از آن شهر اخراج نمود. وضعیت وشمگیر در این زمان بسیار بغرنج و بحرانی شده بود زیرا در حالی که از جنوب مورد هجوم آل‌بویه قرار گرفته، ابوعلی چغانی پس از تسلط بر بان در صدد تصرف ری و جبال برآمد و به تحریک آل بویه خود از جنوب متوجه ری شده بودند عازم ری شد.

اگرچه وشمگیر توفیق یافت تا در ربیع الاول سال ۳۲۹ ه-ق سپاهیان رکن الدوله بویهی را در محلی به نام مشکو که در دو منزلی ری بود درهم شکند و وادار به عقب‌نشینی نماید، در مقابله با سامانیان موفق نبود. ابوعلی چغانی موفق شد تا در نبردی که در روز پنج‌شنبه ۲۱ ربیع الاول سال ۳۲۹ ه-ق در محل اسحاق آباد رخ داد و طی آن ماکان به قتل رسید وشمگیر را شکست داده و وادار به فرار به طبرستان نماید. او سپس ری و تمامی جبال را متصرف شد. (تاریخ طبرستان. ج ۱، ص ۲۹۷ – ۲۹۶؛ تجارب الامم.  ج ۶، ۳۳ – ۳۱؛ الکامل. ج ۱۴، ص ۹۱ – ۹۰ و ۸۳ و ۱۰۹ – ۱۰۸).

در طبرستان قدرت وشمگیر بلامعارض نبود، زیرا حسن فیروزان پسرعموی ماکان و والی ساری که وشمگیر را مسئول مرگ ماکان می‌دانست به مخالفت با وی برخاست. اما حسن فیروزان از وشمگیر شکست خورد و به ابوعلی چغانی در خراسان پیوست و او را وا داشت که به طبرستان لشکر کشد. ابوعلی چغانی نیز که در این زمان در اوج قدرت بود با لشکرکشی به طبرستان و محاصره ی وشمگیر در ساری او را وادار نمود تا سیادت سامانیان را به رسمیت شناخته و پسرش سالار را نیز به عنوان گروگان بفرستد. (۳۳۱ق). اگرچه در این زمان وشمگیر بسیار ضعیف شده بود، روند حوادث به گونه ای شد که مجدداً برای مدتی قدرت یافت.

ابوعلی چغانی پس از مصالحه با وشمگیر چون خبر در گذشت امیر نصر و به قدرت رسیدن نوح بن نصر را شنید همراه با حسن فیروزان متوجه خراسان شد. اما در میانه ی راه حسن فیروزان که از لشکرکشی ابوعلی چغانی به طبرستان به نتیجه دلخواه خویش نرسیده بود، بار و بُنه وی را غارت نمود و پسر وشمگیر را از او بازستانده و بر گرگان و قومس نیز تسلط یافت. (تجارب الامم. ج ۶، ۳۳ – ۳۴؛ ابن اسفندیار. تاریخ طبرستان. ج ۱، ۲۹۸ – ۲۹۷؛ الکامل. ج ۱۴، ص ۱۰۹).

شورش حسن بن فیروزان گرفتاری‌های سامانیان در مسائل مربوط به جانشینی نصربن احمد به وشمگیر  فرصت داد تا یکبار دیگر ری را متصرف شود. اما تسلط وی بر ری طولانی نبود زیرا در همان سال ۳۳۱ ه-ق  رکن الدوله حسن بویهی که از ضعف زیاریان  مطلع بود با لشکرکشی به ری مرداویج را به طبرستان عقب راند و آن شهر را متصرف شد. وشمگیر به ناچار به طبرستان عقب نشست.

استقرار وی در طبرستان نیز چندان به طول نیانجامید، زیرا حسن بن فیروزان که با آل بویه متحد شده بود به کمک رکن الدوله بویهی او را به جبال قارن نزد استهبد شهریار بن قارن فراری داد و بر طبرستان مسلط شد. وشمگیر با مشاهده این وضع در اواخر سال ۳۳۲ ه-ق  یا اوایل ۳۳۳ ه-ق همراه با نزدیکانش به دربار نوح بن نصر سامانی پناه برد. به این ترتیب قلمرو در اختیار حسن بن فیروزان که به آل بویه پیوسته بود، قرار گرفت. (تجارب الامم . ج ۶، ص ۳۴؛ ابن اسفندیار. تاریخ طبرستان. ج ۱، ص ۲۹۹ – ۲۹۸؛ الکامل. ج ۱۴، ص ۱۱۰).

وشمگیر که در مرو به خدمت نوح بن نصر رسیده بود، خیلی زود توانست رضایت وی را به مبنی بر در اختیار گذاشتن نیروی نظامی برای تصرف گرگان جلب نماید. زیرا سامانیان تسلط آل بویه را بر ری و جبال، طبرستان و گرگان به منزله ی تهدیدی جدی برای قلمرو خویش می دانستند. وشمگیر  بلافاصله با دریافت نیروی کمکی در سال ۳۳۳ ه-ق متوجه گرگان شد و با شکست حسن فیروزان آنجا را متصرف شد. تسلط وشمگیر بر گرگان تا سال ۳۳۶ ه-ق ادامه یافت. در این سال آل بویه که سال قبل از آن موفق به تصرف وی ری و دفع ابوعلی چغانی شده بودند. (۳۳۵ ه-ق)

با حمایت از حسن بن فیروزان موفق به باز پس گیری گرگان شدند و به ناچار وشمگیر بار دیگر برای گرفتن کمک نظامی متوجه خراسان شد.  در سال‌های بعد گرگان و طبرستان میان زیاریان که دست نشانده ی سامانیان بودند و آل بویه که از حسن بن فیروزان حمایت می‌کردند چندین بار دست به دست گردید تا اینکه در سال ۳۴۴ ه-ق میان رکن الدوله و سامانیان قرارداد صلحی منعقد گردید. که بر اساس آن رکن الدوله متعهد گردید متعرض آل زیار در طبرستان نشود. اما این صلح چندان به طول نینجامید زیرا وشمگیر در سال ۳۴۷ ه-ق برای مدت کوتاهی ری، مرکز قدرت رکن الدوله را از چنگ وی بیرون آورد.

رکن الدوله نیز به تلافی این اقدام برای مدت کوتاهی در سال ۳۴۹ ه-ق گرگان را از چنگ وشمگیر خارج ساخت. (ابن اسفندیار. تاریخ طبرستان. ج ۱، ص ۳۰۱ – ۲۳۰؛ ج ۲، ص ۳- ۲؛ الکامل. ج ۱۴، صص ۲۲۶ – ۲۲۳ و ۲۰۸ – ۲۰۵ و ۱۹۶ – ۱۹۴ و۱۸۵ و۱۶۳ – ۱۶۱، ۲۳۱ – ۲۳۰؛ تجارت الامم.  ج۶، صص ۱۸۴ – ۱۷۷ و ۱۶۲ و ۱۵۸ و ۱۵۵ – ۱۵۴ و ۱۴۰- ۱۳۵ و ۲۰۶ و ۲۰۲ – ۱۹۶).

گرگان و طبرستان در سال‌های بعد نیز محل تنازع زیاریان و آل بویه بود و میان دو طرف دست به دست می گردید.  با این وجود آل بویه برنده ی نهایی بود. چرا که موفق شده بود صرفنظر از طبرستان و گرگان و ری، کرمان را نیز متصرف شود. در اواخر سال ۱۵۶ وشمگیر آخرین تلاشش را انجام داد و در رأس سپاه عظیمی که سامانیان در اختیارش نهاده بودند متوجه گرگان شد و آن شهر را متصرف شد. سپس برای پیوستن به سپاه اصلی سامانیان که در دامغان مستقر بود و قصد داشت رکن الدوله را از ری بیرون راند. به تهیه تدارکات پرداخت. اما در همین زمان (۳۵۷ ق) در شکارگاهی به زخم گرازی از پای درآمد. (الکامل. ج ۱۴، ابن اسفندیار. تاریخ طبرستان. ج ۲، ص ۴ – ۳؛ تجارب الامم.  ج ۶، صص ۲۸۶ – ۲۸۵ و ۲۳۹).

با درگذشت وشمگیر  پسر بزرگش بیستون (۳۶۶ – ۳۵۷ ه-ق) که در طبرستان بود خود را به سرعت به گرگان که به عنوان پایتخت زیاریان به شمار می‌رفت، رساند تا بر جای پدر نشیند. اما سپهسالار سامانی ابوالحسن سیمجور به قابوس پسر دیگر وشمگیر که مادرش نیز دختر اسپهبد شروین باوندی بود نظر مساعد داشت و به حمایت از وی پرداخت. بیستون به ناچار به طبرستان بازگشت و با قبول سیادت آل بویه از رکن الدوله درخواست کمک نظامی نمود.

رکن الدوله نیز به یاری از وی برخاست. بیستون که موقعیتش را در طبرستان مستحکم نموده بود پس از آنکه سپاه خراسان گرگان را ترک گفت به نبرد با قابوس که از حسن بن فیروزان حاکم سمنان نیز نیروی کمکی دریافت کرده بود پرداخت و گرگان و سمنان را متصرف شد. علاوه بر این بیستون با ازدواج با یکی از دختران عضدالدوله روابطش را با آل بویه مستحکم نمود و موفق شد تا در سال ۳۶۰ ه-ق  از المطیع خلیفه ی دست‌نشانده ی آل بویه لقب ظهیرالدوله را دریافت کند. بنابراین بار دیگر رقابت میان آل بویه و سامانیان برای تسلط و شمال ایران به نفع آل بویه به اتمام رسید. (ابن اسفندیار. تاریخ طبرستان. ج ۲، ص ۴).

فرمانروایی بیستون چندان طولانی نبود زیرا او در سال ۳۶۶ ه-ق  در استرآباد درگذشت.  با درگذشت او، پدر زنش دباج بن بانی گیلی که والی طبرستان بود خود را به سرعت به گرگان رساند تا با جلب حمایت سامانیان پسر خردسال بیستون و نوه ی خویش را به قدرت برساند. اما قابوس برادر بیستون که در زمان حیات برادر نیز مدعی قدرت بود با کسب حمایت عضدالدوله بویهی بر مخالفان فائق آمد و قدرت را در گرگان و طبرستان به دست گرفت. او اندکی بعد در سال ۳۶۸ ه-ق  به کمک عضد الدوله لقب شمس المعالی را از خلیفه الطایع دریافت کرد. به این ترتیب بار دیگر این آل بویه بودند که موفق شدند سیادت خود را در شمال ایران تحکیم نمایند. (الکامل. ج ۱۵، ص ۱۰۳ – ۱۰۲).

دوستی میان قابوس و عضد الدوله چندان طولانی نبود زیرا در جریان اختلاف میان عضد الدوله با برادرش فخر الدوله پس از مرگ رکن الدوله در سال ۳۶۹ ه-ق به وجود آمد، قابوس به حمایت از فخرالدوله پرداخت و عضدالدوله را از خود رنجاند. به همین دلیل در همان سال‌ عضد الدوله به قصد تنبیه قابوس و فخرالدوله که به قلمرو زیاریان پناه برده بود، طبرستان را متصرف شد. دو سال بعد در سال ۳۷۱ ه-ق  مؤید الدوله برادر وفادار عضدالدوله موفق شد تا گرگان را نیز متصرف شود و قابوس و فخر الدوله را به نیشابور فراری دهد.

بقایای قلعه گبری در نزدیکی شهر ری که مرداویج زیاری درون محوطهٔ آن دفن شد.
بقایای قلعه گبری در نزدیکی شهر ری که مرداویج زیاری درون محوطهٔ آن دفن شد.

نوح بن منصور امیر بخارا با اطلاع از پناهندگی قابوس و فخرالدوله به سپهسالار خویش حسام الدوله تاش دستور داد تا آنان را در قلمروشان مستقر سازد. اما سپاه سامانی علیرغم پیشروی تا گرگان و محاصره ی آن شهر به دلیل اختلافات داخلی و خیانت از قوای اندک مؤید الدوله بویهی شکست خورده بود به نیشابور عقب نشست. این امر سبب شد تا ولایت زیاری در حدود هفده سال میان سالهای ۳۸۸ – ۳۷۱ ه-ق  به تصرف مستقیم آل‌بویه در آید  و قابوس این مدت را به عنوان تبعیدی در دربار سامانیان به سر برد. (ابن اسفندیار. تاریخ طبرستان. جلد ۲، ص  ۵ – ۴؛ الکامل. ج ۱۵، صص ۱۳۴ – ۱۳۱ – ۱۲۳ – ۱۲۱).

وضعیت فخرالدوله برخلاف قابوس بسیار بهتر بود، زیرا پس از در گذشت عضد الدوله و مؤید الدوله  که به فاصله اندکی در سال ۳۷۳ ه-ق رویداد، صاحب بن عباد وزیر مؤید الدوله او را از خراسان فراخواند و در  ری جای برادر نشاند. اگرچه فخرالدوله در ابتدا در صدد بود تا جرجان را به قابوس واگذار نماید، صاحب بن عبّاد از این کار ممانعت به عمل آورد. تنها مرگ فخرالدوله و جلوس فرزند خردسال وی مجدالدوله در سال ۳۸۷ ه-ق این امکان را به قابوس داد که بتواند برای بازپس گرفتن قلمروش تلاش نماید.

تسلط قابوس بر قلمروش به آسانی صورت گرفت، زیرا طرفدارانش بر رویان و طبرستان استیلا یافته و سپس متوجه گرگان شده بودند. قابوس در شعبان ۳۸۸ ه-ق وارد گرگان شد و مورد استقبال طرفدارانش واقع شد. او پس از استقرار در گرگان  با صلابت موفق شد تا تلاش‌های مجدالدوله و مادرش را برای تسلط بر  گرگان خنثی نماید. او همچنین در طی دوره ی امارت طولانی اش (۴۰۳ – ۳۸۸ ه-ق) چندین بار به اسماعیل منتصر شاهزاده فراری سامانی  که برای احیاء قدرت سامانیان می کوشید پناه داد و حتی کمک نظامی نمود.

او در این مدت اگرچه روابط بسیار حسنه‌ای با محمود غزنوی برقرار کرد، تنها سیادت و قیمومیت خلیفه ی عباسی را پذیرا شد. او درهنگام حیات حکومت طبرستان را به یکی از پسرانش به نام دارا و حکومت رویان و گیلان را به دیگری به نام منوچهر داد. قابوس از لحاظ فرهنگی بسیار عالم و ادیب بود به گونه‌ای که در ترسل به عربی از صاحب سبکهای به نام زمانه خویش به شمار می‌رفت. او همچنین هم به فارسی هم به عربی شعر می سرود که بخشی از آنها باقی مانده است. همچنین در دربار وی بسیاری از دانشمندان معروف چون بیرونی و ابن سینا حضور داشتند. قابوس معتقد به مذهب تسنن بود و همچون سلطان محمود از فعالیت شیعه و معتزله در قلمرو خویش جلوگیری می کرد. (تاریخ طبرستان. ج ۲، ص ۱۲ – ۵؛ الکامل. ج ۱۵،. صص ۱۳۹و ۳۴۶ و ۲۷۹ و ۲۵۴-۲۵۳ و ۲۴۶ و ۱۴۷ – ۱۴۶).

قابوس علی رغم شایستگی هایی که داشت به دلایل متعددی از جمله تبعید طولانی‌مدت و ناسازگاری روزگار بسیار تند خو و کینه جو شده بود به گونه‌ای که به واسطه ی کوچکترین لغزش یا صرفاً بدگمانی جان بسیاری از کارگزاران برجسته و فرماندهان سپاه را گرفته بود. این امر سبب شد تا فرماندهان سپاه بر ضد او توطئه نمایند و در صدد دستگیری و خلع وی برآیند. توطئه‌گران اگرچه موفق نشدند تا بر قابوس که در قلعه ی چناشک به سر می‌برد دست یابند، شهر گرگان را به تصرف درآوردند و از پسرش منوچهر که حکومت طبرستان را در اختیار داشت خواستند تا حکومت را در دست گیرد .

منوچهر علی رغم میل باطنی اش به آنان پیوست و به دستگیری پدرش که به بسطام گریخته بود پرداخت. در ملاقاتی که در این زمان میان منوچهر و قابوس  صورت گرفت قابوس پذیرفت که به نفع پسرش کناره گیری نموده و مابقی عمرش را در قلعه ی چناشک صرف عبادت نماید. اما توطئه گران که از بازگشت مجدد وی به قدرت بیم داشتند او را در سال ۴۰۳ ه-ق در همان قلعه به قتل رساندند. (تاریخ طبرستان.  ج ۲،  ص ۱۳ – ۱۲؛ الکامل. ج ۱۵، صص ۳۴۶ – ۳۴۴).

حکومت منوچهر ( ؟ ۴۲۱ ؟ ۴۲۰ – ۴۰۳) از همان ابتدا مورد تایید خلیفه قرار گرفت که او را ملقب به فلک المعالی نمود. منوچهر از همان ابتدای کار سیادت سلطان محمود غزنوی را که قدرتمندترین امیر ایران به حساب می آمد پذیرفت و متقبل پرداخت خراج سالیانه نیز گردید. او حتی با تزویج یکی از دختران سلطان محمود روابطش را با غزنویان بسیار مستحکم نمود. بی‌شک این روابط صمیمانه سبب می شد تا سلطان محمود از حمایت احتمالی از برادرش دارا بن قابوس که در زمان حیات قابوس به سلطان محمود پیوسته بود، خودداری ورزد.

محمود غزنوی
محمود غزنوی

با این وجود روابط طرفین همیشه دوستانه نبود زیرا در سال ۴۲۰ ه-ق  که سلطان محمود در صدد تصرف ری از چنگ مجدالدوله بر آمد، بر سر راه خود به ری وارد قلمرو منوچهر زیاری شد و او را وادار به تحصن در یک قلعه کوهستانی نمود. منوچهر تنها پس از آنکه مبالغ زیادی به رسم  پیشکش به خدمت سلطان فرستاد حق بازگشت به قلمرو خود را پیدا کرد. (تاریخ طبرستان. ج ۲، ص ۱۷ – ۱۴؛ الکامل. ج ۱۵، صص ۳۴۶ – ۳۴۵؛ ج ۱۶، ص ۸۶ – ۸۵).

با درگذشت منوچهر، پسرش انوشیروان شرف المعالی که کودکی بیش نبود به قدرت رسید. سلطان محمود نیز با دریافت پانصد هزار دینار جانشینی او در منطقه متصرفی به رسمیت شناخت.  سلطان مسعود نیز حکومت انوشیروان را بر گرگان و طبرستان به رسمیت شناخت و حتی سپاهی نیز در اختیار وی قرار داد تا از قلمروش در برابر علاء الدوله بنی کاکویی محافظت نماید.

با این وجود حکومت  انوشیروان چندان به طول نیانجامید زیرا ابوکالیجار که دایی وی بود و سپهسالاری سپاه زیاری را بر عهده داشت درصدد برآمد تا عملاً قدرت را در دست گیرد. مسعود غزنوی نیز به شرط پرداخت خراج از سوی ابوکالیجار فرمانروایی وی بر گرگان و طبرستان را به رسمیت شناخت (۴۲۳ ه-ق) و حتی در سال بعد دختر ابوکالیجار را نیز به همسری انتخاب نمود و بدین ترتیب روابطش را با وی  مستحکم تر نمود. اما از آنجایی که ابوکالیجار از پرداخت خراج موسوم  خود داری نمود، در سال ۴۲۶ ه-ق  سلطان مسعود علی رغم تهدیدی که از جانب ترکمانان خراسان را تهدید می‌کرد به گرگان و طبرستان تاخت و تا شهر ناتل پیشروی نمود.

اگرچه ماحصل این لشکرکشی عقد قرارداد صلحی بود که بر اساس شد آن ابوکالیجار متعهد به پرداخت سیصد هزار دینار و پرداخت خراج سالیانه گردید، به دلیل بدرفتاری غزنویان در طبرستان نارضایتی وسیعی در آن منطقه به وجود آمد. از این پس روابط ابوکالیجار با غزنویان بسیار دوستانه بود و حتی در جریان حملات ترکمانان به خراسان و بغرنج شدن اوضاع خدمات قابل توجهی به آنان ارائه داد. با این وجود در سال ۴۳۳ ه-ق انوشیروان توفیق یافت تا به کمک مادرش ابوکالیجار را دستگیر و زمام امور را در دست گیرد.

این تحولات مصادف با آغاز به کار سلجوقیان در ایران بود. طغرل با دیدن اوضاع ناآرام گرگان در همان سال آنجا را متصرف شد و انوشیروان را وادار به پذیرش برتری اش در گرگان و طبرستان نمود. به این ترتیب شمال ایران سایر نقاط اختیار دولت تازه تأسیس سلجوقی قرار گرفت. (تاریخ طبرستان. ج ۲، ص ۱۸ – ۱۷؛ الکامل. ج ۱۶، صص ۲۰۴ – ۲۰۳ و ۱۵۲ و ۸۶).

 

 

منبع:

  • تاریخ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره سامانیان، دیلمیان و غزنویان (رشته تاریخ) ، برات دهمرده، انتشارات دانشگاه پیام نور
  • تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی

 

 

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ