علویان طبرستان

مازندران از ایام نخستین اسلام مأمن شیعیان و مسکن علویان محسوب می شود. شرایط طبیعی و اجتماعی این منطقه باعث جذب بسیاری از نیروهای ضد هیئت حاکمه شده بود، فرقه‌های مختلف تشیع در این خطّه رشد کردند، چندی را به تبلیغ گذراندند و چندی را به حکومت نشستند.

به نام خدا

با سلام امروز هم خدمت شما هستیم با مقاله “نحوه استقرار اعراب مسلمان در ایران” از سری

تاریخ تحولات ایران از ورود اسلام

است برای دیدن دیگر مقالات مرتبط بر روی لینک بالا کلیک کنید.

و بعد از ایشان اولادشان در آنجا ماندند. وقتی که یحیی بن عمر بن یحیی بن حسین در کوفه شورش کرد، بعضی از ساداتی که در جنگ همراهش بودند، پس از دستگیری به طبرستان و دیلمان فرار کردند. و بنی‌هاشم از حجاز و سوریه و عراق، دسته دسته به طبرستان آمدند. این کار در زمان امرای بعدی خاندان علوی نیز ادامه یافت.[۱]

در میان دولت های شیعه که در ایران روی کار آمدند، از جمله علویان طبرستان را باید نام برد؛ البته به کار بردن اصطلاح “دولت” برای علویان یک تعبیر تاریخی – سیاسی است تا دینی. هرچند حکومت علویان بر اساس احیای شریعت اسلامی و مبارزه با ظلم و ستم تأسیس شده و مبتنی بر اعتقادات سیاسی – دینی زیدیه بود و نباید از یاد برد که علویان طبرستان به جای انتخاب کلمه امام و یا حاکم و امیر، لقب داعی بر خود نهادند که به معنی دعوت کننده مردم به سوی احکام و قوانین اسلامی است. از آنجا که علویان بنیان حکومت خود را در ولایت بحرخزر خصوصاً در طبرستان بنا نهادند، لذا در تاریخ به علویان طبرستان معروف گردیدند.[۲]

هدف علویان طبرستان برانداختن حاکمیت متحده طاهریان و عباسیان و بیرون راندن کامل عوامل دولت بنی عباس از ایران، کسب مالکیت اراضی زراعی برای کشاورزان و رفع ستم حکام ستمگر وابسته به دستگاه خلافت بود. ظهیرالدین مرعشی می‌نویسد:[۳]《چون ظلم محمد اوس در رویان[۴] به غایت رسیده، مردم آن دیار دست تظلم برآورده، نزد سادات می رفتند و فریاد می کشیدند که ما را از دست این ظالم خلاص می باید داد و در بقعه مبارکه کجور[۵] سیدی بود به نام محمد بن ابراهیم بن علی بن عبدالرحمان بن القاسم بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی المرتضی علیهم صلوات رب العالمین و او مردی بسیار زاهد و متورّع و با دیانت بود. مردم آن ولایت نزد سید محمد مذکور رفتن و فریاد برآوردند که ما از دست ظلم جماعت محمد اوس به جان آمده ایم.》

مرکز فعالیت زیدیهای مازندران، قسمت غربی این منطقه رویان کلار و چالوس را شامل می‌شد. در سال‌های بعد مذهب اسماعیلیه نیز در مازندران نفوذ پیدا کرد. می‌توان گفت که مذهب تشیع اثنی عشری از راه خراسان در مازندران حضور پیدا کرد و مازندران پایگاه و جایگاه شیعیان اثنی‌عشری شد.

بخش اول: محیط جغرافیایی و تاریخی طبرستان

منطقه کوههای مرتفع، که قسمت عمده آن از سلسله جبال البرز[۶] واقع در امتداد ساحل جنوبی دریای خزر تشکیل می‌شود، در خاور شمال قومس، نزد جغرافی  نویسان قدیم عرب به نام طبرستان معروف بود. کلمه《طبر》در زبان بومی یعنی کوه و بنابراین طبرستان ناحیه کوهستانی است. در حقیقت این دو اسم، یعنی طبرستان مازندران، مترادف و به یک معنی بوده‌اند، اما در همان حال که اسم طبرستان بر تمام نواحی کوهستانی و اراضی پست ساحلی اطلاق می‌شد، کلمه مازندران بر منطقه اراضی پست ساحلی که از دلتای سفید رود تا جنوب خاوری بحرخزر امتداد دارد، اطلاق می گردید. سپس این کلمه، یعنی مازندران بر تمام نواحی کوهستانی و ساحلی اطلاق گردید و امروز دیگر اسم طبرستان استعمال نمی‌شود.[۷]

در کتاب بن دهش[۸] مذکور است که ایشان از پدرانی، که غیر از اجداد ایرانیها و اعراب بودند، پیدا شدند. در میان اقوام تاریخی مازندران یک تپیر ها بودند که در کوههای شمالی سمنان اقامت داشتند، دیگر آمرد ها که شهر آمل (آمرد = آمل است، چنانکه پرد = پل می باشد). به اسم آنها نامیده شده است. این دو طایفه دست اسکندر کبیر شکست یافتند. پادشاه پارت ها، فرهاد اول، (سال ۱۷۶ قبل از میلاد) مردها و (آمردها) را به ناحیه خوار در مشرق ورامین کوچ داد و جای ایشان را تیپرها گرفتند که بعدها تمام ایالت به اسم آنها معروف شد، ولی اعراب آن ناحیه را فقط، به نام طبرستان می شناخته اند (که در سکه های پهلوی تپورستان است).[۹]

اردشیر برزگر در مورد مردها و تبرها می نویسد:[۱۰] درباره جایگاه مردها که ریشه نژاد و یا سر دودمان گروه مردها خوانده می‌شوند، سخن بسیار است. پاره ای از ایران شناسان را گمان این است که این دسته از مرز لاهیجان کنونی رو به خاور تا پیرامون شهرستان بابل امروزه جای داشته اند و همین دانشمندان را اندیشه بر این است که شهر آمل پایتخت باستانی آنان نخست به نام این گروه آمرد بوده، و رفته رفته آملد و آمل برگردانیده شده است؛ چنانکه نام رود هراز امروزه نخست هرمز و بابل – باول و کجور – کچه و یا کجو بوده است.

پاره دیگر از استادان و نژاد شناسان را گمان این است که جای دسته مردهای نامبرده از لاهیجان تا مرز گرگان بوده، بخش جنوبی این سرزمین را که کوهستانی و جنگلی و بیشه است، نامهای دیگری بوده که پاتشوارش نام یکی از آن بخشها است. در زمینهای کوهستانی بین دو شهر باستانی ساری – دامغان را بدین نام می‌خوانند. در هر حال دسته مرد ها در دوره پادشاهان پارتی (اشکانیان) دوران پادشاهی اشک پنجم = فرهاد یکم (۱۸۱ – ۱۷۰ قبل از میلاد) شوریدند و پس از سه سال جنگ و ستیز، سرکوب و نیمی به مرو خراسان و نیمی دیگر به خوارکس (دربند، خوار ورامین امروزه کوچانیده شدند و بازماندگان با دسته های تبری هایی که به جایشان بر زمین مردها فرستاده شدند، در هم ریختند.

برزگر اضافه می‌کند:[۱۱] تپورها دسته‌ایی از مردم هایند که تاریخ نتوانسته تاکنون سرزمین آنها را به خوبی روشن نماید. پاره ای پندارند که خاک این دسته از مردم از شهرستان بابل امروزه که تا مرز گرگان دامنه داشته است و نولدکه و ماگوارت، دو دانشمند ایرانشناس آلمانی، را گمان این است که خاک تپورها در بخش جنوبی طبرستان خاوری بوده که آن را پاتشوارش نام نهاده بودند، ولی گمان نزدیک به حقیقت تاریخ این است که دسته مردها پس از گیلانیها و تپورها پس از مردها تا مرز گرگان جای گرفته بودند. نام تپور را ما در کتابهای مورخان و جغرافی نویسان و جهانگردان دوره‌های پیش از میلاد و دوره میلاد، همچنین در کتب اروپاییان تاپور می بینیم؛ ولی شگفت در این است که برخی از نویسندگان که اندکی خود را در فن تاریخ دانا می‌دانند، تاپور را از واژه ترکی جغتایی و معنی دسته و مردمانشان را ترک نژاد دانسته اند.

نام تپور در دوره ساسانیان یعنی در دوره پیدایش زبان پهلوی به تپر و در دوره اسلامی به زبان تازی طبر برگردانیده شده است و اینکه مورخان اسلامی این نام را از طبری می دانند که این دسته همیشه برای تلاش جنگل و بیشه و نبرد با جانوران با خود داشته اند، از اندیشه و حقیقت تاریخ فرسنگها دور است. امروزه نیز این نژاد و دسته را به نام تبری (طبری) و سرزمینشان را تبرستان (طبرستان) خوانده و می نامند. نام دیگری هم دارد، مازندران. مازندرانی که پایه درستی نداشته و به گواه مورخان تبری (محدث) خود درآورده است.

در نهایت اینکه، سلسله های محلی مازندران را می‌توان به سه دسته تقسیم کرد:[۱۲] ۱. خاندانهای محلی که اصلاً از دوره پیش از اسلام بودند؛ ۲. سادات علوی؛ ۳. خاندانهای محلی فرعی.

۱. در برآمدن سلسله ساسانیان، طبرستان و پستخوارگر تحت سلطنت مردی به نام گشنسپ بود، که نیاکانش از عهد اسکندر مقدونی در آنجا فرمانروایی داشتند. در حدود سالهای ۵۲۹ – ۵۳۶ هجری قمری، طبرستان تحت حکومت کاوس یا کیوس (Kayus), شاهزاده ساسانی و پسر قباد، بود. خسرو انوشیروان زرمهر را، که نسب خود را به کاوه آهنگر می رساند، به جانشینی کیوس منصوب کرد. خاندان زرمهر تا ۶۴۵ هجری قمری، که گیل گاو باره، از نسل جاماسب پسر پیروز ساسانی، طبرستان را ضمیمه گیلان کرد، دوام یافت.  اعقاب این خاندانها در دوره اسلامی واقف بودند، و از آن جمله اند خاندانهای آل باوند، قارن و پادوسبانان.

۲. علاوه بر امرای محلی مذکور، خاندانهای علویان طبرستان، سادات مرعشی و سادات هزار جریب در این ناحیه امارت داشتند.

۳. خاندانهای با نفوذ محلی نسبتاً متعدد، و عبارت بوده اند از افراسیابیان مازندران، کیاهای جلالی ساری، خاندان روز افزون سوادکوه به خاندان دیوها.

بخش دوم: اسلام در طبرستان

در میان ولایات سابق امپراتوری ساسانی، مناطق ساحلی امتداد جنوبی دریای خزر، سرسختانه در برابر رخنه اعراب و اسلام بدین مناطق در ایستاده بودند. ولایت ساحلی دریای خزر در پناه رشته کوه‌های مرتفع البرز از حمله بزرگ سپاه فاتح عرب به هنگام پیشروی آنها به سمت خراسان جان بدر بردند. تاخت و تاز های نخستین تازیان در این نواحی تنها اندکی با موفقیت همراه بود.[۱۳]

طبرستان به واسطه داشتن کوه های بلند و استوار، جنگل‌های انبوه و راههای تنگ و باریک همواره پناهگاه سران سرکش، اشخاص داعیه پرور، ارباب دعوت و سرچشمه ماجراها و حوادث بسیار بوده است .شاید هم به این مناسبت بود که طبرستان همه وقت در مقابل سیل هجوم اجانب، بیشتر از سایر نقاط ایران مقاومت ورزید و یوغ تسلط بیگانگان را دیرتر به گردن گرفت. در تمام دوران خلافت خلفای بغداد، طبرستان از لحاظ سیاسی آخرین بخش از کشور ایران بود که به تصرف عرب درآمد و اسپهبدان آن سرزمین بیش از یک قرن، پس از نفوذ عرب در کوهستانهای خود با استقلال تمام باقی ماندند.

بنابراین سخت ترین ولایات ایران برای تازیان ولایات سواحل جنوبی دریای خزر یعنی دیلم، طبرستان و گرگان بود. کوههای صعب العبور آن ولایات قلعه‌ها و سنگرهای طبیعی تشکیل داده است و از این راه همانطور که هخامنشیان و ساسانیان نتوانستند ساکنین دلیر آن سامان را کاملاً بر خود رام کنند، تازیان هم به همان مشکل گرفتار بودند؛ حتی اسلام آوردن مردمان آنجا نیز در بادی امر، مفید فایده نگردید.[۱۴] ولایات ساحلی بحر خزر پس از ورود اسلام به ایران، سالیان دراز در برابر حکومت امویان مقاومت نموده و والیانی که از شام و بعداً بغداد در زمان عباسیان بدان نواحی گسیل می شدند، با مخالفت و مقاومت سخت کوشانه مردم روبرو می شده اند.

مردم نواحی طبرستان علی‌رغم بسیاری از شهرهای مفتوحه ایران، تا دیرباز استقلال سیاسی خود را محفوظ نگاه داشتند و تا نیمه های قرن دوم هجری، روی سکه هایی که در آن مناطق ضرب می شد، خطوط پهلوی نقش بوده است.[۱۵] درباره اولین حضور سیاسی عرب به سرزمین طبرستان، گفتار مورخان، گوناگون است. آنچه مسلم به نظر می‌رسد شالوده تصرف مناطق شمالی ایران، هنگام خلافت عمر، خلیفه دوم، نهاده شد و سپاهیان خلیفه، بخش‌هایی از این ناحیه را به تصرف خود درآوردند.

بعد از آنکه هجومهای اولین عرب، حدود سال ۵۰ هجری نتیجه نداد؛ هنگام خلافت  سلیمان بن عبدالملک بن مروان، حمله دیگری تحت فرمان یزید بن مهلب به طبرستان و گرگان آغاز شد. هجوم دوم معروف، در ایام معاویه تحت فرمان مصقله بن هبیره که اهالی طبرستان موقع عبور آنها از گردنه‌های کوهستان، سنگها را از قلل غلتانیدند و سپاهیان مصقله مقتول شد. در آن هنگام، سلیمان، یزید بن مهلب را به ولایت عراق و خراسان گماشت و یزید پس از بیدادگریهای فراوان، در خراسان، نخست آهنگ گرگان کرد و آن شهر را به محاصره در آورد، سپس با سپهبد طبرستان را پادشاه دیلم جنگید و چندی در جنگ با سپهبد طبرستان پایداری کرد. بعد کوتاه آمد، خسته شد و از وی خواستار صلح گردید و چون نپذیرفت به گرگان بازگشت و آنجا اقامت گزید؛ سپس از آنجا به نیشابور رفت.[۱۶]

تا سال ۹۸ هجری همچنان حوادث کوچک و بزرگ در گرگان و طبرستان رخ می‌داد و ساکنان این ناحیه کوهستانی زیر بار خواسته های اعراب نمی رفتند. هر اندازه بر فشار عاملان خلیفه افزوده می‌شد، مردم طبرستان دلیرتر، و هشیارتر و جسورتر می شدند تا کار به جایی رسید که یزید بن مهلب، سوگندی عظیم و دهشتناک یاد کرد؛ تصمیم گرفت برای بار دوم، گرگان را فتح کند و با خون کشتگان آسیابها را به حرکت در آورد. و در نهایت یزید بن مهلب موفق به فتح طبرستان شد.

طبرستان را از آن پس والیان مسلمانی که در آمل اقامت داشتند، اداره می کردند. نخستین وظیفه این ولات حفظ حاکمیت مسلمانان بر مناطقی بود که به تازگی تن به اطلاعات تازیان داده بودند. اگر چند بر اشرافیت محلی به طور کلی آسیبی وارد نیامد، اما با وجود این در طی سال‌های نخست اشغال طبرستان برخی از رؤسای زرتشتی به قتل رسیدند. ابوالعباس طوسی، سومین والی طبرستان، حدود سال ۱۴۶ هجری، ساخلونشینهایی در بیش از چهل شهر و نقاط سوق الجیشی از تمیشه در مشرق تا چالوس و کلار در مغرب دایر کرد، و میان دویست تا یکهزار عرب و ایرانی را که عمدتاً خراسانی و وفادار و (بناء) به دعوت عباسیان بودند، به تعداد لازم در این پادگان ها مستقر نمود، اما کوههای طبرستان از قبول سلطه عرب طفره می‌رفت.[۱۷]

بدین ترتیب در قرون اولیه اسلامی، گیلان و طبرستان کانون مخالفت و مقاومت علیه امویان به شمار می رفت، و سربازانی که بدان دیآر روانه می‌شدند، چه در اثر رطوبت هوا و در اثر مخالفت مردم، جان خود را از دست می‌دادند و در حقیقت نگاهداری ایالات طبرستان و گیلان برای امویان سخت و دشوار بود. خصوصاً که این والیان راه و رسم درست اتخاذ نمی‌کردند و چه بسا با شکنجه و ستم بارگی از روستاییان و دهقانان مالیات و خراج بسیار می‌گرفتند. عواملی از جمله: سخت گیری و دژم خوئی حاکمان، تحقیر فرهنگی و نژادی، و تحمیل مالیات و… مخالفت‌ها و مقاومت‌های مردم را افزون می کرد و کمتر حاکمی می توانست سال یا سالیانی چند بر آن نواحی حکومت نماید.

در این میان بازماندگان خاندان های محلی آن دیار، که در سر هوای احیای نظام ساسانی را داشتند، با استفاده از اعمال نامطلوب حاکمان و رفتار ستم گرایانه عمال اموی و همچنین ناخشنودی های مردم، دست به عصیان و قیام می زده اند. از آن جمله است قیام مازیار در طبرستان که به 《سپیدجامگان》معروف شد.[۱۸]

 ۱.  مهاجرت سادات به ایران

از مسائل مهم در عهد معاویه، وجود اعتقادات شیعی در میان بخشی از مردم، به ویژه مردم عراق بود. معاویه و کارگزارانش به شکل های مختلفی با این جریان برخورد کردند. یکی از مهمترین این روشها ایجاد بیزاری از حضرت علی (ع) در میان مردم بود. معاویه و دیگری امویان در دوره‌های بعد به سختی در حذف چهره علی (ع) از جامعه و معرفی او را به عنوان عنصری جنگ ‌طلب، خونریز و مشابه اینها فعالیت می کردند.

سبِّ و لعن بر حضرت علی (ع) به صورت یک نسبت متداول ادامه داشت، تا آنکه در زمان عمر بن عبدالعزیز خاتمه یافت. خود معاویه می گفت این امر باید گسترش یابد تا کودکان با این اشعار بزرگ شده و جوانان با آن پیر شوند و هیچ کس از او فضیلتی نقل نکند.  معاویه مقید بود تا در پایان خطبه های خود بر امام علی لعنت بفرستد. او حتی از اصحاب امام علی (ع) نیز می خواست تا به زور منبر رفته و او لعنت کنند. معاویه اگر کسی از عمالش سنت لعن را عمل نمی‌کرد، او را عزل کرده و شخص دیگری را به جای او می گماشت. او وحشتی ایجاد کرده بود تا مردم اسم فرزندانشان را علی نگذارند.[۱۹]

در دوره عباسیان هم که به نام اهل بیت خلافت را ربودند و در آغاز کار روزی چند به مردم و علویان روی خوش نشان دادند. حتی به نام انتقام شهدای علویان، بنی امیه را قتل عام کردند و قبور خلفای بنی امیه را شکافته، و هرچه یافتند آتش زدند؛ ولی دیری نگذشت که شیوه ظالمانه بنی امیه را پیش گرفتند و در بیدادگری و بی‌بند و باری هیچگونه فروگذاری نکردند.[۲۰] چنانکه معتز عباسی همواره می‌گفت: اگر خداوند به من قدرتی بدهد، تمام آل ابوطالب را نابود می‌کنم. این مطلب به گوش فرزندان علی (ع) رسید، از این رو بر او نفرین کردند. پس از منصور و هارون رشید در میان عباسیان، متوکل از همه، عداوتش به بنی هاشم بیشتر بود. در سال ۲۳۶ هجری دستور داد تا قبر حسین بن علی (ع) و منازل اطراف آن را خراب کنند و مانع از رفت و آمد مردم به آنجا شد. متوکل از همه کس به علی بن ابیطالب و خاندان او بیشتر دشمنی داشت.[۲۱] به همین جهت بعد از حکمفرما شدن، رعب و وحشت عمومی در خانواده علویان در دوره منحوس حکومت عباسی، که سادات و دوستان اهل بیت طهارت از بلاد عرب مانند حجاز، یمن، عراق و مصر متواری شدند، جمع کثیری از آنها از خوف دشمنان بدین نقاط پناه برده و در کنج عزلت و اختفاء روزگار می گذرانیدند تا تدریجاً بعضی از آنان با امراء محلی (اسپهبدان) نزدیک شده و موفق شدند که آنان را به دین اسلام در آورند و به مرور زمان به وسیله مصاهرت که امراء دختران خود را از جهت ارادت به عقد سادات در می آوردند و یا به دامادی آن مفتخر می شدند. این جهت و آشنایی مردم و فضایل و کمالات و جلالت قدر سادات عظام موجب شد که آنان به دعوت قیام نموده و مدتی در این بلاد با گستردن بساط عدل، حکومت نمودند.[۲۲]

دلیل مهاجرت سادات به ایران چند نکته بوده است:[۲۳]

۱. امنیتی که در مناطق ایران بوده، یکی از عمده ترین دلایل این مهاجرتهاست. ایران دور از دسترس حکومتهایی بود که مرکز آنها در شام و عراق قرار داشت. فشارهای عباسیان و قبل از آن امویان، باعث شد تا شد تا آنها، بدین مناطق مهاجرت کنند.

۲. دلیل دیگر مهاجرت آنها، همان دلیلی بود که سایر اعراب را به این مناطق،  جذب می‌کرد. رفاهی که این شهرها، می توانست در بر داشته باشد، برای عده ای از آنها، قابل توجه بود. اضافه بر این، آنها خود را محبوب مردم این سامانه می دیدند. مردم نیز به دلیل این که آنها فرزندان رسول الله بودند، به آنها احترام  می‌گذاشتند. این مسئله آنها را به این سمت، جلب می کرد.

۳. یکی دیگر از دلایل، پس از این ماجرا، جذب نیرو برای قیام بوده است. مردم ایران که یکبار به هنگام روی کار آمدن عباسیان، علاقه خود را جهت تغییر حاکمیت عربها نشان داده، امتحان خوبی نیز داده بودند، می‌توانستند بار دیگر چنین کنند. همین تصور بود که علویان را به سوی این مناطق جذب می‌کرد.

پس از این ماجرا با آمدن حضرت علی بن موسی – علیه السلام – به ایران، گروههایی از سادات، راهی ایران شدند. تسامح مامون در مقابل سخت گیری پدرش رشید، نسبت به سادات در رشد و سربلندی علویان، تاثیر بسزایی داشت. آمدن حضرت فاطمه معصومه (ع) به ایران از جمله مهاجرتهایی بوده که در رابطه با آمدن علی بن موسی (ع) به ایران صورت گرفته است.[۲۴]

ظهیر الدین مرعشی می نویسد[۲۵]:《 غرض که سادات از آوازه ولایت و عهدنامه مامون که بر حضرت امام پناهی داده بود، روی بدین طرف نهادند و او را بیست و یک برادر دیگر بودند. این مجموع برادران و اعمام از سادات حسینی و حسنی به ولایت ری و عراق رسیدند، دست محبت دنیا بعد از آن قلم خذلان و نسیان بر جریده بصیره مأمون  کشید.》

اقامت امام رضا (ع) در خراسان از دو سال تجاوز نکرد و علی رغم کوتاهی این مدت فضایل و کراماتی از آن حضرت به ظهور رسید که اعتقاد به امامت ا، از رهگذر آنها، در مردم بارور گردید. وقتی مامون بر شناخت و اعتقاد مردم درباره فضایل ابوالحسن علی بن موسی الرضا (ع) واقف شد، ترسید این حقیقت چهره بگشاید و یکباره با عمل انجام شده ای مواجه گردد و ببیند مردم پیرامون آن حضرت را گرفته و امامت او را اعلام نمایند، لذا در صدد برآمد آن امام را با حیله و نیرنگ مسموم سازد، و سرانجام به هدف خود یعنی کشتن و از میان برداشتن آن حضرت دست یافت.[۲۶]

بعد از شهادت امام رضا (ع) بعضی از منسوبانش به دیلمان و طبرستان پناهنده شدند و بعضی از ایشان در همان جا به شهادت رسیدند و قبر آنها زیارتگاه شده است. وقتی یحیی بن عمر بن یحیی بن حسین در کوفه شورش کرد و در میان زیدیه ادعای امامت نمود. بعضی از ساداتی که در جنگ همراهش بودند، پس از دستگیری به ریاست سید حسین بن زید به طبرستان و دیلمان فرار کردند و سادات علوی و بنی‌هاشم از حجاز، سوریه و عراق دسته دسته به طبرستان آمدند. این کار در زمان امرای بعدی خاندان علوی نیز ادامه یافت.[۲۷]

۲. اوضاع سیاسی ایران در آستانه قیام علویان

حکومت عباسی به عنوان مرکزیت سیاسی و دینی بر همه شهرهای تابع حکومت، اشراف داشت و برای هر یک از ولایات والیانی تعیین نمود که برخی از آنها دارای اختیارات گسترده تری بودند.[۲۸] مستعین، خلیفه عباسی، در مقابل خدمات محمد بن عبدالله بن طاهر بعضی از نواحی طبرستان را که از آن جمله چهار و چالوس است، به او واگذار کرد.[۲۹] و مقابل آن زمینی بود که مردم ناحیه را از آن فایدتها بود. جای هیزم  گرفتنشان بود و چراگاه گوسفندان و محل راه کردن چهارپایان، هیچ کس مالک آن نبود،  بلکه صحرایی بود از زمینهای بایر که جنگلها و درختان و علف داشت. چنانکه محمد بن عبدالله برابر دبیر خویش، بشر بن هارون نصرانی را که وی را جابر می‌گفتند، فرستاد که سرزمینی را که تیول وی شده بود به تصرف  آرد. در آن وقت عامل طبرستان، سلیمان بن عبدالله، بود که نایب محمد بن طاهر طاهری بود. و برادر محمد بن عبدالله طاهری. کارهای سلیمان به دست اوس بلخی بود که بر او تسلط داشت.

محمد بن اوس فرزندان خویش را در  شهرهای طبرستان پراکنده بود و آنها را عامل شهرها کرده بود و به هریک از آنها شهری داده بود. اینان کم سالان بی خرد بودند که زیردستان و رعیت از آنها و بی خردیشان به رنج بودند و بر بی خردی و رفتار آنها و پدرشان و سلیمان بن عبدالله با کسان معترض بودند.[۳۰]

محمد بن اوس ظلمی قوی بنیاد نهاد که هرگز کسی نشان ندهد. به سالی در رویان سه خراج ستاندندی: یکی برای محمد اوس و یکی برای پسرش و یکی برای مجوسیئی که وزیر ایشان بود[۳۱].》

به نوشته ملا شیخ علی گیلانی، از خباثت طاهریه، محمد بن اوس حاکم طبرستان و مازندران شد و ظلم اولاد طاهر به جایی رسید که مردمان ولایت، ستم مازیار را عدالت می خواندند. ارباب و اهالی مازندران جملگی مضطر گشتند.[۳۲]

طبری هم اضافه می‌کند[۳۳]:《 وقتی فرستاده محمد بن عبدالله، جابر بن هارون نصرانی، به طبرستان رسید تا تیولی را که در آنجا به محمد داده بودند: تصرف کند. چنانکه به من گفته‌اند تیولی را که از خالصجات سلطان محمد داده شده بود، به تصرف آورد. و زمینهای بایر پیوسته به آن را نیز که مردم آن ناحیه از آن فایدت بودند، تصرف کرد. از جمله چیز ها که می خواست تصرف کند زمینهای مواتی بود که نزدیک دو مرز بود یکی کلار نام داشت و دیگری سئالوس (چالوس). در آن وقت در این ناحیه دو مرد بودند به دلیری و شجاعت که از قدیم بحث آن ناحیه از دست اندازی دیلمان و اطعام کسان و دستگیری پناهندگان شهره بودند، یکی شان محمد نام داشت و دیگری جعفر. اینان به کار جابر اعتراض کردند. جابر ابن هارون از دو برادر و یارانشان که برای جلوگیری از کار وی به پا خواسته بودند، بر جان خویش بترسید و گریخت و به نزد سلیمان بن عبدالله طاهری رفت.》

بخش سوم: حسن بن زید علوی بنیانگذار علویان طبرستان

در ایام خلافت مستعین به سال دویست و پنجاه هم حسن بن زید بن محمد بن اسماعیل بن حسن بن زید بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب – رضی الله تعالی عنهم – در طبرستان قیام کرد.[۳۴] حسن بن زید به سبب عدم محبوبیت یکی از شاهزادگان طاهری که به عنوان حاکم در مازندران (طبرستان) می‌زیست، توانست به آسانی قیام کند. (روز سه‌شنبه اول نوامبر ۸۶۴ برابر با ۲۵ رمضان ۲۵۰ هجری) و در نتیجه موافقت عمومی مردم در آمل زمام امور حکومت را به دست بگیرد.[۳۵]

ابوالفتح حکیمیان درباره حسن بن زید می‌نویسد:[۳۶] امام حسن – علیه السلام – دو پسر داشت به نام حسن و زید و زید نیز پسری داشت به نام حسن مکّنی به ابو محمد که صاحب هشت فرزند ذکور بود، بزرگترین آنان قاسم و کوچکترینشان اسماعیل نام داشت که از شدت صلابت ملقّب  به《حالب الحجاره》بود. اسماعیل از پسر خود محمد – و پسر او زید – دو نتیجه داشت یکی حسن و دیگری محمد. این دو تن که بنیانگذاران سلسله علویان طبرستان هستند، ملقب به داعی کبیرند و نوادگان قاسم به داعی صغیر شهرت دارند. در مورد نحوه روی کار آمدن حسن بن زید به طوری که در بخش قبلی آورده شد، حاکمان طبرستان به مردم ستم بسیار روا می داشتند. بنابراین اعیان طبرستان نزد بعضی از سادات عظام که از بین عباسیان به حدود آن مملکت آرام گرفته بودند، رفته از کثرت بیداد محمدبن اوس استغاثه نمودند و به زبان اخلاص بع عرض محمد بن ابراهیم بن علی بن عبدالرحمان بن قاسم بن حسن بن زید بن حسن بن امیرالمومنین علی – علیه السلام – که در کجور[۳۷] ساکن بود و به وفور زهد و عبادت از سایر سادات صاحب سعادت ممتاز و مستثنی می‌نمود، رسانیدند که چون منصب امامت و خلافت به حسب حقیقت به خاندان عالیشان اختصاص دارد، مظلومان این ولایت امیدوارند که همت بر استیصال اهل ظلم و ضلال گمارید تا همگنان دست در دامان متابعت ملازمان این آستان زده، جهت دفع شر اعدا قدم در میدان قتال نهند.  سید جواب داد که تکفل این امر خطیر مناسب به حال من نیست، اما اگر شما به عهد خود وفا خواهید نمود من کسب رای فرستاده، حسن بن زید بن اسماعیل را که شوهر خواهر من است و تمشیت این مهم، به حق اهتمام او میسر می‌شود؛ بدین جا طلب دارم و زمام امیری را که پیش گرفته‌اید، به قبضه اختیار او سپارم. طبرستانیان سوگند یاد کردند که چون هستند بدین ولایت تشریف آرد از صمیم قلب همه دست بیعت بدو دهیم و مال و جان خود را در راه رضای او نهیم. آنگاه سیدمحمد که به کیانیز، اشتهار داشت در این باب نامه نزد حسن بن زید فرستاد و حسن ملتمس طبرستانیان را اجابت فرموده، از ری روی بدان جانب نهاد. حسن بن زید چون به سعیدآباد رسید[۳۸].《 همان روز قاصد و نبشته حسن بن زید برسید که من به سعیدآباد فرود آمدم و باید اشراف ولایت به من بپیوندند. عبدالله و عبدالکریم، به تمامت روسای کلار رود، سه شنبه بیست و پنجم رمضان سنه خمسین و ماتین، به سعیدآباد بر او بیعت کردند.

این خبر به علی بن اوس رسید، آن شب هیچ به جایی قرار نگرفت تا به محمد بن اوس نرسید. سادات آن نواحی با سید محمد بن ابراهیم، سید را استقبال کردند. روز پنجشنبه بیست و هفتم رمضان به کجور فرود آمد. تا روز عید به مصلی رفت و نماز بگزارد و به منبر رفت و خطبه کرد بلیغ با فصاحت علویانه، و مردم را به ترغیب و ترحیب و وعده و عید انزار کرد.[۳۹] بدین ترتیب در پناه مردم لقب داعی الخلق الی الحق یا داعی کبیر را به دست آورد و سلسله علویان طبرستان را بنیان نهاد. مبلغین و دعات حسن به اطراف طبرستان و دیلم پراکنده شدند و مردم ستمدیده که در انتظار ناجی و رهبری بودند، گروه گروه به جمع یاران حسن پیوستند.[۴۰]

طبری گوید:《 پس از آن حسن بن زید و سردارانش از مردم آن ناحیه سوی شهر آمل هجوم برد که در مجاورت کلار[۴۱]، و سالوس[۴۲]، بر دامنه نخستین شهر طبرستان است. ابن اوس از ساریه سوی آمل رفت که می‌خواست حسن بن زید را از آن بدارد .دو سپاهشان در یک سوی آمل تلاقی کرد و پیکار میانشان در گرفت. حسن بن زید با جمعی از یاران و همراهان خویش از نیروگاه قوم  به سوی دیگر شهر رفت و وارد آن شدند. ابن اوس به پیکار مردان حسن که مقابل وی بودند، سرگرم بود که خبر یافت وارد شهر آمل شده و هدفی نداشت جز اینکه خویشتن را نجات دهد و به سلیمان ملحق شود که در ساریه بود.

وقتی حسن بن زید وارد آمل شد، سپاهش  انبوه شد و کارش بالا گرفت. پس حسن چنانکه به من گفته‌اند، روزی‌ چند در آمل بماند تا خراج را از مردم آنجا وصول کرد و آمادگی گرفت، آن گاه با همراهان خویش به آهنگ سلیمان بن عبدالله، سوی ساریه روان شد. سلیمان و ابن اوس با سپاهیان خویش برون شدند و دو گروه بیرون ساریه تلاقی کردند و پیکار میانشان در گرفت. یکی از سرداران حسن از آن سوی که محل تلاقی دو سپاه بود به سوی دیگر شهر ساری رفت و با مردان و یاران خویش وارد آنجا شد، خبر به سلیمان بن عبدالله و سپاهیان وی رسید که هدفی جز نجات خویش نداشتند. گروهی از مردم آن ناحیه و دیگران به من گفته اند که سلیمان بن عبدالله گریخت و کسان و عیال و بنه خویش را با هرچه مال و اثاث که در ساری داشت، بی مانع و موانع به جای گذاشت و تا گرگان درنگ نکرد. حسن بن زید و یارانش بر آنچه او و سپاهیانش در آنجا داشتند تسلط یافتند، اما عیال و کسان سلیمان به من گفتند که حسن بن زید  بگفت تا کشتی ای بیاورند و آنها را بر آن نشانید تا به سلیمان رسانید که در گرگان بود، اما آنچه از یاران وی بود، تبعه ای که با حس بودند آن را به غارت بردند. با رفتن سلیمان به گرگان کار همه طبرستان بر حسن بن زید فراهم آمد و چون کار طبرستان بر او فراهم آمد و سلیمان بن عبدالله و یاران وی را از آنجا برون راند،[۴۳] یکی از علویان به نام محمد بن جعفر را به ری فرستاد و او شهر ری را متصرف شد، ولی چون رفتارش پسندیده نبود از سپاهی که محمد بن طاهر بن عبدالله به سرکردگی محمد بن میکال فرستاده بود، شکست خورد. پس از آن حسن بن زید یکی از مردم لاریجان را به نام واجَن (بیژن) به ری فرستاد و او محمد بن میکال را شکست داد و او را کشت و ری بر حسن بن یزید مسلم شد.[۴۴]

در سال ۲۵۷ هجری، حسن گرگان را هم تصرف کرد و لشکر  محمد بن ظاهر آخرین سلطان طاهری خراسان را شکستی سختی داد.

ابن اثیر در این مورد می نویسد:[۴۵] در آن سال حسن بن زید علوی، امیر طبرستان، گرگان را گشود و آن را تملک  نمود. محمد بن طاهر امیر خراسان بود، چون شنید که حسن گرگان را قصد کرده، سپاهی تجهیز کرد و برای آن مخارج و بسیار تحمل نمود و سوی گرگان فرستاد. چون حسن نزدیک شد، آن سپاه پایداری نکرد. حسن بر آن پیروز شد و گرگان  را فتح کرد و بسیاری از سپاهیان را کشت. او و اتباع او غنایم بسیار آوردند. محمد بن طاهر هم، ناتوان شد و بسیاری از ارکان مملکت او متزلزل گردید و نتوانست باج و خراج بگیرد. در دست او چیزی نماند جز اندکی از خراسان.

در زمان تسلط حسن بن زید حتی، گروهی از علویان و هاشمیان از حجاز و شام و عراق به طبرستان مهاجرت کرده به داعی پیوستند و گویند هرگاه داعی سوار اسب می شد،  سیصد  تن از علویان شمشیرزن در پیشاپیش و دور و بر رکاب او در حرکت بودند و همچنین ابومحمد حسن بن علی معروف به ناصر کبیر، در این زمان به داعی پیوست و معتز، خلیفه عباسی، در بغداد درگذشت. (۲۵۵ هجری).[۴۶]

به سال ۲۵۹ هجری یعقوب لیث صفاری سلسله طاهریان را منقرض ساخت و بر خراسان استیلا یافت. از لحاظ متصرفات با حسن بن زید علوی همسایه شد. یعقوب لیث سپس به جانب طبرستان حرکت نمود و چون به ساری رسید، و حسن بن زید از او ترسیده، به آمل رفت. یعقوب متعاقب در رسید و حسن بن زید به طرف رستمدار فرار کرد و یعقوب نیز بدان ولایات درآمده، چون دانست که از به دست آوردن داعی معتذر است، چند روزی در کجور بماند و خراج دو ساله از رعایای بیچاره گرفت و چون در آن ولایت بلای قحط و غلا شیوع یافت، عنان به صوب آمل تافت و از آمل به ساری رفته، از قتل و غارت و خرابی ولایت دقیقه‌ای نامرعی نگذاشت، بعد از این واقعه حسن بن زید در طبرستان به کام دل روزگار می گذرانید.[۴۷] ابن اسفندیار گوید:《 در سال ۲۶۹ هجری حسن زید را علتی پدید آمد که بر اسب نتواند نشست و مدت یک سال در این علت بماند، روز دوشنبه سیوم رجب سال ۲۷۰ هجری فرمان یافت و از اول خروج تا وفات بیست سال بود و در این یک سال که رنجور بود، برای ابو عبدالله محمد بن زید که برادرش بود بیعت ستاندند[۴۸]. 》

۱. حکومت محمد بن زید

داعی کبیر حسن بن زید  بیست سال حکومت کرد و از او خلفی نماند، اما چند دختر داشت. چون بیمار شد دانست که آخر عمر است، جهت برادر خود، محمد بن زید از خواص و عوام بیعت گرفت؛ اما بعد از وفات داعی، سید ابوالحسین نامی که داماد او بود، خروج کرد و جمعی با او بیعت کردند و انبار و خزاین داعی را تصرف نمود و اسپهبدان طبرستان را از هر جا با او موافقت نمودند. چون داعی صغیر، محمد بن زید را خبر وفات برادر رسانیدند، همان روز از گرگان حرکت کرد و به سازی آمد، سعید ابوالحسین با تمام دیالمی که در بیعت او بودند، به چالوس گریخت. محمد بن زید عاقبت بر او پیروز شد و غنیمت بسیاری به دست آورد و خزاین برادر خود را که ابوالحسین غارت کرده بود، پس گرفت.[۴۹]

بعد از این وقایع اکثر حکام طبرستان سر بر خط فرمان محمد بن زید نهادند، مگر اسپهبد رستم بن قارن که حاکم جبال مازندران بود و اسپهبد رافع بن هرثمه را، که در آن زمان بر خراسان استیلا داشت، به مازندران طلبیده مدت‌ها میان او و محمد بن زید غبار معرکه جدال در جریان بود و بالاخره مصالحه کردند  محمد بن زید جرجان را به رافع بازگرداند. آنگاه رافع با محمد بیعت کرده به جنگ عمرولیث صفار رفت و شکست خورده، به صوب خوارزم شتافت و  خوارزمیان چون ظلم و تعدی رافع را می دانستند، او را به قتل رساندند و بعد از این واقعه تمامی طبرستان و جرجان به تصرف محمد بن زید درآمد.[۵۰] بدین‌ترتیب داعی از جنبه این مدعی آسوده گشت.

طبری گوید:《 تا سال ۲۸۷ هجری که امیر  اسماعیل سامانی و عمرولیث صفاری غلبه و او را سیر کرد داعی با مشکل چشمگیری روبرو نبود، اما هنگامی که سراسر خراسان به قلمرو سامانیان منظم شد، یعنی وقتی محمد بن زید خبر یافت که اسماعیل بن احمد، عمرولیث را اسیر گرفته با سپاهی انبوه، سوی خراسان روانه شد که در آن طمع بسته بود؛ به این پندار که قلمرو اسماعیل بن احمد، از آنچه در ایام ولایتداری عمرو بن لیث صفاری بر خراسان بوده تجاوز نمی کند و کسی او را از خراسان باز نمی دارد که عمرو اسیر شده بود و سلطان، عاملی آنجا نداشت. وقتی به گرگان رسید و آنجا مستقر شد، اسماعیل بدو نوشت و خواست که سوی طبرستان باز رود و گرگان را بدو واگذارد؛ اما ابن زید این را از او نپذیرفت. چنانکه به من گفته‌اند اسماعیل یکی  را به نام محمد بن هارون که در ایام ولایتداری رافع بن هرثمه بر خراسان نایب وی بوده، برای نبرد محمد بن زید در نظر گرفت که آماده این کار شد. اسماعیل گروهی بسیار از مردان و سپاهیان خویش را بدو پیوست و او را برای نبرد ابن زید فرستاد. محمد بن هارون سوی ابن زید حرکت کرد، به در گرگان تلاقی کردند و نبردی سخت کردند که سپاه محمد بن هارون هزیمت شد. پس از آن محمد بن هارون بازگشت به وقتی که صفهای علوی در هم ریخته بود که سپاه محمد بن زید هزیمت شد و به فرار پشت بدادند و چنانکه گفته اند بسیار کس از آنها کشته شد. که ابن زید چند ضربت خورد، پسرش زید اسیر شد و محمد بن هارون اردوگاه وی را به تصرف درآورد. چند روز بعد از این نبرد محمد بن زید از ضربت هایی که بدو رسیده بود، درگذشت و در گرگان به گور شد[۵۱].》و فرزندان داعی را با اسیران دیگر به بخار بردند و این حادثه در سال ۲۸۷ هجری اتفاق افتاد.[۵۲]

۲. حکومت ناصر کبیر یا ناصر اطروش

سامانیان چون به طبرستان دست یافتند، اعضای خاندان علویان و شیعیانی که هواخواه ایشان بودند، ناگزیر به جنگلها و کوهستانها گریختند و پنهان شدند تا این که فشارها و سختیهای کارگزاران سامانی نسبت به روستاییان که طعم آزادی را در زمان علویان چشیده بودند، سبب شد که شورش روستایی عظیمی برپا گردد و دوباره یکی از اعضای خاندان علویان به نام حسن بن علی، معروف به اطروش، (ناصر کبیر) که مردی جدی و فصیح بود پیش افتاد. و این شورش را  رهبری کند.[۵۳]

به نوشته ابن اسفندیار:[۵۴] جمله گیل و دیلم پیش ناصر کبیر جمع آمدند و عامل سامانیان را از رویان بیرون کردند و ناصر کبیر به کلار رفت، اسپهبد کلار، محمد بن الحسن، بر او بیعت کرد. محمد صعلوک با پانزده هزار مرد به جنگ ناصر کبیر رفت. صعلوک منهزم گردید و خلقی بسیار را از احزاب او به قتل آوردند. ناصر کبیر بعد از دو روز به آمل رفت و به سرای حسن بن زید فرود آمد و با خلایق عدل و عاطفت در پیش گرفت و گناهها عفو فرمود و بیعت اهل آمل و نواحی بگرفت. پس از آنکه خبر پیروزی ناصر کبیر به بخارا رسید، امیر احمد وزیر خود، محمد بن عبدالله بن عزیز، را با لشکری به طبرستان فرستاد، اما وزیر مزبور نیز شکست یافت و احمد که خیال داشت طبرستان را زیر و رو کند پیش از ترک بخارا کشته شد. چندی بعد مقتدر خلیفه عباسی، نصر بن احمد سامانی را به تسخیر طبرستان تحریض کرد و نصر یکی از سرداران سپاه خود را برای انجام این مهم گسیل داشت؛ اما شجاعت و جنگاوری ابوالقاسم جعفر فرزند دیگر ناصر به این سردار مجال ابراز وجود نداد. سامانیان به ناچار با ناصر کبیر صلح کردند و طبرستان به کلی در زیر سیطره وی قرار گرفت. ناصر به اتفاق دو پسر خود ابوالحسین احمد و ابوالقاسم جعفر در طبرستان استقرار یافت و گیلان را یکی از سادات حسنی به نام حسن بابن قاسم سپرد که ناصر به او توجه فراوان داشت و وی را بر فرزندان خود برتری می‌داد. ناصر کبیر پس از سالها حکمرانی در ۳۰۴ ه-ق درگذشت. پس از وی حسن بن قاسم جانشین او شد.

فرمانروایی حسن بن قاسم معروف به داعی صغیر، پایان دوره اول حکومت علویان بر طبرستان است. در این زمان فشار سیاسی و نظامی سامانیان به فرماندهی محمد صعلوک بر علویان فزونی یافته بود؛ اما فداکاریهای لیلی بن نعمان که از سرداران با شهامت داعی صغیر بود، مانع از استیلای مجدّد سامانیان بر طبرستان گردید. داعی صغیر و سرداران با سیمجور دواتی سردار معروف امیر نصر سامانی، جنگ کردند و داعی صغیر بعد از سالها مقابله با مخالفان داخلی و هجوم سرداران سامانی در سال ۳۱۶ هجری در ری به شهادت رسید. سرانجام با مرگ وی حکومت ۶۶ ساله علویان بر طبرستان به پایان رسید.[۵۵]

بخش چهارم: دوره دوم حکومت علویان

۱. نهضت الثائر بالله در رودسر (هوسم قدیم)

اقدامات و فعالیت‌های بی ثمر در طبرستان از سال ۳۱۶ هجری به بعد، همچنان ادامه داشت و حکومت گرگان، طبرستان و گیلان در دست آل زیار (زیاریان) و آل بویه (دیلمیان) بود.[۵۶]

در سال ۳۳۷ هجری در گیلان و دیلمان، سید الثائر[۵۷]بالله خروج کرد و او برادرزاده ناصر کبیر بود. و در آن وقت میان اصفهبد شهریار،  ملک الجبال، و استندار ابوالفضل، مخالف بود. اصفهبد به حسن بویه، حاکم ری و آن نواحی، پیوست. به واسطه موافقت اصفهبد با حسن،  وجه طبرستان او را مسلم شد و استیلای تمام او را پدید آمد. حسن بویه، علی بن کامه را در طبرستان به نیابت بگذاشت و به عراق رفت و گوشک علی کامه که در جاجرود قراردارد، بدو منسوب است.[۵۸] استندار چون چنان دید با سید ثائری از در صلح در آمد و او را از گیلان دعوت کرد. چون الثائر بالله  متوجه او شد، از استندار تا چالوس به استقبال رفت و او را در چالوس نشاند. مردم آن ولایت بر سید ابیض  گرد آمدند و چون خبر به حسن بویه رسید، لشکری گران به آمل فرستاد، علی کامه نیز از جانب دیگر به خصومت برخاست و هر دو سپاه در قرضه تمنگا با هواداران ثائر بالله روبه‌رو شدند. در این جنگ لشکر آل بویه منهزم شد و علی کامه نیز گریخت. سید به آمل آمد و به سرای سادات که در مصلی ساخته بودند، رفت و پس از چندی در ولایت سیاه کله رود گیلان به قریه میانده سکونت اختیار کرد. سید ابوالفضل جعفر الثائر، پس از استیلا بر طبرستان به نام خود سکه زد و آثار عمارات سید از مدارس مساجد و خانقاه، روزگاران دراز در آن نواحی باقی بود.

آرامگاه وی نیز ذیل همان قریه واقع است. او مردی خیر و نیکوکار بود، چنانکه در جهت خطه خویش، آثار نیکو نهاد وبقاع خیر به وجود آورد.[۵۹]

این حوادث درست بیست و یک سال بعد از شهادت داعی صغیر در طبرستان روی داده است. (۳۱۶ هجری سال شهادت داعی صغیر). الثائر بالله به احتمال زیاد در سال ۳۳۸ هجری وفات کرد. نظر برخی از مورخین این است که آخرین سید علوی است که برای اجرای احکام اسلامی قیام نموده،  پس از وی تا زمان نهصت سید علی کیا در گیلان و نهضت سید قوام الدین مرعشی در مازندران از چهره مشخصی که معروفیت داشته باشد، در منابع یاد نشده است.[۶۰] می گویند اواخر ولایت ابوالفضل جعفر بن محمد اختلافات بسیار بین نوادگان امامان حسن و حسین – علیه السلام – پدیدار شد و فساد بر گروهی از سادات مازندران راه یافت. به نوشته ظهیرالدین مرعشی چون سادات بر وجه اصلاح نمی رفتند، اعتقاد مردم در حق ایشان فاسد گشت.[۶۱]

۳. آخرین تلاش های سادات زیدیه در ایران

بعد از وفات سید ثائر بالله زیدی تا هنگام خروج سید قوام الدین حسینی مرعشی در قرن هشتم هجری که شیعه دوازده امامی بود، از علویان طبرستان به طور آشکار کسی خروج نکرد، و در این مدت جنبشهای محلی پراکنده ای در مازندران و گیلان به وقوع پیوست که مهمترین آنها به شرح زیر است:[۶۲]

۱‌. سید ناصر علی در سال ۴۲۶ هجری به منظور جنگ با امیر مسعود، پسر سلطان محمود غزنوی به آمل رفت.

۲. سید مهدی علی در رجب سال ۴۳۸ هجری به قلعه کیان الموت پیوسته و با آنان همدست شد.

۳. سید کیا بزرگ داعی الحق مهدی با ۵۰۰۰ نفر دیلمی در سال ۵۲۱ هجری به منظور جنگ با سلطان مسعود، نواده سلطان سنجر سلجوقی، به کمک شاه غازی رستم به مازندران رفت.

۴. سید کیا بزرگ داعی الحق رضا، پسر مهدی، در اثر شجاعت و نیرومندی که داشت از طرف اسپهبد اردشیر (۶۰۲ – ۵۶۸ هجری) به فرمانداری بخش دیلم برگزیده شد.

۵. و سرانجام سید حسین ناصر که در رودسر مدفون است.[۶۳]

 بخش پنجم: اهمیت علویان طبرستان

دولت علویان طبرستان، اولین حکومتی است که در شرق اسلامی به دور از تایید بنی عباس، تشکیل شد. و لذا بنی عباس دلخوشی از آن نداشت. آشفتگی اوضاع عراق و جنوب ایران به واسطه قیام زنگیان در سال ۲۵۵ هجری و نیز در هم ریختگی اوضاع خراسان در درگیری بین صفاریان و طاهریان، باعث شده بود تا طبرستان در آرامش به سر برد.[۶۴] و به تعبیر مرعشی در این مدت، داعی در تابستان حکومتی به استقلال کرد. بعد از آن مردم طبرستان یعقوب لیث را به ساری آوردند سیدحسن از او بگریخت و به آمل نزد داعی آمد. یعقوب لیث به دنبال او رفا، داعی نیز نتوانست در آنجا اقامت کند و به رویان رفت. داعی به کلار رفت و آنجا هم نتوانست توقف کند‌. و یعقوب چون دید فایده ای ندارد، بازگشت.[۶۵]

حکومت علویان باعث جمع شدن سادات در این منطقه شد و در نهایت منجر به گسترش تشیع گردید. چنانکه مرعشی می‌نویسد[۶۶]:《 سادات از هر طرف به داعی پیوستند و چون داعی در حق سادات به شفقت و عاطفه می بود بسیار سید بر او جمع شدند، چنانکه هر گاه سوار می‌شدی، سیصد سید شمشیر زن با او سوار شدندی.》ابن اسفندیار نیز می‌نویسد[۶۷]:《… تا درین وقت به عدد اوراق اشجار سادات علویه و بنی‌هاشم از حجاز اطراف شام را به خدمت او رسیدند، در حق همه مبّرت و مکرمت فرمود و چنان شد که هر وقت که پای در رکاب آوردی، سیصد نفر علوی شمشیر کشیده گرداگرد او کله بستندی.》حکومت سیاسی – مذهبی زیدیان طبرستان، موجب هموار شدن راه نفوذ قطعی اسلام در آن سرزمین گردید و در حقیقت علویان طبرستان، مهمی را که خلفای بغداد با جنگ و جدال نتوانستند انجام دهند با درایت تمام به پایان رساندند.

علویان طبرستان با شرف انتساب به امام علی – علیه السلام – بنیان یک حکومتی کاملاً مردمی را بنا نهادند و از همان آغاز در چند جبهه می جنگیدند:[۶۸]

الف) مبارزه علیه عمال عباسی

ب) مبارزه با امیران و زمینداران محلی

ج) نبرد با طاهریان صفاریان و سامانیان

مردم طبرستان به ابتکار علویان دست به نبرد مسلحانه علیه نمایندگان خلافت عباسی زدند. راز علاقه به آنان همانا صداقت و سادگی علویان بود. آنان با مردم به مساوات مماشات رفتار می نمودند و در میان مردم محبوبیت داشتند. علویان طبرستان اعتقادات زیدیه را ترویج می نمودند و به《زیدیه طبرستان》معروف گردیدند. بعضی از حاکمان علومی، خود اهل تحقیق و تالیف بودند. و جهت ترویج اسلام در طبرستان و دیلم تلاش فراوان مبذول داشتند؛ تا آنجا که در شهرهای ساری، آمل، چالوس و رودسر، مراکز مدارس علمیه بنا نهادند. از جمله از الثائر بالله در شهرستان رودسر یک مدرسه دینی داشت. در نهایت علویان طبرستان به جهاتی چند در تاریخ ایران اهمیت دارند:[۶۹]

۱. انتشار اسلام در طبرستان و گیلان

۲. تأسیس حکومت بر اساس شریعت اسلام

۳. اولین دولت شیعی مذهب در ایران

۴. ایجاد مدارس و مراکز فرهنگی در شهرهای طبرستان و گیلان

۵. تأسیس حکومت ساده و بی تکلف مردمی

۶. فراهم نمودن جنگ های مسلحانه برای مبارزه با حکام جور

عـلــویـان  طبــرستـان[۷۰]

( پایتخت آمل و ساری)

 بنی الحسن:

۱.  الحسن بن زید بن محمد…………………………………………………. سنه ۲۵۰هـ

۲. محمد الداعی بن زید، القائم بالحق……………………………………………. ۲۷۰هـ

گرفتن سامانیان طبرستان را………………………………….. ۲۸۷ – ۳۱۰هـ

بنی الحسین:

۳. ابو محمد الحسن الاطروش، الناصر، ابن علی. (همکار محمد بن زید)…….. ۳۰۱ هـ

۴. الحسن بن القاسم بن الحسن بن علی، الداعی الصغیر………………………. ۳۰۴هـ

۵. ابوالفضل جعفر الثائر بالله  بن محمد بن الحسن الاطروش…………………. ۳۱۶

۶. ابو عبدالله محمد المهدی بن الحسن الداعی، (متوفی سنه ۳۶۰)……………    —

۷. ابو الحسین احمد الموید، عضدالدوله بن الحسین الثائر بن هارون…………

متوفی در ذیحجه سنه ۴۲۱

۸‌  ابوطالب یحیی الناطق بالحق. (متوفی سنه ۴۲۱)…………………………. ۴۲۱

(۱) یاوهسوذان. (مترجم‌ عربی)

(۲) ابن خراسیل. نک ابن الاثیر،  ج ۹، ص  ۲۶۳. (مترجم‌ عربی)

(۳) ساری یا ساریه. نک

[۱] . رابینو، ص ۳۶.

[۲] . روحانی، ص ۳.

[۳] . مرعشی، ص ۲۸۱.

[۴] . رویان: نام رویان برای اولین بار در ردیف《بلاد الشمال》پس از طبرستان و پیش از آمل در کتاب ابن خرداد به ملاحظه می شود. آنگاه بلاذری در فتوح البلدان، آنجا که پیرامون مأموریت  مایزدیار (مازیار) سمن می گوید از آن اسم می‌برد. رویان به ضم اول، شهر بزرگی در کوهستان طبرستان و سرزمین پهناوری است. گویند بزرگترین شهر طبرستان در زمین هموار، آمل و بزرگترین شهر آن در بخش کوهستانی رویان است. بین گیلان و روی آن ۱۲ فرسنگ فاصله است و گویند رویان از شمار مناطق طبرستان بیرون است. رویان سرزمینی است با باغستانهای گسترده و ساختمانهای پیوسته که دور تا دور آن را کوههای بلند در برگرفته است. رویان به دست عمرو بن علاء که صاحب کوشکی در ری بود، گشوده شد. (علویان طبرستان، ص ۲۶۶).

[۵] . کجور، ناحیه ای در شمال ایران کمابیش مطابق بخش حومه شهرستان نوشهر. حاکم نشین رویان را که نام آن در تواریخ قدیم آمده است، با کجور یکی می‌دانند. رویان که کجور هم خوانده می‌شد در موقع تاخت و تاز مغول خراب شد. (دایره المعارف فارسی، جلد ۲، ص ۲۱۸۴).

[۶] . البرز (به فتح همزه و ضم باء) بر سلسله کوههای مرتفعی که بین نجد ایران و اراضی پست ساحلی دریای خزر فاصله انداخته، اطلاق می شود، البته این اسم را جغرافی نویسان قدیم عرب که هیچ نامی به این سلسله جبال نداده‌اند، در کتابهای خود کرده اند. البرز کلمه ای فارسی است و چنانچه در فرهنگ فارسی – لاتین VULers آمده از دو کلمه زندی مأخوذ  گردیده و به معنی《کوه بلند》است. حمدالله مستوفی که شاید نخستین مورخی باشد که این اسم را در کتاب خود یاد کرده، حدود روشن و دقیقی برای آن بیان ننموده و در فصل《جبال ایران و دیگر جبال مشهور》گوید:《 کوه البرز کوه عظیم است متصل باب الابواب است و کوههای فراوان پیوسته چنانکه از ترکستان تا حجاز کمابیش هزار فرسنگ طول دارد. و بدین سبب بعضی آن را کوه قاف شمارند، طرف غربش

که به جبال گرجستان پیوسته است کوه لنگری خوانند.》 (لسترنج، ص ۳۹۳).

[۷] . لسترنج، صص ۳۹۳ – ۳۹۴.

[۸] . کتاب پهلوی از دوره ساسانیان باقی مانده و راجع به تاریخ خلقت دنیا و بشر اولیه است.

[۹] . رابینو، ص ۱۰.

[۱۰] . برزگر،  ج ۱، ص ۴ – ۵.

[۱۱] . همان،  ص ۶.

[۱۲] . مصاحب، ج ۲، ص ۲۵۹۰.

[۱۳] . فرای، پیشین،  ج ۴، ص ۱۷۲.

[۱۴] .  حکیمیان،  صص ۶-۷.

[۱۵] .  روحانی، ص ۴.

[۱۶] . حکیمیان،  ص ۸.

[۱۷] . فرای، پیشین،  ج ۴، ص ۱۷۴.

[۱۸] . روحانی،  صص ۴-۵.

[۱۹] . جعفریان؛ تاریخ خلفا از رحلت پیامبر تا زوال امویان، صص ۴۰۹، ۴۱۰، ۴۱۱.

[۲۰] . طباطبایی، شیعه در اسلام، صص ۶۸-۶۹.

[۲۱] . عاملی، ص ۲۲۵.

[۲۲] . تشید، ص ۳۳.

[۲۳] . جعفریان، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم، صص ۱۵۰ – ۱۶۰.

[۲۴] . همان،  ص ۱۶۲.

[۲۵] .  مرعشی، ص ۲۷۷.

[۲۶] . مظفر، ص ۲۸۷.

[۲۷] . رابینو،  ص ۳۶.

[۲۸] . روحانی، ص ۶.

[۲۹] . رازی، ص ۱۶۶.

[۳۰] . طبری، ج ۱۴، ص ۶۱۳۴.

[۳۱] .  آملی، ص ۷۶.

[۳۲] . گیلانی، ص ۶۴.

[۳۳] . طبری،  ج ۱۴، صص ۶۱۳۵ – ۶۱۳۶.

[۳۴] . مسعودی،  پیشین،  ج ۲، ص ۵۵۷.

[۳۵] . اشپولر،  پیشین،  ج ۱، ص ۱۲۲.

[۳۶] . حکیمیان،  ص ۸۴.

[۳۷] . کجور: ناحیه ای در شمال ایران، کمابیش مطابق بخش حومه شهرستان نوشهر. قصبه کجه یا کچه یا کجویه حاکم نشین رویان که نام آن در تواریخ قدیم آمده است با کجور یکی می‌دانند. (دایره المعارف فارسی، ج ۲، ص ۲۱۸۴).

[۳۸] . خواندمیر، ص ۴۰۷.

[۳۹] . آملی، صص ۸۸ – ۸۹.

[۴۰] . راوندی،  ج ۲، ص ۲۲۰.

[۴۱] . کلار: شهر تاریخی در طبرستان، بین رویان و دیلم. بنا بر نوشته یاقوت حموی در معجم البلدان، تا آمل سه روز راه و تاری دو روز فاصله داشت. خرابه های آن در کلاردشت قرار دارد. (دایره المعارف فارسی، ج ۲، ص ۲۲۳۹).

[۴۲] . سالوس: چالوس، شالوس، سوی دیلمان از طبرستان جایگاهی است که آن را سالوس خوانند. مدخل دیلم از طبرستان، شهر چالوس است. (حکیمیان، ابوالفتح: پیشین، صص ۲۲۴ – ۲۲۵).

[۴۳] . طبری،  ج ۱۴، صص ۶۱۳۸-۶۱۳۹.

[۴۴] .  میرخواند،  ص ۴۸۴.

[۴۵] . ابن اثیر، ج ۱۲، ص ۱۰۸.

[۴۶] . برزگر، ص ۱۵۴.

[۴۷] . خواندمیر، ص ۴۰۹.

[۴۸] . ابن اسفندیار،  ص ۲۴۹.

[۴۹] . مرعشی،  ص ۲۹۴.

[۵۰] . خواندمیر،  ص ۲۱۰.

[۵۱] . طبری   ج ۱۵  صص ۶۷۰۷-۶۷۰۸.

[۵۲] . آملی،  ص ۱۰۲.

[۵۳] . مرعشی،  ص  ۱۲۶.

[۵۴] . ابن اسفندیار،  صص ۲۶۸-۲۶۹.

[۵۵] .  روحانی،  ص ۱۳.

[۵۶] . حقیقت،  ج ۲، ص ۷۵۲.

[۵۷] . ثائر در لغت کسی را گویند که از قاتلی خونخواهی و او را نابود کند. در تاریخ ابن اسفندیار این لقب یکبار به سید امام ابوطالب ناطق بالحق و بار دیگر به ابوالفضل جعفر بن محمّد داده شده است. (علویان طبرستان، ص ۱۰۸).

[۵۸] . آملی، صص ۱۱۵ – ۱۱۶.

[۵۹] .  همان،  ص ۱۰۹.

[۶۰] .  روحانی،  ص ۱۵.

[۶۱] . مرعشی،  ص ۳۲۶.

[۶۲] . حقیقت،  ص ۷۵۷.

[۶۳] . حکیمیان،  ص ۱۱۶.

[۶۴] . جعفریان،  پیشین،  ص ۱۷۸.

[۶۵] . مرعشی،  ص ۲۹۱.

[۶۶] . همان،  ص ۲۹۰.

[۶۷] . ابن اسفندیار،  ص ۲۴۳.

[۶۸] . روحانی،  ص ۱۶.

[۶۹] . پیشین، ص ۱۷.

[۷۰] . زامباور، ص ۲۹۳.

منبع: تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران از ورود اسلام تا پایان حکومت علویان طبرستان،

دکتر محمد امیر شیخ نوری، انتشارات دانشگاه پیام نور

تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی

عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها