نخستین آشنایی اعراب مسلمان با نظام دیوانی ایران
هرمزان را بشناسیم
در این گفتار سخن از شخصی است که باید او را از نخستین پیشگامان فرهنگ ایران در عرب و یکی از عوامل موثر در آشنایی اعراب مسلمان با آیین کشورداری و نظام دیوانی ایران شمرد، و او هرمزان سردار معروف دوران اخیر ساسانی از رجال معروف عصر اول اسلامی است، که هم در تاریخ ایران در دوران آشفتگی و اضطراب آن، و هم در تاریخ عرب و اسلام در دوران شکوفایی و تکوین دولت آن، نام و اثری بزرگ داشته، ولی مثل افراد بی شمار دیگری که می بایستی بهتر و بیشتر شناخته شوند گمنام و ناشناخته مانده است.
در چندین سال پیش که درباره تاثیر تشکیلات اداری دولت ساسانی در تشکیلات اداری دولت خلفا بحث و جست و جویی می کردم در ضمن همان بحث و جست و جوها با نام این شخص و اهمیتی که شناختن او برای درک بهتر تاریخ ایران در اواخر عصر ساسانی و تاریخ اسلام در نخستین دوره آن دارد نیز آشنا شدم، و برای معرفی او و آثار و اعمالش و همچنین برای متوجه ساختن محققان جوان به بحث و تحقیق درباره او چند صفحه از آن بحث را اختصاص به او دادم.(۱) ولی ظاهراً همانطور که آن نوشته نخستین بحث مستقل درباره این شخص بوده آخرین بحث درباره او نیز بوده است، زیرا به یاد ندارم که در طی این مدت نسبتاً دراز درباره او تحقیق تازه ای صورت گرفته باشد. و از آنجا که در تاریخ ایران و اسلام حق این شخص چنانکه باید ادا نشده و با همه سرگذشتهای متنوع و گوناگون او که در یک در خور بحث و مطالعه است هنوز برای مردم سرزمین خودش هم مجهول مانده از این رو بهتر دیدم کنفرانسی را که از من درباره «آیین کشورداری ایران و اثر آن در اسلام و دولت خلفا» خواسته شده با استفاده از یادداشتهای دیگری که پس از تکوین دولت اسلامی عامل اصلی و اساسی آشنایی اعراب با روش کشورداری و سازمان اداری ایران بوده اختصاص دهم.
هرمزان که در مآخذ عربی و فارسی به همین نام و گاهی با تحریف به صورت فیرزان و در بعضی مآخذ غربی به نام هرمیزدان Hormizdan (2)آمده به یکی از هفت خاندان ممتاز دوره ساسانی می رسد. (۳)از هفت خاندان ممتاز آن زمان شش خاندان آنها بدین قرار بوده اند:
1- خاندان ساسانی
2- خاندان قارن پهلو
3- خاندان سورن پهلو
4- خاندان اسپهبد پهلو
5- خاندان اسپندیاذ(۴)
6- خاندان مهران
و اما خاندان هفتم را که مشخص نیست، کریستن سن (بر طبق یک ماخذ رومی) احتمال می دهد که به نام زیک یا زیخ خوانده می شده است.(۵)
هرمزان در دوره ساسانی فرمانروایی خوزستان را داشته و این مقام در خاندان وی موروثی بوده است. بلعمی او را با لقب «ملک اهواز» می خواند(۶)، و اصطخری او را از جمله ی «ملوک فارس» می شمرد(۷) و بنا به روایت طبری نیز در وقتی که او را در مسجد مدینه به عمر معرفی کردند او را با عنوان «ملک الاهواز» خواندند(۸). منطقه فرمانروایی هرمزان شامل استان اهواز و استان دیگری که در ماخذ عربی به نام مهرجانقذق خوانده می شود(۹) بوده است. مهرجانقذق نام منطقه ای بوده که در شمال خوزستان امروزی و جنوب شاه راهی که از حلوان به همدان می رفته قرار داشته است.
یاقوت می گوید که مهرجانقذق منطقه ای نیکو و پهناور و دارای شهرها و دیه های متعدد است و نزدیک به صیمره از نواحی جبال واقع شده؛ و به گفته ی همو گاهی این منطقه را تنها به نام «مهرجان» هم می خوانده اند.(۱۰)
و اما اهواز که در تاریخ به نامهای دیگری هم مانند «هرمزشهر» و «هرمزدادشاپور» و «هرمزاردشیر» خوانده شده است منطقه وسیعی را در بر می گرفته که تمام سرزمینهای واقع بین بصره و استان کنونی پارس را شامل می شده و مهم ترین شهر آن «بازار اهواز» بوده که اعراب آن را به نام «سوق الاهواز» می خوانده اند. و از شهرهای آنجا رامهرمز، و ایذج، و عسکر مکرم، و تستر (شوشتر)، و جندی شاپور، و سوس (شوش)، و سرق (سره)، و نهر تیری و مناذر را ذکر کرده اند. و به گفته بلعمی اهواز در دوران پیش از اسلام دارای هفتاد شهر بوده که همه آنها را هرمزان در تصرف داشته.(۱۱) خراج اهواز در زمان خلفا سی میلیون درهم ولی در زمان ساسانیان پنجاه میلیون درهم بود(۱۲)ه و از این مبلغ اهمیت و بزرگی و آبادانی آنجا در آن زمان ها به خوبی معلوم می شود.
منطقه ی فرمانروایی هرمزان یعنی دو استان خوزستان و مهرجانقذق از مهمترین مناطق تمام قلمرو دولت ساسانی بود، و در دوران اسلامی هم این اهمیت را هم چنان حفظ کرد، زیرا این طرف با سرزمین عراق مرکز حکومت و قلب شاهنشاهی ایران، که آن را در دل ایرانشهر می خوانده اند، هم مرز بود، و علاوه بر این مزیت سیاسی و نظامی، از لحاظ اقتصادی نیز منطقه ای آباد و پرخیر و برکت بود. و طبیعی است که فرمانروایی چنین منطقه ای برای دولتهایی که مانند دولت ساسانی مرکز آنها در سرزمین عراق بوده چه اندازه اهمیت داشته است. و به همین جهت است که هرمزان را در دوران ساسانی شأن و شوکتی فراوان بوده و چنانکه گفتیم یکی از فرمانروایانی بوده که به لقب “شاه” خوانده می شده و اجازه داشته است که تاج بر سر نهد.(۱۳)
هرمزان یکی از سردارانی بود که برای شرکت در جنگ قادسیه از طرف یزدگرد پادشاه ساسانی احضار شده بود. در سپاهی که به فرماندهی رستم فرخزاد برای جنگ با اعراب گسیل شد میمنه سپاه به هرمزان و میسره آن به مهران پسر بهرام رازی و ساقه به پیروزان، سه تن از بزرگترین فرماندهان ایران سپرده شده بود.(۱۵)
چون جنگ قادسیه که در غرب فرات و در حاشیه صحرا اتفاق افتاد به کشته شدن رستم و شکست سپاه ایران انجامید هرمزان بار دیگر با سپاه ایران در جنگ جولا که به فرماندهی خرزاد(۱۶) برادر رستم در شرق دجله روی داد با مهاجمان عرب دست و پنجه نرم کرد(۱۷) و پس از جنگ جولا ظاهراً هنگامی که یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی به قم و کاشان عقب نشینی کرده بود، هرمزان با اجازه او برای دفاع از سرزمین خوزستان و مهرجانقذق به مقر فرمانروایی خود بازگشته است.(۱۸)
در این هنگام اعراب تا میشان و دشت میشان که دو منطقه است در جنوب شرقی سرزمین سواد و جنوب غربی خوزستان پیش آمده بودند. هرمزان پس از بازگشت به خوزستان از دو منطقه «مناذر» و «نهر تیری» که در قسمتهای غربی خوزستان قرار دارد بنای تعرض به اعراب را در میشان و دشت میشان گذاشت.
• جنگ تیری و مناذر
هرمزان چون وضع را بدین منوال دید درخواست صلح کرد. اعراب به «عتبه» نامه نوشتند و هرمزان خود نیز به او نامه نوشت. عتبه این درخواست را پذیرفت بدین شرط که نهر تیری و مناذر و آنچه از سرزمینهای سوق الاهواز که تا آن تاریخ به تصرف اعراب درآمده بود از آن اعراب باشد و بقیه سرزمینهای خوزستان و «مهرجانقذق» در دست هرمزان باقی بماند، و بدین ترتیب صلحی بین آنها واقع شد و نهر تیری و مناذر هم که بدین گونه فتح شده بود به غالب و کلیب وایلی داده شد.
• جنگ اهواز
آن، ذمه ی خود را از انجام آنچه که بر طبق قرارداد صلح به عهده گرفته بود نیز بری دانست و دوباره به جمع سپاه پرداخت و این بار از کردستان نیز سپاهی به یاری او رسید. سلمی و حرمله و غالب و کلیب این کار را به عنوان نقض عهد به عتبه بن غزوان والی بصره گزارش کردند و او این خبر به عمر نوشت و عمر دستور جنگ داد و یکی از صحابه را به نام «حرقوص بن زهیرالسعدی» به کمک اعراب فرستاد و فرماندهی سپاه و امارت سرزمینهایی را هم که در آن جنگ فتح می شد به او داد و بدین ترتیب همه به جنگ هرمزان شتافتند. این جنگ بر جسر سوق الاهواز اتفاق افتاد و هرمزان در این جنگ نیز شکست یافت و به رامهرمز رفت و در اثر همین شکست سوق الاهواز هم که مرکز اصلی خوزستان و مقر فرمانروایی هرمزان بود تا حدود شوشتر به دست حرقوص افتاد. اعراب بر این نواحی هم جزیه نهادند و نامه فتح و خمس غنایم بسیاری را که به چنگ آنها افتاده بود به همراه نمایندگانی برای عمر فرستادند.(۲۲)
در رامهرمز نیز هرمزان در برابر اعراب که اکنون بر بخش مهمی از خوزستان دست یافته بودند در خود یارای مقاومت ندید ناچار با حرقوص و جزءبن معاویه از در آشتی درآمد. آنها شرح حال را به عمر نوشتند و عمر موافقت نمود که آن چه تا آن زمان به دست اعراب افتاده از آن آنان باشد و آن چه در دست هرمزان باقی مانده که در این تاریخ عبارت بود از رامهرمز و شوشتر و شوش و جندی شاپور و بنیان و مهرجانقذق همچنان در دست هرمزان بماند.(۲۵)
• جنگ رامهرمز
چون هرمزان از آمدن نعمان آگاه شد در جنگ با او پیش دستی کرد و به این امید که راه پیشروی را بر او ببندد. هرمزان این بار به یاری مردم فارس که به کمک او آمده بودند و نخستین امداد آنها هم به شوشتر رسیده بود دلگرم بود. نعمان و هرمزان در محلی به نام اربک با هم برخورد کردند و جنگ سختی بین آنها درگرفت. هرمزان باز هم تاب مقاومت نیاورد و ناچار رامهرمز را هم ترک گفت و به شوشتر رفت. نعمان رامهرمز را گشود و از آنجا به ایذج رفت. در ایذج فرمانروای آنجا به نام «تیرویه» آشتی خواست و او پذیرفت و از آنجا به رامهرمز برگشت و در آنجا خیمه زد.
• جنگ شوشتر
• هرمزان در مدینه
هرمزان در مدینه امان یافت و سپس به اسلام گروید(۳۶) و تا زمان مرگ در جامعه نوبنیاد اسلامی نیز قدر و منزلتی داشت، و عمر برای او هم مانند گروهی از مسلمانان که در جهاد شرکت کرده بودند و غنایم حاصله وظیفه ای مقرر داشت. و بنا به گفته استخری او را با خاندان علی از راه زناشویی خویشاوندی برقرار شد(۳۷). هرمزان پیوسته در مواردی که عمر و مسلمانان برای تنظیم امور دولت نوخاسته خود دچار سرگردانی می شدند آنها را راهنمایی می نمود. و بیش از هر چیز علم و اطلاع او درباره اداره امور و آیین کشورداری مورد استفاده مسلمانان قرار می گرفت.
• تاسیس نخستین دیوان در اسلام به راهنمایی هرمزان
ابن طقطقی در گفتار جامع و سودمندی تأسیس نخستین دیوان را در اسلام چنین شرح می دهد:
«در صدر اول مسلمانان همان سپاهیان بودند و جنگ ایشان هم برای دین بود نه برای دنیا. در میان آنان نیز پیوسته کسانی یافت می شدند که بخشی از مال خود را در راه خیر بذل می کردند. و در مقابل یاری اسلام و پیغمبر خود هیچگونه پاداشی جز از جانب خداوند چشم نمیداشتند. نه پیغمبر و نه ابوبکر هیچ کدام برای آنها وظیفه
ای مقرر نکرده بودند، لیکن چون به جهاد میرفتند و مالی به غنیمت می آوردند هر یک بهره ای را که دین برای او معین کرده بود دریافت می کردند، و چون از اطراف هم مالی به مدینه می رسید آن را در مسجد می آوردند و پیغمبر آن را به هرطور رایش بر آن قرار می گرفت میان آنها تقسیم می کرد.(۳۸) در تمام مدت خلافت ابوبکر هم بدین منوال می گذشت ولی چون سال پانزدهم(۳۹) هجری رسید، عمر که در این هنگام بر مسند خلافت نشسته بود مشاهده کرد که کشورها یکی پس از دیگری به دست مجاهدان گشوده می شوند و گنجینه های ایران به تصرف درآمده و بار زر و سیم و جوهر گرانبها و لباسهای فاخر به مدینه وارد می گردد، پس چنین اندیشید که بر مسلمانان گشایشی دهد و تمام آن اموال را میان آنها تقسیم کند، ولی نمی دانست این کار را چه گونه صورت دهد، و همه آن اموال را چه گونه تحت ضبط آورد. در این هنگام یکی از مرزبانان ایران که در مدینه بود چون عمر را در کار خود سرگردان یافت به وی گفت پادشاهان ایران را چیزی است که آن را دیوان می نامند و تمام جمع و خرج مملکت ایشان در آن ضبط است و هیچ چیز از آن خارج نیست، و هر کس از دولت وظیفه و مقرری دارد نامش در آن ثبت است، و هیچگونه خللی بر آن راه نمی یابد. پس عمر متوجه این امر شد و شرح آن را پرسید، مرزبان چگونگی آن را شرح داد و همین که عمر آن را نیک دریافت به تاسیس دیوان پرداخت و برای مسلمانان هر یک نوعی وظیفه مقرر داشت».(۴۰)
• وضع تاریخ
آنچه از مجموع این روایات درباره تاسیس دیوان وضع تاریخ بر می آید بدون این که جزئیات و تفاصیل آنها مورد استناد قرار گیرد این است که هرمزان پس از آن که به دیانت اسلام گروید و در مدینه ساکن گردید در تنظیم امور مالی و اداری مسلمانان کمکهایی بسزا نمود که در آن هنگام برای دولت نوخاسته اسلام ارزش بسیار داشت، و چون هرمزان از آغاز پیدایش دولت اسلام امور اداره و مال و تشکیلات آن را بر اساس آیین کشورداری ایرانیان بنیاد گذارد در دوره های بعد نیز هر قدر دولت خلفا گسترش می یافت و احتیاج به تشکیلات جدید بیشتر می شد دامنه اقتباس از آیین کشورداری ایران هم وسیع تر می گردید تا دوره عباسی که بعضی از ارباب تحقیق، دربار بعضی از خلفای این دودمان را گرده ای از دربار دولت ساسانی دانسته اند.
• هرمزان و قتل عمر
بنا به نقل مسعودی عمر هیچیک از ایرانیان را اجازه ورود به مدینه نمی داد. مغیره بن شعبه به او نوشت: مرا بنده ای است که نقاشی و نجاری و آهنگری می داند و برای مردم مدینه وجود او سودمند است، اگر اجازت دهی او را بفرستم، و عمر اجازه داد و مغیره، ابولؤلؤه را برای اینگونه کارها به مدینه فرستاد و روزی دو درهم بر او خراج تعیین کرد….(۵۶)
4ـ بنا
به روایتی عبیدالله بن عمر پس از کشتن جنیفه و هرمزان و دختر ابولؤلؤه با شمشیری که در دست داشته فریاد می کرده، سوگند به خدا تمام کسانی را که در خون پدرم شریک بوده اند خواهم کشت. این کلام را تعریضی به مهاجران و انصار دانسته اند و شاید به همین جهت سعد با او درآویخته و شمشیر را از کفش بیرون آورده و موی او را کشیده و او ار به زمین انداخته و سپس در خانه خود محبوس ساخته تا هنگامی که عثمان به خلافت نشسته، او را برای قصاص به عثمان تحویل داده است.(۵۷)
5ـ هیچ یک از مهاجران و انصار و یاران پیغمبر و مسلمانان، عمل عبیدالله را در قتل هرمزان صحه نگذاشته اند، و آن را مانند قتل بدون دلیل یک مسلمان محکوم ساخته اند. و حتی عثمان که در نجات عبیدالله از مرگ تلاش بسیار می کرد در جلسه مشاوره ای که بلافاصله پس از جلوس بر مسند خلافت برای نظر در امر عبیدالله، که هنوز محبوس بود، تشکیل داد، این مطلب را که او با عمل خود خللی در اسلام وارد ساخته پنهان نتوانست کرد، الا این که گفت چون من متولی امر مسلمانان هستم حق قصاص را که مسلمانان بر گردن عبیدالله دارند به دیه تبدیل می کنم و آنگاه دیه او را از مال خود پرداخت و عبیدالله را از زندان آزاد ساخت(۵۸). و این امر نشان می دهد که در نظر معاصران هم لااقل تا آنجا که در تواریخ رسمی منعکس است عمل عبیدالله بی دلیل بوده است.
2. Christensen . iran sous les sassanides . p .100.
3. کان الهرمزان احد البیوتات السبعه من اهل فارس و کانت امته مهرجانقذق و کورا الاهواز، فهولاء بیوتات دون سایر اهل فارس ( طبری ، ج ۳ ص ۱۷۱ چاپ مصر ) .
4.این نام کتاب فارسی به شکل اسفندیار معروف است . تغییر اسفندیاذ به اسفندیار ظاهرا نتیجه غلط خوانی بوده است .
5. Christensen . iran sous les sassanides . p 99.
6. « ملک اواز هرمزان بود … و اکاسره ایشان را دستوری داده بودند که تاج بر سر نهادی ، و در عجم هفت ملک بودند که به دستور ملک تاج داشتند ، زیرا که به نسبت با ملک راست بودند ، و تاج ایشان کو چک تر از تاج ملک بوده » ، ترجمه ی تاریخ طبری،به تصحیح دکتر جواد مشکور ، ص ۳۰۸.
7. مسالک الممالک ، ص ۱۴۰.
8. طبری ، ج ۵ ص ۲۵۵۸ .
9. مهرجان قذق معرب است و فارسی آن به قرینه ی همین لفظ باید مهرگان کده باشد . محل دیگری در فارس به نام مهرجاناوار ( مهرجان آباد ) وجود داشته که آن هم معرب مهرگان آباد است .مهرجان(مهرگان) نام دهی هم بوده است در اسفراین . ( بلدان الخلافه الشرقیه ، ص ۳۱۹ ) و به قول یاقوت قباد پسر خسرو انوشیروان آنجا را به سبب خرمی و خوش آب و هوایی بدین نام خواند . ده دیگری هم که در ری بوده و به نام « مهرقان ) خوانده شده و ابو عمرو المرقانی الرازی از محدثان معروف منسوب بدانجا است ، نیز دارای همین نام ، و مهرقان گونه دیگری از تعریب مهرگان است .
10.نک : یاقوت ذیل همین کلمه . در هنگامی که هرمزان را به مدینه نزد عمر بردند عمر به مغیره ی بن شعبه که کمی فارسی می دانست گفت از او بپرس تو اهل کدام سرزمینی ؟ مغیره به او گفت : « از کدام ارضیه ؟ هرمزان گفت ، مهرجانی » . طبری ، ج۵ ، ص۲۵۶ .
11. « ملک اهواز هرمزان بود . مردی بود بزرگ زاده ، و ملک اهواز به اهل و بیت ایشان در بوده بود ، اهواز هفتاد شهر است ، همه ی آنها به تصرف هرمزان بود» بلعمی ترجمه ی تاریخ طبری ، ص۳۰۸.
12. یاقوت ، معجم البلدان ، ذیل کلمه ی اهواز .
13.بلعمی ، ترجمه ی تاریخ طبری ، ص ۳۰۸ .
14.الاخبار الطوال ، ص ۱۲۹ .
15. تاریخ طبری ، ج ۵ ص ۲۲۴۹ . نام فرماندهی که مقدمه ی سپاه در این جنگ به دست او سپرده شده بود در طبری جالینوس ذکر شده . در تاریخ بلعمی (ترجمه طبری ) در سه جا از سرداری به نام جالینوس نام برده شده ؛ یکی در داستان زندانی شدن خسرو پرویز در دوران شیرویه که گوید :« سرهنگی بر وی موکل بود نام او جالینوس (در طبری جالینوس ، ج۲ ۱۰۴۷ و ۱۰۴۸ مردی مردانه و بزرگ و با قدر بود ( ص ۲۴۴ ) . و دیگر در واقعه ی جنگ ایرانیان و اعراب در « کسکر» که جایی بوده است بسیار آبادان در سرزمین سواد و خسروپرویز روستاهای آن را به پسرخاله ی خود به نام « نرسی» به اقطاع داده بود . و نوشته است که چون نرسی برای جنگ با مثنی بن حارثه سردار عرب از رستم کمک خواست « رستم مردی را بیرون کرد نامش جالینوس با بیست هزار مرد و سوی نرسی فرستاد» (ص۲۸۷) . جالینوس در این جنگ شکست یافت و نزد رستم آمد و چون خبر به توران دخت که در این هنگام پادشاه ایران بود رسید بهمن جادو را نزد رستم فرستاد که فرماندهی آن جنگ را بدو بدهد و او نیز چنین کرد و در این سفر جالینوس نیز با بهمن جادو بود . ترجمه ی طبری ، بلعمی ، ۲۸۷ – ۲۸۸ . دینوی در شرح این جنگها از سرداری نام می برد به نام جالینوس ( الاخبار الطوال ، ص۱۲۸ ). بدون شک این نام که به علت شباهت نزدیک به صورت جالینوس در آمده صورت عربی از یک نام فارسی است که در اثر تعقیب و تحریف آن به خوبی شناخته نیست و باید جست جو شود .
16. فتوح البلدان ، به تصحیح دکتر صلاح الدین المنجد ، ص۳۲۴ .
17. . فتوح البلدان ، به تصحیح دکتر صلاح الدین المنجد ، ص ۴۶۸.
18.دینوری در شرح حوادث این ایام می گوید که چون ایرانیان شکست یافتند و یزدجرد به قم و کاشان گریخت و بزرگان خاندان خود و اشراف آنها با او بودند . یکی از افراد خاندان او به نام هرمزان که دایی شیرویه پسر خسروپرویز بود به او گفت که اعراب به ناحیه ی اهوازگرد آمده اند و کسی هم در برابر آنها نیست ، و یزدگرد او را به آن ناحیه فرستاد . الاخبار الاطوال ، ص۱۲۹ .دینوری پس از ذکر این مطلب به شرح واقعه ی جنگ هرمزان و اعراب در شوشتر که اخرین جنگ وی بود پرداخته و از جنگهای دیگری که قبل از جنگ شوشتر بین آنها روی داده ذکری نمی کند . شاید این بدان جهت بوده که جنگ شوشتر سخت ترین و طولانی ترین و آخرین جنگی بوده که بین آنها اتفاق افتاده و هرمزان در آن اسیر شده و دینوری که برای رعایت اختصار فقط به ذکر حوادث مهم اکتفا می کرده از ذکر جنگهای دیگر که در اهمیت به پای جنگ شوشتر نمی رسیده اند خود داری کرده است .
19. بنا به گفته ی بلعمی عتبه از عمر کمک خواست و او به سعد نامه کرد .(ص۳۰۸).
20.تاریخ طبری ، ج ۵ ، ص ۲۵۴۳ . این خبر در تاریخ بلعمی ص ۳۰۸ ، چنین است : « سعد از کوفه نعیم را با پنج هزار مرد بفرستاد و عتبه از سپاه بصره سلمان بن العنین و حرمله بن مرطله را بفرستاد » نام این دو تن در تاریخ بلعمی دچار تحریف شده است .
21. بلعمی ، ترجمه ی تاریخ طبری ، ص ۳۰۹.
22. اسود بن سریع یکی از شعرای عرب در این باره شعری گفته که پنج بیت آن در یبری ذکر شده ( ج ۵ ،ص۲۵۴۲-۲۵۴۱) . در طبری همچنین از گفته ی حرقوص درباره ی این واقعه سه بیت نقل شده است ( ص۲۵۴۲ ).
23. عمر در دستوری که به حرقوص داده بود گفته بود که اگر سوق الاهواز را گشودند حرقوص ، جزءبن معاویه را به دنبال هرمزان بفرستد و مقصد او فتح « سرق» باشد .
24. ظاهرا دورق دو راه و سرق هم معرب سه راه باشد .
25.تاریخ طبری ، ج ۵ ،ص ۲۵۳۴ به بعد .
26. مرو ظاهرا اشتباه است ، چنانکه در الاخبار الاطوال دیدیم یزدگرد در این تاریخ در حدودقم و کاشان بوده و از همانجا هم بوده که او برای حفظ سرزمینهایی که هنوز به تصرف اعراب در نیامده بود و همچنین برای بازپس گرفتن سرزمینهای از دست رفته کوشش می نمود و مردم را به پایداری می خواند.
27.عتبه بن غزوان سه سال و نیم پس از آن که از سعدبن ابی وقاص در مداین جدا شد بدرود زندگی گفت ( طبری ، ج ۵ ،ص۲۵۵۰) .
28.تفصیل این جنگ و فتح بقیه یخوزستان را در طبری ، ج ۵ ،از صفحه ی ۲۵۵۱ به بعد ببینید .
29. طبری ، ج۵ ،ص ۲۵۵۴.
30.به گفته ی بلاذری یکی از مردم این شهر بدین شرط راه نفوذ به داخله ی شهر را به اعراب نشان داد که به او آسیبی نرسانند
و از غنایم آن جنگ نیز برای او و پسرش مانند سایر مسلمانان سهمی مقرر دارند ( فتوح البلدان ، ص ۴۶۸ ) .
31.فتوح البلدان ، ص ۴۶۸ .
32. این گفته ی بلاذری است ، ولی به گفته ی مورخان دیگر هرمزان برای تسلیم خود شرط کرد که امر او را به نظر خود خلیفه واگذارند .
33.فتوح البلدان ، ص ۴۶۸.
34. ابوالحسن علی بن محمد معروف به « المداینی» از رجال قرن دوم و اوایل قرن سوم که از موالی شمس بن عبدمناف « ظاهرا ایرانی » بوده و کتب متعددی در تاریخ و فتوح تالیف کرده ، کتابی هم درباره ی جنگهای خوزستان داشته که به نام «کتاب خبر البصره و فتوحها» خوانده شده و از آن رو که فتح خوزستان جزء اعمال بصره به شمار می رفته در این کتاب مطالبی هم درباره ی اخبار خوزستان وجود داشته ، از این قرار : « دشت میشان ، ولایت مغیره بن شعبه ، ولایت ابوموسی ، خبر اهواز ، خبر مناذر ، خبر نهرتیری ، خبر شوش ، خبر دشتوا ، خبر قلعه ، خبر هرمزان ، خبر ضبه بن ممحض ، خبر جندیشاپور ، خبر مهرباج قریه العبدی ، خبر سرق ، خبر رام هرمز ، خبر البستان ، الفهرست ، ۱۰۳ .
35. ضابئی بن حارث یکی از شعرای عرب در زمان عثمان ، در شعری از تاج الهرمزان نام برده است . نوشته اند که پسران جرول ابن نهشل یکی از قبایل عرب سگی را که او خواسته بود به او بخشیده بودند ، ولی بعدا گروهی از آن قبیله آمدند و سگ را از ضائبی پس گرفتند و با خود بردند . نام این سگ قرحان بود و ضابئی در همجو آنان گفت و از آن جمله این بیت بود :
رددت اخاهم فاستمروا کانما حباهم بتاج الهرمزان امیر
« من برادر آنها را ( مقصود شگ است » به آنها پس دادم و آنها برگشتند گویی که امیری تاج هرمزان را به آنها بخشیده است . و چون در این اشعار تعریضی به مادر و خود آن مردان شده بود آنها به عثمان شکایت بردند و عثمان هم او را تنبیه کرد ضابئی سپس در صدد قتل عثمان بر آمد و چون این قصد او آشکار شد عثمان دستور داد او را به زندان افکندند و در زندان ماند تا مرد . عمیر بن ضابئی که در روز قتل عثمان شکمش را لگدمال کرد پسر همین ضابئی بود که در زندان عثمان مرده بود . انساب الاشراف ، بلا ذری چاپ Jerusalem ، ۱۹۶۳ ، ج ۵ ،ص ۸۵ .
36.درباره ی کیفیت امان یافتن هرمزان و نجات او از کشته شدن و اسلام آوردن او روایات مختلفی است که بدین خلاصه می شود . روزی که هرمزان را در مسجد نزد عمر آوردند و عمر از او دلیل پیمان شکنی او را پرسید ، پیش از آن که زید که مترجم فارسی بود حاضر شود مغیره بن شعبه که در عراق کمی فارسی یاد گرفته بود ترجمه ی حرفهای آن دو را عهده دار شد . وقتی که مغیره گفته ی عمر را برای او ترجمه کرده که سخن بگوی ، هرمزان پرسیده است : سخن مردگان گویم یا سخن زندگان ؟ و ظاهرا مقصود او این بوده که آیا همچون مردی که محکوم به مرگ است سخن بگویم یا همچون کسی که زنده خواهد ماند . و در ترجمه ی این عبارت عمر این مقصود را نفهمیده و گفته است ، سخن زندگان . و آنگاه هرمزان گفته ی « اول سخن آن گویم که تومرا ایمن کردی و نتوانی کشتن . عمر گفت چرا ؟ گفت زیرا که مرا کفتی سخن زندگان بگوی و مرا زنده کردی ! عمر گفت معاذالله این خبر نیست ، معنی آن خواستیم که سخن چنان گوی که زندگان گویند نه آن که ترا زنده دارم و نکشم » ؟ این روایتی است که در تاریخ طبری ( ج ۵ ، ص ۲۵۶۰ ) و بلعمی ص ۳۱۶ ) آمده است . طبری اضافه می کند که پس از این حادثه عمر به مغیره گفت من تو را در این زبان ( مقصود فارسی است ) حاذق نیافتم . هیچ یک از شما را ندیدم که این زبان را خوب حرف بزند و به دقایق آن وارد باشد . گرد نگردید زیرا اعراب کم دارد (۲۵۶۰) . ئ همچنین در روایتی نقل شده است که هرمزان در حضور عمر اظهار تشنگی می کرد . چون عمر علت را جویا شد گفت می ترسم تا من به آشامیدن مشغول هستم مرا بکشند . عمر به او گفت تا و قتی آب را نیاشامیده ای به تو آسیبی نخواهد رسید . پس هرمزان آب را به زمین ریخت و گفت بنابراین من در امان هستم و عمر خواست نپذیرد . ولی بعضی از صحابه که آنجا بودند او را به مفهوم گفته اش متوجه ساختند . باز نقل شده که عمر این را از او نپذیرفت و گفت تنها راه نجات از کشته شدن اسلام آوردن است و هرمزان هم در همان مجلس مسلمان شد . بلاذری از گفته ی انس بن مالک که هرمزان را مدینه آورده بود در این زمینه روایتی بدین سان نقل کرده که من در محاصره ی شوشتر حاضر بودم و من هرمزان را به نزد عمر آوردم ، زیرا ابوموسی مرا برای این کار برگزیده بود . چون به نزد عمر رسیدیم عمر به او گفت سخن بگوی هرمزان گفت آیا سخن زندگان بگویم یا مردگان ، عمر گفت سخن بگو و تو را باکی نیست هرمزان گفت ما ایرانیان و شما اعراب تا وقتی که کار به دست خودمان بود ما بر شما چیره بودیم و اکنون که خدا با شماست ما در برابر شما تاب نیاوردیم . عمر گفت ای انس رای تو درباره ی او چیست ؟ گفتم من در پشت سر خود فر و شکوه فراوان و دشمنی سرسخت دیدم . اگر تو او را بکشی مردم از زندگی نا امید خواهند شد . و بر سر سختی و پایداری آنها خواهد افزود و اگر او را زنده نگه بگذاری آن مردم به زنده ماندن خود امید وار تر خواهند شد و از سرسختی آنها خواهد کاست . عمر گفت من چگونه کشنده ی براءبن مالک و مجاء بن ثور را زنده بگذارم ؟ گفتم به کشتنش راه نداری چون تو او را امان ندادی … پس هرمزان را آزاد کرد و او اسلام آورد » فتوح البلدان ، ص ۴۶۹ .
درباره ی آزادی و مسلمان شدن هرمزان روایت دیگری در تاریخ قم آمده که با دلیل دیگری تایید می شود ، در تاریخ قم پس از ذکر جنگ ابوموسی با هرمزان و فرستادن او هرمزان را نزد عمر و آب خواستن هرمزان و زمین ریختن آن گوید : « پس کار بر عمر دشوار شد و قصد هرمزان برو مشگل گشت . پس هرمزان را حبس کرد به امید آنکه اسلام آورد و در حبس بود تا بعد از مدتی بر دست عباس بن مطلب مسلمان شد و عمر از برای او در غنیمت حصه ای معین کرد ، و در مدینه مقیم بود تا آن گاه که عبدالله بن عمر او را بکشت بعد از آن که ابولولو غلام هرمزان شکم عمر را بدرید ؛ ( تاریخ قم ، ص۳۰۳ ) و اما دلیلی که این روایت را درباره ی مسلمان شدن هرمزان تایید می کند روایتی است که در الاخبار الاطوال دینوری نقل شده در حوادث جنگ صفین . در آن روایت چنین آمده که عبیدالله بن عمربن الخطاب روزی از علی بن ابی الطالب برای ملاقات اجزه خواست و چون اجازه یافت بر او وارد شد. علی به او گفت : آیا تو که هرمزان را به غیر حق کشتی با این که بر دست عموی من عباس اسلام آورده بود وپدرت نیز برای او دو هزار درهم وظیفه معین کرده بود با این حال انتظار داری که از من در امان بمانی ؟ « و عبیدالله در جواب گفت : سپاس خدای را که تو را در وضعی قرار داده که از من خون هرمزان را می خواهی و من خون امیر المومنین عثمان را » الاخبار الاطوال ، چاپ قاهره، ۱۹۶۰ ، ص ۱۶۹ .
37. مسالک الممالک ، ص ۱۴۰ .
38. نمونه ی تقسیم قنایم را قبل ار تاسیس دفتر و دیوان می توان از این خبر که طبری آن را روایت نموده دریافت . طبری به اسناد خود از راشد بن سعد روایت کرده که روزی برای عمر مالی رسیده بود و او شروع به تقسیم کردن آن بین مردم . مردم دور او جمع شده و ازدحام کرده بودند . سعد بن ابی وقاص برای این که خود را به نزد عمر رساند مردم را با فشار و زور به کنار می زد و عمر چون چنان دید با دره (تازیانه ) بر سر او زدن گرفت و گفت تو به صورتی جلو آمدی که گویی هیبتی از فرمانروایی خداوند در دل نداری و من خواستم به تو بفهمانم که از تو هم هیبتی در دل فرمانروایی خداوندی نیست . طبری ، ج ۵ ،ص۲۷۵۴ .
39.در تاریخ تاسیس دیوان و کیفیت آن بین آنچه در ماخذ تاریخی وارد شده اختلافی هست . در طبری تاسیس دیوان در سال ۵۱ ذکر شده ( ج۵ ،ص ۲۴۱۲ ) . و جای دیگر خبر تاسیس دیوان را از ولیدبن هشام بن مغیره ذکر می کند که به عمر خبر داده که او در شام پادشاهان آنجا را دیده که دیوان داشته اند و از او خواسته که برای آنها نیز دیوانی ایجاد کند و عمر به گفته ی او کار کرده است .
40. تاریخ الادول الاسلامیه لابن طباطبا المعروف به این الطقطقی ، چاپ بیروت ، ۱۹۶۰ ، ص ۸۳ راجع به کیفیت تعیین وظیفه و مقرری و مقدار آن رجوع شود به طبری ج۵ ، ص۲۴۱۱ به بعد .
41. نهایه الارب ، ج ۸ ، ص ۱۹۷ ( چاپ دارالکتب ) .
42. ادب الکتاب ، ص ۱۹۰ . این روایت را قلقشندی هم در ( صبح الاعشی ) از قول ابو هلال العسگری در ( الاوایل) ، و الماوردی در الاحکام السلطانیه نقل کرده است ( ج ۱۳ ،ص ۱۰۶ ) .
43. درباره ی تاسیس دواوین در اسلام و اثر ایران در آن رجوع شود به کتاب ( فرهنگ ایرانی و تاثیر آن در تمدن اسلام و عرب ) ص ۵۷ به بعد .
44 . الاثار الباقیه ،ص ۲۹ و ۳۰ . درباره ی کلمه ی تاریخ و تعریب آن رجوع شود به مقاله ی نگارنده به عنوان ( نظر فی المرجع ) در مجله ی الدراسات الادبیه ، نشریه ی دانشگاه لبنان ، بیروت ، ۱۳۴۲ ،ج۵ ، ص ۲۸۵-۲۹۵.
45.طبری ، ج ۵ ،ص ۲۷۲۶ و ۲۷۲۵ .
46 . با این که اعراب کینه ی خود را از نام پسر می گیرند ولی این کینه از نام دختر گرفته شده که اعراب او را به نام لولوه می خوانده اند و شاید اسم او مروارید بوده است .
47 . بنا به نوشته تاریخ قم او غلام هرمزان بوده است ؟ تاریخ قم ص۳۰۳ .
48 .طبری ،ج ۵ ، ص۲۷۲۲.
49. بنا به روایت مسعودی ابولولوه در گوشه ای از میجد در انتظار عمر به زیر عبا خفته بود و چون عمر را عادت بود که سحرگاه که به مسجد می آمد خفتگان را برای نماز بیدار می کرد بر سر او هم رفت و او ناگهان برخاست و سه ضربت برعمر وارد ساخته و دوازده تن دیگر را هم ضربت زد که شش تن هلاک شدند آنگاه خود را نیز با خنجر خود هلاک کرد ، مروج الذهب ، ج ۲ ، ص ۳۲۹ .
50. طبری ،ج۵ ، ص ۲۷۲۸ .
51 .فتوح البلدان ، ص ۳۸۰ – ۳۸۱ .
52 .بلاذری نوشته است وقتی عمر بن الخطاب پس از فتح عراق و خوزستان تصمیم به فتح بقیه شهرهای ایران گرفت از هرمزان رای خواست که آیا از اصفهان آغاز کند یا از آذربایجان و هرمزان بدو گفت اصفهان سر است و آذزبایجان دو بال و چون سر را قطع کنی بالها نیز سقوط کنند . فتوح البلدان ، ص ۳۷۱ و ۳۷۲ .
53.طبری ، ج ۵ ،ص ۲۷۹۰ و ۲۷۱۷ .
54. به نقل بلاذری ، در فتوح البلدان ، ص ۵۳۸ .
55. دروس فی آداب اللغه العربیه و تاریخها ار انتشارات دانشگاه تهران ، چاپ ۱ ،ج ۱،ص ۷۰ .
56. مروج الذهب به تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید ، ج ۲ ،ص۳۲۹ .
57.طبری ، ج ۵ ، ص ۲۷۹۵ و ۲۷۹۶ .
58. مرجع سابق ج ۵ ، ص ۲۷۹۵ و ۲۷۹۶ . و بنا بر آنچه بلاذری در انساب الاشراف نقل کرده عثمان در نخستین روز خلافت بر منبر رفت و گفت که تقدیر چنین بوده که عبید الله هرمزان را به قتل رساند و هرمزان از مسلمانان بود و وارثی جز مسلمانان ندارد و من که پیشوای شما هستم از او گذشتم . آیا شما هم می گذرید گفتند : بلی . در این جا سخنی از پرداختن دیه نیست .
59.انساب الاشرف ، بلاذری ، ص ۲۷ .
60 .این روایات درباره ی هرمزان با آن چه در تاریخ قم آمده مطابقت دارد .
61. الاخبار الاطوال ، ص ۱۶۹ .
62. این اشعار را در طبری ، ج ۵ ، ص ۷-۲۷۹۶ .مراجعه نمایید .
63. ملایری ، محمد محمدی ، نقل شده از دفتر شماره ی ۹-۱۲ ،سال ۱۳۵۱ ، مقالات و بررسیها ، نشریه ی دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران .