معرفی اعضای خاندان صفویه

 ابوالفتح صفی الدین اسحاق اردبیلی

در سال ۶۵۰ ه-ق/ ۱۲۵۲ م در روستای کلخوران اردبیل متولد شد. (سلسله النسب صفویه، ۱۶، ۱۳۴۴) نسب وی به حضرت امام کاظم (ع) می رسد. نیای بزرگ دودمان وی از بومیان ایرانی و

هشتمین نسل از تبار فیروز شاه زرین کلاه بود. اجداد شیخ صفی الدین در قریه کلخوران اردبیل زراعت داشتند. پدرش، امین الدین جبرائیل، با وجود مکنتی که از راه کشاورزی داشت، گوشه عزلت و انزوا اختیار کرد و از معاشرت با خلق اجتناب ورزید. شیخ صفی الدین جدّ سلاطین صفویه است. او ملقب به  شمس الدین، معروف به صفی و شیخ صفی و موصوف به برهان الاصفیاء، قطب الاقطاب و شیخ العارفین بود.

شیخ صفی‌الدین اردبیلی
شیخ صفی‌الدین اردبیلی

وی که از همان دوران کودکی روحی جستجوگر داشت، توجه خاصی به امور مذهبی نشان می داد. بیشتر اوقات خود را در خانقاه شیخ برج اردبیلی از مریدان ابوالقاسم جنید بغدادی، و یا در مزار محی الدین اردبیلی، از مریدان شیخ شهاب الدین سهروردی و شیخ ابوسعید اردبیلی می‌گذراند. (ابن بزاز، ۱۷، ۱۳۷۷) در زمان او، علاقه مندان به طریقت صوفی گری به کوه سبلان می‌رفتند و در دامنه های آن کوه به عبادت و ریاضت مشغول می شدند.

شیخ صفی الدین که به دنبال یافتن مرشدی بود، به آنجا رفت ولی چون کسی را در این مرتبه نیافت، به اردبیل بازگشت. او با علوم شرعی آشنایی داشت و به گفته مولف تاریخ عالم آرای عباسی 《مدتی به اکتساب فضایل و کمالات سوریه پرداخت》، قرآن را حفظ کرد و در فرایض و سنن وقوف تمام یافت؛ چنان که از لغات عربی و فارسی و ترکی و مغولی هم بهره مند گشت و به قول مولف روضات الجنان از اشعار و نکات و لطایف نیز محتظی شد.

او با شنیدن خبر کرامات شیخ نجیب الدین بزغش، صوفی معروف، به شیراز رفت ولی قبل از ورود به شیراز و دیدار با وی، نجیب الدین درگذشت[۱]. ( ابن بزاز، ۱۰۴، ۱۳۷۷) از این رو شیخ صفی به  خانقاه یراز عبدالله خفیف رفت و در آنجا ساکن شد، به ریاضت پرداخت و با بزرگان صوفیه از جمله امیر عبدالله فارسی، قطب درویشان ملاقات کرد. غالب اوقات بابا رکن الدین بیضاوی و مولانا رضی الدین مالغی و شیخ سعدی شیرازی همنشین بود[۲]. (همان، ص ۱۰۴)

بعد به اردبیل بازگشت و چهار سال در آنجا ماند. (خواندمیر، ۱۳۵۳، ج۴، ۴۵) از آنجا که امیرعبدالله فارسی به او توصیه کرده بود نزد شیخ زاهد گیلانی برود، پس از یافتن محل اقامت وی، به  قصد دیدار وی رهسپار گیلان شد و در ماه رمضان ۶۷۵  ه- ق /فوریه ۱۲۷۷ م هنگامی که ۳۳ سال بیش نداشت، وارد روستای هلیه کران گردید و به محضر شیخ زاهد گیلانی رسید. (ابن بزاز، ۱۳۷۷، ۱۱۰، ۱۰۷، ۱۱۳- ۱۰۶)

شیخ زاهد، خود مرید سید جمال الدین گیلانی بود. او در ماه رمضان خلوت می گذارید و تا عید فطر به هیچ کس اجازه ملاقات نمی داد،  ولی چون شیخ صفی را گوشه زاویه دید که به نماز ایستاده است، خادم خود را در طلب او فرستاد و او را به حضور پذیرفت. شیخ صفی مدت هفده سال مرید و شاگرد او بود و در زاویه شیخ زاهد به اقامت خود ادامه داد.

چون علاقه شیخ زاهد به شیخ صفی فزونی گرفت، دختر خود بی بی فاطمه را به عقد ازدواج وی در آورد و او را جانشین خود کرد. این امر سبب نارضایتی مریدان شیخ زاهد شد؛ زیرا آنان شیخ  جمال‌الدین علی، پسر بزرگ شیخ زاهد را شایسته این امر می دانستند ولی شیخ زاهد با توجه به کرامت هایی که از شیخ صفی دیده بود، او را انتخاب کرد. مولف صفوه الصفا به تفصیل راجع به علت این انتخاب سخن گفته است.

شیخ صفی پس از مدتی اقامت نزد شیخ زاهد، به اردبیل بازگشت ولی همواره برای دیدن شیخ زاهد به گیلان می رفت و شیخ نیز گاهی برای دیدار او به اردبیل  می رفت.

با مرگ شیخ زاهد گیلانی در سال ۷۰۰ ه-ق، شیخ صفی جانشین وی شد و بر سجاده ارشاد نشست و مدت ۳۵ سال در اردبیل به ارشاد صوفیان پرداخت. او  مرشد طریقتی بود که آن را از زاهد گیلانی فراگرفته بود و خود بنیانگذار و رهبر آن محسوب می‌شد. این طریقت به طریقت اردبیل یا طریقت صفویه مشهور شد.

این طریقت آداب و روشهای خاص خود را داشت و خیلی زود پیروان زیادی یافته و اردبیل مرکز حکومت روحانی شیخ صفی الدین درآمد. دیری نپایید که در خارج از حدود گیلان و آذربایجان، به ویژه در آناطولی، شام (سوریه) و دیاربکر نیز نفوذ زیادی پیدا کرد.

کلاه صفی الدین موجود در چهل ستون اصفهان
کلاه صفی الدین موجود در چهل ستون اصفهان

اهمیت طریقت شیخ صفی با توجه به شرایط زمان که فقیهان و مجتهدان بر امیران و مردم نفوذ داشتند و فتوای آنان به عنوان یک وظیفه دینی مورد توجه قرار می‌گرفت، در آن بود که بر خلاف برخی از طریق ها احکام مذهبی اسلام را نادیده نمی گرفت و مدیران خود را به اجرای فرایض مذهبی و رعایت ظاهر دعوت می نمود. به همین دلیل عالمان مذهبی با او به مبارزه برنخاستند و مریدانش را تکفیر نکردند. این خصوصیت موجب گردید که طریقت شیخ صفی بعد از او نیز دوام داشته باشد و به مرور زمان بر تعداد مریدان این طریقت افزوده شود.

شیخ صفی برای تبلیغ طریقت صفوی و افزایش تعداد مریدان، برخی از هواخواهان معتقد خود را به نام خلیفه به اطراف فرستاد و آنان با توصیف کرامتهای شیخ صفی در جلب  مریدان و اخذ نذرها کوشیدند. به تدریج، به واسطه برخی کرامت ها، آوازه شهرت و کرامت های او در اطراف پیچید و علاوه بر آن که روستاییان و پیشه وران را مرید خود ساخت، احترام و ارادت خان مغول و امیران محلی را به سوی خود جلب کرد تا آنجا که بزرگانی چون خواجه رشید الدین فضل الله همدانی، وزیر و مورّخ عصر ایلخانان و پسرانش غیاث الدین محمد و امیر احمد رشیدی (ابرقوهی، ۱۳۶۴، ۳۱۱ – ۳۰۹)[۳]، امیر چوپان، رئیس ایل صحرانشین مغولی سلدوز و ابوسعید بهادرخان ( ۷۱۶- ۷۳۵ ه-ق) در سلک پیروان او در آمدند.

خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی، وزیر معروف نیز طی نامه‌ای که برای پسرش احمد، حاکم اردبیل فرستاد از مقام شامخ شیخ صفی الدین تجلیل کرد و تاکید ورزیده که 《باید برآستانه ولایت پناه او چون رده سر عجز و سوگواری نهاده باشی… هر مدح و تحسین و ثنا و آفرین که در باب رفعت و جناب بر زبان بیان رود هنوز از صد یکی و از بسیار اندکی نگفته باشد… می باید که چون مور کمر به خدمت او بسته داری و به هر چه اشاره فرماید، آن را موجب بشارت و سرور دانی.》

بوداق منشی قزوینی درباره اهمیت مقام اجتماعی شیخ صفی می نویسد:《 ‌شیخ قطب آفاق بوده‌اند… همه کس از سلاطین زمان در مقام احترام بوده اند از جمله طایفه چنگیزیه که به عراق آمدند و قتل عام کرده از شروان بیرون رفتند بر بلاد تالش و اردبیل قدوم آنان نرسیدند.》

نمایی از بقعه صفی‌الدین اردبیلی
نمایی از بقعه صفی‌الدین اردبیلی

حمدالله مستوفی را چنین توصیف می‌کند: 《شیخ صفی الدین اردبیلی در حیات است و مردی صاحب وقت و قبولی عظیم دارد و به برکت آن که مغول را با او ارادتی تمام است بسیاری ازآن قوم  را از ایذا به مردم رسانیدن باز می دارد و این کاری عظیم است.》

شیخ صفی اگر چه در ابتدای امر از مال و مکنت دنیا چیزی نداشت و در اواخر عمر به واسطه هدایایی که از مریدان خود دریافت  کرد، صاحب بیش از ۲۰ روستا شد که آنها را وقف خانقاه خود کرد.

شیخ صفی در ۱۲ محرم ۷۳۵ ه-ق  در اردبیل درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. ( استر آبادی، ۱۳۶۷، ۲۱ – ۱۷)[۴] شیخ صفی اهل شعر بود و اشعاری از او به زبان‌های آذری و فارسی باقی مانده است. ( براون، ج ،۴ ۳۴-۲۹)[۵]

 

  شیخ صدرالدین موسی

او در سال ۷۰۴ ه-ق  متولد شد. (سلسله النسب صفویه، ۱۳۴۴، ۳۹) هنگام مرگ پدر سی و یک ساله بود و در سفر سلطانیه به سر می برد.[۶] (اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج ۱ ،۲۴) شیخ صفی الدین پیش از مرگ خود،  صدر الدین موسی  پسر دوم خود را به جانشینی انتخاب کرد و کلیه امور موقوفه ها، نذرها و اموال خود را به دست او سپرد. او با انتخاب پسرش، برخلاف روش شیخ زاهد عمل کرد و نشان داد که میل دارد سجاده ارشاد صوفیان که موجب احترام عمومی و به دست آوردن ثروت سرشار و داشتن مریدان مطیع بود، در خاندان او باقی بماند.

شیخ صدر الدین موسی در سال ۷۳۵ ه -ق به جای پدر نشست. از آنجا که در پایان قدرت ایلخانان، جنگ و نزاع حاکمان محلی صدمات زیادی به روستاییان و پیشه‌وران وارد کرد. خانقاه شیخ‌صفی پناهگاه آنان بود. از سوی دیگر احترامی که این امیران و حاکمان برای شیوخ صفی قائل بودند نیز سبب شد تا بسیاری از روستاییان علاوه بر اعتقاد به طریقت صفوی، برای بهره مند شدن از مزیت های صوفیان صفوی، مرید شیخ شوند.[۷] (شاه اسماعیل اول، ۱۲۸)

شیخ صدرالدین نیز روش پدر را در تبلیغ طریقت صفوی و جلب توجه روستاییان و پیشاوران ادامه داد و برای افزایش مریدان صفوی خلیفه ها به آناطولی، شام و دیار بکر فرستاد. او در مزار پدر خود در اردبیل، خانقاه بزرگی ساخت و و در مدت ده سال آن را به اتمام رساند. و در زمان او تعداد مریدان دودمان صفوی فزونی یافت و مردم بسیاری از نقاط مختلف برای کسب فیض حضور او می رسیدند.  از جمله مریدان وی، شاعر معروف ابوالقاسم انوار بود.

کثرت روزافزون مریدان شیخ صدرالدین و اعتقاد عمیقی که مریدان نسبت به او داشتند، موجب نگرانی اشرف چوپانی شد؛ تا آنجا که دستور دستگیری او را صادر کرد. شیخ صدرالدین به هلیه کران لنکران رفت، اما عاقبت به علت سعایت بعضی از حاسدان دستگیر و مدت《سه ماه در عمار رشیدیه》تبریز زندانی گردید.

ملک اشرف به دنبال اغتشاشاتی که در پی دستگیری شیخ صدرالدین رخ داده بود، اعلام کرد که:《غرض صحبت و ضیافت است ولی عداوت صریح به روی کار نمی آورد[۸].》(ابن بزاز، ۱۳۷۳، ۱۰۷۴، ۱۰۷۲، ۱۰۷۰) شیخ صدرالدین پس از رهایی به اردبیل بازگشت و به انتظام امور مریدان پرداخت؛ اما ملک اشرف بار دیگر در صدد دستگیری وی بر آمد ولی توفیق نیافت. صدر الدین که از تصمیم ملک اشرف آگاه شده بود اردبیل را ترک و به گیلان گریخت.

عاقبت بر اثر فشار ها و ستم های ملک اشرف، گروهی از بیم جان، آذربایجان را ترک کردند؛ برخی و جانی بیگ پسر ازبک خان از نوادگان چنگیز خان مغول و حاکم دشت قبچاق پناه بردند.  قاضی محی الدین بردعی از جمله این پناهندگان بود که نزد جانی بیگ از ظلم‌های ملک اشرف سخن گفت.

از این رو جانی بیگ در ۷۵۸ ه-ق به آذربایجان حمله و او را دستگیر کرد و به چهارده سال حکومت جابرانه وی پایان داد. سپس با شناختی که از مقام مذهبی شیخ صدرالدین داشت، او را به آذربایجان دعوت کرد. شیخ در اوجان، نزدیک بستان آباد، با جانی بیگ ملاقات کرد و مورد احترام او واقع شد و پس از آن به اردبیل بازگشت و به امور صوفیان و خانقاه پرداخت.

در زمان شیخ صدرالدین قدرت ایلخانان مغول رو به ضعف گذاشت و ایران فاقد یک حکومت مرکزی قوی بود. چوپانیان در آذربایجان و شمال ارس، جلایریان در تبریز و بغداد، آل اینجو در فارس، سربداران در سبزوار، آل کرت در هرات، طغاتیمور در  استر آباد، مظفریان در اصفهان و یزد و فارس و کرمان به استقلال حکومت می کردند. آنان عموماً به جنگ با یکدیگر می‌پرداختند و به اراضی همسایگان تجاوز می نمودند.

در همان ایام دو قبیله ترکمن، قراقویونلو و آق قویونلو در آناطولی شرقی، یکی در ارزنجان و سیواس و دیگری در دیاربکر مستقر شدند و سران آنها نیز به جنگ با یکدیگر و همسایگان مبادرت کردند. قرا یوسف قراقویونلو در سال ۷۹۲ ه-ق  با شکست دادن سلطان احمد جلایر،  تبریز را گرفت و اردبیل، پایگاه قدرت شیخ صدرالدین را به‌عنوان سیورغال به امیران چاکیر لو از طایفه های ترکمن قراقویونلو واگذار کرد.

شیخ صدرالدین پس از ۵۹ سال رهبری درویشان در ۷۹۴ ه-ق  درگذشت. (سلسله النسب صفویه، ۳۹) و در مقبره شیخ صفی الدین به خاک سپرده شد. او پیش از مرگ فرزندش خواجه علی را به جانشینی انتخاب کرد.  او نیز مانند پدرش شعر می‌گفت.[۹] (نفیسی، ۱۳۴۴، ۴۷) از اقدامات مهم او بازگرداندن در مسجد جامع اردبیل از گرجستان بود. (سلسله النسب صفویه، ۱۳۴۴، ۴۴ – ۴۳)

 

 خواجه علی سیاهپوش

خواجه علی که به سید خواجه علی و سلطان خواجه علی معروف بود[۱۰]. (ابن بزاز، ۱۳۷۷، ص ۵۵۰) عموماً لباس سیاه می پوشید و به همین دلیل به خواجه علی سیاهپوش معروف گردید. او پس از مرگ پدرش به سال ۷۹۴ ه-ق در اردبیل بر سجاده ارشاد نشست. مولف کتاب سلسله النسب، کرامات بسیاری به او نسبت داده است. (سلسله النسب صفویه، ۱۳۴۴، ۴۸-۴۶)

برخی نوشته‌اند که امیرتیمور در بازگشت از پیروزی عثمانی و پیروزی بر ایلدرم بایزید سلطان عثمانی، در ۸۰۶ ه-ق  در اردبیل توقف و با خواجه علی ملاقات نمود.  او چون از خواجه علی کرامت دید، به او ارادت ورزید  و به درخواست وی اسرای رومی را آزاد[۱۱] (سلسله النسب صفویه، ۱۳۴۴، ۴۷) و کردهای یزدی را تنبیه و سرکوب کرد.

تیمور دستور داد که خواجه علی و مریدانش از پرداخت هرگونه مالیات های رعیتی معاف باشند و خراج ولایت اردبیل را به او و خاندان صفوی بخشید و روستاها و مزارع هایی را با پول خود خرید و آنها را وقت خانقاه شیخ صفی کرد. فرزند شاهرخ نیز به خاندان صفوی و خواجه علی احترام می گذاشت. او در ۸۲۳  ه-ق برای جنگ با قرا  یوسف به اردبیل آمده بود، در ۲۸ ذی قعده همان سال به زیارت خواجه علی رفت و از آنجا عازم قراباغ شد.

دیدار تیمور با خواجه علی سیاهپوش
دیدار تیمور با خواجه علی سیاهپوش

خواجه علی مانند نیاکان خود، خلیفه ها به نقاط مختلف اعزام داشت. در پایان عمر رهسپار زیارت مکه بود،  پسرش ابراهیم را به جانشینی خود انتخاب کرد. خواجه علی پس از انجام مراسم حج به بیت المقدس رفت و در ۱۸ رجب ۸۳۰  ه-ق در همانجا درگذشت.  (جهانگشای خاقان، ۱۳۶۴، ۳۴) آرامگاه او در آن شهر به نام شیخ علی عجمی معروف است. خواجه علی مانند نیا و پدر خود شعر می‌گفت و دیوان شعری نیز دارد. (خواندمیر، ۱۳۵۳، ج ۴،  ۴۲۳).[۱۲]

 

 شیخ ابراهیم معروف به شیخ شاه

پس از درگذشت خواجه علی، پسرش شیخ ابراهیم معروف به 《شیخ شاه》 از بیت المقدس به اردبیل آمد و حدود بیست سال به ارشاد صوفیان پرداخت و رهبری طریقت صفوی را به عهده گرفت. او نیز همانند نیاکان خود خلیفه ها را به نقاط مختلف اعزام کرد. تعداد مریدان او فزونی یافت و قدرت اجتماعی شیخ صفوی بیشتر شد. (هینتس، ۱۳۶۱، ۴)[۱۳] او در میان علما و شیوخ آن عصر از خاندان صفوی به عنوان رئیس طریقت صوفیان صفوی در لشکرکشی جهانشاه قراقویونلو به گرجستان شرکت کرد.[۱۴]

والتر هینتس در این باره می‌نویسد:《آوازه زهد و خداترسی آنها تا بروسا (پایتخت سابق عثمانی) به دربار سلطان عثمانی رسید که درنتیجه از آنجا هر سال تحفه و هدایای بسیار تیز های مالامال از پول (که عنوان آن به زبان ترکی «چراغ آقچه سی》یعنی پول روشنایی و چراغ بود) به ارددبیل فرستاده می‌شد.》شیخ ابراهیم در سال ۸۵۱ ه- ق در گذشت و در بقعه شیخ صفی الدین به خاک سپرده شد. (سلسله النسب صفویه، ۱۳۴۴ ،۶۶ – ۶۵)[۱۵]

مرگ وی را مقدمه نخستین کشمکش خانوادگی میان فرزندان صفوی دانسته اند که از این اختلافات، جهانشاه قراقویونلو سود برده و در تضعیف و قتل آنان شرکت کرد.

والتر هینتس (به آلمانی: Walther Hinz) (متولد ۱۹ نوامبر ۱۹۰۶ در اشتوتگارت - درگذشت در ۱۲ نوامبر ۱۹۹۲ در گوتینگن) یکی از دانشمندان شاخص در میان ده‌ها ایران‌شناس بزرگ آلمانی است که در دو سده گذشته، پژوهش‌های بنیادین و بی‌همتایی را به جهان ایران‌شناسی عرضه داشتند.
والتر هینتس (به آلمانی: Walther Hinz) (متولد ۱۹ نوامبر ۱۹۰۶ در اشتوتگارت – درگذشت در ۱۲ نوامبر ۱۹۹۲ در گوتینگن) یکی از دانشمندان شاخص در میان ده‌ها ایران‌شناس بزرگ آلمانی است که در دو سده گذشته، پژوهش‌های بنیادین و بی‌همتایی را به جهان ایران‌شناسی عرضه داشتند.

 شیخ جنید

شیخ ابراهیم پیش از مرگ، پسر کوچکش، شیخ جنید را به جانشینی انتخاب کرد، شیخ جعفر عموی او،  نوجوانی شیخ جنید را دستاویز قرارداد و مسند ارشاد صوفیان را در اختیار گرفت. مولف سلسله النسب صفویه سطح دانش مذهبی او را برتر از کلیه افراد خاندان صفوی می داند و از او با عنوان《اکمل الفضلا و اصلح الصلحا》یاد می‌کند. جهانشاه قراقویونلو به او ارادت داشت و دختر خود را به همسری شیخ قاسم، دومین پسر شیخ جعفر در آورده بود. (روملو، ۱۳۴۹ ،ج ۱، ۴۰۷)[۱۶]

شیخ جنید اولین فرد از خاندان صفوی  بعد از شیخ صفی الدین اردبیلی بود که علاوه بر قدرت مذهبی و مقام روحانی، به شهرت و قدرت سیاسی علاقه مند و داعیه فرمانروایی داشت. بنابراین آشکارا مذهب شیعه و لزوم جهاد با کفار را تبلیغ می‌کرد و پیروان خود را به گرویدن به آن مذهب و نبرد با کافران فرا می‌خواند و مسلح می‌کرد. با گرد آوردن صوفیان کثیری به دو ر او جهانشاه قراقویونلو از قدرت روزافزون وی هراسان شد، (خواندمیر، ۱۳۵۳، ج ۴، ۴۲۵)[۱۷]

از این رو در ۸۵۲ ه-ق درصدد اخراج وی از اردبیل و دور کردن از سرزمین های تحت قلمرواش بر آمد‌. بنابراین شیخ جنید پس از تهدید های جهانشاه با تعداد اندکی از پیروان خود از اردبیل خارج شد. (هینتس، ۱۳۶۱، ۲۲ – ۱۵) [۱۸]و به آناطولی رفت که چهار پنجم مردم آنجا ترک‌زبان و شیعه بودند و به صفویان حسن توجه داشتند. (شاه اسماعیل اول، ۱۳۳) جنید، رسولی نزد سلطان مراد دوم، سلطان عثمانی (۸۲۴-۸۵۵ ه- ق/ ۱۴۵۱-۱۴۲۱ م) اعزام داشت و از او خواست محلی را برای عبادت او مقرر دارد. (جهانگشای  خاقان، ۱۳۶۴، ۳۸) سلطان مراد هدیه های جنید را پذیرفت ولی از پذیرفتن درخواست او سرباز زد و او را به ترک منطقه نصیحت کرد. (یاقی، ۱۳۷۷، ۴۲)

جنید چون متوجه عدم حمایت سلطان‌مراد شد در ۸۵۳ ه-ق  به قرامان در جنوب آناطولی رفت.  مدتی در قونیه به سر برد و به تبلیغ طریقت صفویه پرداخت. در آنجا به دلیل اختلاف نظر با شیخ عبداللطیف، رهبر مذهبی تسنن ناگزیر قونیه را ترک کرد. (هینتس، ۱۳۶۱، ۲۲ – ۲۱) و به سوی کوهستان های کیلیکیه (هینتس، ۱۳۶۱، ۲۲) و بعد شام (سوریه) گریخت و در جبل ارسوس نزدیک خلیج اسکندرون، خانقاهی برپا کرد و به تبلیغ آیین خویش پرداخت و طرفداران خود را از داخل عثمانی، بین النهرین و سوریه به سوی خود کشاند و مسلح کرد. (هینتس، ۱۳۶۱، ۲۴ و ۲۳)

اما در آنجا نیز چون صوفیان را برای مبارزه بر ضد قدرت حاکم دعوت می کرد، مورد تعقیب حاکم حلب قرار گرفت. بنابراین انجا را نیز ترک کرد و در بندر جانیق (سامسون) نزدیکتر طرابوزان اقامت گزید و به تبلیغ عقیده های مذهبی – سیاسی خود و گردآوری مریدان پرداخت. بعد با توجه به اوضاع متزلزل این ناحیه تصمیم گرفت طرابوزان را فتح کند.

از این رو در ۸۶۰ ه-ق به  طرابوزان حمله کرد  ولی به هدف اصلی خود دست نیافت؛ زیرا سلطان محمد دوم، سلطان عثمانی، به خضر بیگ  حاکم آماسیه دستور داد به طرابوزان حمله کند. بنابراین چون سپاه عثمانی به طرابوزان نزدیک شد، جنید در ۸۶۱ ه-ق  از آن شهر به دیاربکر رفت و در حصن کیف اقامت گزید. (همان، ۲۸ – ۱۶)[۱۹] اوزون حسن فرمانروای آن ولایت،  مقدم او را گرامی شمرد و او را به ( آمد) پایتخت خود دعوت و به گرمی از او استقبال کرد.

مقبره شیخ جنید
مقبره شیخ جنید

اوزون حسن وجود جنید را به عنوان متحد در برابر جهانشاه قراقویونلو غنیمت شمرد. جنید نیز که جهانشاه را مانع اصلی برای رسیدن به آرمان های خود می دانست، از این فرصت بهره جست و دست اتحاد به او داد. جنید مدت سه سال در دیار بکر ماند و به  اوزون حسن نزدیک شد و با خواهر اوزون حسن، خدیجه بیگم، ازدواج کرد. (خواندمیر، ۱۳۵۳، ج ۴، ۴۲۶) [۲۰]

این وصلت سیاسی از رویدادهای مهم دودمان صفوی بود؛ زیرا جنید پس از آن از پشتیبانی بیشتر اوزون حسن برخوردار شد و آزادانه به تبلیغ طریقت صفوی پرداخت و بر تعداد مریدان خود افزود. از سوی دیگر، این ازدواج موجب افزایش اعتبار مقام اجتماعی او در آناطولی و شام شد. جنید در ۸۶۳  ه-ق دیاربکر را ترک کرد و به اردبیل بازگشت. جهانشاه این بار نیز به مخالفت با او برخاست. بنابراین جنید به ناچار بار دیگر از اردبیل خارج شد و به فکر  تسخیر شروان افتاد. (هینتس، ۱۳۶۱، ۲۱ – ۴۰)[۲۱]

اما چون هنوز خود را در نبرد با شروانشاه توانا نمی دید، نامه‌ای به خلیل شروانشاه نوشت و به بهانه جهاد با چرکسان اجازه خواست که از شروان عبور کند. خلیل شروانشاه توصیه‌هایی به او کرد، ولی او آن توصیه ها را نادیده گرفت و در پاییز  ۸۶۴ ه-ق  با ده هزار تن از پیروان خود به بهانه جهاد با کفار چرکس رهسپار شروان شد. (خواندمیر، ۱۳۵۳، ج ۴، ۴۲۸ – ۴۲۶) و سرانجام در همین نبرد شکست خورد، کشته شد و در قرویال به خاک سپرده شد.[۲۲] (هینتس، ۱۳۶۱، ۵۳).

ایمان مریدان شیخ جنید به او آن چنان عمیق و راسخ بود که پس از کشته شدنش  نیز آن را باور نداشتند. آنان او را خدا می‌دانستند که همیشه زنده خواهد بود. فضل الله بن روزبهان می نویسد: مریدانش《با آن که لاشه زبونش را آغشته خاک و خون دیدند《 هو الحّی لا اله الا هو》(روزبهان خنجی، ۱۳۸۲، ۲۷۲) در ثنایش گزیدند و عمق وجود لابه شان به مرتبه‌ای بود که اگر کسی شیخ جنید را به مرگ نسبت کردی دیگر شربت خوشگوار حیات نخوردی و اگر یکی گفتی آنها از وجود قصد خرمن بقایش بر باد فنا دادندی.》

جنید که به《سلطان جنید》شهرت یافت و اولین فرد از دودمان صفوی است که به نام سلطان خوانده شد. او تمایلات جاه طلبی خود را برای حکومت کردن و به دست آوردن قدرت فرمانروایی آشکار داشت. با قدرت کلام پیروان خود را محسور ساخت تا آنجا که او را خدای زنده می‌دانستند. فضل الله بن روزبهان خنجی می‌نویسد: جهان روم که زمره ضلال و جنود شیاطین خیال بودند… شیخ جنید را الله و ولدش ( شیخ حیدر) را ابن الله گفتند.》این عقیده آشکار می‌دارد که مریدان جنید از غلات شیعه بودند که اعتقاد به تجسم خداوند در وجود انسان دارند.

جنید، اولین کسی از دودمان صفویان است که دین و سیاست را در هم آمیخت و هر دو را برای رسیدن به هدف خود لازم شمرد. او را باید بنیانگذار دودمان صفوی دانست؛ اگر چه در کوشش هایش کامیاب نشد، ولی پایه‌هایی برای به دست آوردن قلمرو اختصاصی بنیاد نهاد.

 

شیخ حیدر

در باب تاریخ تولد او اطلاع دقیقی در دست نداریم. ظاهراً باید مقارن کشته شدن پدر در《آمد》(دیار بکر) متولد شده باشد. اوزون حسن از خواهرزاده خود نگهداری کرد و بدین ترتیب او تحت تربیت فردی شجاع قرار گرفت.اوزون حسن  پس از قتل جهانشاه قرا قویونلو، در بهار ۸۷۳ ه-ق تبریز را پایتخت خود کرد و حیدر را که در آن زمان حدود نه سال داشت، زیر حمایت مستقیم خود به اردبیل اعزام کرد و چندی بعد او را در اردبیل بر سجاده ارشاد نشاند. حیدر تا آخرین روزهای حیات اوزون حسن از حمایت او برخوردار بود تا آنجا که با دختری به نام مارتا یا علمشاه  بیگم که از همسر یونانی اش 《دسپینا کاترینا》بود، ازدواج کرد.

حیدر در مدت نزدیک به ده سالی که در اردبیل اقامت داشت، توانست موقعیت مذهبی خود را تحکیم بخشد و مقدمات لازم را برای رسیدن به هدف های جاه طلبانه خود فراهم کند. روزبهان خنجی درباره جاه‌طلبی‌های وی می‌نویسد:《سیرت اجداد را تغییر داد و مرغ وسواس در آشیانه خیالش بیضه هوای مملکت داری نهاد‌ لاجرم در فضای سوداها پرواز می کرد.》(روزبهان خنجی، ۱۳۸۲، ۲۶) همو می‌نویسد:《فی الواقع در حد ذات خویش مرد شجاعی بود و در فنون جنگ از شمشیر زنی و تیر افکنی و نیزه بازی و کمند اندازی مهارتی تمام داشت… تمام زندگانی را در ورزش طریق پهلوانی صرف کرد.》حیدر جوانی قوی بازو و جنگاوری دلاور و افزون بر آن، مانند پدر خود جاه طلب و چون دایی خود حسن‌بیگ با تدبیر بود.

حیدر مانند پدر خود جنید با تکیه بر اعتقاد مذهبی مریدانش، انضباط نظامی را در آنان به وجود آورد و مریدان را به اطاعت کورکورانه از دستور هایش ترغیب کرد. او برای گسترش اهداف سیاسی و مذهبی اش به فکر تبلیغات برون مرزی افتاد و مانند نیاکان خود خلیفه ها به اطراف و به ویژه آناطولی فرستاد و در تبلیغ آیین خود کوشید. بر اثر همین تبلیغات، مریدان از نقاط مختلف برای دیدار او به سوی اردبیل شتافتند. صوفیان آسیای صغیر با هدیه ها برای دیدن او به اردبیل آمدند.

حیدر در ابراز تعصب نسبت به مذهب شیعه از پدر پیشی گرفت و بدعتی گذاشت که پیامدهای تاریخی زیانباری برای ایرانیان، ترکان عثمانی و ازبکان داشت. او فرقه تازه‌ای از شیعیان به نام《حیدریه》 به وجود آورد.

تصویری از آرامگاه شیخ حیدر
تصویری از آرامگاه شیخ حیدر

او در سال ۸۸۸ ه-ق به تقلید از پدر تصمیم به غزا گرفت و برای جنگ با چرکس ها عازم داغستان شد‌. او مجموعاً دو بار به داغستان حمله کرد و در غارت شهرهای آنجا مرتکب بی‌رحمی ها گردید در ۸۹۲ ه-ق با گرفتن غنیمت ها و اسیران به اردبیل بازگشت.

پیروزی او در این نبردها  موجب شد تا به انتقام خون پدر در ۸۹۳ ه-ق  درصدد جنگ با فرخ یسار شروانشاه و تصرف قلمروی برآمد. چون شیخ حیدر به شروان لشکر کشید، شروانشاه با معدودی از سربازان خود به دفاع از حصار شهر پرداخت. اما چون شیخ حیدر  اطراف شماخی را محاصره کرد، شروانشاه به قلعه گلستان پناه برد. شیخ حیدر، شماخی را گرفت و به کشتار مردم بی دفاع و بی گناه آنجا پرداخت و بسیاری از علما و فضلا و دانشمندان شروانی را کشت. (هینتس، ۱۳۶۱، ۱۰۴ – ۹۷)

بعد قلعه گلستان را در محاصره گرفت. چون این خبر به سلطان یعقوب رسید، از آنجایی که دل خوشی از پسر عمه اش نداشت و از سوی دیگر دخترش رمان‌شاه همسر فرزندش بایسنقر بود، تصمیم گرفت خود، شخصاً همراه فرمانده با نفوذش سلیمان به بیجن به سوی شروانشاه حرکت کند. حیدر با اطلاع از این خبر، دست از محاصره قلعه گلستان که شروان شاه در آنجا پناه گرفته بود کشید و به سوی دربند رفت و در محل طبرسران اردو زد. در ۲۹  رجب ۸۹۳ ه-ق سپاه شیخ حیدر در با سپاه سلطان یعقوب روبرو شد و سرانجام در همین نبرد به قتل رسید. سر او را علی‌آقا قاپوچی از تن جدا کرد[۲۳]. جسد وی در طبرسران به خاک سپرده شد. (هینتس، ۱۳۶۱، ۱۰۹) ولی بعد به فرمان شاه اسماعیل به حدود اردبیل انتقال یافت. (خواندمیر، ۱۳۵۳، ج ۴،ص ۵۰۲)

سلطان یعقوب بعد از قتل شیخ حیدر، فرزندان او سلطان علی، ابراهیم و اسماعیل را به همراه مادرشان مارتا یا علمشاه بیگم به قلعه فارس تبعید و زندانی کرد. (اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج ۱، ۳۷)

 

 

[۱] . برای اطلاعات بیشتر، نک: تاریخ شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی (ذیل تاریخ حبیب السیر)، ص ۱۳

[۲] . برای اطلاعات بیشتر، نک: جهانگشای خاقان، ص  ۱۳، عالم آرای شاه اسماعیل، صص ۱۴ – ۸ ؛عالم آرای عباسی، ج ۱،ص ۱۴؛ حبیب  السیر،ج ۴ ، ص۱۳

[۳] . برای اطلاعات بیشتر، نک: خواجه رشیدالدین فضل الله، مکاتبات رشیدی، به سعی و اهتمام محمد شفیع، به اضافه حواشی و فهارس، گردآورنده مولانا محمد ابرقوهی، صص ۳۰۹ – ۳۱۱

[۴] . برای اطلاعات بیشتر، نک: صفوه الصفا؛ سلسله النسب صفویه، ص ۳۸

[۵] . برای اطلاعات بیشتر، نک: صفوه الصفا، اعیان الشیعه، ج ۳ ،ص ۲۶۷؛ تاریخ ادبیات در ایران، ج ۳، صص ۱۷۳، ۳۳- ۱۲۹۲، ۱۹۸، ۱۹۷، ۱۸۷، ۱۸۵، ۱۷۶ -۱۲۹۳؛ تاریخ گزیده، ص ۷۹۳؛ دنباله جستجو در تصوف، صص ۶۰ – ۶۵؛ صفی الدین اردبیلی، صمد موحد.

[۶] . برای اطلاعات بیشتر، نک: شاه اسماعیل اول، پادشاهی با اثرهای دیرپای در ایران و ایرانی، ص ۱۲۴

[۷] . برای اطلاعات بیشتر، نک:  کلیات قاسم انوار، تصحیح سعید نفیسی.

[۸] . برای اطلاعات بیشتر، نک: تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۱، ص ۲۶؛ عالم آرای صفوی، ص ۱۷

[۹] . برای اطلاعات بیشتر، نک:  تذکره شعرای آذربایجان، ج ۱، صص ۷۶ -؛ ۷۸ دانشمندان آذربایجان، صص ۲۲۸ -۲۲۹؛ دنباله جستجو در تصوف، ص ۶۵ – ۶۷؛ الذریعه، ج ۹، ص ۶۰۲؛ سخنوران آذربایجان، صص ۴۰ – ۴۱؛ تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۱، صص ۱۴-۱۶

[۱۰] . برای اطلاع بیشتر در مورد سیاه پوشان در عصر صفوی، نک: دکتر محجوب الزویری، سیاهپوشان، شورشیان ناشناخته عصر صفوی، کتاب ماه (تاریخ و جغرافیا)، س ۶، ش ۷۱-۷۰، شهریور ۱۳۸۲ صص ۵۰ -۵۲؛ تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۱، ص ۲۷.

[۱۱] . مولف تاریخ عالم آرای عباسی این موضوع را با دیده تردید نگریسته است. نک:  تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۱، ص ۲۸؛ حافظ ابرو نیز این این باره می نویسد: 《جماعت تاتاران روم که حضرت صاحبقرانی (امیرتیمور) انارالله برهانه از ممالک روم… کوچانیده به ممالک ماوراءالنهر رسانیده بود به وقت سلطنت خلیل سلطان بهادر از ماوراءالنهر بگریختند و بعضی از ایشان به جانب خوارزم رفتند.》 رومر نیز معتقد است که وجود اسیران رومی در سپاه تیمور و بخشیدن آنان به خواجه علی بیگ افسانه است زیرا اسیرانی که تیمور با خود آورده بود از ایل قره تاتار بودند و تیمور آنان را در ایران اسکان نداد بلکه در ماوراء قفقاز ساکن کرد.

[۱۲] . برای اطلاعات بیشتر، نک: تاریخ نظم و نثر، ص۷۹۳؛ دانشمندان آذربایجان، ۲۷۹ – ۲۸۰؛ الذریعه، ج ۹، ص ۷۵۹ ریحانه الادب، ج ۳ صص ۱۰۶ – ۱۰۷؛ سلسله النسب صفویه، ۲۷ -۶۴

[۱۳] . برای اطلاعات بیشتر، نک: تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره تیموریان و ترکمانان، ص ۳۰۷؛ از شیخ صفی تا شاه صفی، ص ۲۴؛ جهانگشای خاقان، ص ۳۴؛ تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۱ ، صص ۲۹ -۳۰

[۱۴] . تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره تیموریان و ترکمانان، ص ۳۰۷

[۱۵] . برای اطلاعات بیشتر، نک: تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، ص ۱۳۶

[۱۶] . برای اطلاعات بیشتر،نک: عالم آرای شاه اسماعیل، ص ۲۲؛ تشکیل دولت ملی در ایران، ص ۵۵؛ تاریخ جهان آرا، ص ۲۶۱

[۱۷]. . برای اطلاعات بیشتر، نک: از شیخ صفی تا شاه صفی، ص ۲۵؛ عالم آرای صفوی، ص ۲۸؛ جهانگشای خاقان، صص ۳۵ تا ۲۸.

[۱۸] . برای اطلاعات بیشتر،  نک: سلسله النسب صفویه، ص ۶۵؛ حبیب السیر، ج ۴، ص ۴۲۴؛ جهانگشای خاقان، صص ۱۹ – ۱۸.

[۱۹] . نک: قصص الخاقانی، ج ۱، ص ۳۱

.[۲۰] نک: تشکیل دولت ملی در ایران، ص ۳۵

[۲۱] . نک: دولت عثمانی از اقتدار تا انحلال صص ۴۲ تا ۴۳

[۲۲] . نک: سلسله النسب صفویه، ص ۶۷

[۲۳] . در باب لشکر کشی شیخ حیدر به شروان و سرانجام وی، نک: تاریخ عالم آرای امینی، صص ۲۹۷ – ۲۷۳

 

 

منبع:

  • تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره صفویه ، کریم نجفی برزگر، انتشارات دانشگاه پیام نور
  • تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی

 

عضویت
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد درون خطی
دیدن تمامی دیدگاه ها