بررسی رویدادهای زمان شاه طهماسب اول
طهماسب میرزا پسر شاه اسماعیل و تاجلو بیگم در ۲۴ رجب ۹۱۹ ه-ق متولد شد. وی در ده سالگی جانشین پدر شد. در هنگام جلوس بر تخت سلطنت بیش از ده سال و شش ماه نداشت. از این رو فاقد بصیرتی بود که بتواند سران طوایف قزلباش را مطیع سازد و امور کشور را اداره کند. به همین دلیل سران قزلباش هر یک در اندیشه خودسری و استقلال و کسب قدرت بیشتر افتادند و با یکدیگر درگیر نزاع شدند.
از جمله این نزاع ها می توان به رقابت بین طوایف قزلباش روملو و شاملو اشاره کرد؛ چرا که هر یک علاقمند بودند که به نوعی سمت مربی و وکیل شاه خردسال را برعهده بگیرند. این نزاع سبب قتل تعداد زیادی از بزرگان دو طایفه شد. در سال ۹۳۳ ه-ق بار دیگر مبارزه سختی بین طوایف قزلباش یعنی امرای استاجلو و تکلو در گرفت و چوهه سلطان تکلو به دست حسین خان شاملو کشته شد. تکلویان در پی اتحاد با دیگر طوایف قزلباش درصدد خونخواهی برآمدند ولی نه تنها نتیجه ای نگرفتند بلکه طوایف ذوالقدر و شاملو هم به طرفداری از طایفه استاجلو برآمدند.
بنابراین تکلویان در امامزاده سهل علی با آنان جنگیدند و برای تحکیم کار خود بر آن شدند تا شاه طهماسب را که جوانی هجده ساله بود بربایند و نزد خویش برند یحیی اوغلو تکلو مأمور انجام این کار شد، ولی چون خود را به دولتخانه رساند، شاه طهماسب حکم قتل وی و حمله به تکلویان داد. تکلویان شکست خوردند و بسیاری از ایشان کشته شدند. ظریفان ماده تاریخ این واقعه را《آفت تکلو》یافتند. (اسکندر بیک منشی، ۱۳۷۷، ج ۱، ۸۱)[۱]
برادران شاه طهماسب سام میرزا، بهرام میرزا، و القاص میرزا هرکدام رقیبی مهم برای او محسوب می شدند و ادعای حکومت داشتند. القاص میرزا علاوه بر رقابت شدید به دربار قسطنطنیه نزد سلطان سلیمان اول پناه برد و او را به جنگ با ایران تشویق کرد. طهماسب در آغاز حکومت خود حکمرانان منطقه ها را تغییر داد تا آرامش بیشتری به نواحی ببخشند. همچنین قاضی جهان قزوینی را وزیر و صاحب دیوان کرد و صدارت امور را هم به میر جمال الدین استرآبادی محول کرد. دوران حکومت شاه طهماسب در دو بخش مبارزه های داخلی و نبرد با حکمرانان سرزمین های مجاور یعنی ازبکان و عثمانیان گذشت.
همچنین با گورکانیان هند نیز روابط داشت. اما در طول حکمرانی خود غالباً با دو همسایه ستیزه گر در کشمکش بود: سلطان سلیمان خان قانونی که به مرزهای شمال غربی ایران یورش می آورد و دیگری عبیدالله خان ازبک – جانشین محمد شیبانی خان موسس دولت شیبانیان در ماوراءالنهر – قتل و غارت و اغتشاش در سرزمینهای شرقی ایران فروگذار نبود. در واقع ازبکان به ریاست وی، دوران نوینی را در این حیات سیاسی خود گشودند و با گردآوری عالمان و فقیهانی چون خنجی بر هیات مذهبی پیشین و سیاستهای ناکام محمد خان شیبانی تداوم بخشیدند.
همزمانی یورش ها در مرزهای غربی و شرقی و ضرورت نبرد در دو جبهه، محدودیت شدیدی برای صفویان ایجاد میکرد؛ زیرا بسیج حداکثر قدرت صفویه، هم در غرب هم در شرق امکان پذیر نبود و در واقع شمار ارتش صفوی همواره از دو ارتش عثمانیان و ازبکان کمتر بود. برای نمونه، در جنگ جام در سال ۹۳۵ ه-ق در مقابل سپاهان ازبک که هشتاد هزار تن نیروی کار آزموده و نزدیک به چهل هزار تن افراد چریک بود، شاه طهماسب تنها بیست و چهار هزار تن در اختیار داشت.
آگاهی از اینکه شاهد بیشترین نیروهایش را برای مقابله با تهدید عثمانی و آذربایجان برده است، اشاره ای بود برای ازبکان تا بر فشار خود در مرزهای شمال و شرق بیفزایند. برعکس، بارها شاه طهماسب نیز نتوانست به واسطه یورش های عثمانیان در غرب اقدامهای دراز مدتی در برابر ازبکان در پیش گیرد؛ اما گاهی اوقات اتحاد ازبکان و عثمانیان به واسطه وجوهات مشترک خود لطمات زیادی به دولت صفوی وارد می ساخت.
با نگاهی به منابع و مآخذ تاریخی در می یابیم اختلاف های مذهبی شیعه و سنی در تاریخ ایران و عثمانی، پیامدهای ناگواری بر جای گذاشته است؛ زیرا اختلاف های فرقه ای تشیع و تسنن فقط در باورهای مذهبی خلاصه نمی شد، بلکه امور سیاسی را نیز در بر میگرفت. عثمانیان با تکیه بر مشترکات دینی در اوایل قرن دهم هجری قمری، بیشتر با ازبکان نزدیک شدند.
عثمانیان و ازبکان هر دو از اقوام ترک بودند و زبان و مذهب مشترک داشتند. ازبکان سنی متعصب و عثمانیان که خود را وارث دستگاه خلافت اسلامی می خواندند، بالطبع دشمن ایرانیان شیعی مذهب بودند. اگرچه هنگام جنگ کمک چندانی به عثمانیان نمی کردند، اما همواره ایلچیان دو دولت به ویژه ازبکان به دربار عثمانی آمد و شد داشتند. و سلطان عثمانی را از وضع پادشاهان ازبک و جنگ های آنان با ایران آگاه می کردند. در اوایل قرن دهم هجری قمری این مناسبات سیاسی در فضای کاملاً مذهبی به برتری روابط ازبکان و عثمانیان در مقابل صفویان انجامید و نوعی همبستگی سیاسی و نظامی بین ازبکان و عثمانیان به وجود آورد که شرح آن خواهد آمد.
شورش های عصر شاه طهماسب اول
شاه طهماسب از همان سالهای نخست جلوس بر تخت سلطنت، با گردنکشی سران قزلباش و مخالفت آنان با یکدیگر مواجه شد. او در دوران پادشاهی خود ناگزیر به مقابله با شورش و برادران، حکمرانان داخلی، قدرتمندان محلی و تودههای مردم ولایت ها پرداخت. برخی از شورش ها عبارتند از: شورش القاص میرزا، شورش ذوالفقارخان حاکم کلهر(۹۳۴ ه- ق) (روملو، ۱۳۴۹، ج ۲، ۲۹۲ ، ۲۷۲)[۲]، سام میرزا و آغزیوار خان، خواجه محمد صالح بیتکچی (۹۴۴ ه-ق) (همان، ۳۶۷)[۳]، امیر قباد حاکم استرآباد (۹۴۶ ه-ق ) حاجی شیخ کرد (۹۴۷ ه-ق) علاء الدوله رشتی (۹۴۸، ه-ق)، ترکمانان یقه (۹۵۷ ه-ق) و قزاق سلطانِ حاکم هرات (۹۷۲ ه-ق)؛ اما از میان این شورش ها دو حرکت سیاسی که در شمال ایران و گیلان و دیگری در آذربایجان ضد او شکل گرفت از اهمیت ویژهای برخوردار است.
شورش القاص میرزا
القاص میرزا دومین پسر شاه اسماعیل اول است که از مادری به نام خان باجی خانوم در زمستان ۹۲۱ ه-ق در تبریز متولد شد. او در سال ۹۴۳ ه-ق از طرف برادرش، شاه طهماسب اول به حکومت شروان منصوب شد. اما در سال ۹۴۵ ه-ق بر ضد برادرش شورید و سعی کرد تا حکومت مستقلی در آن منطقه به وجود آورد. او پس از اعلام استقلال در شروان اقدام به ضرب سکه به نام خود کرد. شاه طهماسب پسرخود، اسماعیل دوم را به منظور سرکوب وی به شروان فرستاد. شاه طهماسب درباره این شورش در تذکره اش می نویسد:
او خود کم عقل بود و بی جهت و بی سبب یاغی شد. در باب یاغی شدن او دو چیز به خاطرم می رسید و به غیر از اینها سبب دیگر به خاطرم نمی رسید. از ترس آنکه مبادا من بشنوم و او را ایذا و عقوبت کنم بی دولتی چند از نوکران اولمه با او شراب خوردند از بیم سیاست من، او را چیز های بد آموزانیده و فریب داده بودند بدنام و یاغی کردند.
پیش از آنکه یاغی گری او انتشار یابد به دهان عام افتد علی آقای آقچه سقال را پیش او فرستادم که نصیحت او کند که ترک مخالفت نموده، ترک صله رحم نکند. که این مقدمه نتیجه خوبی ندارد و زیان دنیا و آخرت اوست – شاید استغفار نموده از این جهالت بازگردد – و من نیز قسم یاد نمایم که از این ادای او نرنجم و درصدد انتقام او نباشم – قبول نماید فبها و نعم – و الا کار او را حواله به حضرت الهی جل شأنه میکنم – چندان که علی آقا نصیحت او کرده مطلق جواب نداده بود… او را عقل در این مرتبه بود که در حضور امرا و قاضی عسکر و میرزا ابراهیم اصفهانی که در آن اوقات متولی آستان صفوی بود قسم یاد نمود که ترک این مقدمات نموده به حال خود باشد و به مرور اوقات نوعی نماید که تدارک این فتح کرده باشد – بعد از آنکه مرا بازگشتند خطبه و سکه به نام خود کرد.
در آن ایام من متوجه به جانب گرجستان بودم… و اما چون ما به قراباغ رسیدیم از راه دربند به جانب چرکس رفت و معدودی چند با او همراه بودند. مردم چرکس اراده می نمایند که او را به تقریبی گرفته نزد ما فرستند – او از این معنی واقف گردیده فرار نموده بدر رفت – و از آنجا کتابتی به ما نوشته فرستاده بود که من پیش حضرت خواند گار رفتم ببینید که بر سر شما چه خواهم آورد. (تذکره شاه طهماسب، ۱۳۶۳، ۴۵ – ۴۴)
مولف احسن التواریخ درباره شورش القاص میرزا مینویسد که شاه طهماسب، اورگنج اوغلی را به رسم رسالت به خدمت او فرستاد تا او را بر سر عقل آورد، ولی القاص میرزا جواب های درشت به فرستاده شاه داده چون شنید که شاه طهماسب به قصد او روان است مادر خود و پیر خود سلطان احمد را به منظور پوزش و دریافت عفو به خدمت شاه طهماسب فرستاد و اظهار ندامت کرده بود و شاه طهماسب هم به خواسته آنها جواب مثبت داده و پیام عفو به القاص میرزا به شروان فرستاده بود.
این امر زمانی بود که در تبریز بین امرایی قزلباش، شاه قلی خلیفه ذوالقدر و ابراهیم خان ذوالقدر و علی سلطان ذوالقدر و سوندوک بیگ قورچی باشی افشار و شاه قلی سلطان افشار و محمود خان افشار اختلاف افتاد که با حضور شاه طهماسب عقد اتحاد منعقد شده بود. (روملو، و ۱۳۴۹، ج ۲، ۳۱۵)
حسنبیگ روملو ورود القاص میرزا را به منطقه چرکس به سال ۹۵۴ ه-ق ذکر میکند که پس از شکست قزلباشان اعزامی شاه طهماسب از طریق شمخال به همراه چهل نفر به اسلامبول رفت. (روملو، ۱۳۴۹، ج ۲، ۳۱۶)
القاص میرزا در نامهای اخلاص و ارادت خود را نسبت به سلطان سلیمان قانونی ابراز داشت و به دربار او پناهنده شد. پناه بردن وی به دربار عثمانی سبب شد تا سلطان سلیمان به بهانه پشتیبانی از القاص میرزا به ایران لشکر کشی نماید. القاص میرزا در سال ۹۵۵ ه-ق به همراه سلطان سلیمان روانیه ایران شد.
شاه طهماسب برای مقابله با آنان عبدالله خان استالو و بدرخان استاجلو و حسین خان سلطان روملو و شاه وردی سلطان زیاد اوغلی و علی سلطان تکلو را به مرند فرستاد. نیروی اعزامی شکست خوردند و سلطان سلیمان وارد تبریز شد و در چرنداب منزل گزید. مردم تبریز که از غارت سپاه عثمانی به تنگ آمده بودند شروع به اعتراض و شورش کردند. چون این خبر به سلطان سلیمان رسید دستور داد تا دست از غارت شهر باز دارند. چون سپاهیان پراکنده قزلباش دست به غارت اردوی سلطان سلیمان زدند و اسرای فراوان گرفتند و به قتل رسانیدند، سلطان سلیمان:
پریشان و حیران گشت و خیال محال از دماغ بیرون کرده و از مبادرت پشیمان گشته به غیر مراجعت چاره دیگر ندید و در شبی از شبها که آوازه نزدیک شدن قزلباش در اردو شایع شده بود احمال و اثقال را روانه دیار روم گردانیده تا به روز از بیم سپاه بر سر اسب بایستاد و دوشنبه بیست و چهارم ربیع الاول روانه گردید.》 (همان، ۳۳۰).
اسماعیل میرزا و بهرام میرزا پسر و برادر شاه طهماسب، به تعقیب او پرداختند و در محل یاسین (ارمنستان فعلی) به شاه طهماسب پیوستند و تا ارزنجان به تعقیب دشمن پرداختند. القاص میرزا از طریق کردستان به همدان، اصفهان و قم رفت. پس از غارت آن ناحیه راهی کاشان شد و آن شهر را گرفت.
با شنیدن خبر حرکت شاه طهماسب به آن سو القاص میرزا به فارس گریخت و پس از فتح قلعه ایزدخواست و غارت و قتلعام مردم آنجا، متوجه شیراز شد. از آنجا به بهبهان، شوشتر و بغداد رفت و مدتی از اقامت او در بغداد نگذشته بود که سلطان سلیمان او را احضار کرد. این امر سبب وحشت او شد، از این رو نامهای به شاه طهماسب نوشت به قزوین فرستاد و اظهار ندامت و درخواست عفو کرد. چون به خدمت شاه طهماسب رسید، شاه صفوی از کشتن او در گذشت ولی او را در قلعه قهقهه زندانی کرد. القاص میرزا سرانجام در آنجا به دست چند تن از زندانیان در سال ۹۵۶ ه-ق به قتل رسید.
شورش حاکم شوشتر
شاه طهماسب در سال ۹۴۶ ه-ق تصمیم به سرکوب مهدیقلی سلطان افشار حاکم شوشتر که سرکشی میکرد، گرفت. او حیدرقلی سلطان افشار را مأمور سرکوب او کرد. او به شوشتر رفت و دژ آن را محاصره کرد ولی چون کاری از پیش نبرد، سوندوک بیگ که برادر مهدی قلی سلطان افشار بود به دفع او مامور شد او در ۲۱ ذیحجه برادر خود مهدی قلی سلطان را کشت و سر او را به درگاه شاه طهماسب آورد.
شورش خواجه محمد صالح بیتکچی
اسماعیل در ۹۱۶ ه-ق هنگامی که عازم نبرد با شیبک خان بود، در حوالی استرآباد خواجه محمد مظفر بیتکچی که 《اباعن جد مقدم و رئیس آن به ولایت بود》با پیشکش ها به حضور شاه اسماعیل رسید. شاه او را مورد لطف قرار داد و «منصب عالی وزارت خاصه همایونه» را به او واگذار کرد. خواجه مظفر از آن پس در دربار صفوی منزلت خاص یافت مورد توجه شاه اسماعیل بود. محمد صالح بیتکچی خواجه مظفر ۹۴۶ ه-ق در استرآباد شورید و عمر غازی سلطان خواهرزاده براق خان والی تاشکند و فرغانه کمک خواست.
عمر غازی سلطان با سپاهیان خود به استرآباد آمد. صدرالدین خان استاجلو چون طاقت یارای مقاومت در برابر آنان را نداشت، استرآباد را رها کرد و به بسطام رفت و ضمن ارائه گزارش شورش محمد صالح، از شاه کمک خواست. خواجه محمد صالح به استرآباد آمد و به فرمانروایی پرداخت و هدیه های زیادی به عمر غازی سلطان داد و او نیز به خوارزم بازگشت. خواجه محمد صالح به جای آنکه به استحکام موقعیت خود بپردازد، به باده گساری و عشرت پرداخت و به شرب و طرب مشغول شد.
شاه طهماسب نیروی امدادی به کمک صدرالدین استاجلو فرستاد، ولی قبل از آن که نیروی کمکی به او برسد، صدرالدین خان با اطلاع از بازگشت عمر غازی سلطان و میگساری خواجه محمد صالح، خود به استر آباد حمله و او را دستگیر کرد و به دربار شاه فرستاد. سرانجام خواجه محمد صالح به دستور شاه طهماسب کشته شد. ( روملو، ۱۳۴۹، ج ۲، ۳۶۷)[۴]
شورش علاءالدوله رعنا شی
خوزستان در زمان صفویان دارای دو بخش مهم بود. بخش غربی آن زیرنظر خاندان مشعشعیان و بخش شرقی آن در دست خاندان رعناشی بود. میان دو خاندان مشعشعیان و رعنا شی عموماً اختلاف و جنگ بود. این جنگها با جلوس شاه طهماسب بر تخت سلطنت فزونی یافت.
علاء الدوله رعناشی در عصر شاه طهماسب شورید. از سوی دیگر به گوش شاه رسید که او با 《اعدای دین و دولت (یعنی عثمانیان) زبان یکی دارد》.از این رو شاه طهماسب برای سرکوب او رهسپار دزفول شد و او که تاب مقاومت در برابر نیروهای شاه طهماسب را نداشت به بغداد گریخت. شاه طهماسب نیز حکومت آن ناحیه را به حیدر قلی سلطان افشار واگذار کرد. (همان، ۲۸۵).
شورش سام میرزا و آغزیوارخان
سام میرزا در سال ۹۴۱ ه – ق به حکومت هرات منصوب شد و آغزیوارخان سمت للگی او و امیر الامرایی خراسان یافت. شاه طهماسب برای آنکه نارضایتی خود را از شاملویان ابراز دارد، ریاست آن طایفه را پس از قتل حسین خان یکی از امیران شاملو نداد و برادر خود، بهرام میرزا را رئیس آن طایفه کرد. هنوز شش ماه از حکومت سام میرزا نگذشته بود که خبر قتل حسین خان شاملو و پریشانی احوال شاملویان به هرات رسید.
این دو خبر، آنان را نگران کرد. سام میرزا از خردسالی در میان شاملویان بزرگ شده بود و پرورش یافته بود. حسین خان شاملو، لله سام میرزا و یکی از اتهام هایش آن بود که قصد دارد سام میرزا را به جای شاه طهماسب پادشاه ایران کند. آغزیوارخان نیز که دست پرورده حسینخان شاملو و مورد علاقه اش بود بر جان خود بیمناک بود. سپردن طایفه شاملو بهرام میرزا بر نگرانی او افزود.
از سوی دیگر سلطان سلیمان در نظر داشت با کمک به سام میرزا در تصرف تاج و تخت، از شرق امپراطوری خود آسوده خاطر گردد. سام میرزا و آغزیوارخان که از شاه طهماسب نگران بودند از پشتیبانی سلطان سلیمان دلگرم شدند و سر به شورش برداشتند ابتدا سعی کردند اموال توانگران را ضبط کنند.
خواندمیر که در آن هنگام در هرات اقامت داشت مینویسد: قزلباشان در منزل آن کسان سکونت کردند و با زجر و شکنجه آنان را ناگزیز ساختند مخفیگاه گنجینه خود را بروز دهند. قزلباشان سپس آن اموال را تصاحب کردند. او تصریح میکند به علت ستم و تجاوز هایی که به جان و مال مردم هرات به عمل آمد《خرابی و ویرانی شهر هرات در آن اوقات به مرتبهای رسید که نه قلم را استعداد تحریر آن است و نه زبان را قوت تقریر آن.》
خبر شورش سام میرزا و آغزیوارخان به سلطان سلیمان که آن هنگام در بغداد بود رسید. سام میرزا و آغزیوارخان در ۱۵ شعبان ۹۴۱ ه ق از هرات به سوی ولایتهای فراه و قندهار رهسپار شدند. مراد سلطان حاکم فراه نزد سام میرزا آمد و اطاعت او را پذیرفت. سام میرزا و آغزیوارخان سپس راهی قندهار شدند و پیش ترک آن ناحیه، خلیفه سلطان میرآخور را به حکومت هرات گماشتند.
سام میرزا در ۹۴۱ ه-ق قلعه قندهار را محاصره کرد. امیر خواجه کلان حاکم قندهار از کامران میرزا برادر همایون شاه که در لاهور اقامت داشت کمک خواست. کامران میرزا با نیرویی انبوه یه یاری او شتافت. سام میرزا و آغزیوارخان خان با شنیدن خبر حرکت کامران میرزا از محاصره قندهار دست کشیدند. کامران میرزا وارد قلعه شد و پس از تقویت پادگان آن، عزم مقابله با سام میرزا کرد. در جنگی که بین آنان در گرفت آغزیوارخان کشته شد و سام میرزا به سوی گرمسیر تاخت بعد، از آنجا به طبس رفت و مورد استقبال حاکم آنجا قراسلطان شاملو قرار گرفت.
سام میرزا که متوجه پیامد شورش خود و خشم شاه طهماسب شده بود، باشدن قرا و چند نفر دیگر را که محرک شورش او بودند به قتل رساند و سرهای آنان را با نامه ای نزد شاه طهماسب فرستاد و تقاضای عفو کرد. شاه طهماسب او را بخشید و مدت ۱۲ سال ملازم خود کرده و تحت نظر گرفت. در ۹۵۶ ه-ق سام میرزا از شاه طهماسب اجازه گرفت در محلی ساکن شود و به طاعت و عبادت بپردازد.
تولیت بقعه شیخ صفی الدین و حکومت اردبیل به او داده شد. مدتی که سام میرزا در اردبیل بود، محضر او محل رفت و آمد علما و فضلا و شاعران بود. همچنین کتاب تحفه سامی را تالیف کرد. در ۹۶۹ ه-ق سام میرزا از شاه طهماسب خواست تا به مشهد برود، شاه موافقت کرد. اما بعد به دلیل سعایت مغرضان او را به قلعه قهقهه فرستاد و سرانجام در سال ۹۷۴ ه-ق در همانجا به فرمان شاه طهماسب کشته شد. (خواندمیر، ۱۳۷۰، ۲۸۵)[۵] مرحوم تربیت از قول عبدی بیگ شیرازی قطعه ذیل را در خصوص مرگ او آورده است:
به تاریخ جهان زد قهقهه کبک خرامنده که نبود دائماً جام بقا اندر کف ساقی
که نبود دایماً جام بقا اندر کف ساق بگفتا در جوابم دولت طهماسب شد باقی
(تربیت، ۱۳۱۴، ۱۷۸)
شورش خان احمد خان گیلانی
در سال ۹۷۶ ه-ق شاه طهماسب تصمیم گرفت حکومت بیه پس (رشت) را به جمشید خان پسر امیره دباج بازگرداند، در حالی که آن منطقه را در سال ۹۴۳ ه-ق به خان احمد خان امیر بیه پیش (لاهیجان) واگذار کرده بود. این امر سبب شورش خان احمد خان در ۹۷ ه-ق شد. شاه طهماسب سپاهی را به فرماندهی معصوم بیگ صفوی به گیلان فرستاد. سرانجام در جنگی که میان آن دو در گرفت، خان احمد خان شکست خورد، به قلعه اشکور گریخت و حدود سه ماه در کوه جنگل متواری بود تا اینکه دستگیر شد و ابتدا در قلعه قهقهه و سپس در قلعه استخر فارس زندانی گردید و تا مرگ شاه طهماسب در آنجا ماند.
شاه طهماسب سال بعد با لشکری عظیم دوباره به آن ناحیه لشکر کشید و فردی از همان خاندان را از سوی خود بر آنجا گمارد. در سال ۹۷۸ ه-ق محمود میرزا پسر شاه به حکومت گیلان منصوب شد و اراضی گیلان بین امیران طوایف استاجلو و قزلباشتقسیم شد؛ اما این راه حل، موقتی بود، زیرا مردم گیلان همچنان به مقاومت خود بر ضد شاه صفوی ادامه دادند. از این رو بار دیگر در ۹۷۹ ه-ق سید حسین نامی را به قرابت با نیاکان خان احمد خان منتسب ساخته و سر به شورش برداشتند و امیره دباج را به سپهسالاری برگزیدند.
آنگاه بر لاهیجان دست یافتند قزلباشها را قتل عام کردند. امیره ساسان از کسگر بر سر شورشیان تاخت ولی شکست خورد. عاقبت شاه طهماسب در ۹۸۰ ه-ق گروهی را مامور دفع آنان کرد. در جنگی که بین امرای دولتی و مردم شورشی گیلان در گرفت، امیره دباج شکست خورد و کشته شد. بدین ترتیب حرکت شورشیان گیلان فرو نشانده شد و پیرمحمد خان استاجلو به حکومت آنجا گمارده شد. (روملو، ۱۳۴۹، ج ۲، ۵۷۸ – ۵۶۴)[۶]
حرکت بعدی در آذربایجان و به ویژه در تبریز بود. علت قیام مردم ظلم هایی بود که الله قلی بیگ استاجلو، داروغه تبریز، بر اهالی درب ویجویه اعمال میکرد. (اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج ۱، ۱۱۸) گزارش مولف احسن التواریخ حاکی از آن است که حرکت مردم به رهبری پهلوان یاری تداوم یافت و در محلههای مختلف کنترل شهر به دست پهلوانان افتاد.
این شورش نزدیک به دو سال ادامه یافت، ولی شاه طهماسب به دلیل آنکه مخالفین ظاهراً مردم عادی بودند، دست به اقدام حادی نزد و تنها به قصد آشتی یوسف چاوشلو را جانشین الله بیگ و حکومت تبریز را به او واگذار نمود. یوسف بیگ با شورشیان از در آشتی در آمد ولی چند ماه بعد دوباره موج مخالفت آغاز شد و پهلوان یاری دو نفر از ملازمان یوسف بیگ را کشت شاه طهماسب با شنیدن این خبر سهراب بیگ را به یاری یوسف بیگ فرستاد و بدین ترتیب یوسف بیگ توانست سران شورشی را دستگیر کرده و به قتل رساند. (همان، ۴۰۰)[۷]
شورش قزاق سلطان
قزاق سلطان پسر محمد خان شرف الدین اوغلی تکلو حاکم هرات پس از مرگ پدر در ۹۶۵ ه-ق جانشین او شد. او در سال ۹۷۲ ه-ق شورید و در هرات آغاز ستمگری کرد. شاه طهماسب با شنیدن این خبر ابتدا گروهی از قزلباشان را نزد او فرستاد تا او از کارهای خود دست بردارد و اگر نپذیرفت به دفع او بپردازند. عاقبت در ربیع الآخر ۹۷۲ ه-ق بین آن دو جنگ درگرفت که به شکست قزاق سلطان انجامید. قزاق سلطان ناگزیر به قلعه اختیارالدین رفت و سرانجام در ۱۶ ربیع الاخر همان سال تسلیم شد. او را در محلی زندانی کردند، اما قبل از اینکه کشته شود، خود به علت بیماری درگذشت. (همان، ۵۴۳)[۸]
شورش ترکمانان یقه
در سال ۹۵۷ ه-ق ترکمانان یقه شوریدند. چون شاهوردی بیگ به حکومت استرآباد منصوب شد. ترکمانان یقه با هدایا به حضور رسیدند. در این میان آبای، سردار طایفه اوخ لو، مورد اهانت شاهوردی بیگ قرار گرفت و به میان طایفه خود رفت. شاهوردی بیگ تصمیم به جنگ با آن طایفه گرفت و سرانجام در حین نبرد به دست آبای به قتل رسید. امیر غیب که حاکم دامغان با شنیدن این خبر به استرآباد رفت و به محافظت آن پرداخت.
شاه طهماسب نیز چون از این وقایع مطلع شد در سال ۹۶۲ ه-ق گروهی از جنگجویان قزلباش را برای دفع آبای ترکمان مأمور کرد. آبای نیز بعد از نبردهای متعدد به خوارزم رفت و از علی سلطان ازبک یاری خواست. در سال ۹۶۵ ه-ق آبای ترکمان، استرآباد را غارت و شاه طهماسب بار دیگر گروهی از قزلباشان را مأمور سرکوب او کرد. این بار نیز آبای از سلطان علی کمک خواست و توانست با کمک او بر قزلباشان غلبه کند و بسیاری از قزلباشان را کشته و یا در رودخانه گرگان غرق نماید. آبای پس از این پیروزی با دختر خواجه محمد صالح بیتکچی ازدواج کرد؛ اما خواجه محمد به کمک ملازمانش آبای را کشته و سرش را به قزوین نزد شاه طهماسب بردند. (اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷، ج ۲، ۱۷۶)[۹]
روابط ایران و عثمانی در عصر شاه طهماسب اول
سلطان سلیمان قانونی در ۹۲۶ ه-ق بر تخت سلطنت جلوس کرد. در دوران حکومت او امپراطوری عثمانی به اوج قدرت و وسعت خود رسید و بدین ترتیب نام او نه تنها در تاریخ عثمانی بلکه در تاریخ اروپا به عنوان یکی از بزرگترین رهبران نظامی و سیاسی عثمانی باقی ماند.
دوران حکومت او، معاصر با شاه طهماسب اول صفوی بود. سلطانسلیمان تمام توان خود را برای گسترش امپراطوری در اروپای مسیحی متمرکز ساخت، زیرا با تحریک هایی که پادشاهان نیرومند اروپایی همچون شارل پنجم امپراتور آلمان و اسپانیا و لویی دوم پادشاه مجارستان علیه منافع ترکان عثمانی صورت میدادند، موقعیت امپراطوری عثمانی در اروپا در معرض تهدید جدی قرار داشت از این رو، وی از درگیری هایش با شاه اسماعیل اول کاست و از پیشنهاد صلح ایران استقبال کرد.
بدین ترتیب، آرامش در مرزهای شرقی امپراتوری عثمانی پدید آمد و با آسودگی خاطر از حکومت صفوی، به اروپای مسیحی پرداخت. در مدت تاخت و تازهای سلطان عثمانی در اروپا، ایران صفوی از یورش ها در مرزهای غربی مصون ماند؛ هرچند سردی روابط دو کشور در دوران پس از جنگ چالدران و حتی در زمان جلوس شاه طهماسب ادامه یافت؛ زیرا صلح با ایرانیان، تنها دیپلماسی واقع بینانه ای بود که سلطان سلیمان بنابر مقتضیات زمان پذیرفته بود، ولی پس از صلح با فردیناند و شارل پنجم در سال ۹۳۹ ه-ق و رهایی موقت از جنگ های اروپا، سلطان سلیمان فرصتی دوباره برای اجرای سیاستهای پدرش در سرزمینهای اسلامی یافت.
برای این هدف، دولت شیعی مصرف صفوی مانعی عمده در رسیدن به مقصود یعنی مرکزیت جهان اسلام به شمار میآمد. سلطان سلیمان برای تحقق بخشیدن به هدف های خود و نیاکانش برای سیطره بر جهان اسلام، به اختلاف های مذهبی و عقیدتی دینرینه شیعه و سنی در دنیای اسلامی دامن زد. او در اجرای سیاستهای خود همانند پدرش سلیم به ازبکان ماوراءالنهر نظر داشت که دشمن مشترک دستگاه صفوی بودند.
او در برانگیختن ازبکان برای یورش های پی درپی و جنگ با قزلباشان شیعی مذهب، هرگز کوتاهی نکرد. نیز به برقراری مناسبات سیاسی با سلطان های عثمانی علاقه نشان دادند و تا کوشیدند همزمانی تهاجم به ایران را با عثمانیان حفظ کنند؛ به گونه ای که به هنگام حرکت به سمت تبریز که در تصرف نیروهای عثمانی بود، سلطان عثمانی نامهای از عبیدالله خان ازبک دریافت کرد که در آن خانه ازبک اعلام آمادگی کرده بود که او نیز از شرق به ایران حمله کند.
آغازگر درگیری و نزاع بین دو دولت ایران و عثمانی به شورش اولامه تکلو، حاکم آذربایجان، بر ضد شاه طهماسب بازمی گردد. او که علیه شاه طهماسب یاغی شد، چون کاری از پیش نبرد ناگزیر نزد سلطان سلیمان قانونی پناه برد. سلطان عثمانی برای او جامه زردوزی فرستاد. اولامه نیز خلعت سلطان را پوشید و جهت خدمتگزاری نزد او به استانبول رفت و توانست نظر ابراهیم پاشا، وزیر اعظم دولت عثمانی را برای حمله به ایران جلب کند.
ابراهیم پاشا نیز شاه سلیمان را به حمله به مرزهای ایران ترغیب نمود. شاه سلیمان چه سالهای اولیه سلطنتش به حل مشکلات داخلی و سرکوب شورش های مصر و نبرد با مجارها سپری شده بود، به دنبال صلح با مجارها در پی فرصتی بود که کار قزلباشان در ایران و آناطولی یکسره کند؛ از این رو با این طرح موافقت کرد.
لذا در سال ۹۳۸ ه-ق سپاهی به منظور تصرف بدلیس فرستاد. شرف خان کرد، حاکمان ناحیه با شنیدن این خبر نزد شاه طهماسب رفت و شرح ماجرا را گزارش کرد. از این رو شاه طهماسب آماده مقابله با سپاه عثمانی شده به بدلیس رفت؛ اما سپاهیان ترک با شنیدن این خبر گریختند؛ ولی سال بعد طی حمله ای که اولامه تکلو به آن ناحیه کرد، شرف خان کشته شد و بدلیس به تصرف سپاه عثمانی در آمد.
عثمانیان در سال ۹۴۰ ه-ق برای سومین بار به تحریک اولامه تکلو با استفاده از عدم حضور شاه طهماسب که برای جنگ با عبیدالله خان ازبک رفته بود، با نود هزار سپاهی به فرماندهی ابراهیم پاشا و همراهی اولامه به قصد تصرف تبریز از مرزهای ایران گذشتند. آنان توانستند بر اثر خیانت خواجه شاه قلی، وزیر موسی خان – حاکم آذربایجان – نه تنها تبریز را بدون جنگ متصرف شوند بلکه بر سراسر آذربایجان دست یابند.
شاه طهماسب با شنیدن این خبر به سرعت روی به تبریز نهاد. ابراهیمپاشا چون این خبر را شنید، از سلطان سلیمان عثمانی مدد خواست و او خود در راس سپاهی به آذربایجان آمد و در تبریز مستقر شد. شاه تهماسب برادران خود القاص و بهرام و جمعی از سران لشکر را به تبریز فرستاد و خود به قزوین و بعد به ابهر رفت و در آنجا بود که خبر رسیدن سلطان عثمانی را شنید. شاه سلیمان با سپاهی به سلطانیه آمد.
شاه طهماسب به علت کمی سپاهیان از مقابله با صرف نظر کرد و منتظر فرصت مناسبی شد تا به مقابله با سلطان عثمانی بپردازد. سپاهیان عثمانی با فرا رسیدن سرمای زمستان به ناچار سلطانیه را ترک کردند. شاه سلیمان در بازگشت بر اثر خیانت توکلیان بر بغداد مسلط شد. شاه طهماسب به تعقیب سپاهیان عثمانی پرداخت. اولامه و سران خیانتکار تکلو به قلعه وان گریختند. شاه طهماسب به آنجا رفت و بله را در محاصره گرفت؛ اما چون در سال بعد (۹۴۱ ه-ق ) شاه سلیمان دوباره عزم آذربایجان کرد، شاه طهماسب ناگزیر دست از محاصره وان کشید، به تبریز و سپس سلطانیه رفت و فوجی از سپاه را به سرداری امیرسلطان روملو و چراغ سلطان استاجلو برای کسب خبر فرستاد.
آنان در درجزین با قشون عثمانی مواجه شدند و عدهای از آنان را کشتند و سرهای آن را به پای اسب سلطان صفوی ریختند. این امر سبب شد شاه سلیمان عثمانی قصد بازگشت کند و به اخلاط رود. شاه طهماسب زمانی که در تعقیب او بود، سپاه ایران قلعه وان را فتح کرد. سپس برادر خود بهرام را به محاصره قلعه ارجیش فرستاد و با وجود آنکه سلطان عثمانی سپاهی به سرکردگی سنان پاشا برای یاری مدافعان آت قلعه فرستاد. سپاه ترک شکست خورد و سنان پاشا و همراهانش به قتل رسیدند.
شاه سلیمان خان با شنیدن خبر کشته شدن سنان پاشا، ابراهیم پاشا را به جنگ بهرام میرزا فرستاد. عثمانیان طی نبردی شکست خوردند و سپاه ایران ارجیش را تصرف کرد و ابراهیم پاشا نیز همراه شاه سلیمان رو به سوی استانبول نهاد. بدین ترتیب دوره اول جنگ های ایران و عثمانی پایان یافت.
دوره دوم جنگهای ایران و عثمانی
دوره دوم جنگهای ایران و عثمانی به علت خیانت القاص میرزا، برادر ناتنی شاه طهماسب و پناهندگی او به دولت عثمانی شروع شد. القاص پس از فتح شروان، سمت حکومت آن ناحیه یافت، ولی در ۹۳۵ ه-ق بر ضد دولت مرکزی شورید، علم استقلال برافراشت و خطبه به نام خود خواند و سکه ضرب کرد، ولی بعد چون سربازانش اطاعت از اطاعت او سرباز زدند، او ناگزیر به استانبول رفت و به سلطان عثمانی پناه برد. سلطان عثمانی به گرمی از او استقبال کرد، هدایای گرانقیمتی برای او فرستاد.
القاص، سلطان عثمانی را به جنگ با دولت ایران ترغیب کرد. سلیمان اولامه تکلو را با سپاهی فراوان به محاصره قلعه وان و القاص را با چهل هزار نفر به مرند فرستاد.
و خود روی به تبریز نهاد. شاه طهماسب با شنیدن این خبر، تدابیری اندیشید و گروهی از سپاهیان خود را برای مقابله با القاص به مرند فرستاد. (نوایی، ۱۳۵۰، ۱۶۷ – ۱۶۶)[۱۰] شاه سلیمان در سال ۹۵۵ ه-ق دوباره به آذربایجان حمله و تبریز را مسخر کرد و تا اصفهان پیش رفت.
القاص پس از آنکه خانواده بهرام میرزا را در همدان به اسارت گرفت، قم، ری و کاشان را تصرف کرد و چون شنید شاه طهماسب درصدد تعقیب او برآمده به اصفهان رفت، به امید آنکه بر خزاین صفوی و مخازن اسلحه خاندان بزرگان قزلباش دست یابد، ولی اصفهانیان به او روی خوش نشان ندادند و القاص میرزا به ناچار به فارس رفت و قلعه یزد خواست را گرفت و مردم آن را قتل عام کرد. از آن پس نبردهای متعدد سختی بین سپاه ایران و عثمانی در این منطقه و نواحی جنوبی تر مانند شیراز، شولستان، بهبهان و شوشتر و غیره رخ داد.
القاص میرزا اموالی را که از غارت شهرهای ایران فراهم آورده بود برای سلطان عثمانی فرستاد؛ اما با این وجود شاه سلیمان او را احضار کرد. القاص میرزا که از بابت وعده و وعیدهای بیهوده ای که به سلطان عثمانی داده بود بیم داشت، فرمان سلطان را نپذیرفت و زن بهرام میرزا را همراه با نامه معذرت خواهی به دربار صفوی فرستاد. شاه طهماسب در پذیرفتن او دچار تردید بود ولی چون با خبر شد سلطان سلیمان، محمد پاشا وزیر خود را با سی هزار سپاهی بر سر او فرستاده و القاص میرزا به مریوان رفته است، با وساطت شاه نورالدین نعمت الله او را پذیرفت. القاص میرزا به دربار صفویه آمد ولی اندکی بعد در همان قلعه به قتل رسید.
چندی بعد از این قضایا، مجدداً درگیریهایی بین سپاهیان ترک و قزلباش رویداد و جنگهایی در گرفت که از آن جمله حمله اسکندر پاشا حاکم ارزروم به مرزهای ایران بود. او در خوی حاجی بیگ دنبلی را کشت و بازار ایران را آتش زد. سپاهیان شاه طهماسب نیز در مقابل شهرهای ارجیش و وان را به آتش کشیدند، وان را گرفتند و شاه طهماسب نیز قلعه اخلاط را فتح کرد. سپاه عثمانی در حمله گرجستان نیز تعداد زیادی از سپاهیان قزلباش را کشتند. شاه طهماسب سرانجام اسماعیل میرزا را مأمور جنگ با اسکندر پاشا که به ارزروم بازگشته بود کرد. او سپاه اسکندر پاشا را در هم شکست و گروهی از سرداران سپاه ترک را به اسارت گرفت و نزد شاه طهماسب فرستاد. شاه طهماسب در ۹۶۰ ه-ق ارجیش را تصرف و آن را با خاک یکسان کرد.
شاه سلیمان با شنیدن این اخبار، در سال ۹۶۰ ه-ق برای چهارمین بار عازم سرحدات ایران شد. پیرو آن جنگ های متعددی بین سپاه ترک و قزلباش در گرفت که صدمات زیادی به نخجوان و دیگر مناطق وارد آورد و سپاه ایران که به تعقیب سپاه عثمانی به نواحی ارزروم رسیده بود، کشتار زیادی کرد. تعداد زیادی از سپاهیان دو طرف در حین این نبردها جان خود را از دست دادند.
سرانجام هر دو طرف مذاکرات صلح را شروع کردند. نتیجه این اقدامات پیمان صلحی بود که در سال ۹۶۳ ه-ق در شهر آماسیه بسته شد و به 《صلح آماسیه》 مشهور گردید. ظریفان ماده تاریخ این فتح را از《الصلح خیر》ضبط کرده اند. به موجب این پیمان گرجستان غربی، ارمنستان عربی و عراق عرب در اختیار عثمانی قرار گرفت و ایالت آذربایجان، ارمنستان شرقی و گرجستان شرقی در تصرف ایران باقی ماند. با انعقاد این پیمان و موقتاً دوره آرامش در این منطقه و بین دولتین پیش آمد. (شاو، ۱۳۷۰، ج ۲، ۱۷۴ – ۱۶۰)[۱۱]
دوره سوم روابط ایران و عثمانی
با پایان گرفتن جنگ بین ایران و عثمانی روابط دو کشور روی به گرمی نهاد و شاه طهماسب با استفاده از هر فرصتی می کوشید که آن روابط صلح آمیز و دوستانه را حفظ کند. برای نمونه هنگامی که شاه سلیمان در کار ساختن مسجد سلیمانیه بود، شاه طهماسب نامهای به او نوشت و اظهار خوشوقتی از اتمام مسجد سلیمانیه کرد. و پیشنهاد نمود تا فرشهای این مسجد را در ایران بر اساس نقش هایی که شاه طهماسب می کشد، ببافند و بفرستند.
پناهندگی بایزید به ایران
در سال ۹۶۶ ه-ق به دنبال اختلاف بین بایزید و پدرش شاه سلیمان به شکست بایزید از سپاهیان پدر، وی به دربار ایران پناهنده شد. این حادثه می توانست بار دیگر آتش جنگ را میان دو دولت عثمانی و ایران مشتعل کند.
بایزید فرزند شاه سلیمان، بود ولی در مقابل برادر ناتنی خود سلیم مبارز تر به نظر میرسید. در سال ۹۶۶ ه-ق بایزید که حکومت ناحیه کوتاهیه را داشت، از جانب پدر از سمت خود معذول و سلیم جایگزین وی گردید. بایزید به مقابله با برادر پرداخت و این امر از طرف رستم پاشا صدراعظم عثمانی نزد شاه سلیمان سرکشی و طغیان قلمداد شد.
از اینرو بایزید با پدر به نبرد پرداخت و چون از وی شکست خورد، ناگزیر رهسپار دربار ایران شد و در محرم ۹۶۷ ه-ق در قزوین به دربار شاه طهماسب پناه برد. شاه طهماسب به مناسبت ورود او جشن عالی ترتیب داد و غریب ده هزار تومان نقد و جنس بدو بخشید و به دست خود جقّه مرصّع بر سر او نهاد. سپس در مقام شفاعت علی آقا آقچه سقل یوزباشی حرم را که از معتمدان درگاه بود، همراه سنان بیگ نزد سلطان سلیمان فرستاد و ارشتی آقا را نیز مصحوب دوراق نزد سلیمان فرستاد.
به گزارش منابع تاریخی بایزید سال ها در دربار شاه طهماسب ماند؛ اما شایعه خیانت وی و همکاری اش با القاص میرزا سبب بدگمانی شاه طهماسب نسبت به وی و حضورش در قزوین شد. اما با این وجود هنگامی که در سال ۹۶۸ ه-ق ایلچیان سلطان سلیمان یعنی علی پاشا، حاکم مرعش و حسن آقا قاپوچی باشی با ۷۰۶ نفر به قزوین آمدند و ضمن تقدیم هدایایی نفیس، خواستار تحویل بایزید و فرزندانش شدند، شاه طهماسب وی را تسلیم ننمود بلکه با فرستادن جعفر بیگ به عنوان سفارت به همراه هیئت سیاسی ترک، مطلب را به دفع الوقت گذراند به این بهانه که من سوگند خورده ام که بایزید را سلطان ننمایم.
اما چون بار دیگر در سال ۹۶۹ ه-ق ولی بیگ که قبلاً به سفارت روم (عثمانی) رفته بود، همراه ایلچیان ترک خسرو پاشا، حاکم وان، و زنان بیگ چاشنی گیر با دویست نفر در ۱۴ ذی قعده به قزوین آمدند، شاه طهماسب بر اساس عهدنامه ایران و عثمانی که منعقد کرده بود و در آن تصریح شده بود که طرفین پناهندگان سیاهی را تحویل دهند، بایزید را با چهار پسرش تسلیم ایلچیان کرد و آنان طبق دستور سلطان سلیمان هر پنج نفر را در میدان اسب قزوین خفه کردند. و جسد آنان را به استانبول حمل نمودند. (تذکره شاه طهماسب، ۱۳۶۳، ۷۸ – ۷۲)[۱۲]
شاه طهماسب و ازبکان
با مرگ شاه اسماعیل اول، اتحادیه ای از سلاطین ازبک متشکل از کوچکونجی خان و ابوسعید سلطان و سونجک محمد سلطان به رهبری و عبید الله خان ازبک در بخارا شکل گرفت و هرات و دورمیش خان شاملو، بیگلربیگی خراسان را در محاصره قرار داد. دورمیش خان به صلاحدید خواجه حبیبالله ساوجی، وزیر خراسان، به قلعه داری پرداخت. از این رو چون ازبکان به هرات حمله کردند، نتیجه ای نگرفتند و شکست خورده به وطن خود بازگشتند.
اما اندکی بعد از بازگشت ازبکان، جمعی از همراهان حسین خان شاملو از حاج حبیبالله مواجب خود را طلب کردند، چون او خواسته آنها را اجابت نکرد، به قتل رسید. این امر سبب شد تا ازبکان بار دیگر به هرات حمله کنند. اما نزاعهای امیران در پایتخت مانع فرستادن نیروی امدادی به هرات گردید و دیو سلطان روملو در رقابت با چوهه سلطان تکلو به بهانه دفاع ازبکان در لار اردو زد، لیکن اردوی لار به جای رویارویی با ازبکان در جنگ داخلی قدرت به کار گرفته شد.
مرگ دورمیش خان و قتل خواجه حبیب الله و اختلاف دو طایفه تکلو و استاجلو بر سر فرمانروایی خراسان بر سرفرمانروایی خراسان، بار دیگر فرصت مناسبی به عبیدالله خان ازبک داد تا شهر طوس را در سال ۹۳۲ ه-ق در محاصره گیرد. عبیدالله خان سرانجام توانست علی رغم مقاومت مردم و ارتزاق آنان از چرم جوشیده به سبب عدم یاریه حکام خراسان، آن شهر را فتح کند. چنان که در منابع تاریخی آمده عبیدالله خان به دلیل تعصب شدید مذهبی و به تلافی آزاری که شاه اسماعیل، سنیان را داده بود، بسیاری از شیعیان خراسان را کشت و سپس عازم استرآباد شد.
زینل خان حاکم آن ناحیه با شنیدن این خبر نامهای به شاه طهماسب نوشت و از او کمک طلبید. اما چون عبیدالله خان به استرآباد رسید، گروهی از سپاهیان زینل خان شکست خوردند و خود او نیز به ری گریخت. بدین ترتیب عبیدالله خان آنجا را گرفت و به پسر خود عبدالعزیز سپرد. زینل خان همراه اخی سلطان تکلو حاکم بسطام و دمری سلطان حاکم دامغان به استرآباد بازگشت، عبدالعزیز از استرآباد گریخت و نزد پدر بازگشت. عبیدالله خان به بسطام رفت و طی جنگی نابرابر دمری سلطان و اخی سلطان را شکست داد و به قتل رسانید. بعد متوجه هرات شد و در اوایل ۹۳۴ ه-ق در قریه شادمانه نزدیک دربند هرات اردو زد و حدود چهار ماه سرانجام ماند.
شاه طهماسب در اوایل ۹۳۵ ه-ق برای جلوگیری از تجاوز ازبکان به خراسان لشکر کشید و در ۱۰ محرم ۹۳۵ ه-ق در خرگرد جام به مقابله با ازبکان پرداخت. در این نبرد که بعد از جنگ مرو، بزرگترین نبرد میان ازبکان و صفویان محسوب میشود، عبیدالله خان شکست خورد. مولف مسخر البلاد درباره شکست وی می نویسد:《به جهت مخالفت بعضی از سلاطین ملک به تقدیر حضرت رب العالمین شکست بر جانب او افتاد و بر لشکر اسلام چشم زخمی داد》( استرآبادی، ۱۳۶۴، ۵۹)[۱۳] مشهور است عبیدالله خان چهل تن از علمای دینی ماوراء النهر را با خود آورده بود تا برای پیروزی اش دعا کنند؛ اما چون شکست خورد، همگی آنان را به قتل رساند. ( اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج ۱، ۵۶)[۱۴]
شاه طهماسب پس از سرکوب کردن ازبکان، خراسان را ترک کرد؛ اما چند ماه پس از مراجعت وی، عبیدالله خان به مشهد حمله کرد و آن شهر را گرفت؛ سپس به هرات تاخت و با تصرف آن شهر به کشتار شیعیان دست زد و به انتقام قتل سنیان، بسیاری از مردم آنجا را کشت. مولانا هلالی جغتایی از جمله کسانی است که در مذمت خونریزی عبیدالله خان اشعاری سروده است:
تا چند عبید از پی تالان باش تاراج گر ملک خراسان باشی
غارت کنی و مال یتیمان ببر کافر باشم اگر مسلمان باشی
( الحسینی القمی، ۱۳۵۹، ج ۱، ۱۹۴)[۱۵]
عبیدالله خان دستور داد تا او را دستگیر و زندانی کنند و سرانجام در چهارسوق هرات به قتل رسانید.
مولف خلاصه التواریخ نیز درباره فجایع ازبکان مینویسد: 《آنان به جان مال مردم تعرض کردند و تعداد زیادی از شیعیان را کشتند. قاضی حسن استرآبادی پسر محمد یوسف صدرا که قاضی هرات بود، زنده در آتش چهارسوق هرات سوزاندند. (همان، ۲۶۱)
شاه طهماسب با شنیدن خبر فجایع ازبکان، به هرات لشکر کشید و آن شهر را فتح کرد و برادر خود بهرام میرزا را به حکومت آن منصوب کرد. سپس از راه طبس به یزد و اصفهان بازگشت؛ اما عبیدالله خان در ۲۹ رمضان ۹۳۷ ه-ق به هرات آمد و آنجا را در محاصره گرفت، ولی چون خبر عزیمت شاه طهماسب را شنید در ۱۴ ربیع الاول ۹۴۰ ه-ق به بخارا گریخت. شاه صفوی دوباره هرات را تسخیر کرد و این بار حکومت آن را به سام میرزا سپرد و در ۷ صفر ۹۴۱ ه-ق به آذربایجان رفت.
ازبکان بار دیگر به هرات لشکر کشیدند و امیر سلطان ابراهیم امینی را که از بزرگان هرات بود با ۹۰۰ تن از همراهانش کشتند. از این رو مردم هرات، امت بیگ را نزد صوفیان خلیفه روملو به مشهد فرستادند و او را به هرات خواندند و از او خواستند که در مقابله با ازبکان آنان را یاری دهد. صوفیان خلیفه روملو در ۴ محرم ۹۴۳ ه-ق به هرات آمد؛ اما ازبکان با استفاده از غیبت وی به مشهد تاختند.
صوفیان خلیفه ناگزیر به مشهد بازگشت و و سرانجام در ۲۰ رجب ۹۴۳ ه-ق در قریه عبدل آباد با سپاه عبیدالله خان جنگید، ولی از او شکست خورد و به اسارت ازبکان درآمد. بدین ترتیب هرات به دست ازبکان افتاد. شاه طهماسب بار دیگر در شعبان ۹۴۳ ه-ق به هرات لشکر کشید و آنجا را فتح کرد و به دلجویی از مردمان آن ناحیه پرداخت و دستور داد خواجه کلان غوریانی را که سنی متعصبی بود و به مردم هرات آزار رسانده بود، در چهار سوق هرات زنده زنده پوستش را کندند و پر از کاه کرده بر سر چوبی آویختند.(روملو، ۱۳۴۹، ج ۲، ۳۶۲)
عبیدالله خان در ۹۴۶ ه-ق درگذشت. با مرگ او مدت یازده سال خراسان از تاخت و تاز ازبکان در امان بود تا اینکه براق خان ازبک در ۹۵۷ ه-ق بار دیگر به خراسان تاخت؛ اما کاری از پیش نبرد.
ازبکان در فاصله سالهای ۹۶۶ – ۹۶۷ به سرخس و زورآباد و نیشابور نیز حمله کردند؛ اما از امرای قزلباش شکست خوردند. در ۹۷۴ ه-ق بار دیگر به خراسان حمله و سلطان محمد میرزا را در قلعه تربت حیدریه محاصره کردند. ولی این بار نیز کاری از پیش نبردند. (نویدی شیرازی، ۱۳۶۹، ۱۱۱ – ۸۷)[۱۶]
روابط ایران و هند در عصر شاه طهماسب اول
پس از شاه اسماعیل پسرش شاه طهماسب بر تخت سلطنت جلوس کرد. بابر گورگانی در اواخر ۹۳۳ ه-ق سفیری به نام خواجگی اسد را همراه هدایای فراوان برای تبریک جلوس او به ایران فرستاد. سفیر بابر همراه سلیمان آقای ترکمن و با هدایایی از شاه ایران مراجعت کرد. هنوز دو سال از جلوس شاه طهماسب بر تخت سلطنت نگذشته بود که بابر، دهلی و آگره را فتح کرد و هدایایی برای شاه طهماسب و طرفداران خود به ایران فرستاد تا روابط دوستانه خود را با دربار ایران حفظ کند. شاه طهماسب نیز او را در جریان فتوحات خود در خراسان از جمله نبرد جام گذاشت. ظاهراً در دو سال آخر عمر بابر، سفیر دیگری به ایران نیامد. بابر در جمادی الاول سال ۹۳۷ ه-ق درگذشت و پسرش همایون بر تخت سلطنت هند جلوس کرد.
همایون در سالهای اولیه حکومت با شورش برادران خود از جمله کامران میرزا که ایالات سرحدّ کابل و قندهار را در دست داشت و بزرگان هند مواجه شد. همایون پس از مرگ پدر، قلمرو خود را تا لاهور گسترش داد و به نام خود سکه زد.
در سال ۹۴۱ ه-ق آغزیوار خان شاملو که للِ سام میرزا بود در صدد تصرف قندهار بر آمد ولی این اقدام وی و سام میرزا با مخالفت خواجه کلان نماینده کامران میرزا روبرو شد و در جنگی که روی داد، نیروهای کامران میرزا و خواجه کلان بر قزلباشان غلبه کردند و سام میرزا شکست خورده به هرات بازگشت و آغزیوار کشته شد. شاه طهماسب این عمل خواجه کلان و سام میرزا را برنتافت و به هرات رفت روی به قندهار نهاد.
خواجه کلان که قدرت رویایی با شاه ایران را نداشت، کلید قلعه را نزد شاه طهماسب فرستاد، ولی خود از آمدن عذر خواست به لاهور بازگشت، کامران میرزا تا یک ماه از دیدار او خودداری کرد. شاه طهماسب به نام خود و ائمه دوازده گانه خطبه
خواند و سکه زد و بداق خان قاجار را به حکومت قندهار تعیین کرد و به هرات بازگشت. هرچند که اندکی بعد کامران میرزا دوباره بر آن منطقه دست یافت (۹۴۴ ق) و شهر همچنان در دست بود تا سال ۹۵۲ ه-ق/ ۱۵۴۵ م که همایون به کمک ایرانیان آن شهر را تصرف کرد.
پناهندگی همایون به دربار
همایون در سال ۹۴۶ ه-ق با مخالفت شیرخان سوری افغان ملقب به بهادر شاه از امرای محلی هندوستان روبهرو شد و به جنگ او رفت، ولی به علت شورش مجدد برادران نتوانست دشمن را سرکوب کند، از این رو با او صلح کرد؛ اما شب هنگام شیر خان خلف وعده کرده و بر آن شد تا همایون و سپاهش را به آب گنگ بریزد.
در این حادثه عده زیادی از سپاه همایون از جمله محمد میرزا در آب غرق شدند. از این رو همایون ناگزیر به منظور یاری گرفتن از شاه صفوی به ایران آمد. نخست به شاه طهماسب نامه نوشت و از او اجازه ورود خواست. شاه صفوی پذیرفت و از او خواست تا به قزوین رود. همچنین نامه مفصلی به محمدخان شرف الدین اوغلی تکلو، حاکم خراسان درباره نحوه پذیرایی از شاه گورکانی هند نوشت.
همایون و همراهانش پس از رسیدن به مشهد و زیارت امام رضا (ع) به قزوین رفت و در جمادی الاول ۹۵۱ ه-ق در ییلاق قیدار نبی بین (ابهر و سلطانیه) با شاه طهماسب ملاقات و هدایایی به او تقدیم نمود. اقامت او در داخل ایران با وقایع تلخ و شیرین زیادی همراه بود؛
اما سرانجام با امضای چند سند مبنی بر پذیرش تشیع و مزین کردن منابر هند به اسماء ائمه (ع) و گذاشتن کلاه قزلباش بر سر همراه دوازده هزار لشکر قزلباشان به سرکردگی بوداق خان قاجار موفق به پس گرفتن حکومت شد. شاه طهماسب نیز در مقابل کمک به وی قندهار را دریافت کرد و سلطان مراد فرزند خردسال شاه طهماسب مدت کوتاهی حاکم قندهار شد؛ اما به علت مرگ بوی همایون قندهار را بازگردانید.
در سال ۹۵۶/ ۹۵۷ ه-ق همایون، قاضی شیخ علی وزیر مالیه خود را با نامه ای مشعر بر شورش کامران میرزا و تسلیت مرگ بهرام میرزا فرستاد. شاه طهماسب نیز به وسیله کمال الدین الغ بیگ عرب گیرلو پاسخ دوستانه ای به او فرستاد. همایون در سال ۹۵۸ ه-ق خواجه غازی را به عنوان سفیر به ایران فرستاد.
او دو سال در ایران ماند و در ۹۶۱ ه-ق به هند بازگشت. در این مدت شاه طهماسب نامهای به همایون نوشت و درباره شورش القاص میرزا سخن گفت. آخرین سفیر شاه طهماسب به دربار همایون، الغ بیگ نام داشت که در ۹۶۰ ه-ق نزد همایون اعزام شد. همایون در ۹۶۳ ه-ق درگذشت. او اهل علم و دانش و ادب بود؛ شعر میسرود، خطو نقاشی را نیکو میدانست. از این رو هنگام بازگشت به هند، عده ای از اهل شعر و هنر را با خود به هند برد که گسترش نفوذ تمدن و هنر ایرانی را در هند در پی داشت که از آن جمله میتوان به ظهور سبک نقاشی مخصوص هندی که دستیاری و راهنمایی نقاشان ایران صورت گرفت، اشاره کرد.
میر سید علی و عبدالصمد از جمله افرادی بودند که به هند رفتند. همایون به عبدالصمد که علاوه بر نقاشی، درخطاطی نیز زبر دست بود، لقب 《شیرین قلم》داد و میرسیدعلی را که نقاش و شاعر توانا بود، لقب 《نادر الملک》 بخشید. همایون در ۹۵۷ ه-ق میرسیدعلی را بر آن داشت که مجالس تصویری برای داستان های کتاب امیر حمزه (حمزه نامه) تهیه کند و برای این کار عده زیادی از نقاشان ایرانی و هندی را تحت اداره او قرار داد. تهیه کتاب مزبور ۲۵ سال به طول انجامید و ۱۴۰۰ تصویر آن کتاب نتیجه همکاری نقاشان ایرانی و هندی است. چنان که بر اثر این همکاری در عصر اکبر، مکتب نقاشی جدید و زیبایی به نام سبک ایرانی – هندی پدید آمد.
با روی کار آمدن اکبر پادشاه گورکانی هند، بار دیگر موضوع قندهار مطرح شد و شاه طهماسب آنجا را تسخیر و برادرزاده خود سلطان حسین میرزای صفوی را به حکومت آن شهر منصوب کرد. این عمل موجب سردی روابط دو دولت شد. شاه طهماسب در سال ۹۶۹ ه-ق با اعزام سفیری به دربار اکبر، جلوس او را تبریک گفت. شاه طهماسب در این نامه خواستار تجدید روابط سیاسی شده بود، ولی اکبر جوابی به این سفارت نداد. یکی دو نامه دیگر نیز شاه طهماسب درباره سلطان محمود بَهکری به اکبر فرستاد اکبر ترتیب اثر نداد. (تذکره شاه طهماسب، ۱۳۶۳، ۷۸ – ۷۲)[۱۷]
روابط ایران و روسیه در عصر شاه طهماسب اول
بازرگانان اروپایی به منظور برقراری تماس با ایران، علاوه بر موقعیت اقتصادی آن را راه مناسبی برای تجارت مشرق زمین می دانستند و راههای شمالی نیز امکان زیادی برای روسیه فراهم می ساخت که از طرف دریای خزر و سرزمین های شرقی و غربی این دریا رابطه ی خود را با ایران برقرار نمایند.
مبارزه با تشکیل دولت صفوی، وجود دو قدرت بزرگ عثمانی و ازبک در غرب و شرق ایران که از مذهب تسنن نیز حمایت میکردند، خطری بزرگ برای این دولت پدید آورده بود و از سوی دیگر، پیشرفت دولت عثمانی در اروپا نیز برای دولتهای مسیحی این قاره خطری روز افزون بود و این امر سبب گردید که اروپاییان برای جلوگیری از پیشرفت عثمانی که دشمن مشترک ایران و اروپا محسوب میشد با صفویان رابطه نزدیکی برقرار کنند که از نظر تجاری و نظامی حایز اهمیت بود؛ در این میان روسیه که به مرزهای شمالی ایران نزدیک بود، برای جلب دوستی ایران و بهرهمندی از موقعیت جغرافیایی این کشور، سیاست خود را معطوف به برقراری مناسبات سیاسی و اقتصادی نمود.
سرآغاز روابط ایران و روسیه در دوران صفویه، سال ۹۵۹ ه-ق است. روس ها در دوران حکومت ایوان چهارم معروف به مخوف، با تسلط بر حاجی طرخان (هشترخان) دامنه ی اقتدار خود را به سواحل شمالی دریای خزر و مصب ولگا کشاندند و این رودخانه مهم را که نقش کلیدی تجارت شرق را داشت تحت سیطره خود در آوردند. (جمالزاده، ۱۳۷۲، ۴۷-۴۶)
پس از تسلط روس ها در حاجی طرخان، به تدریج شرکتهای بزرگ در روسیه به قصد تجارت با ایران تشکیل شد، چنانکه در سال ۹۶۹ ه-ق آنتونی جنکینسن تاجر انگلیسی را که در مسکو تجارت میکرد و به خاطر روابط تجاری در ایران نیز معروف شده بود، به ایران فرستادند. جنکینسن، نماینده شرکت موسوم به 《کمپانی مسکو》 که با اهداف شرکت در تجارت با ایران از طریق ماوراءالنهر به ایران آمد، با شاه طهماسب ملاقات کرد.
وی گزارش می دهد که اورگنج تجارت کمی با ایران دارد مقدار آن ناچیز است و از بخارا به عنوان انبار بزرگ سالانه بازرگانان یاد میکند که دچار رکود شده است، ولی بخشی از تجارت ایران در آنجا برقرار است. (فریر، ۱۳۸۰، ۲۲۱ – ۲۲۰) جنکینسن در سفرش به ایران بدون امضای معاهده تجاری به مسکو بازگشت؛ زیرا شاه طهماسب از وی در قزوین استقبالی نکرد و در جواب نامه ملکه انگلستان مبنی بر برقراری روابط تجاری بین بازرگانان دو کشور پاسخی نداد. (ایران در عصر صفوی، ص ۹۷).
در سال ۹۷۳ ه-ق هیئتی به ریاست آرتور ادواردز از هشترخان به طرف ایران آمد، ولی در بین راه، چند نفر به علت ابتلا به بیماری مردند و بقیه وقتی به قزوین رسیدن اوضاع تا اندازهای مساعد دیدند؛ زیرا شاه طهماسب اظهار میل به پوشیدن پارچه های لندنی کرد و فرمانی نیز در مورد 《شرکت مسکو》 صادر کرد که او را از گمرک و راهداری، معاف می داشت و حتی وعده حمایت تجار و اجازه رفت و آمد در تمام اکناف مملکت و بعضی وعدههای دیگر را نیز به آنها داد. (والستر، ۱۳۶۴، ۱۰۱)
در این زمان، شاه طهماسب به آرتور ادوارد خاطرنشان کرد که او می خواهد انواع کالاها را ببیند؛ طوری که بر ونیزیان و ترکان برتری یابند، چون آنها از این امر می ترسند و پنهانی آن را ابراز داشته اند؛ و فی الواقع رعایای شاهزادگان درصدند با ما در خصوص ادویه و مال الاتجاره های دیگر که نمیتوانند به ونیزیان و ترکان بفروشند، وارد معامله شوند.
از این رو در این دوران، یکی از مهمترین اهداف این بود که راه تجاری مدیترانه که تحت نظارت ترکها و ونیزی ها قرار داشت، متروک شود. اما ادوارز به زودی دریافت که 《شکستن سد تجاری بین ونیزیان و کمپانی ارمنیان》 با منابع و ابزاری که در اختیار اوست امکانپذیر نیست و هرگز امکان پذیر نخواهد شد. (همان، ۲۲۳)
تجار انگلیسی قصد قصد داشتند از طریق روسیه، تجارت پرسودی را با ایران راه بیندازند، ولی ونیزیان، ارمنیان و ترکان به هیچ وجه حاضر به واگذاری بازارهای خود نبودند؛ زیرا ایتالیاییها همه تجارت ابریشم و نیز بیشتر تجارت ادویه را که به وسیله ونیزیان، فلامینگ ها وارد میشد در دست داشتند و همچنین آنها تجارت کامل ادویه را که در انتروپ به وسیله پرتغالی ها صورت می گرفت و بخش اعظم آن وارد انگلیس می شد را تحت نظارت خود داشتند و لذا تجارت روس ها با ایران از راه فوق در تصادم با آنان قرار میگرفت.
لازم به ذکر است که تجار انگلیسی در دوره شاه طهماسب، ارزیابی از خرید و فروش ابریشم به عنوان مهمترین کارهای تجاری ایران به عمل آورند و نتیجه آن، رجحان ترکان، ونیزیان و ارمنیان در جهت تنظیم فرآورده هایشان و امنیت راه ها و اطلاع کافی از اوضاع و شرایط محلی و تدارک پول کافی برای خرید و فروش، بر بازرگانان انگلیسی بود.
به نوشته آرتور ادوارز، ترکان خزاین نقره زیادی برای ضرب سکه دلار به ارزش ۱۰ شاهی داشتند، و چون آنها همه ایام سال پول در اختیار داشتند لذا ابریشم را با قیمت ارزان از اهالی میخریدند.》(فریر، ۱۳۸۰، ۲۳۴)
در این دوران، مال التجاره که از طریق روسیه به انگلیس میرفت و خاص ایرانیان بود، ابریشم خام، فلفل، زنجبیل، جوز هندی، سباسه، دارچین، گوگرد، زاج سفید، برنج، مازو، میخک و چوب تیر را شامل میشد
از جمله شهرهایی که در این دوران به لحاظ تجاری بسیار اهمیت داشت، شهر هشترخان بود. اهمیت این شهر در تجارت ایران دو چندان بود. نخست این که جایگاه آن در جاده ای قرار داشت که از دریای سفید تا دریای خزر کشیده شد و اروپا را به آسیا پیوند می داد و در واقع خارج از دسترس و دخالت ناوگان اسپانیا و پرتغال بود؛ همچنین این راه، خارج از نظارت ترکها و ونیزی ها بود و بازار بالقوه ای برای صدور اقمشه انگلیسی به حساب می آمد.
دوم اینکه هشتر خان به عنوان پایگاه جنوبی روسیه، منافع عثمانی را در مناطق قفقاز به مخاطره میانداخت. در بین سالهای ۱۵۶۰ – ۱۵۸۰ شش سفر به ایران به وسیله کمپانی روسیه انگلیسیها صورت گرفت که به منظور تغییر جهت تجارت ایران از محور شرقی – غربی به محور شمالی – جنوبی بود. این برنامه برای ایرانی که در صدد بود از سلطه ترکان به جاده های ترانزیتی و صادراتی اش رهایی یابد، جذابیتهای ویژهای داشت. (همان، ۲۲۳)
لازم به ذکر است که ترکان در اواسط قرن ۱۰ ه-ق کاملاً بر راه های غربی ابریشم ایران مسلط بودند؛ لذا آنها در مقابل گشایش راه شمالی پس از سلطه روس ها بر هشترخان در سال ۹۶۱ ه-ق عکس العمل نشان داده و بر ضد آن ها اقداماتی انجام دادند. نخستین واکنش به توقف دشمنی های ایرانیان و ترکان و انعقاد قرارداد صلح آماسیه در هشت رجب ۹۶۲ ه-ق آغاز شد.
محمد صوقلو، وزیر اعظم ترکان، در واکنش علیه پیشرفت روس ها در کریمه، نقشه جدایی روس ها و پیوند با خوانین مسلمان آسیای میانه و محروم سازی ایرانیان از مناطق تولید ابریشم را پیش کشید. روس ها فقط برای اعتبار سیاسی و مذهبی تترکان تهدیدی بالقوه نبودند، بلکه منافع تجاری آنها را نیز به مخاطره میانداختند. مسلمانان از اینکه مسکو بر راه های بازرگانی و بازارهای معتبر دست یابد و تجارت سرزمینهای اسلامی را از آن خود کند، متوحش بودند.
امپراتوری عثمانی که در اقیانوس هند بر سر راه های زیارتی و تجارتی با پرتغالی ها درگیر بود، درصدد برآمد تا راه آسیای مرکزی هشترخان و کریمه را احیا کند. اگر در نزدیکترین نقطه تلافی دن و ولگا کانالی کنده می شد، کالاها و مال التجاره دریای سیاه به راحتی به وسیله کشتیها وارد دریای خزر می شد… و استیلا بر شروان، قراباغ و کل گرجستان امکان پذیر می شد. امپراطوری عثمانی میتوانست به درون سرزمینهای ایرانی حمله و رخنه کند.
اما این برنامه عملی نگردید زیرا ترکان و متحدان کریمه ای آنها نسبت به هم سوءظن داشتند و امکانات این کار برایشان فراهم نبود. مرگ شاه طهماسب، فرصتی به ترکان داده تا از موقعیت استفاده کرده، آذربایجان، گرجستان، شروان، لرستان و بخشهایی از گیلان را ضمیمه کشور خود سازند. ترکان در بنادر عمده ی خزر و مناطق عمده ی تولید ابریشم مسلط شدند. (فریر، ۱۳۸۰، ۲۲۸ – ۲۲۷)
فرجام شاه طهماسب
سالهای آخر حکومت شاه طهماسب از نظر مناسبات داخلی کشور خوب نبود. او که از سال ۹۸۱ ه-ق بیمار شده بود، سرانجام در ۱۵ صفر ۹۸۴ ه-ق درگذشت. دوران سلطنت او در سرکوب شورش های داخلی و نبردهای متعدد با عثمانی و ازبکان گذشت. مناسبات ازبکان و عثمانیان در دوره سلطنت وی به گونهای شکل گرفت که پیامدهای آن و پریشانی اوضاع در مرزهای شرقی و غربی ایران آشکار بود.
در واقع، تا زمانی که سلطان سلیمان عثمانی به فتوحات اروپایی مشغول بود، ایران از خطر مصون بود؛ زیرا در این میان نه تنها تهاجم های عثمانیان فرو کشید، بلکه سلطان عثمانی از برانگیختن ازبکان در ماوراءالنهر خودداری کرد؛ اما زمانی که بحران در روابط دو کشور بروز کرد، آثار ویرانگری بر حیات سیاسی و اجتماعی ایران نهاد. در این دوران مهم، مرزهای غربی کشور گشوده شد و یورش هایی در شرق ایران شکل گرفت. و ازبکان در ارتباط با دربار عثمانیان آنچنان خوشنود بودند که در طرح حمله مشترک به ایران پیشقدم شدند و به عبارت دیگر آنان علاوه بر زبان، نژاد و مذهب مشترک، در دشمنی با صفویان شریک بودند.
افزون بر این مناسبات سیاسی و مذهبی، در قالب نظامی نیز عثمانیان سلاح، سرباز و مربیان نظامی به ماوراءالنهر میفرستادند. در دوران جنگ، ترکان عثمانی با نامهنگاریهای خود که غالباً بر مباحث دینی و ارتداد صفویان و اشتراک مذهبی استوار بود، در تحریک ازبکان کوشیدند و از این جهت، خراسان شاهد لشکرکشی های طولانی و پیوسته بود؛ اما هنگامی که بین ایران و عثمانی صلح برقرار بود، سفیران ازبک در دربار عثمانی از شرایط جدید آگاه میشدند و سلطان عثمانی از همراهی با دربار های ماوراء النهر برای حمله به ایران معذور بود. البته وضع در مورد ایرانیان نیز چنین بود و قرابت های مذهبی و نژادی مانعی در یاری ایرانیان در جنگ با ازبکان به شمار می آمد.
شاه طهماسب با وجود تمامی گرفتاریهایی که از جانب ازبکان و عثمانیان داشت، ولی از امور عمرانی نیز غافل نبود؛ باروی تهران و مشهد، دولتخانه قزوین و مسجدی در تبریز و کاروانسرایی بین زنجان و سلطانیه ساخت.(براون، ۱۳۶۹، ۱۰۲)[۱۸]
شخصیت شاه طهماسب
دوران پادشاهی او به دو دوره متمایز تقسیم میشود: پیش از پیمان صلح آماسیه با عثمانی در ۹۶۲ ه-ق و پس از آن. شاه طهماسب در دوره اول برای حفظ مقام شاهی، درگیر شورش سران قزلباش، ناسازگاری برادران و برخی سران برجسته قزلباش و پناه بردن برخی از آنان به دشمن مقتدر سلطان سلیمان بود.
شاه طهماسب تا صلح آماسیه عموماً در جنگ با مخالفان بود، ولی پس از آن دنیای وی در درون اتاق های دولتخانه و در حرمسرا میگذاشت. در سالهای پایانی اراده خود را برای حکمرانی از دست داده بود و به جای رسیدگی به تظلمات مردم و اداره امور کشور به کارهای بیهوده وقت میگذرانید. محمد امین ریاحی پژوهشگر معاصر مینویسد:
شاه تصمیم طهماسب از نظر سستی و بی ارادگی و بی خردی نظیر شاه سلطان حسین و مظفرالدین شاه بود و شاه طهماسب شایستگی رهبری را نداشت.[۱۹]
شاه طهماسب در ترویج مذهب شیعه اهتمام بسیار داشت و در تشویق مردم به مطالعه کتابهای مذهبی کوشش می نمود. او پس از وادار کردن بزرگان کشور در ۹۶۳ ه-ق به توبه و پرهیز از مناهی، و سختگیری هایی که به عمل آورد، کوشید آنان را به مسائل مذهبی و احکام آن علاقه مند سازد. او همچنین به آموزش مذهبی خردسالان توجه خاص داشت. از آغاز جوانی به نقاشی و خوشنویسی علاقه وافر داشت و به هنرمندان توجه میکرد. آقا میرک نقاش اصفهانی انیس خاص و مونس بزم او بود.
اسکندر بیگ در مورد علاقه او به نقاشی و طراحی و قالیبافی مینویسد:
او نقاش نادره کار و مصور نازک قلم سحر نگار بود…او شاگرد استاد سلطان محمد مصور مشهور بود. طراحی و نزاکت قلم را به مرتبه کمال رسانیده بود.
شاه طهماسب در نامهای درباره بافتن قالی برای مسجد سلیمانیه به سلطان سلیمان نوشته بود:
در ایران قالی را بد نمی بافند و این محب نیز فی الجمله از نقاشی وقوف دارد. (پارسادوست، ۱۳۷۷، ۸۶۰)
دیری نپایید شاه طهماسب روی از هنرمندان نامی کشور خود بر تافت و آنان را از دیار خود بیرون راند. او کتابخانه شاهی که مرکز تجمع آفرینندگان هنر بود تعطیل کرد و تنها مولانا یوسف را که خط ثلث خوب می نوشت به سمت کتابدار برگزید و کتاب های خود را تحویل او داد. شاه طهماسب به شاعران نیز کم التفات شد و آنان را پایبند انجام فریضه های مذهبی و رعایت امر به معروف و نهی از منکر نمی دانست و مخالفت او با ایران شاعران تا آن حد بود که فرزند خود را از خواندن کتاب شعر منع کرد.
سختگیری شاه طهماسب به مهاجرت دانشوران و هنرمندان به عثمانی، ماوراءالنهر و به ویژه هندوستان شد. واقف خلخالی، دانشمند و شاعر شافعی مذهب به عثمانی رفت و در همانجا درگذشت. مولانا مصلح الدین لاری دانشمند حنفی ابتدا نزد همایون شاه به هند رفت و به مقام صدارت هند رسید و پس از مرگ همایون به عثمانی رفت و مورد توجه سلطان سلیم دوم واقع شد و سرانجام در ۹۸۰ ه-ق در《آمد》 درگذشت.
[۱] . برای اطلاعات بیشتر، نک: احسن التواریخ، صص ۲۴۵ ، ۱۸۶ ، ۲ – ۲۶۰ ، ۲۵۴ – ۲۶۲ تکمله الاخبار، صص ۷۱ ، ۶۴
[۲] . برای اطلاع از شورش ذوالفقارخان، نک: تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۱، صص ۱۵۴ – ۱۵۷
[۳] . برای اطلاعات بیشتر، نک: ایران در روزگار شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی، صص ۳۶۷ – ۱۷۳ تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۱، ص ۱۷۴
[۴] . برای اطلاعات بیشتر، تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۱، ص ۱۷۴، ایران در روزگار شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی، صص ۳۶۷ – ۳۷۳
[۵] . برای اطلاعات بیشتر، نک: احسن التواریخ، ج ۲، صص ۳۴۴، ۳۳۹ – ۳۵۰؛ خلاصه التواریخ، ج ۲، صص ۵۵۵، ۵۵۴، ۳۸۹.
[۶] . نک: تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۱، ص ۱۱۱
[۷] . همان، ص ۱۱۸
[۸] . برای اطلاعات بیشتر، نک: نکمله الاخبار، ص ۱۲۲؛ خلاصه التواریخ ج ۲، صص ۴۴۶ – ۴۴۹
[۹] . برای اطلاعات بیشتر، نک: نکمله الاخبار، ص ۱۱۲؛ احسن التواریخ، ج ۲، صص ۵۳۰، ۵۱۴، ۴۹۷، ۴۹۶، ۴۴۷
[۱۰] . برای اطلاعات بیشتر، نک: احسن التواریخ، ج ۲، صص ۳۳۵ – ۳۳۹؛ الاخبار صص ۹۶ – ۹۷
[۱۱] . برای اطلاعات بیشتر، نک: شاه طهماسب صفوی، صص ۱۵۴ – ۱۵۶، ۱۹۷ – ۱۹۸؛ احسن التواریخ، ج ۲، صص ۳۲۴ – ۴۴۱، ۳۳۱ – ۴۴۲، ۴۵۸ -۴۸۳؛ تکمله الاخبار، صص ۷۶ – ۸۲؛ ۱۰۵ – ۱۰۹؛ تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۱، صص ۱۲۳ – ۱۲۹
[۱۲] . برای اطلاعات بیشتر، نک: احسن التواریخ، ج ۲، صص ۵۲۱ – ۵۳۵؛ شاه طهماسب صفوی، صص ۳۵۰ – ۳۵۵؛
[۱۳] . برای اطلاعات بیشتر، نک: تاریخ ایران در روزگار شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی، ص ۲۶۱؛ جواهر الاخبار، ص ۳۰۳؛ روضه الصفویه، ص ۱۷۱؛ روضه الصفای ناصری، ج ۸، ص ۴۸؛ مسخر البلاد، ص ۱۲۴
[۱۴] . برای اطلاعات بیشتر، نک: خلاصه التواریخ، ج ۱، ص ۱۸۸؛ مسخر البلاد، ص بیست و پنج مقدمه
[۱۵] . برای اطلاعات بیشتر، نک: دیوان هلالی جغتایی، ص ۱۳؛ احسن التواریخ، ص ۲۹۴
[۱۶] . برای اطلاعات بیشتر، نک: مسخر البلاد، ۱۳۳ – ۱۴۰؛ احسن التواریخ، ج ۲، صص ۳۵۸ تا ۵۷۳؛ تذکره شاه طهماسب ص ۲۰؛ روضه الصفویه، ص ۲۵۲ – ۲۸۷؛ روضه الصفای ناصری، ج ۸، ص ۱۴۲.
[۱۷] . برای اطلاعات بیشتر، نک: روابط ایران و هند؛ تاریخ فرشته
[۱۸] . برای اطلاع بیشتر درباره شاه طهماسب و وقایع عصر او بنگرید به: تاریخ عالم آرای عباسی، به کوشش: ایرج افشار، جلد ۱، ۱۳۳۴.؛ افوشته ای نطنزی، محمود بن هدایت الله، نقاوه الآثار فی ذکر الاخیار، به اهتمام احسان اشراقی، ۱۳۵۰؛ بیانی، خانبابا، تاریخ نظامی ایران در دوره صفویه، ۱۳۵۳؛ ثابتیان، ذبیحالله، اسناد و نامه های تاریخی و اجتماعی در دوره صفویه، ۱۳۴۳؛ جی. شاو، استانفورد، تاریخ امپراطوری عثمانی و ترکیه جدید، ترجمه: محمود رمضان زاده، جلد ۱، ۱۳۷۰؛ حاجیان پور، حمید، روابط عثمانیان و ازبکان در عصر شاه طهماسب صفوی، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان، دوره دوم شماره ۱۸ و ۱۹، ۱۳۷۸، صص ۶۰ – ۳۵؛ حقی اوزون چارشی لی، اسماعیل، تاریخ عثمانی، ترجمه: ایرج نوبخت، ۱۳۶۹؛ طاهری، ابوالقاسم، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران از مرگ تیمور تا شاه عباس، ۱۳۵۱؛ عبدی بیگ شیرازی، تکمله الأخبار، تصحیح: عبدالحسین نوایی، ۱۳۶۹؛ غفاری کاشانی، قاضی احمد بن محمد، تاریخ جهان آرا، ۱۳۴۳؛ قزوینی، یحیی بن عبدااللطیف، لب التواریخ، ۱۳۶۳؛ نوایی عبدالحسین، اسناد مکاتبات تاریخی ایران از تیمور تا شاه اسماعیل، ۲۵۳۶ شاهنشاهی، شاه طهماسب صفوی، ( مجموعه اسناد و مکاتبات تاریخی) ۱۳۶۸؛ هامر پورگشتال، یوزف، تاریخ امپراتوری عثمانی، ترجمه میرزا زکی علیآبادی، جلد ۲، ۱۳۶۷، صص ۳۷۸، ۱۵۶۸، ۱۵۶۸، ۱۵۵۲، ۱۵۸۲؛ نیز برای آگاهی از نامه های عبیدالله خان ازبک و سلطان سلیم عثمانی، نک: نوایی، شاه اسماعیل صفوی مجموعه اسناد و مکاتبات تاریخی، ص ۱۱۱ – ۱۱۲؛ هامر پورگشتال، یوزف، تاریخ امپراتوری عثمانی، جلد ۲، ص ۸۳۹؛ ذبیح الله ثابتیان، اسناد و نامههای تاریخی و اجتماعی در دوره صفویه، ص ۱۲۰؛ در زمینه شمار سپاهیان ازبک در جنگ جام، منابع صفوی برای اهمیت بخشیدن به پیروزی شاه طهماسب در جام نیز نک: تاریخ شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی، ص ۱۴۹؛ خلاصه التواریخ، ج ۱، ص ۱۸۳؛ لب التواریخ، ۴۲۷ – ۴۲۸
[۱۹] . ریاحی، محمد امین، تاریخ خوی، ص ۹۲
منبع:
- تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره صفویه ، کریم نجفی برزگر، انتشارات دانشگاه پیام نور
- تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی