نحوه استقرار اعراب مسلمان در ایران

ایران از ورود اسلام تا پایان حکومت علویان طبرستان

به نام خدا

با سلام امروز هم خدمت شما هستیم با مقاله “نحوه استقرار اعراب مسلمان در ایران” از سری

تاریخ تحولات ایران از ورود اسلام

است برای دیدن دیگر مقالات مرتبط بر روی لینک بالا کلیک کنید.

بخش اول: چگونگی شکست و عقب نشینی ساسانیان

 

در آستانه حمله اعراب مسلمان به ایران نظام سیاسی – اجتماعی ساسانی، تقریباً به شکل《سیب آفت زده》معلق در آمد هر آن در معرض سقوط و متلاشی شدن بود. تاریخ هم غیر از این حقیقت را ثابت نکرد.[۱]

در حکومت چهار صد ساله ساسانیان، انوشیروان آخرین ستاره ای بود که در افق ایران باستان درخشید؛ چه ایران ساسانی بعد از افول آن، به واسطه خبطهای جانشینهای او و جهات دیگر، با سرعت رو به انحطاط رفت و دیری نگذشت که دولت اردشیر بابکان منقرض و از برای ایران تاریخ جدیدی شروع شد.

ایران آن زمان درست فاقد چیزهایی بود که مزایای مسلمان محسوب می شد: زیرا وضعیت موجود در ایران آن زمان عبارت بود از:

۱. هرج و مرج عقاید از جهت تشتتات مذهبی.

۲. هرج و مرج سیاسی و نفوذ فوق العاده نجبا و روحانیون و فقدان شاه مجرب و قوی اراده که زمام امور را به دست گرفته، اصلاحاتی بنماید. بهترین دلیل این وضع تغییر دوازده شاه است در مدت چهار سال (۶۲۸ – ۶۳۳ میلادی).

۳. فرسودگی و خرابی قشون بر اثر جنگ های بیهوده خسروپرویز.

۴. فقر و پریشانی مردم، از دست دادن مالیات ها و عوارض سنگین که خسرو پرویز بر مردم تحمیل کرد.

۵. کثرت ظلم و جور، انحطاط زراعت، تجارت و صنایع.[۲]

 

دولت عظیم ساسانی در آخرین ایام عمر خویش، سخت رنجور و ناتوان گشته بود. جنگها و منازعات خونین و مستمر خسرو پرویز کشور را فصد کرده و سخت به بی خونی دچار کرده بود. تجمل ها و عیاشیهای او، خاصه  بعد از انضباط نسبی عهد خسرو انوشیروان، نجبا و اشراف مملکت را سخت خودسر را در عین حال زیاد سست کرده بود.[۳] خسرو پرویز در درون کاخ به قتل رسید، و از آن و امپراطوری ساسانی به سرعت در سراشیبی سقوط افتاد.

مهمترین منبعی که اوضاع طبقاتی و اجتماعی دوره ساسانیان را بیان می کند نامه تنسر است که به وسیله ابن مقفع از زبان پهلوی به عربی ترجمه شده است.

در نامه تنسر آمده است《بنابراین نباید از هیچ چیز ترس داشته باشید که از سری که دُم گشته یا دُمی که سرگشته (یعنی رئیسی که تابع شده یا مرئوسی که مخدوم گردیده)، یا دستی که به کار مشغول بوده و تهی از کار شده، یا جوانمردی که زیانکار گشته یا فرومایه ای که بالنده و نازنده شده، زیرا که از گردیدن مردم از حالی به حالی دیگر، نتیجه آن می‌شود که هرکس چیزهایی که نه در خور تو برتر از پایه به منزلت اوست، می‌جوید و چون به آنچه جُست برسد؛ چیزهایی برتر از آن میان و آرزوی آن می کند و در طلبان قدم می گذارد، و معلوم است که در میان عامه کسان هستند که به شاهان نزدیک تر از دیگرانند، انتقال مردم از حالات خویش باعث می‌شود که آنها از در پایگاه تالی شاهند، طمع در شاهی می بندند و آنان که پس از ایشانند، هوس مقام ایشان می کنند و این مایه بر باد شدن پادشاهی است[۴].》

کریستین سن می نویسد:《جامعه ایرانی بر دو رکن قائم بود: مالکیت و خون. به علاوه طبقات از حیث مراتب اجتماعی درجاتی داشتند. هر کس را در جامعه درجه و مقامی ثابت بود و از قواعد محکم سیاست ساسانیان یکی این را باید شمرد که هیچ کس نباید خواهان درجه باشد؛ فوق آنچه به مقتضای نسبت به او تعلق می‌گیرد[۵].》

 

در جامعه ساسانی آیین‌های خشک و استوار طبقات یا کاستها فرمانروا بود؛ زیرا که دین زرتشت آن زمان پشتیبان جامعه کاستی بود. روحانیان از طبقه یا فرقه ای خاص بودند و دیگر ایرانیان در طبقه چندی قرار داشتند و به موجب مقررات مذهبی، طبقات اجتماعی عبارت بودند از: روحانیون، جنگاوران، دبیران و مردم عادی. این نظم جامعه بی شک ثباتی پدید می‌آورد، اما همکاری میان طبقات را نابود می‌کرد و حس مسئولیت افراد را نسبت به پادشاه یا طبقات دیگر از میان بر می‌داشت. همین ناتوانی بزرگ ایرانیان بود که تازیان را در رسیدن به پیروزی هایشان یاری کرد. بدین ترتیب فرسودگی و نابسامانی حکومت ساسانی در روزگار خسرو دوم و پس از او، پیشرفت تازیان را آسان کرد.[۶]

بخش دوم: فتوحات اعراب مسلمان در ایران

در فاصله چهار سال، تقریباً کشور ایران ده شاهنشاه دید. عاقبت یکی از اخلاف خسروپرویز، که یزدگرد نام داشت، را یافتند. یزد گرد در استخر فارس متواری می زیست. بزرگان استخر او را پادشاه خواندند و در آتشکده آنجا، که معروف به آتشکده اردشیر بود، تاج بر سرش نهادند.[۷]

گردیزی در این باره می‌گوید:《یزدجرد آخرین ملوک عجم بود و پانزده ساله بود، به پادشاهی نشست و بیست و دو روز از خلافت ابوبکر گذشته بود که او به پادشاهی نشست[۸].》لیک پادشاهی او در برابر پادشاهی پدرانش به خواب و گمان می مانست. چون کودک بود، کار کشور هم به دست بزرگان دستوران می‌چرخید. چنین بود که کار کشور پارس سستی گرفت و دشمنان از هر سو بر یزدگرد گستاخ شدند و سرزمین مرزی ایران را که یکی پس از دیگری از چنگ وی به در آوردند یا ویران کردند[۹]. وقتی که یزدگرد به پادشاهی رسید، تمام آثار انقراض در ناحیه دولت ساسانی پدیدار بود. یزدگرد شاه کم تجربه و ناتوانی بود نمی‌توانست در چین زمانی ایران را در مقابل قوم تازه نفس عرب حفظ کند.[۱۰]

 

آغاز حملات اعراب مسلمان به مرزهای ایران در دوره خلافت ابوبکر (۱۳ – ۱۱ هـ-ق) بود که با فرماندهی خالد بن ولید صورت گرفت. لازم به یادآوری است که در عهد خسروپرویز، و سالهایی میان ۶۰۴ و ۶۱۱ میلادی چند جنگ کوچک محلی بین قبایل عرب و ایرانیان روی داد که به نظر ایرانیان چندان مهم نبود،  ولی به اعراب نشان داد که آنان شکست ناپذیر نیستند، و نتایج آن یک دهه بعد به ظهور رسید که مهمترین در این نبردها در کنار چاه ذوقار در حیره در گرفت و به همین نام معروف شد.[۱۱] جنگ ذوقار اگرچه کوچک بود ولی اثرات مهم داشت؛ چه اعراب برای اولین دفعه دانستند که با حملات بی باکانه نمی‌توان به طور منظم ایران را درهم شکست (تاریخ این جنگ را نلدکه بین ۶۰۴ و ۶۱۰ میلادی دانسته ولی بعضی از محققین دیگر ۶۱۱ میلادی نوشته‌اند).[۱۲]

خالد بن ولید به کمک قبایل عرب منطقه، جنگ با ایرانیان را آغاز می‌کند. اما، در ابتدا اعراب از جنگیدن با ایرانیان وحشت داشتند و جرات رو در رو شدن با سپاهیان ایران را نداشتند.

ابن طقطقی در این باره می‌نویسد:《باید دانست که مرز ایران از سخت‌ترین مرزها و سرحدات برای عرب بود، و گشودن آن برای ایشان بسیار پر اهمیت و ترس آور به نظر می‌رسید[۱۳].》

 

به خاطر اینکه در چشم تازیان، ایران سوئی سخت ناخواستنی بود و آنها از درگیری ایرانیان و شکوهشان و چیرگی شان بر مردمان دیگر آگاه بودند، با این حال مثنّی مردم را به جنگ ایران وادار می کرد و می گفت:《ای مردم نیمی از سواد عراق را از ایرانیان گرفته‌ایم. یاران ما بر آنان دلیر شده‌اند و گستاخی مان برایشان فزونی گرفته است. هنوز چیزهای دیگری نیز هست که مسلمانان از بی دین چشم می دارد[۱۴].》و با پیروزی هایی که اعراب به دست آوردند، توانستند به سرزمین عراق هجوم ببرند و چون پادگان‌های ایرانیان از هم گسیخته و کار ایشان پراکنده شد؛ مسلمانان جرات پیدا کردند و به سرزمین‌های آن منطقه هجوم بردند[۱۵]. با مرگ خلیفه ایران ابوبکر (۱۳-۱۱ هـ-ق) جانشین او عمر بن خطاب (۲۳ – ۱۳ هـ-ق) فتوحات را ادامه داد. در دوره خلافت ده ساله عمر بن خطاب ایران کاملاً به تصرف عراق در آمد و همچنین شمال عربستان مثل فلسطین، سوریه و مصر.

نخستین کاری که عمر کرد این بود که پیش از نماز صبح همان شب که ابوبکر مرده بود، کسان را دعوت کرد که با مثنی ابن حارثه شیبانی سو‌ی دیار پارسیان روند. خطبه ای خواند و گفت: حجاز جای ماندن شما نیست مگر آنکه آذوقه جای دیگر بجویید که مردم حجاز جذب این وسیله نیرو نگیرند، روندگان مهاجر که به وعده خدا می رفتند کجا شدند؟ در زمین روان شوید که خدایتان در قرآن بعد داده که آن را به شما می دهد و فرموده که اسلام را بر همه دینها چیره می کند، خدا دین خویش را غلبه می دهد و یار خود را نیرو می دهد و میراث امتها را به اهل آن می سپارد. بندگان صالح خدا کجایند[۱۶]؟》

مردم سکوت کردند چرا که درباره فارس (ایران) چیزهایی شنیده بودند. آن گاه ابوعبید بن مسعود بن عمره وثقفی برخاست و گفت من نخستین کسم که می پذیرم. سپس مردمان دیگر نیز پذیرفتند و عمر او را سرکرده ایشان کرد و به همراهی مثنی بن حارثه به عراق رفتند. در جنگی که بین اعراب و ایرانیان به فرماندهی رستم در گرفت، ابوعبید فرمان داد تا پلی بر روی فرات زدند و مردم عبور کردند و به پیکار پرداختند. (این جنگ به سبب این پل به جنگ پل معروف است).

مسلمانان از کار فیل هراس داشتند، ابوعبید بر فیل حمله کرد. گفت آیا این حیوان را کشتنگاهی نیست؟ گفتند: چرا اگر لب او بریده شود، زنده نخواهد ماند. ابوعبید بر خرطوم وی ضربتی فرود آورد و فیل بر روی وی فرود آمد و او را کشت. در آن روز هفتاد مرد از انصار کشته شدند و بقیه به هزینه شدند. باقیمانده ایشان به مدینه بازگشت. عمر بدیشان گفت: بی تابی مکنید من گروه شمایم، پناه و حریم به سوی من است.[۱۷]

پس از جنگ پل شاهد جنگ قادسیه[۱۸] هستیم. جنگ قادسیه از حیث نتیجه بسیار اهمیت داشت و در واقع اولین و مهمترین برخورد اعراب با ایران بود. طبری[۱۹] و ابن اثیر[۲۰] جنگ قادسیه را در سال چهاردهم ذکر می‌کنند. یعقوبی[۲۱] و بلاذری[۲۲] هم، در سال ۱۶ ذکر می نمایند.

 

رستم سردار ایرانی، در این جنگ کشته شد و راه برای فتح ایران آماده گردید. یزدگرد با فرزندان و حرم و اموال و خزاین پیش از مداین روی به جلولاء[۲۳] آورد. از قفای آنها اعراب به مداین درآمدند و هرچه از غنایم به دست آمد، برگرفتند. گویند حمله‌های گران از کافور به دست ایشان افتاد، آن را برابر نمک به میزان می‌بردند و درب‌های آن نمک می‌گرفتند و می‌گفتند:《 نمک بد دادیم و نمک خوب گرفتیم.》مردی  از عرب را دو جام زر به دست آمده بود، فریاد می کرد:

کیست که این دو جام زر را از من بگیرد و یک جام سفید بدهد؟》

عرب دیگر دو جام ذهب را بگرفت و یک جام سیم در بها بداد[۲۴]》

بدین گونه بود که تیسفون و دیگر شهرهای مداین با کاخهای شاهنشاهی و گنجهای گرانبهای چهارصد ساله خاندان ساسانی، به دست اعراب افتاد.

 

 

۱. کوفه به جای مداین

حکومت اعراب مسلمان پس از استقرار در ایران، پایتخت جدیدی برای خود برگزید تا یاد گذشته را از اذهان بزداید. این پایتخت کوفه انتخاب شد که محل مناسبی بود؛ زیرا درکنار تیسفون و بر سر شاهراههای نظامی و بازرگانی شرق و غرب قرار داشت و مدائن نیز به منزله دروازه آن به شمار می‌آمد.[۲۵]

نحوه بنای کوفه به این ترتیب بود که بعد از جنگ قادسیه و فتح سواد، مداین که تا آن زمان پایتخت ایران به شمار می‌آمد، مقر سعد بن ابی وقاص و سپاه گشت؛ هم، از آنجا بود که جولاء و حلوان و تکریت و موصل و قرقیسیا و ماسبدان فتح شد. سعد یک چند نیز انبار را مرکز سپاه عرب کرد، اما، در آنجا تب و پشه کار را بر مسلمین تنگ کرد و شکایت برخاست. خلیفه به وی نوشته عرب مثل شترست، برای او بیابان و سبزه یی لازم است و زندگی در شهرها با طبع او سازگار نیست. سعد برای آنکه جایی و مناسب جهت لشکر بسازد و به دستور خلیفه هم، در نزدیک قادسیه، کوفه را ساخت و گویند این بنای کوفه چهارده ماه بعد از فتح مداین بود.[۲۶]

بلاذری می‌نویسد:《عمر بن خطاب نامه به سعد ابی وقاص نوشت و فرمان داد که مسلمانان را دار هجرتی و محل اجتماعی برگزیند، و چنان کند که میان او و ایشان دریایی نیفتند. سعد  به انبار شده خواست آن جای را منزلگاه سازد. لکن مگس بسیار مردم را آزار رسانید. سعد به جای دیگر رفت، آن جای را نیز مناسب نیافت. پس به کوفه شد. حدود بر آن نهاد و سرای مردمان را معین کرد و هر قبیله را در منزلگاه خویش جای داد و مسجد آن را بساخت و این همه در سال هفده  هجری بود[۲۷]. 》

بلاذری اضافه می‌کند که گویند تکوّف به معنی اجتماع است و نیز گویند؛ جاهای دایره شکل را در شنزار پدید آید کوفانی گویند. گروهی دیگر زمینی را در آن ریگ و شن به هم آمیزد، کوفه نامند.

 

گویند یکی از افراد به نام عبدالمسیح بن بقیله نزدیک سعد آمد و گفت: ترا به سرزمینی راهنمایم که سطح آن از سطح صحرا پست تر باشد و نیز از آن زمین‌ها که باران سیل وار بر آنها افتد، بلندتر بود. پس وی را به جایگاه کوفه کنونی برد و آن جای را پیش از آن شورستان می خواندند.[۲۸]

 

 

۲. جنگ نهاوند

در سال بیست و یکم هجرت (۶۴۱ میلادی) جنگ نهاوند پیش آمد. چون ایرانیان در جنگ جولاء شکست خوردند (سال ۱۶ هجری) یزدگرد گریخت و به قم و کاشان رفت، آن گاه پیک های خود را به همه سو فرستاد و از مردم یاری خواست. مردم برای او به هیجان آمدند، و ایرانیان از هر سوی پیش او جمع شدند. مردم قومس، مازندران، گرگان، دماوند، اصفهان، همدان، ماهان، در لشکرهای گران پیش او گرد آمدند. یزدگرد مردان شاه پسر هرمز را بر ایشان فرمانده کرد و آنان را به نهاوند گسیل داشت.[۲۹]

عماربن یاسر که به جای سعد بن ابی وقاص فرمانده سپاه عرب و فرمانروایی عراق شده بود، موضوع را برای عمر نوشت. عمر پس از مشورت با اصحاب، نامه‌ای نوشت به نعمان بن مُقرن مُزنی. نعمان در آن وقت در عراق بود و سعد بن ابی وقاص او را در دیه ای که آن را کسکر می‌گفتند، والی کرده بود. عمر در قسمتی از نامه می‌نویسد:《اهل کوفه نامه نوشته و خبر داده‌اند که لشکر فُرس[۳۰] در هم آمده و در نهاوند جمعیتی ساخته و جماعتی گرفته که ما را بتواند شکست و انوار اسلام را توانند فرو نشاند. اکنون ای نعمان از برای دفع اهل کفر و ضلالت که در نهایت جمع شده‌اند، لشکری نامزد کرده ام و تو را که نعمان بن مقرنی، امارت آن لشکر داده‌ام.》

هم بر این منوال نامه‌ای نوشت به ابوموسی اشعری که ثلثی از مردم اهل بصره را جدا گرداند و به مدد اهل کوفه برسد تا به اتفاق به جانب عراق روند و نیز نامه‌ای نوشت به عماریاسر که ثلثی از اهل کوفه را جدا ساخته به مدد اهل بصره روان کند تا به موافقت یکدیگر به جانب عراق متوجه گرداند و به کوشک سفید در مدائن به نعمان پیوندند و در متابعت او روی به محاربه کفار نهند.[۳۱]

 

جنگی که روی داد، سه روز طول کشید و از هر دو سوی عده زیادی کشته شد. و نعمان در جنگ مقتول شد و حذیقه جنگ را دنبال کرد. ایرانی‌ها شکست خوردند و فرار کردند. در جنگ غنیمت بسیار به چنگ مسلمین افتاد و از آن جمله بود گنج نخارگان از خزائن کسری. اعراب این جنگ را《فتح الفتوح》خواندند؛ زیرا که بعد از آن دیگر هیچ مقاومت منظم و مستمری در مقابل مسلمبن صورت نگرفت. یزدگرد پادشاه بخت برگشته متواری شد و نومید.

شهرهای ایران هم، تقریباً بی دفاع یا در دنبال مختصر مقاومتی، یک یک، به دست مسلمین افتاد. چند سال بعد از اینکه به دنبال سرنوشت از شهری به شهری می رفت و همه جا در جستجوی امیدی و پناهی می‌گشت؛ در سال ۳۱ هجری در مرو به تحریک مرزبان آن جا در آسیابی کشته شد و شهرهای ایران، اندک اندک به جنگ یا به صلح به دست اعراب افتاد. بدین گونه ایران و بیزانس در اندک مدت در مقابل اسلام تسلیم شدند.[۳۲]

در همین سال عمر به  سپاهیان عراق دستور داد که سپاهیان پارسی را هرکجا باشند، تعقیب کنند، و به سپاهیان مسلمان که در بصره و اطراف بودند، دستور داد که به سوی سرزمین  فارس، کرمان و اصفهان روان شدند و بعضی از آنها که در کوفه و توابع آن بودند، سوی اصفهان و آذربایجان و ری روند.

در سال ۲۲ هجری آذربایجان گشوده نشد و سالار آن مغیره بن شعبه بود.[۳۳]

ابو موسی اشعری در سال ۲۳ هجری شهرستان اهواز و اصطخر را گشود و عمر به او نوشت مانند زمینهای عراق بر آنها خراج نهند. و در این سال عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی همدان و اصفهان را گشود و قرظه بن کعب انصاری، ری را. هرچند قتل عمر باعث شورش هایی در نقاط مختلف ایران گردید، اما این شورشها به علت عدم نیروی کافی و رهبری به دست ابن عامر والی بصره  سرکوب شد.  فتوحات در دوره‌های خلفای بعدی یعنی عثمان و حضرت علی (ع)، نیز ادامه داشت.[۳۴]

 

در دوره عثمان گرگان و طبرستان در سال ۲۹ هجری فتح شد و در سال ۳۰ هجری سیستان و کابل؛ و در سال ۳۸ و آغاز ۳۹ هجری در دوره حضرت علی (ع)، خاص بن مرّه عبدی به فرمان حضرت علی به هند لشکر کشید و پیروز شد، و غنیمت بسیار به دست آورد. اما سرانجام خود و یارانش، جز گروهی اندک، کشته شدند.[۳۵]

فتح عرب نشان‌ دهنده مهمترین تحول مذهبی است که از بعد از زمان استقرار آریایی‌ها در ایران، رخ داده است. مذهب ملی جای خود را به اسلام می دهد و از نبوغ ایرانی در چارچوب اسلام خود را نشان می‌دهد.[۳۶]

با فتح نهاوند که اعراب آن را《فتح‌الفتوح》خواندند، آخرین مقاومت متشکل ایرانیان در برابر تازیان در هم کوبیده شد. با وجود ایستادگی های مختصری که امرای محلی در برابر یورش تازیان می‌کردند و نیز علی رغم، ندا های استبدادی که یزدگرد گهگاه در کوشش خود برای گردآوری مجدد سپاه در می انداخت، سقوط قدرت ساسانی دیگر به مرحله نهایی رسیده بود و بدینگونه دولت چهارصد ساله ای که در برابر امپراتوری روم و دولت بیزانس در ایستاده و دست اندازی های هپتالیان را از قلمرو خود کوتاه کرده بود، اکنون اعراب مسلمان از پایش در آوردند.

درباره علت واقعی این سقوط، که بی‌گمان از مهمترین رویدادهای تاریخ جهان است، سخن بسیار رفته است. جای سخن نیست که از موجبات این سقوط یکی جدایی شدید طبقات و عدم همکاری میان آنان بود که از مختصات جامعه ایرانی عصر ساسانی به شمار می رفت. از این گذشته گروه‌های بسیاری در ایران زندگی می‌کردند که کژ آیین و یا نصرانی بودند. پیروان این آیین ها آنقدر زیاد بودند که می توانستند هرگونه تلاش سازمان یافته برای دفاع از آتشکده ها و خاندان ساسانی را بی‌اثر گذارند و نیز حرص مال اندوزی و فساد موبدان و دخالت آنها در سیاست سبب بیزاری مردم از آنها شده بود. عامل دیگر فروریختن دستگاه ساسانی، ضعف حکومت بود که طی چهار سال، دست‌کم هشت پادشاه به تخت برآمدند، چنانکه خزانه دولت تهی مانده، و آنچه نیز در خزانه بود یکسره خرج آیینها و تشریفات پرتحمل بیهوده شده بود. از این گذشته، جنگ‌های بی‌ثمر خسرو دوم نیز در ناتوان کردن حکومت و تضعیف مالیه آن، سهمی داشته است. بدین ترتیب در تحلیل آخرین، مشاهده می شود که اسباب عمده سقوط دولت ساسانی، ور شکستگی مادی و معنوی طبقه حاکم بوده است.[۳۷]

 

در ظاهر سقوط ساسانیان از ضربت عرب بود؛ لیکن، در واقع از نیروی عرب نبود. چیزی که مخصوصاً آن را از پای درآورد، غلبه ضعف و فساد بود. می توان گفت که مقارن هجوم عرب، ایران خود از پای درآمده بود و شقاق و نفاق بین طبقات و اختلافات و رقابت های میان نجبا و به علاوه تفرقه و تشتت در امر دیانت آن را به کنار ورطه نیستی کشانیده بود. دولت عظیم کهنسال ساسانی در آن روزگاران فترت و نکبت سلیمان مرده ای بود که تکیه بر عصای برپا مانده، اما موریانه خورده خویش داشت و هر تند بادی که از کران صحرایی و بر می‌خاست، می‌توانست آن پیکر فرتوت بی رمق را قرار خاک خورد کند و به مغازه هلاک بسپارد.

تاریخ اواخر عهد دولت ساسانی، مخصوصاً بعد از شیرویه، در واقع تاریخ دسته بندیها و ستیز های سرداران و بزرگان ایران به شمار می‌رود و پادشاهان دست‌نشانده و ناتوان و بی دوام این روزگاران، خود، در دست آنها جز بازیچه ای بی روح نبوده اند. همین ستیزگیها و رقابت‌های سرداران و بزرگان سبب شد که در جلوی هجوم دشمن و در آن روزهای سخت قادسیه و مداین و جلولاء کسی را پروای مقاومت جدی نباشد. بعضی از مرزبانان خود را به کلی در این واقعه کنار کشیدند و مستقل ماندند و یزدگرد در آن روزهای فرار و نومیدی خویش را با وجود مساعی بسیار نتوانست امراء محلی سیستان و خراسان را به میدان مقابله با اعراب بکشاند و تا کنارنگ (مرزبان) طوس را پناه نداد و با تقدیم پیشکش ها و تحفه ها از مقابل قلعه طوس دور کرد.[۳۸]

 

۳. استقرار نیروهای عرب مسلمان در مناطق مختلف ایران

ضرورت تامین سلطه در بسیاری موارد اعراب را به مهاجرت دسته جمعی به داخل ایران مخصوصاً نواحی قومس، خراسان و سیستان تشویق کرد. در نواحی هرات و واحدهای مرو و مروالرود، حوالی قهستان، قومس و اطراف ولایت جبال، تعداد زیادی طوایف عرب مهاجرنشینهایی به وجود آوردند و این مهاجرتها، تقریباً، تا یک قرن بعد در تمام مدت حکومت بنی امیه ادامه یافت.[۳۹]

 

لازم به یادآوری است که مهاجرت اعراب، قبل از اسلام به ایران صورت گرفته است. این مهاجرت عراق به ایران بیشتر از راه خشکی و سمت عراق بوده است، از اواخر دوره اشکانی و اوایل دوره ساسانی و باید از عرب به ایران آمدند. یکی از این طوایف《نبو العم》بودند که شاید نخستین طایفه عرب باشند که رخت مهاجرت به درون ایران کشیده اند. این طایفه پیش از اسلام در شمال غربی اهواز مسکن داشتند، و از بومیان آنجا به شمار می‌رفتند و در هنگام حمله عرب به ایران به یاری هم نژادان عرب خود برخاسته، با ایرانیان جنگیدند و چون عربها به خوزستان در یافتند، به بصره که شهری جدید الاحداث بود، کوچیدند.[۴۰]

بصره قدیم در محل دهکده زبیر کنونی قرار داشت، و بصره جدید در قرن ۱۱ ه-ق نزدیک ابله قدیم بنا شد. شهر بصره از یک اردوگاه نظامی که در سال ۱۷ ه-ق به امر عمر بن خطاب تاسیس شد، به وجود آمد؛ و در واقع در دوره معاویه بود که به دست زیاد بن ابی سفیان تا حدی صورت شهر پیدا کرد و در قرن دوم و سوم ه-ق به اوج خود رسید.[۴۱]

در واقع در دوره ساسانی پیش از ظهور اسلام اعراب در مناطق جنوب غرب ایران زندگی می کردند، ولی بعد از فتح ایران بادیه نشینان عرب ناگهان سیل آسا به ویژه از کوفه و بصره که در همسایگی ایران بودند، به خاک ایران سرازیر شدند. در همان سال‌های نخست هجرت مناطقی نظیر همدان، اصفهان و فارس و در پی آن ها قم، کاشان، ری، قزوین و آذربایجان مورد توجه مهاجران عرب قرار گرفت. بعدها قبایل عرب در قومس، خراسان و سیستان به واسطه جاذبه اقلیمی این نواحی یا نقاط دیگر که به طرز معیشت عرب موافق می نمود، کوچ نشینهایی ایجاد کردند. در میان این مهاجران تازه، کسانی می‌آمدند که خیال جهاد در ثغرها در سر می‌پروراندند، یا گروه‌هایی بودند که  واسطه انتساب به شیعه یا خارج نمی توانستند یا نمی‌خواستند در سوریه و عراق بمانند. بسیاری از آنها که در قم اسکان گریدند، در معرض تعقیب آزار کارگزاران دستگاه اموی در عراق بودند. بدین گونه با نقل مکان کردند به نواحی دوردست خود را از تعدی آنها می رهاندند.[۴۲]

شماره اعراب مهاجر به عراق بسیار گسترده بود، بسیاری از آنها در عراق نمانده و به ایران مهاجرت کردند. گفته شده است در کوفه، پنجاه هزار خانه برای ربیعه و مضر و بیست و چهار هزار خانه برای دیگر اعراب بود. رقم اسامی کسانی که نامشان در دیوان بصره بوده، در زمان امام علی (ع) به شصت هزار نفر رسیده است.[۴۳]

در این مهاجرتها اوضاع جغرافیایی حدود خراسان بیشتر از نقاط دیگر با طرز معیشت اعراب موافق بود و مرد عرب به کمک شتر خویش به خوبی می‌توانست در صحرای اطراف خراسان حرکت و نقل مکان کند؛ در صورتی که عبور از رودخانه و صعود از نقاط باستانی برایش آسان نبود. از این رو به نواحی اطراف قومس و خراسان، اعراب مهاجر علاقه بیشتری نشان دادند. چنان که در سال ۵۲ هجری پنجاه هزار مرد جنگی هر یک با خانواده و عیال خویش، در خراسان سکونت گزیدند که نصف آن از اعراب بصره بود و نصف دیگر از کوفه. البته وقتی تعداد جنگیان قوم پنجاه هزار نفر بوده؛ ناچار تعداد سایر طبقات از زن و کودک و افراد غیر جنگی در آن میان از سه برابر این مقدار کمتر نبوده است و با همین قراین است که تعداد اعراب خراسان را در این کوچه به دویست هزار تن تخمین زده اند. در سال ۶۴ هجری نیز دسته‌ای دیگر از طوایف عرب به خراسان آمدند. در سیستان و نواحی شرقی خراسان، غلبه با طوایف بکر و تمیم بوده است؛ در صورتی که در نواحی غربی خراسان و حدود قومس طوایف قیس غلبه داشته اند. طایفه دیگری که در این زمان کمی دیرتر از دیگران به خراسان آمد عبارت بود از قبایل  ازد[۴۴]. بدین ترتیب اعراب در شهرهای مختلف پراکنده شدند و شهرهای تازه‌ای بنا کردند. زندگانی فراخ و پر نعمتی را دریافتند، با سایر ملت‌ها هم پیوند گشتند و تدریجاً تعصب قومی خود را از دست دادند و با از دست دادن آن تعصب نیروی خود را باختند و ناتوان گشتند.( شکل ۱-۱و ۱-۲).

این قبیله ها در آغاز به ده ها و شهرها فرود نمی آمدند؛ بلکه، در خارج شهرها و ده ها در چادرها می زیستند، سپس پراکنده شدند و در نواحی دورافتاده با بیگانگان آمیختند و به واسطه همین آمیزش دور افتادگی از قوم و قبیله قریش، در دیگران نابود گشتند و رقیبان به مرور زمان کار آنان را ساخته، حکومت و قدرتشان را نابود ساختند.

بخش سوم: سازمان کشوری و لشکری مسلمانان در ایران

۱. سازمان کشوری مسلمانان

یکی از دیرینه ترین ساخته های حاکم، بر جزیره العرب است. پایداری این نظام به لحاظ محیط جغرافیایی این منطقه بوده است. دشت ها و صحراهای سوزان این منطقه بخش بزرگی از این سرزمین را پوشانده است. اجازه کشت و کار را به ساکنانش نمی‌دهد، بر این اساس اعراب به زمینی خاص پایبند نبودند.

سازمان سیاسی قبیله بسیار ساده و ابتدایی بود. هر یک از قبایل عرب رئیسی داشتند. رئیس قبیله که شیخ نامیده می‌شد. غالباً مردی شجاع، کریم و ثروتمند بود و به سبب صفات عالی خود افراد قبیله را زیر نفوذ می آورد و فرمان اقامت و رحیل با رئیس قبیله بود و اگر جنگی رخ می داد همه افراد قبیله به همراهی رئیس خود به جنگ برمی خاستند و هم اینکه غنیمتی به دست می‌آمد، رئیس قبیله سهم مهمی از آن  برای خویشتن بر می‌گرفت.[۴۵]

در دوره اسلامی نیز در ابتدا سازمان حکومت بسیار ساده بود، مرکز تجمع مسلمانان در مسجد بود که در راس این مجمع، پیامبر اسلام قرار داشت. در واقع موسسات و ادارات دولتی اسلام در آن روز در شخص پیامبر محدود می‌شد. بعد از پیامبر، خلیفه شخصاً به همه کارها رسیدگی می‌کرد. دفتر اموال را نگاهداری می‌نمود. نامه هایی را که از طرف او به مامورین می نگاشتند به آن مهر می زد، گاه نیز خودش نامه را می‌نوشت و چون خلیفه املاک و اموال شخصی نداشت، برای حفظ دارایی خود به کسی نیازمند نبود و دفتر محاسبات جداگانه ای نداشت. فرمانداران و استانداران اسلامی همان فرماندهان سپاه بودند که وقتی پیروز می شدند این منصب به آنها واگذار می گردید. هنگامی که مسلمانان به کشورگشایی می‌پرداختند، فرماندهان سپاه را به مقام استانداری تعیین می‌کردند و به جنگ می فرستادند و فرمانروایی آن قسمت را که هنوز فتح نشده بود، پیشاپیش به او واگذار می‌کردند؛ اگر فاتح می شد فرمانروای آن ناحیه می‌گشت. وظیفه فرمانداران برپا ساختن مسجد و نماز جماعت جمع‌آوری مالیات بود، آنها دخالت در اداره امور داخلی این نواحی مفتوحه نداشتند بلکه، آن را به عهده کارمندان و عمال محلی واگذار می کردند.

مهمترین مرکز رتق و فتق امور سیاسی مسجد بود. پیغمبر به خلفای راشدین سفرا را در مسجد می پذیرفتند و در آنجا به کارهای اجتماعی رسیدگی می‌کردند و برای مسلمانان در امور سیاسی و دینی خطبه می‌خواندند.[۴۶] وقتی که پس از الهام اسلام، اعراب ار شبه‌ جزیره بیابانی خود بیرون ریختند، از لحاظ نظامی، جز در شیوه حمله بر استحکامات که شاید در نتیجه اقتباس منجنیق از یونانیان در آن خبره شده بودند، در مراحل ابتدایی پیشرفت بودند و در صناعات صلح نیز هنوز پا از مرحله ای که فقط بتوانند احتیاجات ابتدایی زندگی را تامین کنند، بر آن ننهاده بودند. در حقیقت قسمت اعظم این بیابان نشین ها چیزی جز آنچه از شترشان به دست می‌آمد، لازم نداشتند؛ زیرا، شتر تنها حیوانی است که در بیابانهای عربستان می‌تواند زنده بماند. اعراب کشاورزی با نظر تحقیر می نگریستند و آن را لایق شأن مردان نمی دانستند و کسانی را که به کشاورزی می‌پرداختند دلقک می خواندند.[۴۷]

در نتیجه فتوحاتی که از زمان ابوبکر آغاز شد و در دوران عمر ادامه یافت، وسعت امپراتوری اسلامی بسیار زیاد شد. سرزمینهای فتح شده از حیث بهره‌برداری، استعدادهای گوناگون داشت و از هر یک باید به نحوی خاص استفاده می شد. بهره برداری درست از این زمینها نیازمند مردان آگاه و عاملان با تجربه بود و در حوزه مدینه چنین کسانی یا وجود نداشتند و یا شمار آنان اندک بود.[۴۸]

 

خلیفه دوم، عمر، برای رفع این مشکل اجازه داد که حکومت های محلی بر سر کد کار خود باقی بمانند، و کار وی تنها تعیین فرمانده حاکمی (امیر) با اختیارات کامل بود، و  به همراه امیر شخصی را به عنوان کارگزار(عامل) مأمور کرد که در مقابل مدینه مسئولیت داشت و رسیدگی به امور مالی با وی بود.[۴۹] بنابراین، سازمان اداری عمر شباهت تامی به سازمان ساسانیان دارد. وی در هر یک از سرزمین های جدید حاکمی از طرف خود که اختیارات محدودی بر آنها داد و اختیارات نهایی را در دست خود نگاهداشت؛ زمینداران بزرگ در اواخر سلطنت ساسانیان فقط تا حد پرداخت مالیات تسلیم شده بودند، کنار زده شدند؛ ولی، دهقانان یعنی کشاورزان عمده که در سازمان ساسانیان به صورت مامورین جزء در گردآوری مالیات ایشان استفاده می‌شد در اداره اعراب باقی ماندند و به صورت ممیزین و تحصیلداران مالیاتی دولت جدید درآمدند. چون اینان از اوضاع عواید منطقه خود کاملاً با خبر بودند، ماموریت هایی در این زمینه، به ایشان داده می‌شد. دهقانان دفاتر مالیاتی را نگهداری می کردند و از روی تجربه ای که داشتند می توانستند بدهی مودیان را تشخیص دهند. در مدت یک قرن و نیم پس از تسلط اعراب هیچ دفتر و دستکی جز صورت های فارسی قدیم ساسانی ملاک عمل نبود.

 

مهمترین نشانه ای که از این زمان و از تاثیر تشکیلات ایران در سازمان اداری، اعراب مانده ابقاء لغات مربوط به مالیات و امور مالی در اصطلاحات راجع به دیوان در آمد است، حتی خود کلمه دیوان را هم می‌گویند فارسی است. قرنها ایرانیان به خبرگی و مهارت در امور مالی زبانزد جهانیان بودند و حتی اصطلاحات بانکداری چندی که یک مورد عادی آن کلمه چک است از زبان فارسی به زبان های غربی راه یافت.[۵۰] این مسئله از آنجا ناشی می شد که اعراب فاتح، از لحاظ فرهنگ و تمدن پایین‌تر از ایرانیان مغلوب بودند، به این معنی که چه از حیث مرحله تکامل اجتماعی و چه ار جهت فرهنگ مادی و معنوی در درجه نازلتری قرار داشتند، ناگزیر نظامات و سنن سیاسی و اداری باستانی ایران را پذیرفته و با احتیاجات خویش سازش دادند.[۵۱]

در سال ۴۰ هجری که حکومت خلفای راشدین پایان یافت، مامورین دولت اسلامی عبارت بودند از:[۵۲]

۱. خلیفه    ۲. حکمران و عمال خلیفه در ممالک اسلامی   ۳. کاتب که دیوان یا دفاتر جمع و خرج مالی را اداره می‌کرد.   ۴. گماشته مخصوصی که او را حاجب می خواندند.    ۵. خزانه دار یا متصدی بیت‌المال.    ۶. قاضی که مأمور دادرسی بود.

 

 

 

۲. سازمان لشکری مسلمانان

عرب ها پیش از اسلام بدوی بودند و ارتش مرتبی نداشتند و هرگاه جنگ پیش می آمد، عده ای سوار و پیاده با نیزه و شمشیر را به میدان می فرستادند. فقط یکی دو حکومت عرب مانند تبابعه پادشاهان حمیر، و منذریان پادشاهان حیره پیش از اسلام، به واسطه آمیزش با ممالک متمدن دارای ارتش منظم بودند.

بعد از آنکه در زمان پیامبر (ص) و ابوبکر فتوحات اسلامی فزونی یافت، بسیاری از قبایل عرب در حجاز و نجد و یمامه به مسلمانان پیوستند و پس از آنکه عده آنان زیادتر شد به شام و عراق و مصر حمله بردند و شهر های مهمی گشوده ؛شهرهایی تازه ساختند و سپاهیان خود را به چند دسته تقسیم کرده، در نقاط معینی در مصر، شام و عراق جا دادند و هر قبیله و تیره ای جای مخصوصی را گرفتند؛ مثلاً استان بصره به پنج قسمت تقسیم شده بود و در هر قسمت یکی از پنج قبیله اسلامی: ازد، تمیم، بکر، عبدالقیس و اهل عالیه اقامت داشتند (قریش، کنانه، ازد، بجیله، خثعم،  قیس، عیلان، مزینه). و عالیه و کوفه را اهل مدینه می‌گفتند و هریک از آن قبایل پنجگانه از خود امیری داشتند، سایر سپاهیان مسلمین در کوفه و فطاط و سایر شهرهای عراق و شام و مصر به همین وضع متفرق شده، در اطراف و نواحی منزل گزیدند.

عمر، خلیفه دوم، دیوانی (دفتری) برای ثبت اسامی سپاهیان و مقرری آنها تشکیل داد که گرچه دیوان سپاهیان نامیده نمی شد و تنها آن را دیوان می گفتند، ولی همه مسلمانان در آن روز سپاهی بودند. لذا دیوان مطلق هم دیوان ارتش بود. در آن دیوان نام مهاجرین و انصار را پیروان آنان و مقرری آنها با رعایت خویشاوندی با حضرت رسول و سابقه اسلامی آن انجام شده و برای هر مسلمان و خانواده و فرزندانش حقوقی معین شده بود.[۵۳] در زمان خلیفه دوم در هر شهر از شهرهایی که در دست مسلمانان بود، آمادگی های نظامی به وجود آمد به طوری که در هر یک از آن شهر ها حدود چهار هزار سرباز سوارکار اقامت داشتند.

مسلمانان در جاهایی که هم از نظر آب و هوا و هم از نظر سوق الجیشی مناسب بود، اردوگاه‌ها و پادگان‌های می‌ساختند و مفاهیم پادگان‌ها گسترش می‌یافت و افراد غیر نظامی را هم به خود جلب می کرد و سرانجام تبدیل به یک شهر می شد. از جمله محل هایی که قبلاً به صورت اردوگاه نظامی ساخته شده بود و بعدها به صورت شهر درآمد، در این مورد شهرهای بصره و فسطاط (در مصر) را می‌توان نام برد.[۵۴]

در رابطه با شماره سپاهیان باید گفته شود که در سال نهم هجرت هنگام جنگ تبوک که آخرین جنگ زمان پیامبر (ص) بود؛ شماره مسلمانان (سپاهیان) به دا هزار سوار و بیست هزار پیاده رسید و در زمان ابوبکر عمر این اعتبار صد و پنجاه هزار بالغ شده در اواخر ایام خلفای راشدین شماره سپاهیان سیصد هزار  رسید و اوایل دوره بنی امیه شماره سپاهیان بصره  هشتاد هزار و سپاهیان کوفه شصت هزار شد و شمار سپاهیان مقیم مصر بدون زن و بچه چهل هزار بود.

نکته دیگر اینکه پیش از اسلام و عربها با درجات نظامی آشنا نبودند، فقط، هر قبیله‌ای امیری داشت و اگر خود امیر بهجنگ نمی رفت کسی را به فرماندهی تعیین می‌کرد که او را 《منکب》می‌گفتند.《عریف》زیر دست منکب و《نفیر》یا《نفر》تحت نظر عریف انجام وظیفه می‌کردند و معمولا شماره عریفان پنج بود.

در آغاز اسلام نیز همین رویه ادامه داشت و شخصی با سابقه به فرماندهی سپاه انتخاب می گشت و چندین عریف نیز زیر دست او بودند و هر عریفی بر ده سپاهی نظارت می کرد. به مرور شماره عریفان تا صد فزونی یافت و زیر نظر هر عریفی بنا به مقتضیات و سابقه از بیست تا چهل سپاهی قرار گرفت. به علاوه به نام امیر (مشرف امور مالی) حقوق سپاهیان را به عریف می‌داد و عریف آن را میان افراد تقسیم می‌کرد و این ترتیب تا دوران بنی امیه نیز دوام یافت ولی در زمان عباسیان درجات ارتش به این نحو تنظیم شد:

 

۱. عریف فرمانده ده سپاهی بود.

۲. نقیب فرمانده پنجاه سپاهی بود.

۳. قائد فرمانده صد سپاهی بود.[۵۵]

نکته آخر اینکه، تقسیم سپاه به قلب و جناحین و مقدمه و موخره که نشان نظم رومی و ساسانی از آن نمودار است؛ در دوران پیامبر (ص) معمول بود. عنوان پنجه خمسین را به اعتبار همین تقسیم سپاه می‌دادند. سواران در دو جناح جا می گرفتند. در این تقسیم وحدت قبایلی مراعات می شد. هر قبیله پرچم خاصی داشت که پارچه‌ای به نیزه آویخته بود و یکی از آنان را می‌برد.[۵۶]

 

اهمیت پرچم در میدان کارزار مسلم است. چه اگر پرچم بیفتد سپاهیان از میدان می گریزند. در دوره جاهلیت یکی از منصب های معمول پرچمداری بوده و هنگام جنگ آن را بیرون می‌آوردند. معمولاً پرچم قریش گاه دست تیره اموی و گاه دست تیره عبدالدار بود.

پس از ظهور اسلام و آمیزش عرب با مردم مصر، شام، ایران پرچم‌های اسلام مانند دولت‌های اسلامی و تیره ها و شعبه های مختلف، متنوع و متعدد شد و از حیث رنگ و شکل و درازی و غیره جور به جور درآمد.[۵۷]

افراد غیر عرب در مقابل جنگجویان عرب عنوان رعیت داشتند و آنها را رعایا می خواندند و این یکی از لغات سامی بود، به معنای گله که بین آشوریها نیز مصطلح گردید.[۵۸]

 

[۱] . الطایی، ص ۱۶۲.

[۲] . پیرنیا و اقبال،  صص ۲۱۹، ۲۳۰، ۲۳۱.

[۳] . زرین کوب،  پیشین،  ص ۱۶۰.

[۴] . تنسر، صص ۱۴۵-۱۴۶.

[۵] . کریستین، سن؛ صص ۴۲۴-۴۲۵.

[۶] . فرای، میراث باستانی ایران، صص ۳۷۵-۳۷۶.

[۷] . کریستین سن، ص ۶۴۸.

[۸] . گردیزی، ص ۱۰۳.

[۹] . مسکویه رازی، ج ۱، ص ۲۲۶.

[۱۰] . مشکور؛ ص ۴۶۸.

[۱۱] . بیانی؛ ص ۷۹.

[۱۲] . پیر نیا و اقبال؛ ص ۲۳۱.

[۱۳] . ابن طقطقی؛ ص ۱۰۵.

[۱۴] . مسکویه رازی؛ پیشین،  ص ۲۷۳.

[۱۵] . دینوری؛ ص ۱۷۴.

[۱۶] . طبری،  ج ۴، صص ۱۵۸۷- ۱۵۸۸.

[۱۷] . مقدسی، صص ۸۴۹-۸۵۰.

[۱۸] . قادسیه از شهرهای عراق بر کرانه بادیه سوی مندب که تا کوفه یک مرحله مسافت دارد. ( گردیزی، ص ۳) شهری که میان آن و کوفه پانزده فرسنگ است. (دینوری، ص ۱۵۲).

[۱۹] . طبری، ج ۴، ۱۶۳۱.

[۲۰] . ابن اثیر، ج ۲، ص ۲۱۴.

[۲۱] . یعقوبی؛ ج ۱، ص ۲۹.

[۲۲] . بلاذری، ص ۵۵.

[۲۳] . موضعی است در عراق نزدیک خانقین (ابن طقطقی، ص ۱۱۰) – جنگ جولاء در سال ۱۶ هجری اتفاق افتاد.

[۲۴] . ابن اعثم کوفی؛ صص ۱۱۴- ۱۱۵.

[۲۵] . بیانی؛ ص ۱۰۰.

[۲۶] . زرین کوب،  پیشین   ص ۲۳۲.

[۲۷] . بلاذری، صص ۷۸-۷۹.

[۲۸] . همانی

[۲۹] . دینوری؛ ص ۱۶۸.

[۳۰] . فُرس کلمه ای عربی که مورخین اسلامی و عرب زبانان به ایرانیان اطلاق کرده‌اند، همان گونه که عجم را نیز در مورد آنان به کار برده اند. با این تفاوت که عجم هر غیر ایرانی را شامل می‌شود، ولی فرس عنوان خاص ایرانیان است، با توجه به ملیت ایشان، عنوان فرس به خلاف عجم، که گاه نوعی بی حرمتی از آن استنباط می شده است، دارای مفهومی است که کمابیش همراه با حرمت و بزرگداشت است. (دایره المعارف فارسی،  ج ۲، ص ۱۷۶).

[۳۱] . ابن اعثم کوفی؛ صص ۲۳۵-۲۳۶.

[۳۲] . زرین کوب، بامداد اسلام،  صص ۸۶-۹۷.

[۳۳] . طبری؛ ج ۵، صص ۱۹۶۰، ۱۹۶۱، ۱۹۷۰.

[۳۴] . یعقوبی؛ تاریخ یعقوبی،  ج ۱، ص ۴۶.

[۳۵] . بلاذری؛ صص ۱۸۴، ۲۶۹، ۳۲۶.

[۳۶] . موله، ص ۲۲.

[۳۷] . فرای، تاریخ ایران از فروپاشی دولت ساسانیان تا آمدن سلجوقیان، صص ۲۱ ، ۲۲.

[۳۸] . زرین کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، صص ۱۵۷ – ۱۵۸، ۱۹۲.

[۳۹] . زرین کوب، روزگاران از پایان ساسانیان تا پایان تیموریان، ص ۱۶.

[۴۰] . مشکور؛ ص ۴۷۰.

[۴۱] . مصاحب؛ ج ۱، ص ۴۳۱.

[۴۲] . فرای،  پیشین، ج ۴، ص ۳۰.

[۴۳] . جعفریان؛ تاریخ خلفا از رحلت پیامبر تا زوال امویان، ص ۱۹۱.

[۴۴] . زرین کوب،  تاریخ مردم ایران،  ج ۲، ص ۳۰.

[۴۵] . ابراهیم حسن، ص ۴۵.

[۴۶] . خزائلی؛ صص ۳۶-۳۷.

[۴۷] . آبری؛ ص ۹۷

[۴۸] . شهیدی؛ ص ۱۱۱.

[۴۹] . آن هولت لمبتون؛ ص ۱۱۰.

[۵۰] . آربری؛ صص ۱۰۰-۱۰۱.

[۵۱] . حقیقت؛ ص ۱۳۳.

[۵۲] . زیدان؛ ص ۸۸.

[۵۳] . زیدان؛ صص ۱۲۴، ۱۲۵، ۱۳۰.

[۵۴] . جعفری؛ مسلمانان در بستر تاریخ، ص ۴۳.

[۵۵] . زیدان،  صص ۱۳۴، ۱۳۵.

[۵۶] . حتی، ج ۱، ص ۲۲۲.

[۵۷] . زیدان،  ص ۱۳۹.

[۵۸] . بروکلمان؛ ص ۸۹.

منبع: تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران از ورود اسلام تا پایان حکومت علویان طبرستان، دکتر محمد امیر شیخ نوری، انتشارات دانشگاه پیام نور

تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی

این مقاله از سری

تاریخ تحولات ایران از ورود اسلام

است برای دیدن دیگر مقالات مرتبط بر روی لینک بالا کلیک کنید.

بهترین از سراسر وب

[toppbn]
ارسال یک پاسخ