پادشاهی صفویه چگونه شکل گرفت؟
مقدمات جلوس شاه اسماعیل اول
وقتی شیخ حیدر در رجب ۸۹۳ ه-ق به قتل رسید، سلطان یعقوب خواهر خود حلیمه بیگی آغا را که همسر شیخ حیدر بود با سه پسرش علی، ابراهیم و اسماعیل به شیراز تبعید کرد. منصوربیگ پرناک حاکم شیراز به دستور سلطان یعقوب آنان را در قلعه استخر فارس زندانی کرد.
با مرگ سلطان یعقوب در ۸۹۶ یا ۸۹۸ ه-ق، اختلاف بر سر جانشینی درگرفت که به نزاع و کشمکشهای خانوادگی انجامید و سرانجام رستم میرزا با تاج تخت آق قویونلو ها را تصاحب کرد و با نام رستم شاه در ۸۹۷ / ۸۹۸ ه-ق بر تخت نشست. (خواندمیر، ۱۳۵۳، ۴۳۷- ۴۳۶). او فرزندان شیخ حیدر را از زندان رها کرد تا علیه رقیبش بایسنقر میرزا (پسر سلطان یعقوب) بجنگد و عاقبت توانست به کمک سلطان علی پسر بزرگ شیخ حیدر او را به قتل برساند. (همان، ۴۳۹)
از سوی دیگر همراه صوفیان و طرفداران خاندان صفوی و سایر مدعیان تاج و تخت را از میان برداشت. او با اعمال این سیاست، پس از غلبه بر مخالفان، به پسران حیدر اجازه داد تا به اردبیل بازگردند و بر سجاده ارشاد به رهبری طریقت صفوی بپردازند. اما با استقرار آنان در اردبیل، چون دریافت پیروان زیادی گرد آنان آمده اند، دچار هراس شد. از این رو تدبیری اندیشید و سه برادر را از اردبیل به اردوی خود در تبریز برد. در آنجا تصمیم گرفت فرزندان شیخ حیدر را به قتل برساند.
اما خبر این توطئه توسط صوفیان هوادار خاندان صفوی به سلطان علی میرزا پسربزرگ شیخ حیدر رسید. بنابراین او تصمیم گرفت تا به اتفاق صوفیان وفادار به خاندان خود شبانه تبریز را به مقصد اردبیل ترک کند. اما اندکی بعد از فرار، رستم میرزا از ماجرا باخبر شد و لشکری را به تعقیب آنان فرستاد. آنان در نزدیکی اردبیل با سلطان علی مواجه شدند. سلطان علی چون اوضاع را چنین دید، به امرای صوفیه سفارش کرد تا برادرانش اسماعیل و ابراهیم را به اردبیل برسانند و تاج خود را بر سر اسماعیل نهاد. سپس همراه با ۳۰۰ تن از همراهان خود با لشکریان رستم میرزا به نبرد پرداخت و کشته شد. (خواندمیر، ۱۳۵۳، ج ۴، ۴۴۱-۴۴۰).[۱]
اسماعیل که در ۲۵ رجب ۸۹۲ ه – ق در اردبیل متولد شده بود و به گفته اسکندر بیگ ترکمان حدود چهار سال و نیم در قلعه استخر فارس زندانی بود، پس از رهایی از زندان و کشته شدن برادر بزرگش سلطان علی، طبق سفارش او همراه برادر دیگر خود ابراهیم به اردبیل رفت و در بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی پنهانشدند.
رستم بیگ یکی از امیران ترکمان را به حکومت اردبیل گماشت و از او خواست که به اردبیل برود و فرزندان شیخ را دستگیر کند. او به اردبیل رفت و چون نشانی از اسماعیل و برادرش به دست نیاورد، بسیاری از صوفیان مرید خاندان صفویان را کشت و اموال آنان را غارت کرد.
صوفیان برای مدتی، اسماعیل را در خانه های مختلف پنهان ساختند؛ اما در نهایت چون دشمنان از محل اختفای آنان آگاهی یافتند، سران صوفیه تصمیم گرفتند که اسماعیل را به رشت ببرند. سران صوفیان با هشتاد نفر صوفی اسماعیل و برادرش ابراهیم را در سال ۹۰۰ ه-ق به رشت بردند. مولف جهانگشای خاقان درباره اسماعیل هنگامی که در لاهیجان بود، مینویسد،:《در آن وقت هفت سال بیش، از عمر شریفش نگذشته بود، اما در فطانت فراست، آیتی بود و در فهم و کیاست، علامتی؛ فروغ گیتی ستانی از ناصیه همایونش هویدا و فره ایزدی از جبین مبینش پیدا بود.》
در باب مدت توقف اسماعیل در رشت روایات مختلفی ذکر شده است. برخی معتقدند بیش از ۷ روز توقف نکرد؛ بعضی ۲۱ روز را ذکر کرده اند. در طی اقامت او در رشت، میرنجم زرگر در زمره مریدان او در آمد و انگشتری برای اسماعیل ساخت و به او داد. میرنجم زرگر به خاطر علاقه ای که به اسماعیل داشت، پیوسته نزد او ماند و کمر به خدمت او بست. (جهانگشای خاقان، ۱۳۶۴، ۳۰-۲۹)[۲] هنگام اقامت در رشت، کارکیا میرزا علی فرمانروای لاهیجان که مذهب شیعه داشت، از اسماعیل و برادر و همراهان وی دعوت کرد تا به لاهیجان رفته و در پناه او باشند. چون صوفیان همراه اسماعیل به علاقه کارکیا میرزاعلی به خاندان صفویان اطمینان داشتند، دعوت او را پذیرفتند و به لاهیجان رفتند.
درباره علاقه کارکیا میرزا علی به اسماعیل، مؤلف جواهر الاخبار مینویسد:
《چون همه وقت شاه اسماعیل تیر و کمان به دست می گردید و از مرغ و غاز و اردک خانگی به تیر می زد (کارکیا میرزاعلی) مقرر کرد کسی فریاد و غوغا نکند و هر چند که او هر روز به تیر زند، وکلا بها دهند. هر گاه به مجلس می آمد به زانوی کارکیا مینشست و با ریش او بازی میکرد.
کارکیا میرزاعلی، اسماعیل را نزدیک خود در خانهای در عقب حرمسرایش جای داد و صوفیان مرید او را نیز در جنب او ساکن کرد. پس از گذشت چند ماه از اقامت آنان در لاهیجان، ابراهیم برادر اسماعیل آنجا راست اردبیل ترک کرد. رستم بیگ چون یقین داشت که اسماعیل و ابراهیم در لاهیجان اقامت دارند، سپاهی برای دستگیری آنان روانه لاهیجان کرد و کارکیا میرزاعلی را تهدید نمود که در صورت مخالفت، به لاهیجان لشکر خواهد کشید. کارکیا میرزاعلی با به کار بردن تدبیری مأموران رستم بیگ را به تبریز بازگرداند و جان فرزندان شیخ حیدر را از مرگ نجات داد.
کارکیا میرزاعلی در آموزش و پرورش اسماعیل علاقه مندی خاص ابراز داشت . او مولانا شمس الدین لاهیجانی را که از عالمان شیعه بود برای آموزش اسماعیل انتخاب کرد. اسماعیل نوجوان به استاد خود دلبستگی خاص پیدا کرد. نزد او زبان فارسی و عربی و به ویژه قرآن و اصول مذهب شیعه را فراگرفت. (خواندمیر، ۱۳۵۳، ج ۴، ۴۴۱).[۳]
برخی معتقدند اقامت شاه اسماعیل در لاهیجان که مردم آن شیعی مذهب بودند، در ایجاد تعصب مذهبی در اسماعیل مهمترین و موثرترین نقش را داشت. وجود هفت تن از صوفیان که مانند مربیان و مشاوران دائمی او در سالهای اقامت در لاهیجان بودند، در تکمیل عقاید دینی و سیاسی او نقش اساسی ایفا کردند.
اسماعیل تا سیزده سالگی که قیام کرد در لاهیجان و در میان حاکمان لاهیجان و مردم آن دیار و مریدان خود به سر برد و تحت تعلیم آموزش مولانا شمس الدین لاهیجانی عالم برجسته مذهب شیعه قرار گرفت. مولانا شمس الدین لاهیجانی نیز در دانسته های مذهبی اسماعیل نقش موثری داشت. ا اسماعیل را با احکام و اصول مذهب شیعه آشنا کرد و چنان در احساس و اندیشه او نفوذ کرد که اسماعیل پس از نشستن بر تخت پادشاهی در تبریز، مقام صدارت را به او داد و او را صدر کرد. امیر نجم رشتی زرگر نیز در تربیت سیاسی اسماعیل نقش برجسته ای داشت.
اسماعیل سرانجام هنگامی که کمتر از سیزده سال داشت، و پس از آن که جنگ های پیاپی مدعیان پادشاهی و سرکشی سرداران بایندری،، شیرازه قدرت خاندان آق قویونلو را از هم گسست، تصمیم به خروج از لاهیجان گرفت. به نوشته امیر محمود خواندمیر، تصمیم خود را با زمره ای از غازیان اخلاص پیشه و سران صوفی همراه خود در میان نهاد. آنان از این امر استقبال کردند. اسماعیل برای خروج از لاهیجان سران صوفیان همراه خود را نزد کارکیا میرزا علی فرستاد و او را از این تصمیم آگاه کرد.
کارکیا به علت نوجوان بودن اسماعیل و قلت تعداد همراهانش به او توصیه کرد انجام این تصمیم را مدتی به تأخیر اندازد. اسماعیل که تصمیم خود را گرفته بود، چند روز بعد با کارکیا ملاقات کرد و سرانجام در نیمه محرم ۹۰۵ ه-ق از لاهیجان خارج شد و کارکیا میرزاعلی ملزومات سفر او را فراهم آورد و آنچه از نظر مالی در توان داشت پیشکش و او را تا نزدیکی دیلمان همراهی نمود. (همان، ۴۴۷)[۴] بدین ترتیب اسماعیل تنها با هفت نفر از مریدان وفادارش که پیوسته با او بودند لاهیجان را به سوی آذربایجان ترک کرد.
اسماعیل پس از خروج از لاهیجان به دیلم و سپس به طارم رفت و در بین راه گروه زیادی از صوفیان《روم》عثمانی و《شام》به او پیوستند. این امر نشان میدهد که اسماعیل پیش از ترک لاهیجان پیک هایی به ناحیه هایی که مریدان در آنها ساکن بودند اعزام داشته و با ذکر مسیر خود از آنها خواسته بود که در راه به او بپیوندند. اسماعیل از طارم به خلخال رفت و در روستاهای خلخال اقامت گزید.
در این مدت تعدادی از مریدانش نیز به او پیوستند و او رهسپار اردبیل شد. اسماعیل، در اردبیل به زیارت نیاکان خود رفت و با مادر خود ملاقات کرد. حاکم اردبیل او را تهدید کرد که اردبیل را ترک کند. اسماعیل به ناچار به علت تعداد اندک مریدان خود اردبیل را ترک کرد و به توصیه هفت نفر سران صوفی، شیوه پدر را در پیش گرفت و خلیفه هایی برای گردآوری مریدان به اطراف فرستاد. از این رو گروه کثیری به او پیوستند.
اسماعیل مدتی در حوالی ایروان و ارزنجان توقف کرد و به تبلیغ و گردآوری مریدان خود پرداخت و سپس با مشورت سران صوفیه به شروان رفت و در شروان، سپاهی را مأمور حمله به گرجستان کرد و غنایم بسیاری به دست آورد.
اسماعیل سپس به شماخی رفت و آن ناحیه را گرفت؛ اما چون دریافت که فرخ یسار شروانشاه با سپاهیانش در بیشه ای میان قلعه گلستان و حصار بیقرد است، به آنجا رفت. و فرخ یسار نیز با شنیدن خبر حرکت او عازم قلعه گلستان شد؛ اما پیش از رسیدن به قلعه، در نزدیک روستای گلستان با سپاهیان اسماعیل روبرو شد و در پاییز ۹۰۶ ه-ق نبردی بین آنان در گرفت که به شکست فرخ یسار و قتل وی انجامید. (اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج ۱، ۲۷).[۵]
اسماعیل پس از آن پیروزی به شماخی بازگشت. چون باخبر شد شیخ ابراهیم معروف به شیخ شاه فرزند فرخ یسار که از میدان جنگ گریخته بود، در شهر نو سپاهی برای مقابله با او گرد آورده است، خادم بیگ خلیفه را مامور سرکوب او کرد. اما شیخ شاه با شنیدن این خبر به سوی گیلان گریخت و خادم بیگ شهر را گرفت. اسماعیل روز بعد وارد شهر شد و در منزل شیخ شاه مسکن گزید و سپس به محمود آباد مغان رفت.
اسماعیل در محمودآباد سپاهی را مامور فتح قلعه باکو کرد تا خزینههای شروانشاه را که در آنجا بود به تصرف درآورد. پس از تصرف قلعه به دستور اسماعیل قبر خلیل شروانشاه پدر فرخ یسار که شیخ جنید را کشته بود و همچنین گورهای برخی از مولوک آن دیار را شکافتند، استخوان های آنان را بیرون آوردند و سوزاندند و کاخهای باشکوه شروانشاهان را با خاک یکسان کردند. (خواندمیر، ۱۳۵۳ ج ۴، ۴۶۲ تا ۴۵۹)[۶]
اسماعیل پس از تصرف خزینههای شروانشاهان، پول، گوهرها و غنیمت های بسیاری را بین لشکریان خود تقسیم کرد و سپس عازم تسخیر قلعه گلستان شد و آنجا را در محاصره گرفت. (جهانگشای خاقان، ۱۳۶۴، ۱۲۹)[۷] ولی بعد چون متوجه شد الوند بیگ – که تبریز پایتخت آق قویونلو را در اختیار داشت – قصد تصرف شروان را دارد و در نخجوان به سر میبرد، به سوی آنجا حرکت کرد. در نزدیکی نخجوان و در بهار ۹۰۷ ه-ق با الوند بیگ درگیر جنگ شد. الوند بیگ شکست خورد و به ارزنجان گریخت. در این نبرد نیز غنیمت های زیادی نصیب لشکریان اسماعیل شد. (خواندمیر، ۱۳۵۳، ج ۴، ۴۶۶ – ۴۶۲)[۸]
اسماعیل روز بعد به سوی تبریز رفت و پیروزمندانه وارد آن شهر گردید. از نخستین اقدامات اسماعیل، از بین بردن مخالفان بود علاوه بر آن تصمیم گرفت که در بدو ورود تاجگذاری کند و رسماً تبریز را پایتخت خود بخواند. او به خود لقب《ابوالمظفر شاه اسماعیل الهادی الولی》داد و دستور داد در مسجد تبریز خطبه به نام دوازده امام بخوانند. به دستور شاه اسماعیل سکه زده شد و در اذان و اقامه عبارات《اشهد و ان علیا ولی الله و《حی علی خیر العمل》اضافه شد.
بدین ترتیب سیاست جدیدی توسط اسماعیل بنیان نهاده شد و مذهب تشیع، مذهب رسمی کشور اعلام شد و در پی آن افرادی به نقاط دوردست و سرزمین های مجاور برای رساندن این پیام گسیل داشت. از جمله نماینده ای به سوی سلطان مراد در فارس فرستاده و از وی خواسته شد که خود به نام اسماعیل خوانده و سکه ضرب شود. نامه ای نیز به سلطان بایزید دوم ارسال شد تا تسهیلاتی برای عبور پیروان اسماعیل در سرزمین های عثمانی قائل شود و مانع از حرکت ایشان نشود.
اوضاع داخلی ایران
در آغاز حکومت شاه اسماعیل، در سرزمین ایران حکومت های متعددی وجود داشت. در غرب و نواحی جنوب غربی سلطان مراد آق قویونلو قسمت اعظم عراق عجم را در تصرف داشت. در عراق عرب باریک بیگ پرناک حکمران بود و در سرزمین دیاربکر، کاظم بیگ حکومت داشت. در شرق ایران و در خراسان، سلطان حسین میرزا تیموری و در قندهار، ذوالنون و در بلخ، بدیع الزمان میرزا تیموری و در کرمان، ابوالفتح بایندر حکومت می کرد. در مرکز ایران هم دولت های کوچکی بود. مرادبیگ بایندر در یزد، رئیس محمد کمره در ابرقو، حسین کیا چلاوی در سمنان، خار و فیروزکوه و به طور کلی مازندران و سرانجام قاضی محمد کاشانی و جلال الدین مسعود در کاشان بودند. اگر چه قدرت و اقتدار این حکومت های کوچک یکسان نبود، اما در یکپارچگی حکومت اسماعیل تاثیر داشت. از میان آنها حکومت آق قویونلو مخالفت خود را با اسماعیل نشان داد. الوند بیگ پس از شکست از اسماعیل در ۹۰۵ ه-ق ابتدا به همدان و سپس به بغداد رفت. (عالم آرای صفوی، ۱۳۶۳، ۷۱ – ۶۵) اما چون قاسم بیگ بایندری حاکم بغداد با او به مخالفت برخاست، او ناچار به دیاربکر رفت و تا ۹۱۰ ه-ق که در گذشت، در همان جا ماند.
بدین ترتیب، تنها رقیب اسماعیل از طایفه آققویونلو سلطان مراد بود که در فارس حکومت میکرد. او پس از آگاهی از شکستهای الوند بیگ، نیروی بزرگی بسیج کرد و در همدان اردو زد. شاه اسماعیل نیز برای سرکوب او به همدان رفت و در ۲۴ ذی حجه ۹۰۸ ه-ق در نزدیکی همدان بین آنان جنگ درگرفت که به پیروزی اسماعیل انجامید و به او به فارس گریخت و به شیراز رفت. شاه اسماعیل از همدان به اصفهان آمد و در آن شهر تعداد کثیری را کشت و خواهرزاده اش را به حکومت اصفهان گماشت.
اسماعیل از اصفهان به سوی شیراز شتافت. مراد بیگ که قدرت مقاومت در برابر او را نداشت، از شیراز گریخت و از راه شوشتر به بغداد رفت. ( اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج ۱، ۳۸)[۹] شاه اسماعیل در دوم ربیع الثانی ۹۰۹ ه- ق وارد شیراز شد و برخی مخالفت های مذهبی را سرکوب کرد.
در هنگام توقف شاه اسماعیل در شیراز والیان لار و بصره به حضور او رسیدند و اظهار اطاعت کردند. شاه نیز آنان را به حکومت ولایتهای خود گماشت. محمدخان استاجلو که برای فتح کرمان اعزام شده بود با پیروزی به شیراز بازگشت و احمد بیگ والی یزد نیز کلید آن شهر را تسلیم شاه اسماعیل کرد.
شاه اسماعیل حکومت شیراز را به الیاس بیگ ذوالقدر داد و از شیراز به کازرون رفت و برخی از مردم آنجا به ویژه خطبای کازرون را به علت تعصب در مذهب تسنن به قتل رساند و عمارت ها، بقاع و مزار آنان را خراب کرد. آنگاه عازم کاشان شد. مردم آنجا که عموماً شیعه بودند، از او به گرمی استقبال کردند.
شاه اسماعیل از کاشان به قم رفت، مردم شیعه مذهب آنجا نیز از او استقبال خوبی کردند. تا بهار ۹۰۹ ه-ق در قم ماند، ولی در همین سال عزم تصرف مازندران کرد. زیرا حسین کیای چلاوی ، امیر خوار و سمنان و فیروزکوه، الیاس بیگ را کشته بود. از این رو شاه اسماعیل در رمضان ۹۰۹ ه-ق قلعه گلخندان را محاصره کرد. یکی از قورچیان را نزد کوتوال قلعه فرستاد و از او خواست که تسلیم شود. کوتوال، قورچی شاه اسماعیل را کشت و به جنگ پرداخت. شاه اسماعیل سرانجام با حمله های متوالی قلعه گلخندان را فتح کرد و کلیه ساکنان قلعه را کشت. (عالم آرای صفوی، ۱۳۶۳، ۹۰)[۱۰] در شوال ۹۰۹ ه – ق قلعه فیروزکوه محاصره و عاقبت آنجا را فتح کرد.
شاه اسماعیل از سال ۹۰۹ ه-ق تا ۹۱۲ ه-ق به سرکوب مخالفین و تثبیت حکومت خود در مناطق مختلف از جمله یزد، طبس، اصفهان، رشت، طارم و کردستان مشغول بود.
در این ایام در دیاربکر اتفاقات سیاسی رخ داده بود. سلطان مراد که پس از شکست اسماعیل به دیاربکر رفته بود، از علاءالدوله ذوالقدر درخواست کمک کرد. علاءالدوله از او استقبال کرد و دختر خود را به همسری او در آورد. از این رو شاه اسماعیل در صدد حمله به علاءالدوله بر آمد. ابتدا یک ایلچی نزد علاءالدوله فرستاد و او را به اطاعت خواند؛ ولی علاء الدوله به آن توجهی نکرد و ایلچی شاه اسماعیل را زندانی نمود.
سلطان مراد نیز به عثمانی گریخت و چندی بعد در همانجا به قتل رسید. (اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج ۱، ۳۳) با مرگ وی حیات سلسله آققویونلو پایان یافت.
در غرب ایران فقط باریک بیگ پرناک در عراق عرب و به مرکزیت بغداد باقی مانده بود. شاه اسماعیل با کینهای که نسبت به خاندان آق قویونلو داشت، فرمانروایی این خاندان را بر آن نواحی برنمی تافت. مهمتر از آن، او با تعصب در شیعی گری، آرزومند بود با فتح بغداد و میان رودان (بین النهرین)، بر نجف و کربلا، دو شهر مقدس شیعیان دست یابد و زیارت امامان شیعه نایل گردد.
شاه اسماعیل ابتدا خواست بغداد را بدون جنگ تصرف کند. از این رو خلیل بیگ یساول را در ۹۱۴ ه-ق به عنوان ایلچی نزد باریک بیگ پرناک فرستاد و از او خواست که از شاه صفوی اطاعت کند. چون نهایتاً باریک بیگ از در صلح در نیامد، شاه اسماعیل خود را آماده نبرد با او کرد. مولف عالم آرای صفوی شرح این ماجرا را به تفصیل آورده است بر اساس نوشته او شاه اسماعیل نیروی برای سرکوب او اعزام داشت و خود نیز به دنبال او حرکت کرد. باریک بیگ به مقابله پرداخت؛ اما چون شکست خورد به سرزمین عثمانی پناه برد، ولی چون عاقبت شاه اسماعیل در تعقیبش بود، جان سالم بدر نبرد و به ضرب شاه اسماعیل کشته شد. بدین ترتیب شاه اسماعیل در ۲۵ جمادی الثانی ۹۱۴ ه-ق بدون جنگ وارد بغداد شد. شاه اسماعیل در بغداد بسیاری از مخالفان سیاسی و مذهبی خود را به قتل رساند.
همچنین بهدستور او آرامگاه ابوحنیفه را ویران کردند و استخوان های او را سوزاندند. شاه اسماعیل در بغداد غالب آثار اسلامی و قبور مشاهیر اهل سنت را خراب کرد. آنگاه به کربلا و نجف رفت در نزدیک نجفی از اسب پیاده شد و تا آرامگاه حضرت علی بن ابیطالب (ع) پیاده رفت. او قندیلهای طلا و قالی های ابریشمین و اجناس نفیس به آرامگاههای مقدس شیعیان در کربلا و نجف هدیه کرد.
شاه اسماعیل پس از زیارت اماکن مقدس در کربلا نجف و سامرا به بغداد بازگشت و از طاق کسری – از مشهور ترین بناهای شاهان ساسانی – دیدن کرد. او سرانجام حکومت بغداد را به خادم بیگ خلیفه سپرد و او را《خلیفه الخلفا》کرد.
از آخرین نبرد های داخلی شاه اسماعیل برای برقراری امنیت و استحکام قدرت سیاسی، فتح خوزستان و لرستان بود. تسخیر لرستان کار مشکلی نبود. ملک شاه رستم، حاکم لرستان به سرعت دستگیر شد ولی چون عذرخواهی فراوانی از شاه اسماعیل کرد، شاه صفوی او را بخشید و دوباره حکومت لرستان را با او واگذار کرد[۱۱]. اما وقایع خوزستان به ویژه ناحیه حویزه به گونهای دیگر بود. قبایل عرب مشعشع به ریاست فیاض در واقع حرکت مذهبی آغاز کرده بودند و ادعای مهدویت داشتند و در این رابطه عقاید جدیدی بدعت گذاشته بودند. این امر سبب نگرانی شاه اسماعیل شد؛ از این رو به حویزه لشکر کشید و طی نبردی مریدان فیاض و خود او را از بین برد و حویزه را تصرف کرد. و بر متصرفات خود افزود. (عالم آرای صفوی، ۱۳۶۳، ۱۳۶).
شاه اسماعیل پس از فتح حویزه، به دزفول و شوشتر رفت. حاکمان هر دو شهر بدون جنگ تسلیم شدند و پیشکش های لازم تقدیم کردند.
شاه اسماعیل پس از فراغت از اوضاع غرب ایران در ۹۱۵ ه-ق برای دومین بار به شروان لشکر کشید. شیخ شاه فرزند فرخ یسار که بر آن ولایت حکومت می کرد، با نزدیک شدن شاه اسماعیل به آن ناحیه گریخت و به این ترتیب شاه اسماعیل توانست شماخی، باکو و دربند را در تصرف کند و الله بیگ را به حکومت آن بگمارد.
شاه اسماعیل در بهار ۹۱۶ ه-ق از قراباغ عازم تبریز و سلطانیه شد. (اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج ۱، ۳۶) آنگاه به طبرسران رفت و دستور داد تا جسد پدرش شیخ حیدر را در آنجا مدفون بود، به اردبیل منتقل کرده و به خاک سپردند.
نبرد با همسایگان
رویارویی با ازبکان و جنگ مرو
در آغاز حکومت شاه اسماعیل، در شرق ایران و خراسان، خاندان تیموری به مرکزیت هرات کمک میکردند. در نواحی شمالی تر، ازبکان زمام امور را در دست داشتند. تیموریان که خود مورد تجاوز همسایه شمالی خود قرار میگرفتند، کوشیدند روابط دوستانه خود را با شاه اسماعیل حفظ کنند. بابر، موسس سلسله گورکانیان هند نیز روابط دوستانهای با شاه اسماعیل داشت و در مواقع لزوم سپاه صفوی را در برابر ازبکان یاری می داد.
ازبکان از اعقاب جوجی پسر چنگیر خان مغول و از چادر نشین های آسیای مرکزی بودند که به ریاست شیبک خان تلاش میکردند تا قلمرو خود را گسترش دهند. ازبک نام امرای این خاندان بود و جمیع الوس ازبک به او منسوبند. (محمدیار، ۱۳۸۵، ۱۱- ۵)[۱۲] شیبک خان یا محمد شیبانی خان یا شاهی بهبهان در سال ۸۵۵ ه-ق متولد شد.
در ایام کودکی پدر خود را از دست داد و تحت سرپرستی جدش ابوالخیر خان قرار گرفت. اومردی جنگجو و دلیر بود و همان ایامی که شاه اسماعیل برای کسب قدرت قیام کرد، او نیز در دشت قبچاق قدرت یافته بود. او منازعاتی با خاندان تیموری کرد؛ سمرقند را گرفت، ولی دیری نپایید که عده ای از اشراف سمرقند و بخارا که خواهان استقرار تیموریان بودند، بابر را به سمرقند و حمله به آن شهر فرا خواندند.
بابر به سمرقند حمله کرد و آنجا را فتح کرد. ولی اندکی بعد در محاربه ای که با شیبک خان در محل زرفشان انجام داد، شکست خورد و به سمرقند عقب نشینی کرد. محمد خان شیبانی بار دیگر سمرقند را در محاصره گرفت و ایام محاسبه مدت تا به طول انجامید و مردم این شهر در وضعیت بحرانی قرار گرفتند. تا سرانجام چون نیروی کمکی به بابر نرسید، به ناچار از سمرقند گریخت و شهر به دست محمد شیبانی خان افتاد. (غفاری فرد، ۱۳۷۶، ۷۵ – ۶۵)[۱۳] شیبک خان سپس نواحی قرا کول، اوراتپه و تاشکند را فتح کرد.
با مرگ سلطان حسین بایقرا در ۹۱۱ ه-ق اختلافاتی بین پسرانش بر سر جانشینی در گرفت و دولت تیموری در هرات دستخوش زوال شد. دو پسر سلطان حسین میرزا بایقرا یعنی بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین میرزا که همزمان با هم بر تخت سلطنت جلوس کرده بودند، در جنگی که در ۷ محرم ۹۱۳ ه-ق در بادغیس با شیبک خان انجام دادند، شکست خوردند. از این رو هر یک به سوی گریختند و خراسان به دست ازبکان افتاد. روحانیون، اشراف و امرای شهر پیکی به نزد محمد خان شیبانی فرستاده و اظهار اطاعت کردند.
متن این نامه را خواند میر در حبیب السیر آورده است. شیبک خان پس از این پیروزی، فتح نامهای به شاه اسماعیل فرستاد. به این ترتیب سیبک خان در ۹۱۳ ه-ق به کرمان و خراسان خراسان حمله کرد. حمله به کرمان در ایامی بود که شاه اسماعیل در دربند سرگرم نبرد بود. از این رو شیبک خان به کرمان حمله کرد و خواجه شیخ محمد، کلانتر کرمان را کشت و قریب به دو سال در آنجا ماند. شیبک خان پس از آن که حکومت کرمان را به داماد خود احمد سلطان شیبانی سپرد. عازم هرات شد. ازبکان هرات را گرفتند و در آنجا به بهانه های مختلف به شکنجه متمولین هرات پرداخته و آنچه توانستند از ایشان گرفتند. (میرخواند، ۱۳۳۹، ج ۷، ۳۲۸)
شیبک خان آنگاه گرگان و دامغان را گرفت و با توسعه قلمرو خود که شرح آن باید تفصیل در کتب تاریخی عصر صفوی مسطور است، سرانجام با دولت صفویه همسایه و هم مرز شد.
شیبک خان پس از پیروزی های متوالی، متوجه ایران و حمله به قلمرو شاه اسماعیل شد. هر دو رقیب برای تثبیت موقعیت خود را یکسره کردن کار آماده کارزار شدند.
شاه اسماعیل که پس از فتح دیاربکر، بغداد و شروان، اندیشه فتح خراسان را در سر می پروراند، بر آن شد تا خراسان را که محل کانون فرهنگی و ادبی ایران و مزار امام رضا (ع) در آنجا بود، از سیطره شیبک خان سنی مذهب که از ۹۱۴ ه-ق بر سراسر ماوراء النهر خراسان و گرگان استیلا یافته بود، بیرون آورد. (خلد برین، ۱۳۷۲، ۲۰۰) از اینرو مکاتباتی میان شاه اسماعیل و شیبک خان صورت گرفت.
شیبک خان در تمامی این مکاتبات، بدون رعایت ادب، با درشت گویی به شاه اسماعیل پاسخ داد و همچنین به تجاوز به خاک ایران مصمم بود. شاه اسماعیل او را از تجاوز به خاک ایران بر حذر می داشت. اما سرانجام چون از این مکاتبات نتیجهای نگرفت، در ۹۱۶ ه-ق به گردآوری سپاه پرداخت و آماده نبرد با شیبک خان شد. بدین ترتیب جنگ معروف مرو که از جمله حوادث مهم میان ایرانیان و ازبکان است، در گرفت. شیبک خان در این نبرد شکست خورد و به قتل رسید.
پیروزی شاه اسماعیل نتایج گوناگونی برای برای حاکمیت صفویان در پی داشت و مهمترین آن، دفع شرّ ازبکان از شرق ایران بود. پس از این جنگ ازبکان به قدری از ایرانیان هراسان شدند که هر بار خبر حرکت شاهان صفوی به این ناحیه می رسید به ماوراءالنهر میگریختند.
شاه اسماعیل پس از قتل شیبانی خان، پوست سر او را از کند و پر از کاه نمود و همراه نامه ای برای سلطان بایزید دوم فرستاد. سلطان عثمانی با دیدن سر شیبک خان برآشفت، اما خشم خود را فرو خورد و فتح خراسان را طی نامهای به شاه اسماعیل تبریک گفت.
از نتایج دیگر فتح مرو گسترش حوزه متصرفات شاه اسماعیل تا جیحون بود. از سوی دیگر روابط بابر گورکانی با شاه اسماعیل بیشتر شد و این امر بعدها زمینه مساعدی برای رواج فرهنگ فارسی و مذهب تشیع در هند فراهم آورد.
شاه اسماعیل در مرو، دست به قتل و غارت اهالی آنجا زد و دده بیگ را حاکم مرو کرد. از جمله اقدامات او ترویج مذهب شیعه در تمام بلاد خراسان بود و سکه به نام شاه اسماعیل ضرب و خطبه خوانده شد.
پیروزیهای صفویان پس از فتح مرو، یعنی تصرف هرات و فتح قرشی به دست امیر نجم ثانی از سرداران شاه اسماعیل چندان دوام نیافت؛ زیرا ازبکان به سرکردگی عبیدالله خان ازبک برادرزاده شیبک خان که قدرت را در دست گرفته بود، بار دیگر در غجدوان با قزلباشان جنگیدند. اما امیر نجم ثانی در این نبرد شکست خورد به فرمان عبیدالله خان به قتل رسید. (تاریخ راقم، ص ۹۷؛ تاریخ رشیدی، ص ۳۹۱)[۱۴]
ازبکان با پیروزی در نبرد غجدوان در ۹۱۸ ه-ق بار دیگر بر ماوراءالنهر و خراسان استیلا یافتند، ولی شاه اسماعیل صفوی به مقابله با آنان شتافت خراسان را گرفت ولی دیری نپایید که در ۹۳۰ ه-ق درگذشت. (محمد یار، ۱۱۲ – ۱۰۴).
نبرد با عثمانی
روابط دولت ایران و عثمانی در روزگار پیش از صفویه مبتنی بر احترام متقابل بود و سالها در مجاورت یکدیگر در آرامش، روزگار سپری کرده، روابط بازرگانی و تجاری متقابل داشتند. در زمینه فرهنگی نیز به دنبال حمله مغول به ایران، چون منطقه آسیای صغیر در آن هنگام به لحاظ سیاسی و اجتماعی از امنیت خوبی برخوردار بود، از این رو بسیاری از اندیشمندان و عالمان ایرانی چون بهاءالدین ولد، پدر مولانا فخرالدین افلاکی به این منطقه مهاجرت کردند و در گسترش علم و فرهنگ، شعر و ادب و عرفان ایرانی در آن منطقه کوشیدند و آثار ماندگاری از خود باقی گذاشتند.
نفوذ ادب و فرهنگ ایرانی تا آنجا رسوخ یافت که هیجده تن از پادشاهان سلاجقه روم برای خود نام ایرانی برگزیدند و به زبان فارسی شعر سرودند. بدین ترتیب فرهنگ و ادب و شعر و هنر ایران در سراسر آناطولی و دیگر تصرفات دولت عثمانی جاری بود. ترکان عثمانی زبان فارسی را پاس میداشتند و به دانشمندان ایرانی احترام میگذاشتند، تا آنجا که سلاطین عثمانی نامههای خود را به زبان فارسی مینوشتند.
این روابط حسنه توام با احترام در دوره حکومت اوزون حسن و جانشینانش برقرار بود تا جایی که عده زیادی از علما و شعرای ایران به دربار سلطان محمد دوم رفتند و به نام او کتاب ها نوشتند و شعرها گفتند. سلطانمحمد نیز برای نورالدین عبدالرحمن جامی و ملا جلال الدین محمد دوانی نامه ها نوشت و پولها فرستاد.
چون سلطان یعقوب آق قویونلو شیخ را شکست داد و به قتل رساند، سلطان بایزید دوم پسر سلطان محمد فاتح طی نامه دوستانه ای این موفقیت را به او تبریک گفت.
با سلطه عثمانی بر قسطنطنیه، امپراطوری اسلامی به عنوان حلقه واسط شرق و غرب بر این شهر حاکم شد؛ به طوری که عثمانی در بالکان، غرب آسیا در سواحل مدیترانه و شمال آفریقا دیواره ای متشکل از متصرفات خود کشید و کلیه روابط میان اروپا و سرزمینهای اسلامی را (به جز ایران) تحت کنترل خود در آورد. این امر از جمله عواملی بود که باعث رکود سرزمینهای اسلامی شد؛ زیرا جنگهای مذهبی و منازعات فرقهای گسترش یافت.
در حالی که پیش از این روابط تجاری میان سرزمینهای اسلامی و اروپا رونق داشت و مردم کمتر به منازعات مذهبی و سیاسی توجه میکردند. این عمل عثمانی خیانت بزرگی به جهان اسلام بود. مضافاً بر این که به دلیل ورود ترکان به اروپا و رفتار خشنی که با مسیحیان داشتند، اروپا مدت ها در مورد احکام و مبانی اسلام بر اساس رفتار ترکان با مسیحیان اروپای شرقی قضاوت میکرد. دشمنی اسلام و مسیحیت که از جنگ های صلیبی شکل گرفته بود، با اقدامات غیر اسلامی عثمانیان در اروپا شدت گرفت.
هر دو دولت صفوی و عثمانی بر اساس مذهب، تأسیس و تشکیل شده بودند. هر کدام بر حقانیت خود تاکید داشتند و از همان ابتدا خشم، نفرت و دشمنی بر روابط آنان حاکم بود. شاه اسماعیل دولت خود را به کمک قبایل قزلباش تشکیل داد که از آسیای صغیر به ایران آمده بودند و از شاه به عنوان مرشد بزرگ ظلّ الله اطاعت می کردند. دولت عثمانی که متعصبانه از مذهب حنفی حمایت میکرد، با علویان آسیای صغیر رفتاری ستمگرانه داشت و گروهی از آنان را مجبور به مهاجرت به ایران کرد.
البته عده ای از علویان در آسیای صغیر باقی ماندند و رابطه خود را با دولت صفوی حفظ کردند. برای رهبری آنان در هر ناحیه، افرادی از ایران فرستاده می شدند که《خلیفه》نام داشتند. در سالهای اولیه تشکیل دولت صفوی، صدها نفر از این خلیفه ها عوامل مرشد بزرگ را در درون امپراتوری عثمانی اجرا می کردند و خواب راحت را از چشم زمامداران آن دولت ربوده بودند.
شاه اسماعیل در ایران با اهل سنت رفتار خوشایندی نداشت. سلطان عثمانی، بایزید دوم به منظور کاهش خصومت میان دو دولت، در سال ۹۱۰ ه ق سفیری به نام محمد چاوش را برای عرض تبریک پیروزی های شاه اسماعیل و استقرار دولت صفوی به تبریز فرستاد. اما زمانی که شاه اسماعیل، شیبک خان ازبک را کشت، سلطان بایزید به علت اشتراک مذهب و روابط دوستانهای که با او داشت، از این عمل رنجیده خاطر شد.
شیعیان آسیای صغیر به تشویق و هزینه شاه اسماعیل و تحت رهبری فردی به نام شاه قلی در این منطقه دست به شورش زدند. این در حالی بود که سلطان بایزید دوم در داخل با مشکلاتی روبرو بود. با این وجود شاه اسماعیل علی رغم این تحریکات همواره در تلاش بود تا روابط دوستانه خود را با عثمانی حفظ کند. از این رو چون برای سرکوب علاالدوله ذوالقدر عازم بستان شد، به ناچار از قیصریه که اراضی متعلق به سلطان بایزید دوم بود عبور کرد، ولی برای حفظ مناسبات دوستانه خود نامهای مبنی بر عذرخواهی به سلطان عثمانی نوشت. سلطان بایزید نیز این عذرخواهی را پذیرفت و اظهار امیدواری کرد که مناسبات دوستانه طرفین حفظ شود.
چون شاه اسماعیل در جنگ معروف مرو (۹۱۶ ه-ق ) بر ازبکان سنیمذهب غلبه یافت و تسلط خود را بر خراسان تثبیت کرد و متصرفات خود را در شرق قلمرو خویش گسترش داد، مست از غرور شد و سر شیبک خان ازبک را همراه نامه ای تند و توهین آمیز به سلطان بایزید فرستاد؛ اما او با وجود آنکه شکست ازبکان سنی مذهب و متحد و دوست عثمانی بر وی سخت گران آمده بود، سفیری به درباره ایران فرستاد و این پیروزی را به او تبریک گفت.
شاه اسماعیل چون جنگ با عثمانی را قریب الوقوع می دانست، سفرایی به دربار سلطان مصر و پادشاه گرجستان فرستاد و از آنها خواست با سپاهی مشترک به ترکان حمله کنند. از اقبال بد شاه اسماعیل در این زمان سلطان سلیم، یکی از سلاطین قدرتمند عثمانی، در ۹۱۸ ه-ق به جای بایزید بر تخت سلطنت جلوس کرد و روابط دوستانه دولت ایران و عثمانی به تیرگی گرایید و فصل جدیدی در تاریخ روابط دو کشور گشوده شد.
شاه اسماعیل، نورعلی خلیفه، حاکم ارزنجان را به منظور تبلیغ تشیع و قدرت نمایی به آناطولی فرستاد. نورعلی توانست فایق پاشا، حاکم ملاطیه، را در نزدیکی توپات شکست دهد و آنجا را تصرف کند و به نام شاه اسماعیل خطبه بخواند، اما چون برای ملاقات با مراد، برادرزاده سلطان سلیم که مدعی تاج و تخت بود از توقات بیرون رفت، مردم توقات بر علیه قزلباشان شوریدند.
از این رو نور خلیفه پس از بازگشت به توقات، آن شهر را به آتش کشید. نورعلی خلیفه در راه بازگشت و از آنجا بود که با سپاه ۱۵۰۰ نفری سلطان سلیم به فرماندهی سنان پاشا، حسین بیگ و تاج الدین مواجه و درگیر جنگ شد. در این نبرد ترکان شکست خورده و سنان پاشا به قتل رسید و نورعلی با غنائم فراوان به ارزنجان بازگشت. شاهزاده مدّعی سلطنت یعنی مراد، به ایران آمد. شاه اسماعیل ایالتی از فارس را به عنوان تیول به وی بخشید؛ اما مراد در راه رسیدن به محل حکومت خود در کاشان بیمار شد و درگذشت.
سلطان سلیم که برای آن که به گونه قاطع و دایمی از اعزام خلیفه ها و تحریک علویان عثمانی به شورش علیه سلطان جلوگیری کند. چاره را در آن دانست که با شاه اسماعیل به نبرد برخیزد و با سرکوب او، از تحریک هایش جلوگیری کند. نامه های بی ادبانه محمدخان استاجلو حاکم دیاربکر که برای او فرستاد مزید بر علت شد؛ تا آن که نخست به قلع وقمع شیعیان ترک و مریدان شاه قلی بابای تکلّو فرمان داد و چهل هزار زن و مرد و کودک و برنا و پیر را کشت یا گوش و بینی برید یا در سیاه چال ها انداخت.
سپس از شیخ الاسلام برای جنگ با شاه اسماعیل فتوا خواست و شیخ الاسلام نیز خون و مال و زن و فرزند شیعیان ایران را حلال شمرد و سلطان ترک را به جنگ با ایرانیان تحریض و ترغیب نمود. سلطان سلیم با شبکه وسیع جاسوسی که تا زمان داده بود و با کمک انبوهی از اکابر سنیان ایران که با شاه اسماعیل دشمنی می ورزیدند از کلیه رابطه های ایران و مصر آگاه میشد.
او که پادشاهی باهوش و دوراندیش بود به اهمیت اتحاد دو قدرت بزرگ علیه خود و خطری که قدرت او را تهدید میکرد پی برد و بر آن شد ضمن اعزام سفیر و ارسال نامههای دوستانه و مودبانه برای سلطان مصر، از اتحاد او با شاه اسماعیل جلوگیری و آن گاه کلیه نیروهای خود را برای از میان برداشتن شاه اسماعیل بسیج نماید. خطر اتحاد سلطان مصر و شاه اسماعیل، از انگیزه های مهمی بود که سلطان سلیم را به جنگ با شاه اسماعیل و ساخت.
عامل موثری که موجب سیاست خصمانه سلطان سلیم علیه شاه اسماعیل گردید، قدرت روز افزون دولت نوبنیاد صفوی بود.
شاه اسماعیل صفوی سفیری را نیز به دربار ونیز فرستاد تا خواستار این شود که دولت ونیز، همزمان با حمله زمینی صفویان به خاک عثمانی، از طریق دریا به عثمانیان حمله کند. سلطان سلیم با صدور فرمان بسیج عمومی و انعقاد پیمان های صلح با دولت های اروپایی و اخذ فتوا از شیخ الاسلام استانبول برای قتل عام شیعیان آسیای صغیر و اعزام هیئت هایی به ترکستان برای آماده سازی ازبکان و حمله همزمان به ایران، زمینه را برای جنگ علیه شاه اسماعیل کاملاً فراهم کرد.
البته شاه اسماعیل شورش هایی در خاک عثمانی ترتیب داد و نیز سفرایی به دربار های مجارستان و لهستان فرستاد تا همزمان به خاک عثمانی حمله کنند. اما هیچ کدام از تقاضاهای همکاری برآورده نشد. زمان برای شاه بسیار تنگ و محدود بود و سلطان سلیم هم با تمام قوا میخواست یکبار و برای همیشه جلوی تحریکات شاه ایران را بگیرد.
شاه اسماعیل در ۹۲۰ ه-ق که جنگ چالدران آغاز گردید بخش بزرگ ماوراء النهر و افغانستان کنونی، سراسر ایران و عراق امروز به دیاربکر و بخشی از خاک ترکیه امروز تاحدود ارزنجان را در تصرف داشت. مرز قلمرو شاه اسماعیل با عثمانی در آن سال، در غرب از حوالی《سو شهری》امروزه شروع می شد و تا سواحل دریای سیاه ادامه داشت.
ارزروم، ارزنجان و کماخ در داخل مرز ایران قرار داشت. هر دو قدرت نیرومند با داشتن مذهب جداگانه متخاصم و همچنین تمایلات توسعهطلبی دشمن یکدیگر بودند و افزایش قدرت و توسعه قلمرو خود را در گرو ناتوانی و جدا شدن بخشی از خاک دیگری میدانستند. سلطان سلیم نیاکانش خواهان آن بود که تحت عنوان گسترش مذهب اسلام، بخشی از کشورهای اروپایی را به تصرف درآورد. وجود قدرت نیرومند و ستیزه گری چون شاه اسماعیل در شرق عثمانی مانع آن بود که سلطان سلیم بتواند با فراغ خاطر به غرب حمله کند و با زمامداران اروپا به نبرد بپردازد.
او مصلحت قدرت خود را در سرکوب قدرت شاه اسماعیل می دانست و با توجه به انگیزههایی که در بالا شرح داده شد تصمیم گرفت که جنگ با شاه اسماعیل را مقدم بر کلیه لشکرکشی های خود کند و همه قدرت نظامی خود را برای از میان بردن و یا لااقل نا توان کردن شاه صفوی به کار برد.
جنگ چالدران
سلطان سلیم پسر خود سلطان سلیمان را به نیابت سلطنت در استانبول گذاشت و ۲۲ محرم ۹۲۰ ه-ق عازم حمله به ایران شد. همچنین نامهای به عبیدالله خان ازبک نوشت و به او یادآور شد که در ایام حمله سپاه عثمانی به غرب ایران، او نیز با حمله به شرق و سرزمین خراسان، صفویان را از پای درآورد. علاوه بر آن، نامهای نیز به فرخ شاه بیگ از آخرین بازماندگان آق قویونلو نوشت و او را به ضدیت با اسماعیل دعوت کرد. سلیم یکی از مامورین ایرانی به نام قلیچ را که برای جاسوسی به خاک اسماعیل رفته بود، دستگیر و او را با نامهای که به اعلام جنگ به شاه اسماعیل داده بود، رهسپار ایران کرد.
در این فاصله هر دو قوا به تجهیز سپاه پرداختند و سلطان سلیم توسط عمّال خود از وضعیت سپاه شاه اسماعیل آگاهی داشت. سرانجام سلطان سلیم از مقر خود ادرنه بیرون آمد و عازم قسطنطنیه شد و سرانجام در ۲۵ جمادیالاول به حوالی رود چای سوی رسید که مرکز ایران و عثمانی محسوب می شد.
شاه اسماعیل چنان که گذشت از شدت غرور و نخوت به نوشته غیاث الدین خواندمیر《بی آنکه به اجتماع سپاه بپردازد با ده، دوازده هزار سوار تیغ گداز که در آن زمان ملازم اردوی فیروزی آثار بودند》 به آذربایجان رفت. حسن بیگ روملو علت سهل انگاری شاه اسماعیل را《به اعتماد زور بازوی غرور از سر فراغت و حضور با خانه کوچک به طرف دشمنان》بر شمرده و اسکندر بیگ ترکمان تاکید می میکند. بی آن که خیال محاربه و نزاع رومیان، (ترکان عثمانی) در خاطر انور داشته باشد… از غایت حمیت مقید به جمعیت لشکر ممالک ایران نشده با معدودی که در ظلّ لوای فلک فرسا حاضر بودند به مقابله اعدا شتافت.
عاقبت دو سپاه در چالدوران (دشتی در بیست فرسخی تبریز) به هم رسیدند. (خواندمیر، ۱۳۵۳، ج ۴، ۵۴۵) سربازان عثمانی، بی تردید مانند قزلباشان در جنگها شجاع و از گذشته نبودند. آنان عموماً به طمع غارت و به دست آوردن غنیمت می جنگیدند و قزلباشان به خاطر ایمان عمیقی که به مرشد خود، شاه اسماعیل داشتند با تمام توان خود به بی هراس از کشته شدن نبرد میکردند، ولی ترکان عثمانی نیز کم اهمیت نبودند. اختلاف اساسی سپاهیان سلطان سلیم با سپاهیان شاه اسماعیل و حریفان گذشته اش در سلاحهای آنان بود. قزلباشان عموماً به تیر و کمان و شمشیر و تبرزین و نیزه و گرز هایی که سر آن شش پر بود مجهز بودند، ولی سپاه عثمانی علاوه بر اسلحه های بالا مجهز به توپ و تفنگ بود. در سپاه عثمانی ۱۲۰۰۰ سرباز ینی چری مجهز به تفنگ وجود داشت.
ابتدا سپاه ایران جنگ را با حمله گسترده آغاز و تلفات زیادی بر سپاه عثمانی وارد کرد. آنگاه شاه اسماعیل از جناح چپ به عثمانیها تاخت و آن را متزلزل کرد. بنابراین سلطان سلیم به نیروهای کمکی متوسل شد. این بار شاه اسماعیل جناح راست را مورد حمله قرار داد حاکم عراق کشته شد. ناگهان از فرماندهان عثمانی فرمان داد تا توپخانه را بر روی سپاه ایرانیان گشودند و تعداد زیادی از سپاهیان ایرانی را به قتل رساندند. بدین ترتیب بود که شاه اسماعیل با همه شجاعت و دلاوری در برابر سپاه ترک که به توپ و تفنگ ها و اسلحه های آتشین مجهز بودند، شکست خورد. البته بجز به سلاحهای آتشین، رقابت و نفاق سران قبایل و غرور زیاد شاه اسماعیل، خود از جمله عوامل شکست قزلباشان در این نبرد بود.
شاه اسماعیل با شکست در این جنگ همراه سیصد نفر به تبریز گریخت و از آنجا به درجزین در عراق (همدان) رفت و سلطان سلیم بر او دست نیافت. سلطان سلیم در ۱۵ رجب ۹۲۰ ه-ق وارد تبدیز شد و یک هفته در آنجا توقف کرد، ولی بعد به وطن خود بازگشت، ولی جمعی از هنرمندان ایرانی را به قسطنطنیه فرستاد و خزاین سلطنتی ایران را تصاحب کرد. شاه اسماعیل پس از خروج سلطان سلیم بلافاصله پایتخت خود بازگشت و نامهای به پادشاه عثمانی نوشت و این نامه را همراه امیر سراج الدین عبدالوهاب پسر امیر عبدالغفار به نزد سلطان سلیم فرستاد. سلیم او را به زندان انداخت و هفت سال در عثمانی نگه داشت و به او اجازه بازگشت نداد.
جنگ چالدران نتایج خاصی برای شاه اسماعیل داشت: نخست آن که اعتبار سیاسی و مذهبی خود را از دست داد؛ (شاو، ۱۳۷۰، ج ۱، ۱۵۲) زیرا مریدانش اعتقاد محکم خود را به جنبه الوهیت و نیمه خدایی وی را که شکست ناپذیر است از دست دادند و دریافتند که او نیز مانند هر انسان دیگری شکست می خورد و شکست ناپذیری او افسانه ای بیش نیست. همچنین سبب شد تا شاه اسماعیل ناحیه دیاربکر از دست بدهد و مصطفی پاشا آن را ضمیمه قلمرو خود کند.
دیگر آن که چون سنان پاشا، علاءالدوله ذوالقدر را شکست داد و کشت، قلمرو وی ضمیمه قلمرو عثمانی شد. مهمتر آن که روحیه خودپرستی و تکبر او از میان رفت به چنانکه از است اسناد و مدارک تاریخی پیداست روحیه خود را از دست داد. به طوری که علی رغم آن که فرمان داد بر روی پرچم ها کلمه القصاص بنویسند، ولی هرگز به انتقام جویی برنخاست. (جهانگشای خاقان، ۱۳۶۴، ۵۱۰ – ۴۹۲).[۱۵]
شاه اسماعیل اول پس از شکست چالدران
شاه اسماعیل چون متوجه اهمیت قدرت عثمانی شد و خود را به مقابله با اون ندید به چارهجویی پرداخت. او راه جبران شکست چالدران و از بین بردن خطر عثمانی را در نزدیکی با دشمنان عثمانی و متحد شدن با آنان دانست.
پس از شکست چالدران، زمامداران آسیایی که با افزایش قدرت عثمانی نظر موافق نداشتند، علاءالدوله ذوالقدر و قانصوغوری بودند. با کشته شدن آنان و سرنگونی دودمان ذوالقدر ممالیک مصر، هیچ قدرتی در غرب آسیا که درایت و توان مقابله با نیروی عثمانی را داشته باشد وجود نداشت. بدین دلیل، برای شاه اسماعیل تنها یک راه باقی ماند؛ او برای حفظ خود از حمله های بعدی سلطان سلیم ناگزیر میبایست به زمامداران اروپایی که از دشمنان دیرین ترکان عثمانی بودند روی میآورد و او نیز چنین کرد.
شاه اسماعیل که مادر او دختر حسن بیگ، امیر مقتدر آق قویونلو بود، بهتر دید برای مبارزه با سلطان محمد دوم، سلطان عثمانی، با جمهوری ونیز متحد شود. جمهوری ونیز متحد طبیعی دشمنان دولت عثمانی بود. ونیزیان پیش از فتح قسطنطنیه تجارت آسیا و خاور دور را در انحصار داشتند و چون دارای ناوگان نیرومند جنگی بودند تسلط خود را بر دریای مدیترانه برقرار و بعضی از جزیرههای آن به ویژه در دریای اژه و شرق مدیترانه مانند قبرس را تصرف نموده بودند.
افزایش قدرت دولت عثمانی، فتح قسطنطنیه توسط سلطان محمد دوم، دستاندازی پادشاهان عثمانی به متصرفات ونیز در دریای مدیترانه تصرف جزیره ی یوبیا در دریای اژه و کاهش بازرگانی ونیز با آسیا و در نتیجه کاهش سودهای سرشار آن موجب شد ونیزیان برای رفع خطر عثمانی در صدد یافتن متحدانی برآیند. آنان از دشمنی سلطان عثمانی و حسنبیگ آگاه شدند با او پیمان بستند و شش سفیر به دربار او اعزام داشتند. شاه اسماعیل پس از شکست چالدران نتوانست موافقت دولت ونیز را به انعقاد پیمان نظامی علیه عثمانی به دست آورد.
سلطان سلیم که از جنگ در دو جبهه پرهیز داشت با جمهوری ونیز و سایر زمامداران اروپایی پیمان صلح امضا کرده بود تا بتوانند با خیال آسوده به شرق و به ایران و مصر حمله کند. با آن که رابطه بازرگانی به نیز با ایران در زمان شاه اسماعیل نیز قرار بود که بخش عمده پارچه قرمزی که از آن کلاه قزلباش درست میکردند از ونیز وارد میشد، جمهوری و نیز که از خطرات تهاجم
عثمانی رسته بود، به سود خود نمی دید با شاه اسماعیل شکست خورده، برای عثمانی متحد شود و بار دیگر خود را در معرض هجوم عثمانی قرار دهد. (فلسفی، ۱۳۶۹، ج ۵، ۲۱۶ – ۲۰۷)[۱۶]
روابط ایران و هند در عصر شاه اسماعیل اول
شاه اسماعیل چنان که گذشت در سال۹۱۶ ه – ق در جنگ معروف مرو شیبک خان را به قتل رساند و متصرفات خود را در شرق قلمروش گسترش داد. از جمله کسانی که در مرو به شاه اسماعیل اسیر شد، خانزاده خانم – خواهر ظهیرالدین محمد بابر – بود که شیبک خان به زور با او ازدواج کرده و صاحب فرزند پسری شده بود. شاه اسماعیل این زن را پیش برادرش بابر فرستاد. این جوانمردی شاه اسماعیل محبتی بین دو خاندان صفوی و بابری ایجاد کرد؛
تا آنجا که بابر به کمک نیروی نظامی که او در اختیارش نهاد، توانست سمرقند را تصرف کند. بابر برای ادای سپاس نام شاه اسماعیل سکه زد خطبه خواند، مذهب تشیّع اختیار کرد و لباس ایرانی پوشید و تاج قزلباش بر سر نهاد و آداب و سنن ایرانی به جای آورد. اما دیری نپایید که پس از بازگشت سپاهیان ایران از سمرقند، ازبکان که از تغییر مذهب او خشمگین بودند، او را در نبردی در ۹۱۸ ه-ق در کول ملک شکست دادند.
در این ایام شاه اسماعیل از بابر برای سرکوب امیرنجم از سرداران ازبک کمک خواست. او اگرچه پذیرفت ولی بعد خود به حصار شادمان عقب نشست و مدت دو سال در آنجا منتظر فرصت بود تا اینکه در ۹۲۰ ه-ق از بدخشان به کابل بازگشت و در صدد تصرف بلخ برآمد. محمدزمان میرزا پسر بدیع الزمان تیموری این ناحیه را در ۹۲۲ ه-ق تصرف کرده بود، ولی چون چندی بعد از آن جا رانده شد، به بابر پناه برد. بابر او را بخشید و دختر خود را بدو داد و او را به حکومت بلخ گماشت.
بابر چندی بعد به قندهار حمله کرد، آن ناحیه را گرفت، بعد به هند روی آورد. آن هنگام سلطان ابراهیم لودی در آنجا حاکم بود و به مناسبت ظلم و ستم و تعصب و سختگیری شدید مذهبی مورد بی مهری و بی اعتنایی مردم مسلمان و هندو قرار داشت.
پس از بازگشت سپاهیان ایران ازبکان با استفاده از تنفر عمومی مردم نسبت به تغییر مذهب بابر به او حمله بردند و او را در جنگ《کول ملک》در سفر سال ۹۱۸ ه-ق درهم شکستند و او با زحمت زیاد به حصار شادمان عقب نشست.
در این هنگام شاه اسماعیل سپاهی برای سرکوب ازبکان به فرماندهی امیر نجم که مردی سنگدل، متکبر و متفرعن بود، فرستاد و او نیز از بابر خاست که با همراهانش قوای ایران را در جنگ با ازبکان یاری دهد و بابر نیز چنین کرد، ولی تکبر و تفرعن امیر نجم و کارهای بی جهت او از مردم و حتی کشتار ساداتی که به مسجد پناهنده شده بودند موجب شده بسیاری از افسران قزلباش دل به جنگ ندهند و بابر نیز فرمانده لجوج و خودسر را به حال خود گذاشت تا سرانجام در سوم رمضان ۹۱۸ ه-ق سپاه ازبکان در افق پدیدار گشت.
در آن هنگام امیرنجم به رغم اصرار آشنایان با منطقه که از او میخواستند در بخارا بماند و جنگ را بهار آینده موکول کند، جنگ را ادامه داده و قلعه غجدوان را در محاصره گرفت. سپاه ازبک همراه با محاصره شدگان قلعه بر سپاه امیر نجم تاختند و سپاه قزلباش را همان روز درهم شکستند و بابر نیز جنگ ناکرده، راه حصار شادمان در پیش گرفت.
ازبکان پس از فتح چندان جسور شدند که باز به مرزهای خراسان حمله بردند و شهرهای بلخ و هرات و مشهد را در محاصره گرفتند. چنان که در سال ۹۱۹ ه-ق شاه اسماعیل تصمیم گرفت شخصاً به خراسان حرکت کند و رسیدن این اخبار موجب شد که ازبکان هرات و مشهد را رها کنند.
بابر مدت دو سال در حصار شادمان منتظر فرصت بود و در سال ۹۲۳ ه-ق از بدخشان به کابل بازگشت و در صدد تصرف بلخ برآمد. در ربیع الثانی ۹۲۲ ه-ق محمد زمان میرزا پسر بدیع الزمان پسر سلطان حسین بایقرا آن را تصرف کرد و چندی بعد از شهر رانده شد و به بابر پناه آورد بابر او را بخشید و دختر خود را به عقد ازدواج او در آورد و او را به حکومت بلخ منصوب کرد.
بابر از سال ۹۱۰ ه – ق فتح قندهار را در سر داشت و عاقبت آن را تصرف کرد؛ بعد از آن روی به هند آورد که آن هنگام سلطان ابراهیم لودی در آنجا حکومت می کرد. او به مناسبت ظلم و ستم و سخت گیری شدید مذهبی مورد بی مهری و بی اعتنایی مردم مسلمان و هندو بود، از این رو بابر در ۸ رجب ۹۳۲ ه-ق به هند حمله کرد و با سپاه ابراهیم لودی در ناحیه پانی پات به نبرد پرداختند که به قتل ابراهیم لودی و تصرف هند انجامید و بدین ترتیب سلسله گورکانیان تاسیس شد.
در عصر شاه اسماعیل، عامل دیگری که موجب ارتباط فرهنگی و فکری ایران و هند شد، رفتن شاه طاهر انجدانی به هند بود. شاه طاهر پسر رضی الدین از سلاله اسماعیلیان مصر بود که نیاکانش در زمان حسن صباح از مصر به ایران آمدند و به《خواندیه》شهرت یافتند.
شاه اسماعیل وجود اسماعیلیه را برنمیتافت و در صدد تعقیب آنان بود. شاه طاهر با آنکه در کاشان فقط مشغول تدریس بود ولی چون مورد توجه مردم بود، سوء ظن شاه اسماعیل را برانگیخت. میرزا شاه حسین اصفهانی وکیل السلطنه شاه اسماعیل صفوی او را از خطر قریبالوقوع آگاه کرد.
بنابراین شاه طاهر خود را به بندر جرون رساند، و از آنجا به هند رفت و در سال ۹۲۸ ه-ق به احمد نگر رسید و در آن منطقه به تبلیغ مذهب اسماعیلی پرداخت. بنابر نوشته مولف تاریخ فرشته در هنگام ورود شاه طاهر به احمد نگر، در آن منطقه مذهب مهدویه رواج داشت. اما تعالیم شاه طاهر در برهان نظام شاه تاثیر گذاشت، به طوری که در ۹۴۴ ه-ق دستور داد نام خلفای ثلاثه را از خطبه انداختند و حکم کرد در کوچه و بازار و مساجد به طعن و لعن و خلفای سه گانه و پیروان ایشان بپردازند.
وقتی شاه ایران از این امر یعنی پیشرفت شیعه در هند مطلع گردید، آقا سلمان طهرانی مشهور به مهتر جمال را به منظور مبارک باد مذهب، به احمد نگر فرستاد و شاه قلی را همراه تحفه و هدایای نفیس نزد برهان شاه پادشاه مرسول و یک انگشتری عقیق کلمه ( التوفیق من الله) نقش وی بود برای شاه فرستاد اما چنانکه از قراین و اسناد تاریخی پیداست شاه در زمان شاه اسماعیل به هند رسید، ولی نتیجه فعالیتهای او چند سال بعد آشکار شد که مقارن سلطنت شاه طهماسب است.
فرمانروایان دودمان قطب شاهیان نیز که بر بخش دیگر دکن، حکومت می کردند به شاه اسماعیل ارادت می ورزیدند. سلطان قلی از طایفه بهارلو، از غلامان سلطان محمد شاه بهمنی در دکن بود. او نیز پس از به دست آوردن فرماندهی لشکر و حکمرانی ناحیه گلنکده (از بخش های دکن) در ۹۱۸ ه-ق ادعای استقلال کرد و خود را قطب شاه نامید. او که بنیانگذار دودمان قطب شاهیان و از مریدان خاندان صفوی بود در رواج مذهب شیعه کوشید. به دستور او خطبه به نام امامان شیعه خوانده شد و نام شاه اسماعیل مقدم بر نام او ذکر او گردید. پس از او نیز قطب شاهیان همان رویه را ادامه دادند.[۱۷]
روابط ایران و پرتغال در عصر شاه اسماعیل اول
پس از فتح قسطنطنیه توسط سلطان محمد دوم در ۲۰ جمادی الاول ۸۵۷ ه-ق راه بازرگانی اروپا به آسیا که عموماً از طریق آسیای صغیر میگذشت، بسته شد. دولت های اروپایی در صدد پیدا کردن راه دریایی تازه برآمدند تا بتوانند کالاهای آسیا را به اروپا حمل کنند. 《بارتلومی دیاز》 در ۸۹۲ ه-ق از دماغه امید نیک گذشت و وارد اقیانوس هند شد؛ اگرچه موفق به ورود به هندوستان نشد. پس از او، دریاسالار پرتغالی دیگری به نام 《واسکو دوگاما》 در ۹۰۴ ه-ق از همان راه خود را به هندوستان رسانید و دوباره به پرتغال بازگشت.
سفر وی آرزوی دیرینه مردم این سرزمین را در رسیدن به هند عملی کرد و زمینه را برای گسترش حضور این کشور در مشرق زمین فراهم آورد و راهگشای به وجود آوردن مستعمرات در هندوستان برای پرتغال بود و بر اعتبار سیاسی پرتغال افزود. او بار دیگر در ۹۰۸ ه-ق به هندوستان بازگشت و اولین شالوده مستعمراتی پرتغال و اروپاییان را در آسیا بنا نهاد. از آن پس، پادشاهان پرتغال با گسترش دامنه متصرفات، خود را《خداوند فتح و کشتیرانی و تجارت هندوستان و حبشه و عربستان و ایران》نامیدند.
چند سال بعد از واسکودوگاما، دریانورد شجاع پرتغالی به نام《آلفونسو دو آلبوکرک》به آب های اقیانوس هند سفر کرد. و در آن ایام جزیره هرمز در مدخله خلیج فارس شهرت فراوان داشت و مرکز مهم بازرگانی خلیج فارس با آسیا و اروپا بود. این جزیره به وسیله امیران محلی اداره میشد. آلبوکرک نیز به دلیل اهمیت منطقهای این جزیره قصد تصرف آن ناحیه کرد. پس از تصرف مسقط در عمان جزو تصرفات پادشاه هرمز بود، با کشتیهای خود به هرمز آمد.
در آن هنگام امیر سیف الدین، حاکم جزیره هرمز بود و خواجه عطا که مردی لایق و کاردان بود به نیابت امور جزیره و تصرفات آن را در اداره میکرد. اما چون از قصد آلبوکرک برای تسخیر جزیره آگاه شد به سرعت به تدارک سپاه پرداخت و کشتیهای جنگی و سپاهیان خود را برای نبرد با پرتغالی ها آماده کرد. اما با این وجود طی نبردی از آلبوکرک شکست خورد. با این شکست، پرتغالی ها موفق به ایجاد یک پایگاه تجاری در هرمز شدند و امیر هرمز با پرداخت غرامت جنگ و خراج سالانه، خراجگزار پرتغال شد.
آلبوکرک طبق پیمانی امیر هرمز را مکلف ساخت از کالاهای وارده از پرتغال، حقوق و عوارض گمرکی دریافت نشود؛ از کالاهایی که پرتغالی ها در جزیره هرمز خریداری میکنند به همان میزان ساکنان جزیره مالیات گرفته شود؛ و مهمتر، هیچ از کشتی های محلی بدون اجازه مخصوص پرتغالیان حق تجارت در خلیج فارس نداشته باشند. آلبوکرک با تحمیل شرط اخیر در نظر داشت از فعالیت دریانوردان عرب که پیش از پرتغالیها، بازرگانی خلیج فارس به اقیانوس هند را در اختیار داشتند جلوگیری کند.
مدت یک سال در جزیره هرمز ماند و برای تحکیم قدرت نوبنیاد پرتغالی ها در خلیج فارس قلعه محکمی در همان سال در محلی از جزیره به نام مورونا بنا کرد. همچنین تجارت خانه بزرگی نیز در آن شهر تاسیس کرد. در ۹۱۳ ه-ق شاه اسماعیل بسیاری از ولایت های ایران از جمله فارس را متصرف شده بود. هنگامی که آلبو کرک در جزیره هرمز بود، نمایندهای نزد امیر هرمز فرستاد و مطالبه خراج سالانه کرد.
سالهای نخست حضور پرتغال در هرمز با توجه به مخالفت خواجه عطا وزیر حکمران آن ناحیه عاری از مشکلات نبود و مناسبات، فراتر از هرمز نرفته بود. اما آلبوکرک که مسیحی متعصب بود، به علت تجاوز های ترکان عثمانی به کشورهای اروپا و قتل مسیحیان با آنان دشمنی داشت، دولت مقتدر عثمانی را که دارای نیروی دریایی شده بود مانعی برای برقراری تسلط پرتغال بر غرب آسیا می دانست.
و با توجه به دشمنی شاه اسماعیل با سنی مذهبان و این که دولت او فاقد نیروی دریایی است درصد نزدیکی به شاه اسماعیل بر آمد. او بر آن شد تا《روی گومش دکاروالیوزا و فری ژوان》را به عنوان نمایندگان خود نزد شاه اسماعیل با هدف مشخص و ایجاد رابطه دیپلماتیک، خصوصاً اعلام آمادگی برای کمک نظامی به منظور مقابله با ترکها اعزام نماید. خواجه عطا وزیر، از ترس ایجاد این پیوند احتمالی بین ایران و پرتغال، دکاروالیوزا را در هرمز مسموم کرد و بدین ترتیب نتوانست به دربار ایران راه پیدا کند.
از این رو آلبوکرک در ۹۱۹ ه-ق سفیر دیگری به نام《میکلپریرا》را در معیت خواجه علیخان با هدیه ها و نامه دوستانه نزد شاه اسماعیل فرستاد. نقطه شروع روابط دیپلماتیک مستقر و پایدار بین دو کشور ایران و پرتغال که تقریباً صد سال به طول انجامید با اعزام «فرنان گومش دلموس» به عنوان فرستاده دیگر پرتغال بود.
پرتغال و ایران هر دو مفاهمه ای سیاسی را به منظور مقابله با ترک های عثمانی، دشمن مشترک که در مشرق زمین از یک طرف مستقیماً به ناوگان دریایی پرتغال و استحکامات آن حمله و از سوی دیگر حاکمیت ارضی ایران را با اشغال برخی مناطق این کشور تهدید میکرد، مورد تایید قرار دادند و طرفین توافق کردند:
– نیروی دریایی پرتغال در لشکرکشی پادشاه ایران به بحرین و قطیف به او کمک کند.
– نیروی دریایی پرتغال در فرونشاندن شورشهای سواحل مکران به شاه ایران مساعدت نمایند.
– دولتهای ایران و پرتغال با یکدیگر متحد شوند و با ترکان عثمانی بجنگند.
– همچنین ایران از حقوق خود در هرمز به نفع دولت پرتغال صرف نظر خواهد کرد و امیر آن ناحیه را خراجگزار پرتغال بشناسد.
از سوی دیگر چون امپراطوری عثمانی تهدیدی برای اروپا به حساب میآمد، پاپ در امر متحد کردن دولت ایران و پرتغال برای جنگ علیه ترکها کوشید.
پس از این توافق، دیری نپایید آلبوکرک به علت بیماری جزیره هرمز را ترک کرد و به هندوستان رفت؛ اما برادرزاده خود《پرو》 را به فرماندهی قلعه هرمز گماشت و خود سرانجام در بندر گوا در ۹ ذیقعده ۹۲۱ ه-ق درگذشت.
پرتغالی ها پس از استقرار در جزیره هرمز بازرگانی کلیه بندرهای خلیج فارس تا بصره را در اختیار گرفتند و کشتیهای جنگی آنان سراسر خلیج فارس را زیر تسلط خود داشت. پرتغالیان جزیره بحرین را مسخر ساختند ولی به جای آن که طبق توافق بالا آن را تحویل ایران دهند، در تصرف خود نگاه داشتند و در منامه پایتخت بحرین قلعه ساختند.
بدرفتاری مأموران پرتغالی با بازرگانان و مردم بندرهای خلیج فارس موجب نارضایتی آنان گردید. پرتغالیان برای وارد آوردن فشار بیشتر به بازرگانان و مردم، گمرک جزیره هرمز را در ۹۲۸ ه-ق در اختیار گرفتند. این امر موجب بروز شورش های در هرمز، بحرین و مسقط شد و عده زیادی از نگهبانان قلعههای پرتغالیها به قتل رسیدند. امیر هرمز از فرصت استفاده کرد و برای برانداختن تسلط پرتغال از آن جزیره، قلعه هرمز را محاصره نمود.
با نیروی امدادی که از مسقط به کمک نگهبانان قلعه آمد، امیر هرمز موفق به تسخیر قلعه نشد، ولی او که میدانست پرتغالی آن با او به جنگ خواهند پرداخت شهر هرمز را آتش زد. امیر هرمز به جزیره قشم فرار کرد و در آنجا کشته شد. پس از او، پسر سیزده ساله اش به نام محمد شاه، امیر هرمز گردید. پرتغالی ها بد امیر خردسال هرمز قرارداد تازه ای بستند و پایههای تسلط خود را در آن جزیره استوار کردند. امیر هرمز نیز تبعیت از پادشاه پرتغال را پذیرفت و متعهد پرداخت خراج سالانه شد.
دولت پرتغال با آگاهی از عدم رضایت شاه اسماعیل در دست اندازهای پرتغالیها به جزیره هرمز و متصرفات آنها در بحرین و مسقط، هیئتی به ریاست 《بالتازار دوپسوا》 برای جلب دوستی شاه اسماعیل به ایران فرستاد. شاه اسماعیل از آنان به گرمی پذیرایی کرد؛ اما با مرگ شاه اسماعیل، کوششهای او برای نزدیکی به پرتغالی ها و تشکیل اتحادیه نظامی علیه عثمانی بدون نتیجه ماند.
فرجام شاه اسماعیل اول
شاه اسماعیل ده سال آخر عمر خود را در عیش و مستی به سر برد و سرانجام در ۱۹ رجب ۹۳۰ ه-ق در سراب درگذشت. جسد او را به اردبیل بردند و در بقعه شیخ صفی الدین به خاک سپردند. ( روملو، ۱۳۴۹، ج ۲، ۲۳۷) از او چهار پسر و پنج دختر به نام های طهماسب میرزا، القاس میرزا، سام میرزا، بهرام میرزا، خانش خانوم، پری خان خانم، مهین بانو سلطانم، فرنگیس خانم و زینب خانم.
ظهور دولت صفوی یکی از وقایع مهم تاریخ ایران است؛ زیرا پس از سالها، نخستین دولت قدرتمند و متمرکزی که ترکیبی از دیانت و سیاست بود، در ایران تأسیس شد. شاه اسماعیل به خوبی دریافته بود که به دلیل نظام ملوک الطوایفی امکان تمرکز قدرت در ایران وجود ندارد. مگر با اعمال سیاست مذهبی بتوان به نوعی وحدت ملی دست یافت. صفویان در ایالات شمالی و مرکزی به هدف خود دست یافتند ولی گروهی از قومیت ها در حاشیه مرزهای ایران با مذهبی متفاوت از مذهب رسمی دولت به حیات خود ادامه دادند به این میراثی بود که صفویان به عنوان کانون همیشه بحران برای دولتهای آینده باقی گذاشتند.
در طی فرمانروایی صفویان، تعرضات و تجاوزهایی که عثمانی ها علیه ایران مرتکب میشد، دلایل مذهبی داشت. در عصر صفوی ایران در کانون مثلث تحریک و تهدید قرار داشت. مثلثی از قدرتهای مذهبی متفاوت از مذهب صفویان که عبارت بودند از عثمانیان، ازبکان و مغولان هند. این وضعیت، هم برای اعمال قدرت صفویان سخت بود و هم هزینه سنگینی را بر این حکومت تحمیل میکرد.
مهم تر آن که همه این حکومتها مسلمان بودند؛ اما نگرشهای متفاوت به دین و تعصبات شدید، آنان را به جان هم انداخته بود و به جای آن که این قدرت در داخل طرف عمران و آبادی و در خارج موجب جهانی شدن اسلام شود، صرف سرکوب یکدیگر شد و مسلماً مسیحیان اروپا بودند که از کشت و کشتار مسلمانان به دست خود لذت می بردند؛ زیرا نتیجه این شد که هند به دست انگلیس افتاد، آسیای مرکزی(ازبکان) به تصرف روسیه در آمد و عثمانی دو قرن وجه المصالحه مرافعات و رقابت های اروپاییان قرار گرفت و بالاخره تجزیه شد.
جنگ های متوالی و طولانی میان صفویان و عثمانیان غالباً با تحریک صفویان اتفاق می افتاد؛ زیرا صفویه که با به راه انداختن جنگ با یک دشمن دینی مبانی مشروعیت خود را تحکیم میکرد، بر قدرت و افتخار خود برای ادامه حکومت می افزود و نیز در پناه جنگ سرکشی های داخل را سرکوب می کرد.
دیگر، آشتی میان ایرانیان و تاجیکان با ترکمنها و قزلباش ها بود. قزلباشان بهعنوان مهمترین نیروی نظامی جان بر کف، عامل اصلی به قدرت رسیدن صفویان بودند و ایرانیان سهم مهمی در دیوانسالاری داشتند و در اداره حکومت صفویان نقش مهمی ایفا میکردند. شاه اسماعیل برای آشتی میان آنان مقام جدیدی به نام《وکیل نفس نفیس همایون》ایجاد کرد که صاحب این مقام به عنوان نایب شاه عمل می کرد.
شخصیت شاه اسماعیل اول
برجسته ترین ویژگی شاه اسماعیل، شجاعت او بود، او بسیار بخشنده بود و به شکار علاقه زیادی داشت. (روملو، ۱۳۴۹، ج ۲، ۲۳۸ – ۲۳۷) او در جوانی به کسب علم و دانش قرآنی رغبتی تمام نشان داد و در خدمت مولانا شمس الدین لاهیجی وزیر به فراگیری زبان های عربی، فارسی و خواندن قرآن پرداخت. (همان، ج ۱، ۹)[۱۹] همچنین علوم جاری عصر خود را در خدمت معلم دینی و مذهبی خود خادم بیگ تالشی فرا گرفت و در جوانی به علم و دانش مشهور شد.
گاهی در بحث و مناظره علمی علماء و شعرای عصر رغبتی نشان میداد و به قضاوت می نشست. او قریحه ای شاعرانه داشت و شعر میسرود. دو دیوان تصنیف کرد که اولی به ترکی و دومی به زبان فارسی در مدح ائمه (ع) بود. و در شعر،《خطایی》 تخلص میکرد. (خواندمیر، ۱۳۵۳، ج ۴، ۴۹۶)[۲۰] اسکندر بیگ منشی در تاریخ عالم آرای عباسی به این امر اشاره دارد. (اسکندر بیگ منشی، ۱۳۷۷، ج ۱، ۷۵) او در اشعار خود، حامیانش را جماعت درویشان جنگجو خطاب میکرد و آنان را غازی، صوفی و اخی می نامید. (سرور، ۱۳۷۴، ۱۲۴) شاه اسماعیل در میادین جنگ به منظور تهییج جنگجویان قزلباش خود، شاهنامه خوان ها را تشویق به در اشعار حماسی و خواندن آن، آنها را همراهی میکرد. مولف تاریخ جهانگشای خواقان راجع به دانش و دانش پروری او می نویسد:
آن حضرت ارباب علم و فضل را رعایت میکرد و شعر را بسیار خوب می گفت:
زبانشناسان معاصر معتقدند که حمایت شاه اسماعیل از ادبیات ترک و سرودن شعر به این زبان باعث رونق و ترقی ادبیات ترکی در آن عصر بوده است.[۲۱]
شاه اسماعیل برای پیشبرد اهداف سیاسی و مذهبی خود و برای جلب قلوب مریدان خود، گاهی خود را《ظل الله》و زمانی نایب امام مهدی (ع) و گاهی《شاه دین پناه》و《غلام شاه مردان》می خواند و متعاقباً از طرف هواداران خود مورد پرستش قرار می گرفت؛ اما شکست در جنگ چالدران به افسانه شکست ناپذیری و پایان داد.
[۱] . نک: تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۱، ص ۴۱؛ جهانگشای خاقان، ص ۲۹؛ حبیب السیر، ج ۴، صص ۴۴۰ – ۴۴۱؛ تاریخ عالم آرای صفوی، ص ۳۶.
[۲] . نک: تاریخ شاه اسماعیل صفوی، ص ۴۰.
[۳] . نک: تاریخ عالم آرای صفوی، ص ۴۲.
[۴] . نک: تاریخ شاه اسماعیل صفوی، ص ۴۲.
[۵] . نک: حبیب السیر، ج ۴؛ صص ۴۵۶-۴۵۹؛ جهانگشای خاقان، صص ۱۱۳ – ۱۱۵
[۶].نک: تاریخ شاه اسماعیل صفوی، ص ۴۷
[۷] . نک: عالم آرای شاه اسماعیل صص ۵۲-۵۳
[۸] . نک: جهانگشای خاقان، ص ۱۳۸.
[۱۰] . نک: تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۱، ص ۳۰.
[۱۱] . برای آگاهی از وقایع اسماعیلیان و مشعشعیان، نک: عالم آرای صفوی، ص ۱۳۶
[۱۲] . نک: طبقات سلاطین اسلام، ص ۲۱۲
[۱۳] . برای اطلاعات بیشتر، نک: حبیب السیر، ج ۴؛ صص ۲۲۵ – ۲۳۴؛ ایران در روزگار شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی، ص ۴۴۸؛ مسخر البلاد، صفحه ۵۲ – ۶۳
[۱۴] . برای اطلاعات بیشتر، نک: ایران در روزگار شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی، ص ۱۵۱.
[۱۵] . برای اطلاعات بیشتر درباره جنگچالدران بنگرید به: احسن التواریخ، ج ۲، صص ۱۸۹ – ۲۳۷، ۱۹۶ – ۲۳۹؛ حبیب السیر، ج ۴، صص ۵۴۵ – ۵۴۸؛عالم آرای، صص ۴۷۱-۴۸۲، ۴۹۰ – ۵۰۱؛ تاریخ شاه اسماعیل صفوی؛ صث ۱۰۵ – ۱۰۹، ۱۰۷ ،۱۱۶-۱۱۹؛ تاریخ امپراتوری عثمانی و ترکیه جدید، ج ۱، ص ۱۵۲، منشآت سلاطین، ج ۱، صص ۳۸۴ – ۳۸۵؛ تاریخ عالم آرای عباسی، ج ۱، ص ۴۱ و نیز بنگرید به مجیر شیبانی، نظام الدین《روابط ایران و عثمانی》مجله بررسی های تاریخی، ش ۲۷، صص ۲۳۱ – ۲۳۶ ، ۲۳۲ – ۲۳۷.
[۱۶] . برای اطلاعات بیشتر نک: تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس، صص ۶۱ – ۶۸ ۶۲ – ۶۹؛ سفرنامه آمبروسیوکنتارینی ترجمه قدرت الله روشنی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۹؛ سفرنامه بازرگانان ونیزی در ایران، ص ۲۲۶؛ سیاست خارجی ایران در دوره صفویه، ص ۱۰؛ تاریخ روابط خارجی ایران، ص ۱۰ – ۱۱
[۱۷] . نک: تاریخ فرشته، با برنامه، تاریخ رشیدی، تاریخ روابط ایران و هند
[۱۸] . برای اطلاعات بیشتر، نک: اسناد روابط تاریخی ایران و پرتغال، ترجمه و تنظیم مهدی آقا محمد زنجانی، تهران، مرکز اسناد و خدمات پژوهشی، ۱۳۸۲
[۱۹] . نک: تکمله الاخبار، پیش گفتار، حبیب السیر، ج ۴، ص ۴۶۸
[۲۰] . نک: یوسف جمالی، محمدکریم، شاه اسماعیل اول و علاقه او به شعر و ادب، فصلنامه پژوهش های تاریخی، دانشگاه فردوسی مشهد، س ۲، ش ۱ – ۲ (بهار و تابستان ۱۳۷۸)، صص ۱۷ – ۳۴
[۲۱] . نک: اشعار شاه اسماعیل اول، به کوشش پروفسور ولادیمیر مینورسکی، مجله مطالعات شرقی و آفریقایی لندن، ج ۱۰، صص ۱۰۰۰۷ تا ۱۰۰۸
منبع:
- تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره صفویه ، کریم نجفی برزگر، انتشارات دانشگاه پیام نور
- تهیه الکترونیکی: سایت تاریخ ما، اِنی کاظمی